امپریالیسم در آمریکای لاتین: تفاوت بین نسخهها
جز («امپریالیسم در آمریکای لاتین» را محافظت کرد: بازنگری شده و مطابق با متن اصلی است. ([edit=sysop] (بیپایان) [move=sysop] (بیپایان))) |
|||
(۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۱۶: | سطر ۱۶: | ||
[[Image:22-120.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۲۰|کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۲۰]] | [[Image:22-120.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۲۰|کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۲۰]] | ||
− | |||
+ | |||
+ | مطالبی که تحت عنوان «اطاعت و عناد»، «دیپلماسی کامل و تمام» و «امنیت قارهئی» میخوانید قسمتهائی است از کتاب «امپریالیسم در امریکای لاتین» نوشتهٔ اوکتاویو ایای (Octavio IANNI) که بهترجمهٔ دکتر مهدی کاظمی بیدهندی منتشر خواهد شد. این کتاب چهار بخش دارد: | ||
+ | |||
+ | ۱. دیپلماسی و امپریالیسم. | ||
+ | |||
+ | ۲. دولت ملی و سازمان چند ملیتی. | ||
+ | |||
+ | ۳. امپریالیسم و مناسبات بستگی. | ||
+ | |||
+ | ۴. وابستگی ساختی و تضادهای داخلی. | ||
+ | |||
+ | مطالبی که در اینجا میخوانید قسمتهائی از بخش اول کتاب است. این کتاب از متن پرتغلی (متن اصلی) بهفارسی ترجمه شده است. | ||
+ | |||
+ | :::::::::::::::::::::::::::::'''ک.ج.''' | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ==۱ <br> اطاعت و عناد== | ||
+ | |||
+ | سیاست خارجی ممالک امریکای لاتین، در موارد مختلف، عمیقاً تحت تأثیر یا تابع روابط اقتصادی، سیاسی، و نظامی این کشورها با ایالات متحده است. این تبعیت و انقیاد تا آنجاست که امریکای لاتین بهصورت عرصهٔ نفوذ و تاخت و تاز ایالات متحده درآمده است. رابطهٔ این کشورها با ایالات متحده که بهشکلهای گوناگون در سیاست خارجی آنها تجلی میکند، ناشی از رابطهٔ گروهی از این کشورها با ایالات متحده و یا ناشی از رابطهٔ دوجانبه میان کشورهای امریکای لاتین و امریکای شمالی است. انقیاد و تأثیرپذیری گاه با اطاعت و زمانی با عناد این کشورها همراه است. بههر حال هنوز هم تصمیمات و نظرات زمامداران ایالات متحده است که اصول مسلکی، تصمیمات و اعمال حکام کشورهای امریکای لاتین را تعیین میکند. | ||
+ | |||
+ | روابط اقتصادی، سیاسی و نظامی این کشورها با ایالات متحده، بر سیاست خارجی آنها یکسان تأثیر نمینهد. دولتها، شرکتها و سایر مؤسسات ایالات متحده در هر یک از کشورهای امریکای لاتین منافع متفاوتی دارند که بهشرایطی چون: حجم معاملات، میزان سرمایهگذاریها، درجهٔ استقلال یا تبعیت و سرسپردگی حکومت و بورژوازی محلی، موقعیت جغرافیائی - سیاسی هر یک از این کشورها در سیستم امنیتی نیمکرهٔ غربی و بالأخره چهگونگی گرایش نیروهای سیاسی در داخل این کشورها و حتی سایر عوامل مشروط کننده بستگی دارد. گذشته از این، دخالت مستقیم دستگاههای حکومتی و شرکتهای ایالات متحده در امور داخلی این کشورها امری رایج و معمول است. این دخالتها ممکن است در جهت سیاست و منافع کلی دولت ایالات متحده باشد یا حتی در بعضی موارد مخالف و مغایر با آن صورت پذیرد. | ||
+ | |||
+ | در این شرایط که تعیین چگونگی بسط سیاست خارجی کشورهای امریکای لاتین امری حیاتی بهشمار میرود، توجه بهقراردادهای دوجانبه و چندجانبهئی که این کشورها میان خود و نیز با ایالات متحده منعقد نمودهاند، بسیار ضروری است. گاهی همکاریها و قراردادهای مبادلاتی نسبتاً معمولی است، که این قراردادها اهمیت چندانی ندارند؛ حال آن که در موارد دیگر تنشها و ستیزهای موجود میان برخی از آنها کموبیش ریشهدار و مزمن است. کشورهائی نیز سعی دارند که بر همسایگان ضعیفتر خود نوعی سلطه (هژمونی) اعمال کرده و آنها را بهصورت اقمار خود درآوردند. مواردی هم وجود که برخی از این کشورها سعی دارند روابط خارجی خود را، در جهت کاهش وابستگی بهایالات متحده (هرچند به طور محدود) با دیگر کشورهای جهان (از جمله ژاپن، آلمان، فرانسه، انگلستان، ایتالیا و کشورهای آفریقائی) توسعه دهند. | ||
+ | |||
+ | بنابراین سیاست خارجی کشورهای امریکای لاتین، در مجموع، تحت نفوذ روابط اقتصادی، سیاسی و نظامی این کشورها با ایالات متحده است. چنان که در این اواخر میتوان نفوذ ایالات متحده را بر این کشورها در همهٔ رویدادهای مربوط بهروابط متقابل ملل قارهٔ امریکا ملاحظه کرد. | ||
+ | |||
+ | از جنگ جهانی دوم، که کشورهای امریکای لاتین بهپشتیبانی از ایالات متحده وارد جنگ شدند، تا سالهای اخیر که همزیستی مسالمتآمیز با چین و شوروی (از ۱۹۷۲) سیاست روز شد، همهٔ رویدادیهای اقتصادی، سیاسی و نظامی درون قارهئی و برون قارهئی (میان ممالک امریکای لاتین و سایر نقاط جهان - م) عمیقاً تحت نفوذ اصول مسلکی، تصمیمات، نظرات و اعمال زمامداران ایالات متحده بوده است. | ||
+ | |||
+ | در پارهئی موارد بورژوازی و هئیت حاکمهٔ کشورهای منطقه، مایل بهکاهش یا از دست دادن امتیازات نسبیشان در معاملات و روابطی که با حکومت و شرکتهای ایالات متحده دارند، نیستند. در موارد دیگر هئیت حاکمهٔ کشورهای منطقه برای سرکوبی مبارزات طبقاتی یا جلوگیری از گسترش آن، در صدد جلب حمایت دولت و مراجع ذی نفوذ ایالات متحدهاند. آنچه گذشت تصویری است که باید با توجه بهآن تحولات مهم سیاست خارجی کشورهای امریکای لاتین را در رابطه با ایالات متحده و نیز میان خود آنها و در مقابل ممالک سرمایهداری و سوسیالیستی در سایر نقاط جهان، مورد بررسی و آزمون قرار داد. حتی تأثیر منحصر بهفرد و استثنائی کوبای سوسیالیست بر تجدیدنظر و تغییر مشی سیاست خارجی بعضی از این کشورها باید در همین چهارچوب مورد بررسی قرار گیرد. رابطهٔ میان امریکای لاتین و ایالات متحده رابطهئی است بر اساس اطاعت و عناد که بهخوبی مبین گرمی یا سردی و دوری یا نزدیکی رابطهٔ آنها با کوبا از سال ۱۹۵۹ و یا شیلی از سال ۱۹۷۰ (تا قبل از سقوط آلنده - م) بوده است. | ||
