ترانه‌هائی از کتاب: پرندگان آواره: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی «thumb|alt= کتاب هفته شماره ۱۰ صفحه ۷|کتاب هفته شماره ۱۰ صفحه ۷ [[Image:KHN...» ایجاد کرد)
 
 
(۲ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۱ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۶: سطر ۶:
 
[[Image:KHN010P012.jpg|thumb|alt= کتاب هفته شماره ۱۰ صفحه ۱۲|کتاب هفته شماره ۱۰ صفحه ۱۲]]
 
[[Image:KHN010P012.jpg|thumb|alt= کتاب هفته شماره ۱۰ صفحه ۱۲|کتاب هفته شماره ۱۰ صفحه ۱۲]]
  
{{ناقص}}
+
{{بازنگری}}
 +
 
 +
 
 +
== نمونه‌ای از خط تاگور و ترجمه فارسی آن ==
 +
 
 +
آنجا که اندیشه را هراسی نیست،
 +
 
 +
آنجا که سرها برافراشته
 +
 
 +
و دانش آزاد است
 +
 
 +
آنجا که دیوارهای تنگ و باریک خانه‌ها
 +
 
 +
دنیا را در هم نشکسته است،
 +
 
 +
آنجا که کلمات از ژرفای حقیقت سرچشمه
 +
 
 +
می‌گیرند.
 +
 
 +
آنجا که پشتکار خستگی‌ناپذیر، بازوان خود
 +
 
 +
را به سوی کمال می‌گشاید؛
 +
 
 +
آنجا که نهر زلال فرزانگی
 +
 
 +
در ریگزار هولناک رسوم مرده، راه خود را
 +
 
 +
گم نکرده نخشگیده است؛
 +
 
 +
آنجا که اندیشه به رهنمائی تو،
 +
 
 +
در سرزمین پندار و کردار بیکران پیش می‌رود
 +
 
 +
و به بهشت آزادی می‌انجامد،
 +
 
 +
پدرم
 +
 
 +
پدرم! دیار مرا به جانب بیداری رهنمون باش.
 +
 
 +
::::::::رابیندرانات تاگور
 +
 
 +
 
 +
----
 +
 
 +
ترانه‌هایی از کتاب:
 +
 
 +
:::'''پرندگان آواره'''
 +
 
 +
::::::از: تاگور
 +
 
 +
 
 +
:::::::::۱
 +
 
 +
بگذار گمان برم در میان آن ستارگان، ستاره‌ای هست که از درون تیرگی ناشناخته زندگی مرا راه می‌نماید.
 +
 
 +
:::::::::۲
 +
 
 +
ای شب تیره، زیبایی تو را در جان خویش احساس می‌کنم، مانند زیبایی زنی محبوب، در آن زمان که چراغ را خاموش کرده است!
 +
 
 +
:::::::::۳
 +
 
 +
رؤیا، همسری است که می‌باید به سخن لب بگشاید؛ خواب، شویی است که به آرامی رنج می‌کشد!
 +
 
 +
:::::::::۴
 +
 
 +
خش‌خش چیزهائی را از فراسوی اندوه دل خویش می‌شنوم،
 +
 
 +
اما آن‌ها را باز نمی‌توانم دید!
 +
 
 +
:::::::::۵
 +
 
 +
در این شامگاه بارانی، باد، بی‌قرار است.
 +
 
 +
بر شاخه‌های لرزان می‌نگرم و به شکوه همه‌ی جهان می‌اندیشم.
 +
 
 +
:::::::::۶
 +
 
 +
در زندگی شکاف‌هائی هست که از میان آن‌ها آهنگ غمناک مرگ به گوش می‌آید.
 +
 
 +
:::::::::۷
 +
 
 +
نیروی شکوهمند خدا در نسیم ملایم است؛ نه در توفان.
 +
 
 +
:::::::::۸
 +
 
 +
خورشید شامگاهی گفت: «- کیست که کار مرا بر عهده گیرد.»
 +
 
 +
چراغ خاکی پاسخ داد: «- ای سرور من، از آنچه بتوانم فروگذار نخواهم کرد.»
 +
 
 +
:::::::::۹
 +
 
 +
قطره‌های باران بر خاک بوسه زدند و به نجوا چنین گفتند:
 +
 
 +
«-ای مادر! ما کودکان دلتنگ و افسرده‌ی توییم که از ملکوت به سویت باز آمده‌ایم.»
 +
 
 +
:::::::::۱۰
 +
 
 +
ابرها ساغر رودخانه‌ها را سرشار می‌کنند و خود را در پس تپه‌های دوردست پنهان می‌دارند.
 +
 