+ | |||
+ | چنانکه دیدیم رابطهٔ میان کشورهای امریکای لاتین و ایالات متحده تماماً بر وضعیتهای مختلف سازگاری یا خصومت و اطاعات یا عناد استوار است. درک سمتگیری و نوسانات سیاست خارجی کشورهای امریکای لاتین مستلزم توجه بهطرق گوناگون اعمال سلطه (هژمونی) ایالات متحده بر آنها و نیز بررسی شیوههائی است که طبقات اجتماعی متمایز در درون جوامع لاتین امریکائی، روابط مبتنی بر سازگاری یا خصومت را پیش میگیرند. | ||
+ | |||
+ | آنچه گذشت لب و لباب سیاستهای خارجی کم و بیش وابسته یا مستقل، مبتنی بر اطاعت یا عناد، است که در مقابل تفوق اقتصادی، سیاسی و نظامی ایالات متحده اساس یا سنت این سیاستها قرار میگیرد. | ||
+ | |||
+ | بهنظر ما در مجموع، برای درک اوضاع کنونی و گرایشهای مقدور در روابط میان کشورهای امریکای لاتین و ایالات متحده، تحلیل جنبههای زیر اجتنابناپذیر است: | ||
+ | |||
+ | الف. چگونگی خصلت سلطه (هژمونی) اقتصادی، سیاسی و نظامی اعمال شده توسط ایالات متحده بر مجموعهٔ کشورهای امریکای لاتین، خاصه بر برخی از آن کشورها. | ||
+ | |||
+ | ب. بررسی چگونگی وضعیتهای سازگاری، تشنج و خصومت در روابط میان کشورهای امریکای لاتین و چگونگی توسل آنها بهجلب حمایت و یاری ایالات متحده. | ||
+ | |||
+ | ج. بررسی چگونگی مهمترین تغییراتی که در سالهای اخیر در روابط میان دو ابرقدرت جهانی یعنی ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی روی داده است. | ||
+ | |||
+ | د. بررسی چگونگی شیوهئی که طبقات اجتماعی متمایز در درون جوامع لاتین امریکائی، روابط مبتنی بر موضع سازگاری یا خصومت را که حاصل طبیعی ارتباط این کشورها با ایالات متحده است، اعمال میکنند. | ||
+ | |||
+ | نخست لازم است که مفهوم '''حکام''' را از '''حکومت''' تمیز دهیم. غرض از حکام، گروههای اقتصادی، سیاسی و نظامی است که بهطور مستقیم یا غیرمستقیم در تصمیمات دولتی مربوط بهسیاستهای داخلی یا خارجی شرکت میکنند (خواه بهاتفاق هم و خواه جدا از هم). حکام میتوانند متمایز، مسلط یا در مقابل مردم یا دقیقتر، طبقهٔ مزدبگیر، باشند. بهطور کلی این طبقات اجتماعی، خاصه پرولتاریای شهری و روستائی، معمولاً نه در تصمیمات مربوط بهسیاست خارجی بهحساب میآیند و نه مشارکتی دارند و نه با آنها یا نمایندگانشان در این موارد مشورتی صورت میگیرد. این بهآن معنی است که حکومت بهعمنی خاص کلمه هیچگاه نمایندهٔ بیش از یک طبقه یا بخشی از یک طبقهٔ اجتماعی نیست. درست است که حکومت ظاهراً نمایندهٔ همهٔ طبقات اجتماعی است، امّا در عمل همواره تمایل بهدفاع از منافع اقتصادی و سیاسی طبقات اجتماعی حاکم دارد. چنین منافعی خیلی بهندرت با منافع اکثریت مزدبگیر، خاصه پرولتاریا، یکی میشود. | ||
+ | |||
+ | سخن کوتاه آنکه رویدادهای امریکای لاتین بهطور مداوم ضرورت تمایز حکام را از حکومت مطرح میکنند. این رویدادها نشان میدهند که قوهٔ اجرائی بسیار بیش از قوهٔ مقننه معرف حکومت است. فعالیت قوهٔ اجرائی عموماً بهنحوی است که گذشته از اعمال سطلهٔ مطلق بر سایر قوا در پارهئی موارد، مبین این واقعیت نیز هست که در عمل حکومت یک مفهوم تجریدی، صوری و میان تهی است، حال آن که حکام درواقع مظهر مشخص آنند. حکام عواملی هستند که همواره در تصمیمگیریها، روابط و ساختهائی که سیاست خارجی اکثر کشورهای سرمایهداری را تعیین میکند، حضور دارند. مشارکت حکومت شدکان، مردم، طبقات مزدبگیر یا پرولتاریا در این تصمیمات، روابط و ساختها نادر و استثنائی است. | ||
+ | |||
+ | همان طور که دیدیم تفاوت فوق نه تنها یک اختلاف لغوی، بلکه جزء لاینفک پویش مفهوم پردازی در تحلیل مورد نظر ماست. بهاین شکل میتوان از بحثهای متشتت درباب روابط میان قارهٔ ملل امریکا و شرایط گرایشهایشان اجتناب کرد. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ==۲ <br> دیپلماسی کامل و تمام== | ||
+ | |||
+ | روابط ایالات متحده با کشورهای امریکای لاتین، چه در مجموع و چه با هر یک از آنان، همواره بر پایهٔ ترکیب پویائی از دیپلماسی '''دلار''' و '''چماق''' استوار بوده است. این دو شیوه رایجترین طرق اعمال سلطه (هژمونی) ایالات متحده بر کشورهای منطقه است. | ||
+ | |||
+ | درست که حکام ایالات متحده و کشورهای امریکای لاتین روابط و معاهدات مودتآمیز بسیاری دارند چون: '''مونروئیسم، پانامریکانیسم، عدم مداخله، حسن همجواری، اتحاد برای پیشرفت، امنیت نیمکرهئی، وابستگی متقابل، همبستگی ملل امریکا''' و غیره، امّا همهٔ اینها، برحسب موارد و موقعیتهای خاص و باتوجه بهرویدادهای بینالمللی و ضرورتهای سیاستهای جهانی بهوجود آمده است. حکام ایالات متحده با همدستی همقطارانشان در امریکای لاتین سعی دارند از طریق تأثیر و نفوذ ایدئولوژیک، تضادها، ایهامات، تناقضات و ضدیتهائی را که در روابط میان خود دارند از محتوای سیاسیاش تهی کنند. از نظر حکام این قراردادها و معاهدات مرحلهئی ضروری برای جهت دادن بهسیاستهائی است که هئیتهای سیاسی امریکائی معمولاً آن را کنفرانسها و تماسهائی که با صاحب منصبان و حکام کشورهای قاره دارند، مطرح میکنند. این بدان معنی است که این کشورها تا آنجا که ممکن است سرگرم موضوعات و مسائلی شوند که با منافع کلی ایالات متحده مباینتی نداشته باشد. | ||
+ | |||
+ | بنابراین آنچه در عمل بهطور نظام یافتهئی رایج بوده است، ترکیب پویای منافع اقتصادی با منافع سیاسی است. وانگهی باید توجه داشت که منافع نظامی نیز معمولاً با منافع اقتصادی توأم و همراه است. بههمین صورت قراردادها، معاهدات و برنامههای مربوط بهمسائل علمی، دانشگاهی، مذهبی، و غیر نیز غالباً منطبق با آن منافع سیاسی و اقتصادی است که بر روابط میان حکام ایالات متحده و سایر کشورهای منطقه حاکم است. در همهٔ موارد، هرگاه منافعی در میان باشد (چه عمده و چه جزئی و در هر مکان یا در هر زمان) مسائل تحت توجهات و بهوسیلهٔ حکام و ایادی ایالات متحده در منطقه و از طریق متخصصین و صاحبنظرات آنها و دیپلماسی '''دلار''' و '''چماق''' حل و فصل میشود. اینها مواردی است که منافع سیاسی و اقتصادی حکام امریکای شمالی با منافع حکام بقیهٔ کشورهای این نیمکره بهطور پویائی همراه و منطبق میشود. آنچه که گفته شد جنبههای مقدماتی '''دیپلماسی کامل و تمام''' است که حکام ایالات متحده و امریکای لاتین بسط دادهاند. از زمان جنگ جهانی دوم تا کنون آنچه بیشازپیش برای حکام ایالات متحده و همدستانشان در امریکای لاتین مسلم شده این بود که باید نوعی دیپلماسی را در منطقه برقرار کرد که همهٔ روابط و ساختهای اساسی اعمال سلطه ایالات متحده بر سایر کشورهای منطقه را شامل شود. از آن پس اهمیت کلیهٔ منافع اقتصادی، سیاسی و نظامی و معاهدات و قراردادها و برنامههای فرهنگی، دانشگاهی، علمی، سندیکائی و مذهبی از طریق چگونگی تأثیر آنها بر سلطهٔ ایالات متحده تعیین میشد. این سیاستها چنان بسط یافت که دستگاههای جاسوسی و برنامهٔ تعلیم نیروهای ویژه سرکوبی جنبشهای اجتماعی نیز جزئی از این نظام روابط شد. باید توجه داشت که دیپلماسی کامل و تمام گوشهئی از سلطهجوئی است که ایالات متحده در چهارچوب سرمایهداری جهانی بر کشورهای این منطقه اعمال میکند. دیپلماسی کامل و تمام که در امریکای لاتین اعمال میشود درواقع جزئی از یک سیاست ضروری است که (در محدوده و دورنمای حکام امریکای شمالی و همدستانشان در امریکای لاتین) از طریق '''دیپلماسی کلی''' ایالات متحده در جهان سرمایهداری و در مقابل جهان سوسیالیستی اجرا میشود. | ||
+ | |||
+ | همانطور که گفتیم درپی خصلتیابی دیپلماسی کامل و تمام سلطهجوئی ایالات متحده بر کشورهای نیمکره غربی نه فقط محدود بهروابط اقتصادی، سیاسی و نظامی است بلکه شامل مسائل اجتماعی - فرهنگی نیز هست. در این سلطهجوئی حتی میتوان نوعی نژادپرستی را بهوضوح مشاهده کرد. بهنظر میرسد که نژادپرستی یکی از عناصر مهم این دیپلماسی است. عقاید مبتنی بر برتری نژادی همواره در عقاید و رفتار حکام و جیرهخواران آنها بهخصوص دانشمندان علوم اجتماعی وابسته بههئیت حاکمه که برتری و سلطهٔ ایالات متحده را بهطور ضمنی تبیین میکنند بهچشم میخورد. آنها سلطهٔ ایالات متحده را غالباً بهصورت نوعی نیاز برای ایفای نقش متمدن کنندهٔ ایالات متحده نسبت بهمردمانی که بهنظر آنها تا کنون کمتر با «قوانین ابتدائی جوامع متمدن» مأنوس بودهاند در چهارچوب اصول مونرویهٔ که توسط پرزیدنت تئودور روزولت در ۱۹۰۴ ارائه و تصویب شد، مطرح میکنند. | ||
+ | |||
+ | :::درواقع منافع ما و همسایگان جنوبیمان مشترک و مشابه است. آنها ثروتهای طبیعی بسیاری دارند و اگر قانون و عدالت در درون مرزهای آنان حاکم باشد بهخوشبختی و بهروزیئی که در انتظارش هستند خواهند رسید. تا وقتی که از قوانین اولیهٔ جوامع متمدن تبیعت کنند میتوانند مطمئن باشند که ما با آنها رفتاری دوستانه، برادرانه و توأم با تفاهم متقابل خواهیم داشت. ایالات متحده فقط زمانی در این کشورها دخالت خواهد کرد که واقعاً وجود بدخواهی و مخالفت با عدالت در سیاست داخلی و تجاوز بهمنافع و حقوق ایالات متحده در سیاست خارجی یا حمایت از تجاوز خارجی بهجامعهٔ ملل امریکائی مسلم و محرز باشد. | ||
+ | |||
+ | این رفتار نژادپرستانه خصلت ذاتی نوع امپریالیسمی است که ایالات متحده در قاره اعمال میکند. مسأله مربوط بهگذشته نیست، بلکه این امپریالیسم با همهٔ ویژگیهایش دراکثر مواردی که امریکای شمالی درقرن حاضر بهکشورهای امریکای لاتین حملهور شده است مشاهده میشود. روشن است که رسالت متمدن کنندهٔ نیروهای مهاجم فقط بهاین صورت توجیه میشود که بهسربازان مهاجم و حامیانشان بگویند که مردم امریکای لاتین بیتمدناند، توسعه نیافتهاند، قابلیت لازم برای حل مسائل داخلیشان را ندارند یا هنوز برای دموکراسی آماده نیستند. در سال ۱۹۶۵ هنگامی که لیندون جانسون مجبور شد هجوم ایالات متحده بهجمهوری دومینیکن را توجیه کند گفت: سربازان و داوطلبان پاسدار صلح ما بهجمهوری دومینیکن میروند تا «'''آزادی، عدالت، حیثیت و زندگی بهتر'''» را در این کشورها یا شاید بههمین صورت برای سایر مردم این منطقه فراهم آورند. | ||
+ | |||
+ | :::اگر ما برای آن مردان و زنان کاری انجام میدهیم بهآن دلیل نیست که چنین وظیفهئی داریم، بلکه بهاین دلیل است که اخلاق بشردوستانه ما چنین حکم میکند و عدالت طالب آن است و شرافت انسانی ما بر چنین از خودگذشتگیهائی مبتنی است. | ||
+ | |||
+ | :::ما این کار را بهدلیل هراس از سرزنشهای خصومتآمیز دشمنانمان نمیکنیم بلکه بهجهت ترس از بازخواست خداوند چنین کاری میکنیم. | ||
+ | |||
+ | روشن است که موضع مورد بحث منحصراً بر محور برتری نژادی استوار نیست. وانگهی مسلم است که مداخلهجوئی و رسالت تمدن دهنده هر دو از عناصر ضروری و مهم سلطهٔ امپریالیسم است. | ||