 +
:::::::::۱۱
 +
 
 +
چراغ دیدار؛ زمانی دراز فروزان خواهد بود
 +
 
 +
اما هنگام جدایی، لحظه‌یی بیش نخواهد پایید.
 +
 
 +
:::::::::۱۲
 +
 
 +
بارها زوال خواهم پذیرفت؛
 +
 
 +
تا بدانم که زندگی پایان‌ناپذیر است.
 +
 
 +
:::::::::۱۳
 +
 
 +
یک‌روز، در سپیده‌دمان جهانی دیگر، از برای تو
 +
 
 +
به نغمه خواهم سرود:
 +
 
 +
«پیش از این ترا در روشنی خاک، در عشقی انسانی دیدار کرده‌ام!»
 +
 
 +
:::::::::۱۴
 +
 
 +
خاموشی خدا، اندیشه‌های آدمی را به سخن مبدل می‌سازد.
 +
 
 +
:::::::::۱۵
 +
 
 +
تو، ای مسافر جاودانی! – در ترانه‌های من از ردپای خویش آثاری باز خواهی یافت.
 +
 
 +
:::::::::۱۶
 +
 
 +
ای پروردگار!
 +
 
 +
در آن هنکام که تمامی تار و پود هستی من نواخته می‌گردد،
 +
 
 +
با هر زخمه‌ی تو، موسیقی عشق به نوا در خواهد آمد.
 +
 
 +
:::::::::۱۷
 +
 
 +
تنگ غروب، پرنده سپیده‌أمانی به جانب آشیان سکوت من باز خواهد گشت.
 +
 
 +
:::::::::۱۸
 +
 
 +
آفتاب با لبخندی مرا تهنیت می‌گوید
 +
 
 +
باران، خواهر غمناکش، با قلب من لب به سخن می‌گشاید.
 +
 
 +
:::::::::۱۹
 +
 
 +
گل روز من، گلبرگ‌های از یاد رفته‌ی خود را فرو ریخت
 +
 
 +
شامگاهان به هیأت میوه‌ زرینی از خاطره‌ها جلوه خواهد کرد.
 +
 
 +
:::::::::۲۰
 +
 
 +
من بدان جاده‌ی شامگاهان ماننده‌ام
 +
 
 +
که در سکوت؛ به رد پای خاطره‌های خویش گوش فرا می‌دارد.
 +
 
 +
:::::::::۲۱
 +
 
 +
در چشم من، آسمان شبانگاهان، به پنجره‌یی و چراغی فروزان، و انتظاری فراسوی آن می‌ماند.
 +
 
 +
:::::::::۲۲
 +
 
 +
ای زن! موسیقی چشمه‌ساران زندگی در لبخنده‌ی تست!
 +
 
 +
:::::::::۲۳
 +
 
 +
من آن ابر پائیزی تهی از بارانم:
 +
 
 +
کمال مرا می‌باید در دشتی از برنج‌های شکوفان بنگری!
 +
 
 +
:::::::::۲۴
 +
 
 +
مرا به کانون سکوت خویش راهبر شو،
 +
 
 +
تا قلبم را از ترانه‌ها سرشار کنم.
 +
 
 +
:::::::::۲۵
 +
 
 +
چشمه‌ی مرگ، آب راکد زندگی را به جنبش در می‌آورد.
 +
 
 +
:::::::::۲۶
 +
 
 +
ای دلدار! بدان زمان که چراغی فروزان از اندوه در کف داری و باز می‌گردی؛
 +
 
 +
چهره‌ات را می‌توانم دید؛ و ترا به سان نشاط و شادی دریافت می‌توانم کرد!
 +
 
 +
:::::::::۲۷
 +
 
 +
اندیشه‌ها، در پندار من می‌گذرند، -
 +
 
 +
چنان چون گروهی از اردک‌ها در آسمان.
 +
 
 +
آوای بال‌هایشان را به گوش می‌شنوم.
 +
 
 +
:::::::::۲۸
 +
 
 +
این جهان، جهان توفان‌های سهمگین است که از آهنگ زیبائی آرام می‌یابد.
 +
 
 +
:::::::::۲۹
 +
 
 +
ابر شامگاهی، خورشید را گفت: «دل من چونان درج زرین بوسه‌های تست.»
 +
 
 +
 
 +
 
  
  

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۵ ژوئیهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۰۱:۲۱

کتاب هفته شماره ۱۰ صفحه ۷
کتاب هفته شماره ۱۰ صفحه ۷
کتاب هفته شماره ۱۰ صفحه ۸
کتاب هفته شماره ۱۰ صفحه ۸
کتاب هفته شماره ۱۰ صفحه ۹
کتاب هفته شماره ۱۰ صفحه ۹
کتاب هفته شماره ۱۰ صفحه ۱۰
کتاب هفته شماره ۱۰ صفحه ۱۰
کتاب هفته شماره ۱۰ صفحه ۱۱
کتاب هفته شماره ۱۰ صفحه ۱۱
کتاب هفته شماره ۱۰ صفحه ۱۲
کتاب هفته شماره ۱۰ صفحه ۱۲


نمونه‌ای از خط تاگور و ترجمه فارسی آن

آنجا که اندیشه را هراسی نیست،

آنجا که سرها برافراشته

و دانش آزاد است

آنجا که دیوارهای تنگ و باریک خانه‌ها

دنیا را در هم نشکسته است،

آنجا که کلمات از ژرفای حقیقت سرچشمه

می‌گیرند.

آنجا که پشتکار خستگی‌ناپذیر، بازوان خود

را به سوی کمال می‌گشاید؛

آنجا که نهر زلال فرزانگی

در ریگزار هولناک رسوم مرده، راه خود را

گم نکرده نخشگیده است؛

آنجا که اندیشه به رهنمائی تو،

در سرزمین پندار و کردار بیکران پیش می‌رود

و به بهشت آزادی می‌انجامد،

پدرم

پدرم! دیار مرا به جانب بیداری رهنمون باش.

رابیندرانات تاگور



ترانه‌هایی از کتاب:

پرندگان آواره
از: تاگور


۱

بگذار گمان برم در میان آن ستارگان، ستاره‌ای هست که از درون تیرگی ناشناخته زندگی مرا راه می‌نماید.

۲

ای شب تیره، زیبایی تو را در جان خویش احساس می‌کنم، مانند زیبایی زنی محبوب، در آن زمان که چراغ را خاموش کرده است!

۳

رؤیا، همسری است که می‌باید به سخن لب بگشاید؛ خواب، شویی است که به آرامی رنج می‌کشد!

۴

خش‌خش چیزهائی را از فراسوی اندوه دل خویش می‌شنوم،

اما آن‌ها را باز نمی‌توانم دید!

۵

در این شامگاه بارانی، باد، بی‌قرار است.

بر شاخه‌های لرزان می‌نگرم و به شکوه همه‌ی جهان می‌اندیشم.

۶

در زندگی شکاف‌هائی هست که از میان آن‌ها آهنگ غمناک مرگ به گوش می‌آید.

۷

نیروی شکوهمند خدا در نسیم ملایم است؛ نه در توفان.

۸

خورشید شامگاهی گفت: «- کیست که کار مرا بر عهده گیرد.»

چراغ خاکی پاسخ داد: «- ای سرور من، از آنچه بتوانم فروگذار نخواهم کرد.»

۹

قطره‌های باران بر خاک بوسه زدند و به نجوا چنین گفتند:

«-ای مادر! ما کودکان دلتنگ و افسرده‌ی توییم که از ملکوت به سویت باز آمده‌ایم.»

۱۰

ابرها ساغر رودخانه‌ها را سرشار می‌کنند و خود را در پس تپه‌های دوردست پنهان می‌دارند.

۱۱

چراغ دیدار؛ زمانی دراز فروزان خواهد بود

اما هنگام جدایی، لحظه‌یی بیش نخواهد پایید.

۱۲

بارها زوال خواهم پذیرفت؛

تا بدانم که زندگی پایان‌ناپذیر است.

۱۳

یک‌روز، در سپیده‌دمان جهانی دیگر، از برای تو

به نغمه خواهم سرود:

«پیش از این ترا در روشنی خاک، در عشقی انسانی دیدار کرده‌ام!»

۱۴

خاموشی خدا، اندیشه‌های آدمی را به سخن مبدل می‌سازد.

۱۵

تو، ای مسافر جاودانی! – در ترانه‌های من از ردپای خویش آثاری باز خواهی یافت.

۱۶

ای پروردگار!

در آن هنکام که تمامی تار و پود هستی من نواخته می‌گردد،

با هر زخمه‌ی تو، موسیقی عشق به نوا در خواهد آمد.

۱۷

تنگ غروب، پرنده سپیده‌أمانی به جانب آشیان سکوت من باز خواهد گشت.

۱۸

آفتاب با لبخندی مرا تهنیت می‌گوید

باران، خواهر غمناکش، با قلب من لب به سخن می‌گشاید.

۱۹

گل روز من، گلبرگ‌های از یاد رفته‌ی خود را فرو ریخت

شامگاهان به هیأت میوه‌ زرینی از خاطره‌ها جلوه خواهد کرد.

۲۰

من بدان جاده‌ی شامگاهان ماننده‌ام

که در سکوت؛ به رد پای خاطره‌های خویش گوش فرا می‌دارد.

۲۱

در چشم من، آسمان شبانگاهان، به پنجره‌یی و چراغی فروزان، و انتظاری فراسوی آن می‌ماند.

۲۲

ای زن! موسیقی چشمه‌ساران زندگی در لبخنده‌ی تست!

۲۳

من آن ابر پائیزی تهی از بارانم:

کمال مرا می‌باید در دشتی از برنج‌های شکوفان بنگری!

۲۴

مرا به کانون سکوت خویش راهبر شو،

تا قلبم را از ترانه‌ها سرشار کنم.

۲۵

چشمه‌ی مرگ، آب راکد زندگی را به جنبش در می‌آورد.

۲۶

ای دلدار! بدان زمان که چراغی فروزان از اندوه در کف داری و باز می‌گردی؛

چهره‌ات را می‌توانم دید؛ و ترا به سان نشاط و شادی دریافت می‌توانم کرد!

۲۷

اندیشه‌ها، در پندار من می‌گذرند، -

چنان چون گروهی از اردک‌ها در آسمان.

آوای بال‌هایشان را به گوش می‌شنوم.

۲۸

این جهان، جهان توفان‌های سهمگین است که از آهنگ زیبائی آرام می‌یابد.

۲۹

ابر شامگاهی، خورشید را گفت: «دل من چونان درج زرین بوسه‌های تست.»