+ | |||
+ | درواقع دیپلماسی کامل و تمام برداشتی کامل از آن برتریجوئی است که ایالات متحده در قاره اعمال میکند. این دیپلماسی روابط مبتنی بر اطاعت و عناد یا اغلب آن دو را توأم با یکدیگر شامل میشود. بهعبارت دیگر دیپلماسی '''دلار''' و '''چماق''' من حیثالمجموع نشاندهندهٔ ساختهای تصرف (اقتصادیات) و سلطه (سیاسی) امپریالیسم امریکای شمالی در امریکای لاتین است. | ||
+ | |||
+ | از این رو روابط میان کشورهای امریکای لاتین و ایالات متحده همواره مملو از ابهامات، تناقضات و تضادهای مورد بحث است. حتی هنگامی که این روابط در سطح محدود طبقات حاکم آنها مطرح میشود، یعنی در محدودهئی که منافع بورژوازی محلی با منافع امپریالیسم انطباق دارد، باز هم روابط میان آن دو بهصورت همآهنگی تحقق نمییابد. البته در این سطح همیشه برخوردها بر سر چگونگی '''تصرف مازاد اقتصادی''' است. در مواردی که این روابط گسترش یافته و بهنحوی با منافع طبقهٔ مزدبگیر محلی مربوط میشود ابهامات، تضادها و تناقضات مورد بحث عمیقتر میگردند. در این سطح نیز جدالها همواره گرایش بهسازمان یافتن بر گرد چگونگی نصرف '''ارزش اضافی''' دارد. | ||
+ | |||
+ | آنچه گذشت دورنمائی است که باید براساس آن شرایط حاضر و امکانات بعدی توسعهٔ روابط میان ملل امریکا را مورد بررسی قرار داد. یعنی در این دورنما شاید بتوان بهنحو بهتری مسأله بحران برتریجوئی امریکای شمالی را از یک طرف و استراتژیهای سیاسی جدیدی را که کشورهای امریکای لاتین در جهت رهائی خود از انقیاد اختیار میکنند از طرف دیگر، مورد شناسائی قرار داد. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ==۳ <br> امنیت قارهئی== | ||
+ | |||
+ | پس از پایان جنگ دوم جهانی برای بخش مهمی از حکام ایالات متحده مسألهٔ اصلی این بود که چگونه جنگ را بهصورت دیگری ادامه دهند. انگلستان، بلژیک، هلند، فرانسه، ایتالیا، ژاپن و کشورهای دیگر (متحد یا دشمن امریکا)، مستعمرات و مناطق تحت نفوذ سلطهٔ خود را از دست داده بودند. تضعیف و تحلیل نفوذ این امپراطوریها و نظامهای مستعمراتی موجب گسترش قدرت امپراطوری امریکای شمالی شد. طی این سالها اتحاد شوروی رفته رفته بهصورت یک ابرقدرت جهانی ظاهر میشد. استقرار حکومتهای سوسیالیستی در اروپای شرقی، پیروزی سوسیالیسم در چین در سال ۱۹۴۹ موجب تقویت موقعیت اتحاد شوروی در مقابل بلوک سرمایهداری بهرهبری ایالات متحده شد. دستکم از نظر سیاسی جهان سوسیالیست دیگر بهصورت سیستمی ضعیفتر و با پویائی کمتر مطرح نمیشد. رفته رفته جهان سوسیالیست بهرهبری اتحاد شوروی از نظر سیاسی نیز قوی شد. | ||
+ | |||
+ | آنچه گذشت چگونگی اوضاع و احوال جهان در آغاز '''جنگ سرد''' بود. جنگ سرد درواقع دنبالهٔ جنگ دوم جهانی بود که بهصورتهای دیگری ادامه مییافت. بههمان اندازه که جنگ جهانی دوم بهصورت یک جنگ بینالمللی مطرح بود (یعنی گذشته از جنگی که میان ملل مختلف روی داد) جنگ سرد نیز توسعهٔ همان جنگ با استفاده از وسایل و طرق جدید بود. علاوه بر این جنگ سرد تدریجاً محدودهٔ مناطق نفوذ دو ابرقدرت جهانی را نیز معین و مشخص میکرد. در لحظات حساس و پرتنش جنگ سرد جهان خود را در دو بخش کاملاً مجزا و مشخص مییافته. | ||
+ | |||
+ | درواقع امریکای شمالی و شوروی جهان را از نظر اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی دوقطبی کرده بودند. بیشک یکی از سردمداران مهم جنگ سرد جان فاستردالس (وزیر خارجهٔ حکومت ژنرال آیزنهاور ۶۱ - ۱۹۵۳) بود. | ||
+ | |||
+ | :::فاستردالس میگفت: در جنگ سرد بیطرفی دور از اخلاق است؛ و بازهم او بود که ملل فقیر جهان را از طریق انعقاد قراردادهای نظامی و خرید وسایل جنگی گران قیمت و بیفایده که بهآنها تحمیل میشد، بهانقیاد اسارت بار ایالات متحده درآورد. سیاستی که ایالات متحده را بهدخالتهای خانمان برانداز سوق داد و بالأخره این سیاستها در دههٔ بعد در برنجزارهای هندوچین بهبزرگترین فاجعهٔ تاریخ بشری انجامید. | ||
+ | |||
+ | این وضعیت جهان در دورانی بود که حکام ایالات متحده و امریکای لاتین برای جلوگیری از نفوذ شوروی در کشورهای قاره و [بهمنظور] پیشگیری از تغییرات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی که مغایر با منافع طبقات حاکم بود بهعقد قراردادها، معاهدات و برنامههای مربوط مبادرت کردند. درواقع این برنامهها و قراردادهای اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی بهاین منظور منعقد میشد که از یک طرف با سرعتی هرچه بیشتر نفوذ ایالات متحده را در منطقه گسترش دهد و از طرف دیگر احزاب، رهبران پیشرو و برنامههائی را که مستقیم یا غیرمستقیم خواهان سمتگیری سوسیالیستی یا مردمی بودند در تنگنا قرار دهد. رویدادهای مهمی که در این سنوات در جهت تحکیم موقعیت امریکای شمالی و دگرگونی بنیادی روابط میان کشورهای قارهٔ امریکا و تغییر شرایط سیاسی، اقتصادی، نظامی و تغییرات داخلی جوامع امریکای لاتین بهوقوع پیوست عبارتست از: عهدنامهٔ '''چاپولتپگ'''{{نشان|۱}}، دربارهٔ حملهٔ خارجی و مسایل پس از جنگ در جمهوریهای قاره امریکا که در ماه مارس ۱۹۴۵ در کشور مکزیک منعقد شد؛ سخنرانی '''وینستون چرچیل،''' در مورد وظایف جهانی ایالات متحده فولتون مارس ۱۹۴۶؛ '''دکترین ترومن،''' واشنگتن مارس ۱۹۴۷، دربارهٔ مسؤولیتهای سیاسی اقتصادی و نظامی ایالات متحده نسبت بهکشورهائی که ایالات متحده آنها را در خطر خودکامگی بداند؛ معاهده میان کشورهای قارهٔ امریکا برای همکاریهای مودتآمیز یا دفاع از نیمکره، منعقد، در ریودوژانیرو سپتامبر ۱۹۴۷؛ منشور سازمان کشورهای قارهٔ امریکا (O. E. A){{نشان|۲}} بوگوتا{{نشان|۳}} مه ۱۹۴۸، معاهده امریکائی راهحلهای صلحجویانه، بوگوتا، همان سال؛ '''اصل چهار ترومن''' برای کمک بهمردم کشورهای توسعه نیافته، واشنگتن ژانویه ۱۹۴۹؛ اعلان همبستگی و حفظ وحدت سیاسی کشورهای قارهٔ امریکا در مقابل دخالت کمونیسم بینالمللی، کاراکاس مارس ۱۹۵۴؛ ساقط کردن حکومت '''ژاکوب آربنز گوزمن،''' گواتمالا ۱۹۵۴؛ ساقط کردن حکومت '''پرون،''' آرژانتین، ۱۹۵۵؛ پیروزی انقلاب کوبا بهرهبری '''فیدل کاسترو''' ۱۹۵۹؛ تأسیس بانک توسعهٔ کشورهای قارهٔ امریکا (بید){{نشان|۴}} ۱۹۵۹؛ تأسیس جامعه لاتین امریکائی تجارت آزاد (ام. سی. سی. اِ){{نشان|۵}} ۱۹۶۰؛ حمله بهخلیج خوکها، کوبا آوریل ۱۹۶۱ منشور پونت دلاسته{{نشان|۶}}، اوروگوئه اوت ۱۹۶۲؛ ساقط کردن دولت پرزیدنت '''ژوان کولارت،''' برزیل، ۱۹۶۴؛ ساقط کردن پرزیدنت '''ویکتورپازاسنتسورو،''' بولیوی ۱۹۶۴؛ حمله و دخالت نظامی در جمهوری دومینیکن ۱۹۶۵؛ بیانیهٔ رؤسای جمهور کشورهای قارهٔ امریکا در پونت دلاسته، اوروگوئه آوریل ۱۹۶۷؛ قتل '''ارنستو چهگوارا،''' بولیوی اکتبر ۱۹۶۷؛ ساقط کردن پرزیدنت '''بلاوند''' و شروع حکومت ولاسکوآلوارادو، پرو ۱۹۶۸؛ گزارش '''راکفلر''' در مورد «کیفیت زندگی مردم در کشورهای امریکا»، اوت ۱۹۶۸؛ اعلان سیاست قارهئی حکومت '''نیکسون،''' واشنگتن اکتبر ۱۹۶۹؛ پیروزی '''سالوادور آلنده''' کاندیدای سوسیالیست اتحاد خلق درانتخابات ریاست جمهوری شیلی، سپتامبر ۱۹۷۰. | ||
+ | |||
+ | در صورتی که بهچگونگی شیوهٔ دامنزدن بهسیاست جنگ سرد که امریکای شمالی در منطقه اشاعه داد، توجه کافی نکنیم، برداشت ما از اغلب موافقتنامهها، تصویبنامهها، کنفرانسها، دخالتها، تحمیلها و اختناقها، کودتاها و سایر اقدامات ناقص و مبهم خواهد بود. | ||
+ | |||
+ | قبل از هر چیز باید این مهم را یادآوری کنیم که درگیری کشورهای امریکای لاتین در جنگ [جهانی] سالهای ۴۵ - ۱۹۳۹ بهپشتیبانی از '''متفقین''' و بر ضد '''کشورهای محور''' گامی مهم در فرمولبندی روابط میان ملل کشورهای امریکائی بهمنظور حفظ منافع امریکای شمالی بود. جنگ بر ضد نازی - فاشیسم باعث کاهش و گسیختگی روابط کشورهای امریکای لاتین با ملل اروپائی و آسیائی شد. کشورهای امریکای لاتین تا قبل از سال ۱۹۳۹ روابط تجاری و مبادلاتی نسبتاً وسیع با این ملل داشتند. همزمان با این جریانات حضور منافع اقتصادی، سیاسی و نظامی ایالات متحده در کشورهای منطقه عمومیت یافت. آرژانتین تنها کشوری بود که در جنگ بیطرف مانده و روابط اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگیاش را کشورهای اروپائی، بهخصوص انگلستان، حفظ کرد. بنابراین درواقع در جرریان جنگ جهانی دوم، حکام کشورهای امریکای لاتین دکترین امنیت قارهئی را بهسرکردگی ایالات متحده پذیرفتند. آنچه گذشت بهطور کلی برخی از اقداماتی بود که بهنام مبارزه با نفوذ منافع بیگانه با سنت همیشگی جمهوریهای قارهٔ امریکا در دفاع از منافع ایالات متحده در نیمکره انجام میشد. قبلاً، یعنی تا جنگ جهانی دوم، مسألهٔ مهمی که این کشورها با آن مواجه بودند، مبارزه با «استعمار اروپائی» بود. بعدها، هنگامی که ایالات متحده و اتحاد شوروی بهصورت دو ابرقدرت جهانی رودر روی یکدیگر قرار گرفتند، آنچه امریکای شمالی را نگران میکرد '''« کمونیسم بینالمللی»''' بود. در همهٔ مواردی که ذکر شد مسألهٔ اساسی مشخص است: حفظ همبستگی جمهوریهای منطقه، البته بهزعم حکام امریکای شمالی، همبستگی بر ضد '''«تجاوز خارجی»''' همانطور که '''تئودور روزولت''' نیز در سال ۱۹۰۴ برآن تأکید داشت. بهعبارت دیگر در همهٔ موقعیتها سیاست حاکم مبتنی بر '''مونروئیسم''' است: | ||
+ | |||
+ | :::برای از میان بردن حضور سیاسی و سرزمینی اروپائیان در نیمکرهٔ غربی و بهدنبال آن برای تضمین برتری و آزادی عمل ایالات متحده، اصول مونروئه بلندپروازترین سیاست یک طرفه و سلطهگرانهئی است که در دوران معاصر تاریخ جهان از سوی یک کشور بهکشورهای دیگر تحمیل شده است. | ||
+ | |||
+ | بهاین صورت در دهههای بعد از جنگ جهانی روابط سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی وابسته در امریکای لاتین با توجه بهضرورتهای جنگ سرد و گسترش بینالمللی سرمایهداری امریکای شمالی توسعه یافته است. | ||
+ | |||
+ | بنابراین همانطور که حکام ایالات متحده سعی در توسعه و تضمین منافعشان داشتهاند، حکام امریکای لاتین نیز همواره متوجه حفظ منافع و موقعیت خود بوده و همواره کوشش کردهاند که دراین بازی سیاسی موقعیت خود را مستحکمتر کنند. بورژوازی حاکم در اکثر کشورهای امریکای لاتین شرایط و موقعیت خود را بهصورت '''طبقهٔ جیرهخوار و دستنشانده''' حکام ایالات متحده تحکیم کرده است. اتحادها و مشارکتهای جدیدی میان بورژوازی محلی در سطح ملل قارهٔ امریکا بوجود آمده است و در نتیجه پویش قارهئی شدن طبقات اجتماعی یا بهعبارت دقیقتر تناقضات طبقاتی در سطح قاره گسترش یافت. | ||
+ | |||
+ | تز امنیت قارهئی موجب وابستگی متقابل اقتصادی، سیاسی و نظامی شد. بهعبارت دیگر خصلت برتری جویانهٔ ایالات متحده در امریکای لاتین و خصلت منافع حکام کشورهای نیمکره که تز دفاع از یکدیگر شامل آن بود، موجب توسعهٔ روابط سیاسی، اقتصادی و نظامی وابسته این ملل شد که مورد نظر حکام ایالات متحده بود. در چنین فضائی است که اصل '''هماهنگی منافع''' مردم قارهٔ امریکا توسعه یافته که البته چگونگی آن را حکام، صاحبان شرکتها، متخصصین، سیاسیون، مستشاران، سفرا و دانشمندان علوم اجتماعی ایالات متحده تعیین میکردند. نیت واقعی دستاندرکاران همواره زیر پوشش حفظ ارزشها و دور نگهداشتن اجتماعات این نیمکره از خرابکاری خارجی و داخلی و امنیت و ثبات نهادها مطرح میشد. اینها مسلماً آن شرایط ضروری بود که درواقع عملکرد و رونق بنگاههای خصوصی که خود جزئی از بنگاههای ماورای ملی بودند، بهآن نیاز داشت. | ||
+ | |||
+ | در چنین شرایطی تز '''ضد شورش''' اشاعه یافت که دول مربوطه آن را بهکار گرفتهاند و با توسعهٔ این سیاست که با برتریجوئی ایالات متحده همگام بود، حکام این کشورها با حمایت ایالت متحده برنامهٔ منظم نظامی کردن قدرت سیاسی کشورهای منطقه را آغاز کردند. روشن است که پیش از آن نیز حکومتهای این کشورها کمتر مستقل از نفوذ و حمایت نظامی ایالات متحده بودهاست. بهعبارت دیگر قبلاً الیگارشیهای نظامی و یا غیرنظامی (چه متحداً و چه بهطور انحصاری) کنترل دستگاه حکومتی را بهدست داشتهاند. بنابراین حضور کامل نظامیان در صحنهٔ سیاسی کشورهای امریکای لاتین مسأله نسبتاً جدیدی است. آنچه بعد از دهههای جنگ دوم جهانی قابل اهمیت است آن که در اکثر موارد نوع جدیدی از نظامی شدن قدرت سیاسی تحت عناوینی چون امنیت قارهئی، ضد خرابکاری و حفظ استقلال رایج شده است. برای این حکومتها دشمن مشترک کمونیسم بینالمللی یا تظاهرات متأثر از آن در ناآرامیهای داخلی است. حکام نظامی امریکای لاتین امروزه بیش از هر زمان بجای '''دفاع ملی''' به'''امنیت داخلی''' توجه دارند. همزمان با توسعه و گسترش تناقظات طبقاتی، نیروهای نظامی بیشتر متوجه سرکوبی مبارزات ناشی ازاین تناقضات میشوند. بدینترتیب نوع جدیدی از نظامی شدن نیروهای سیاسی درحالی که هستهٔ دولت نمایندهٔ سرمایهداری است مطرح میشود. بالأخره دستگاه دولت بهصورت دستگاه اصلی سیستم امنیت نیمکره در میآید؛ سیستمی که بر پایهٔ برتریجوئی آمریکا است. | ||
+ | |||
+ | :::هدف سیاسی ایالات متحده ممانعت از هرگونه گرایش امریکای لاتین بهسمت اردوگاه کمونیسم یا بیطرفی سیاسی است. مسلماً برای ایالات متحده بهدست آوردن ارای کشورهای امریکای لاتین در سازمان ملل و سایر محافل بینالمللی (حدود ۵ / ۱ کلیهٔ آرای سازمان ملل) علاوه بر پشتیبانی معمول دول امریکای لاتین از سیاستهای ایالات متحده در سازمانهای کشورهای امریکای لاتین دارای اهمیت بسیاری است. روشن است که منافع سیاسی ایالات متحده درامریکای لاتین با منافع نظامی و اقتصادی آن رابطهٔ بسیار نزدیکی دارد. لذا ظهور جبهههای ضد امریکائی در هر کشور امریکای لاتین میتواند برنامههای نظامی، اقتصادی یا تجارت و سرمایهگذاری خصوصی امریکائیان را دچار اشکال کند. | ||
+ | |||
+ | صدور تکنولوژی و فنِ (کارشناسان، مستشاران، مشاوران، متخصصین) ایالات متحده بهامریکای لاتین همواره بر پایهٔ تز ضد شورش و با هدف تقویت سرمایهداری در قاره استوار بوده است. بههمین سبب در برنامههای موجود '''«نوسازی»''' دستگاههای فشار و اختناق همواره در اولویت بوده و خواهند بود. | ||
+ | |||
+ | :::در مناطقی که نظم بهمخاطره افتد افراد مترصد چگونگی اوضاع میشوند، فعالیتهای معمول حکومت و شهروندان نیز دچار اختلال میشود. بنابراین سرنوشت طرحهای مربوط بهآینده و پروژههای توسعه در هالهئی از ابهام و تردید فرو رفته، مشارکت سیاسی دچار مشکلات و وقفههای روزافزونی خواهد شد. آگاهی از اهمیت برقراری نظم سیاسی از طرف ایالات متحده همواره انگیزهئی بوده است که این دولت را بهمبارزه برای '''ثبات''' سیاسی مناطق مختلف جهان وادار کرده است. | ||
+ | |||
+ | :::کمک خارجی میتواند تا هنگام آمادگی و تقویت پلیس و قوای امنیتی محلی بهحفظ نظم عمومی یاری رساند. نهادهای پلیسی و نظامی ابزارهای اصلی «نظم عمومی» است. ترسی که حاکی از وجود نیروهای پلیس یا نیروی نظامی است موجب خواهد شد که بسیاری از بینظمیها و مطالباتی که در مقابل رژیم عنوان میشود از میان برداشته شود. در غیر این صورت رژیم بهناچار درمقابل شورشهای بسیاری قرار خواهد گرفت. | ||
+ | |||
+ | امّا با توجه بهمشکلات ناشی از افزایش تناقضات طبقاتی «نوسازی» ابزارهای سلطه فقط بهدستگاههای اختناق و فشار محدود نشد بلکه بخشهای دیگر دولت نیز امکانات فنی - علمی سازماندهی مادی و انسانی را در جهت پیشبرد عملکردهای خود بهدست آوردند. درواقع طی سالهای اخیر قدرت سیاسی بورژوازی، روشهای عملی جدیدی را برای تحکیم موقعیت خود ابداع کرده است. حکام ایالات متحده و ایادیشان در امریکای لاتین همواره از رویدادهائی چون حکومت کوتاه مدت '''آربنز''' در گوآتمالا، پیروزی انقلاب سوسیالیستی در کوبا، شکست مفتضحانهٔ حمله بهخلیج خوکها درکوبا و موفقیت در دخالت نظامی در جمهوری دومینیکن تجربیات بسیاری آموختهاند. امّا با همهٔ اینهای نیروهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در امریکای لاتین همواره سعی داشتهاند که بهطرق گوناگون خود را از انقیاد امپریالیسم رها سازند. حکومت پرو بهرهبری '''ولاسکو آلوورادو''' و حکومت شیلی بهرهبری '''سالوادور آلنده''' بازگوی این واقعیت است که چگونه نیروهای اجتماعی درامریکای لاتین شیوههای مختلفی را برای رهائی از سلطهٔ امپریالیسم در چارچوب نهادهای سرمایهداری ابداع کرده و بهکار گرفته است. | ||
+ | |||
+ | این دلیل دیگری است که نشان میدهد چگونه حکام امریکای شمالی و برخی از همدستانشان درامریکای لاتین همواره برای سرکوبی نیروهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی که خواهان تغییر ساخت سلطهگرانه سیاسی - اقتصادی و '''وضع موجود'''اند، در همهٔ زمینهها اولویت قائل میشوند. درقاموس آنها باید شیوههای مبارزه با خرابکاری و «تهدید امنیت و نظم داخلی» را دائماً تکامل بخشید. برای این حکام هیچ چیز واجبتر از «پاسخگوئی بهنیازهای بهاصطلاح مشروع نوسازی نیروهای امنیت» نیست. البته همیشه این مشروعیت نسبت بهچگونگی الزامات حفظ برتری ایالات متحده قابل تعبیر و تعیین است. | ||
+ | |||
+ | :::هدف ما اساساً دفاع از منافع درازمدتمان از طریق اعمال یک سیاست خارجی قاطعانه است. اگر این سیاست برپایهٔ تحلیل واقع گرایانه منافع ما و منافع دیگران باشد نقش ما در جهان بزرگتر و تعیین کنندهتر خواهد بود. ما در صحنهٔ جهانی بهدلیل تعهداتمان درگیر نیستیم، بلکه بهجهت درگیریهامان است که متعهدیم. این منافع ما است که باید چگونگی تعهداتمان را تعیین کند و نه بهعکس. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ==پاورقیها== | ||
+ | #{{پاورقی|۱}} Chpultepeg (نام شهری قدیمی در مکزیک - م.) | ||
+ | #{{پاورقی|۲}} .O. E. A ((Organizacoa dos Estados Americans (سازمان کشورهای امریکائی - م) | ||
+ | #{{پاورقی|۳}} Bogota (پایتخت کلمبیا. م) | ||
+ | #{{پاورقی|۴}} (BID (Banco Inter American de Desenvolvimento | ||
+ | #{{پاورقی|۵}} .M. C. C. A (Mercado Comun Centro Americano) (بازار مشترک آمریکای جنوبی. م) | ||
+ | #{{پاورقی|۶}} Puntadel Este (شهری در کشور اوروگوئه - م) | ||
+ | |||
+ | |||
+ | |||
+ | [[رده:مقالات نهاییشده]] | ||
[[رده:کتاب جمعه ۲۲]] | [[رده:کتاب جمعه ۲۲]] | ||
[[رده:کتاب جمعه]] | [[رده:کتاب جمعه]] | ||
+ | |||
+ | |||
+ | |||
+ | {{لایک}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۲ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۳۹
مطالبی که تحت عنوان «اطاعت و عناد»، «دیپلماسی کامل و تمام» و «امنیت قارهئی» میخوانید قسمتهائی است از کتاب «امپریالیسم در امریکای لاتین» نوشتهٔ اوکتاویو ایای (Octavio IANNI) که بهترجمهٔ دکتر مهدی کاظمی بیدهندی منتشر خواهد شد. این کتاب چهار بخش دارد:
۱. دیپلماسی و امپریالیسم.
۲. دولت ملی و سازمان چند ملیتی.
۳. امپریالیسم و مناسبات بستگی.
۴. وابستگی ساختی و تضادهای داخلی.
مطالبی که در اینجا میخوانید قسمتهائی از بخش اول کتاب است. این کتاب از متن پرتغلی (متن اصلی) بهفارسی ترجمه شده است.
- ک.ج.
۱
اطاعت و عناد
سیاست خارجی ممالک امریکای لاتین، در موارد مختلف، عمیقاً تحت تأثیر یا تابع روابط اقتصادی، سیاسی، و نظامی این کشورها با ایالات متحده است. این تبعیت و انقیاد تا آنجاست که امریکای لاتین بهصورت عرصهٔ نفوذ و تاخت و تاز ایالات متحده درآمده است. رابطهٔ این کشورها با ایالات متحده که بهشکلهای گوناگون در سیاست خارجی آنها تجلی میکند، ناشی از رابطهٔ گروهی از این کشورها با ایالات متحده و یا ناشی از رابطهٔ دوجانبه میان کشورهای امریکای لاتین و امریکای شمالی است. انقیاد و تأثیرپذیری گاه با اطاعت و زمانی با عناد این کشورها همراه است. بههر حال هنوز هم تصمیمات و نظرات زمامداران ایالات متحده است که اصول مسلکی، تصمیمات و اعمال حکام کشورهای امریکای لاتین را تعیین میکند.
روابط اقتصادی، سیاسی و نظامی این کشورها با ایالات متحده، بر سیاست خارجی آنها یکسان تأثیر نمینهد. دولتها، شرکتها و سایر مؤسسات ایالات متحده در هر یک از کشورهای امریکای لاتین منافع متفاوتی دارند که بهشرایطی چون: حجم معاملات، میزان سرمایهگذاریها، درجهٔ استقلال یا تبعیت و سرسپردگی حکومت و بورژوازی محلی، موقعیت جغرافیائی - سیاسی هر یک از این کشورها در سیستم امنیتی نیمکرهٔ غربی و بالأخره چهگونگی گرایش نیروهای سیاسی در داخل این کشورها و حتی سایر عوامل مشروط کننده بستگی دارد. گذشته از این، دخالت مستقیم دستگاههای حکومتی و شرکتهای ایالات متحده در امور داخلی این کشورها امری رایج و معمول است. این دخالتها ممکن است در جهت سیاست و منافع کلی دولت ایالات متحده باشد یا حتی در بعضی موارد مخالف و مغایر با آن صورت پذیرد.
در این شرایط که تعیین چگونگی بسط سیاست خارجی کشورهای امریکای لاتین امری حیاتی بهشمار میرود، توجه بهقراردادهای دوجانبه و چندجانبهئی که این کشورها میان خود و نیز با ایالات متحده منعقد نمودهاند، بسیار ضروری است. گاهی همکاریها و قراردادهای مبادلاتی نسبتاً معمولی است، که این قراردادها اهمیت چندانی ندارند؛ حال آن که در موارد دیگر تنشها و ستیزهای موجود میان برخی از آنها کموبیش ریشهدار و مزمن است. کشورهائی نیز سعی دارند که بر همسایگان ضعیفتر خود نوعی سلطه (هژمونی) اعمال کرده و آنها را بهصورت اقمار خود درآوردند. مواردی هم وجود که برخی از این کشورها سعی دارند روابط خارجی خود را، در جهت کاهش وابستگی بهایالات متحده (هرچند به طور محدود) با دیگر کشورهای جهان (از جمله ژاپن، آلمان، فرانسه، انگلستان، ایتالیا و کشورهای آفریقائی) توسعه دهند.
بنابراین سیاست خارجی کشورهای امریکای لاتین، در مجموع، تحت نفوذ روابط اقتصادی، سیاسی و نظامی این کشورها با ایالات متحده است. چنان که در این اواخر میتوان نفوذ ایالات متحده را بر این کشورها در همهٔ رویدادهای مربوط بهروابط متقابل ملل قارهٔ امریکا ملاحظه کرد.
از جنگ جهانی دوم، که کشورهای امریکای لاتین بهپشتیبانی از ایالات متحده وارد جنگ شدند، تا سالهای اخیر که همزیستی مسالمتآمیز با چین و شوروی (از ۱۹۷۲) سیاست روز شد، همهٔ رویدادیهای اقتصادی، سیاسی و نظامی درون قارهئی و برون قارهئی (میان ممالک امریکای لاتین و سایر نقاط جهان - م) عمیقاً تحت نفوذ اصول مسلکی، تصمیمات، نظرات و اعمال زمامداران ایالات متحده بوده است.
در پارهئی موارد بورژوازی و هئیت حاکمهٔ کشورهای منطقه، مایل بهکاهش یا از دست دادن امتیازات نسبیشان در معاملات و روابطی که با حکومت و شرکتهای ایالات متحده دارند، نیستند. در موارد دیگر هئیت حاکمهٔ کشورهای منطقه برای سرکوبی مبارزات طبقاتی یا جلوگیری از گسترش آن، در صدد جلب حمایت دولت و مراجع ذی نفوذ ایالات متحدهاند. آنچه گذشت تصویری است که باید با توجه بهآن تحولات مهم سیاست خارجی کشورهای امریکای لاتین را در رابطه با ایالات متحده و نیز میان خود آنها و در مقابل ممالک سرمایهداری و سوسیالیستی در سایر نقاط جهان، مورد بررسی و آزمون قرار داد. حتی تأثیر منحصر بهفرد و استثنائی کوبای سوسیالیست بر تجدیدنظر و تغییر مشی سیاست خارجی بعضی از این کشورها باید در همین چهارچوب مورد بررسی قرار گیرد. رابطهٔ میان امریکای لاتین و ایالات متحده رابطهئی است بر اساس اطاعت و عناد که بهخوبی مبین گرمی یا سردی و دوری یا نزدیکی رابطهٔ آنها با کوبا از سال ۱۹۵۹ و یا شیلی از سال ۱۹۷۰ (تا قبل از سقوط آلنده - م) بوده است.
چنانکه دیدیم رابطهٔ میان کشورهای امریکای لاتین و ایالات متحده تماماً بر وضعیتهای مختلف سازگاری یا خصومت و اطاعات یا عناد استوار است. درک سمتگیری و نوسانات سیاست خارجی کشورهای امریکای لاتین مستلزم توجه بهطرق گوناگون اعمال سلطه (هژمونی) ایالات متحده بر آنها و نیز بررسی شیوههائی است که طبقات اجتماعی متمایز در درون جوامع لاتین امریکائی، روابط مبتنی بر سازگاری یا خصومت را پیش میگیرند.
آنچه گذشت لب و لباب سیاستهای خارجی کم و بیش وابسته یا مستقل، مبتنی بر اطاعت یا عناد، است که در مقابل تفوق اقتصادی، سیاسی و نظامی ایالات متحده اساس یا سنت این سیاستها قرار میگیرد.
بهنظر ما در مجموع، برای درک اوضاع کنونی و گرایشهای مقدور در روابط میان کشورهای امریکای لاتین و ایالات متحده، تحلیل جنبههای زیر اجتنابناپذیر است:
الف. چگونگی خصلت سلطه (هژمونی) اقتصادی، سیاسی و نظامی اعمال شده توسط ایالات متحده بر مجموعهٔ کشورهای امریکای لاتین، خاصه بر برخی از آن کشورها.
ب. بررسی چگونگی وضعیتهای سازگاری، تشنج و خصومت در روابط میان کشورهای امریکای لاتین و چگونگی توسل آنها بهجلب حمایت و یاری ایالات متحده.
ج. بررسی چگونگی مهمترین تغییراتی که در سالهای اخیر در روابط میان دو ابرقدرت جهانی یعنی ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی روی داده است.
د. بررسی چگونگی شیوهئی که طبقات اجتماعی متمایز در درون جوامع لاتین امریکائی، روابط مبتنی بر موضع سازگاری یا خصومت را که حاصل طبیعی ارتباط این کشورها با ایالات متحده است، اعمال میکنند.
نخست لازم است که مفهوم حکام را از حکومت تمیز دهیم. غرض از حکام، گروههای اقتصادی، سیاسی و نظامی است که بهطور مستقیم یا غیرمستقیم در تصمیمات دولتی مربوط بهسیاستهای داخلی یا خارجی شرکت میکنند (خواه بهاتفاق هم و خواه جدا از هم). حکام میتوانند متمایز، مسلط یا در مقابل مردم یا دقیقتر، طبقهٔ مزدبگیر، باشند. بهطور کلی این طبقات اجتماعی، خاصه پرولتاریای شهری و روستائی، معمولاً نه در تصمیمات مربوط بهسیاست خارجی بهحساب میآیند و نه مشارکتی دارند و نه با آنها یا نمایندگانشان در این موارد مشورتی صورت میگیرد. این بهآن معنی است که حکومت بهعمنی خاص کلمه هیچگاه نمایندهٔ بیش از یک طبقه یا بخشی از یک طبقهٔ اجتماعی نیست. درست است که حکومت ظاهراً نمایندهٔ همهٔ طبقات اجتماعی است، امّا در عمل همواره تمایل بهدفاع از منافع اقتصادی و سیاسی طبقات اجتماعی حاکم دارد. چنین منافعی خیلی بهندرت با منافع اکثریت مزدبگیر، خاصه پرولتاریا، یکی میشود.
سخن کوتاه آنکه رویدادهای امریکای لاتین بهطور مداوم ضرورت تمایز حکام را از حکومت مطرح میکنند. این رویدادها نشان میدهند که قوهٔ اجرائی بسیار بیش از قوهٔ مقننه معرف حکومت است. فعالیت قوهٔ اجرائی عموماً بهنحوی است که گذشته از اعمال سطلهٔ مطلق بر سایر قوا در پارهئی موارد، مبین این واقعیت نیز هست که در عمل حکومت یک مفهوم تجریدی، صوری و میان تهی است، حال آن که حکام درواقع مظهر مشخص آنند. حکام عواملی هستند که همواره در تصمیمگیریها، روابط و ساختهائی که سیاست خارجی اکثر کشورهای سرمایهداری را تعیین میکند، حضور دارند. مشارکت حکومت شدکان، مردم، طبقات مزدبگیر یا پرولتاریا در این تصمیمات، روابط و ساختها نادر و استثنائی است.
همان طور که دیدیم تفاوت فوق نه تنها یک اختلاف لغوی، بلکه جزء لاینفک پویش مفهوم پردازی در تحلیل مورد نظر ماست. بهاین شکل میتوان از بحثهای متشتت درباب روابط میان قارهٔ ملل امریکا و شرایط گرایشهایشان اجتناب کرد.
۲
دیپلماسی کامل و تمام
روابط ایالات متحده با کشورهای امریکای لاتین، چه در مجموع و چه با هر یک از آنان، همواره بر پایهٔ ترکیب پویائی از دیپلماسی دلار و چماق استوار بوده است. این دو شیوه رایجترین طرق اعمال سلطه (هژمونی) ایالات متحده بر کشورهای منطقه است.
درست که حکام ایالات متحده و کشورهای امریکای لاتین روابط و معاهدات مودتآمیز بسیاری دارند چون: مونروئیسم، پانامریکانیسم، عدم مداخله، حسن همجواری، اتحاد برای پیشرفت، امنیت نیمکرهئی، وابستگی متقابل، همبستگی ملل امریکا و غیره، امّا همهٔ اینها، برحسب موارد و موقعیتهای خاص و باتوجه بهرویدادهای بینالمللی و ضرورتهای سیاستهای جهانی بهوجود آمده است. حکام ایالات متحده با همدستی همقطارانشان در امریکای لاتین سعی دارند از طریق تأثیر و نفوذ ایدئولوژیک، تضادها، ایهامات، تناقضات و ضدیتهائی را که در روابط میان خود دارند از محتوای سیاسیاش تهی کنند. از نظر حکام این قراردادها و معاهدات مرحلهئی ضروری برای جهت دادن بهسیاستهائی است که هئیتهای سیاسی امریکائی معمولاً آن را کنفرانسها و تماسهائی که با صاحب منصبان و حکام کشورهای قاره دارند، مطرح میکنند. این بدان معنی است که این کشورها تا آنجا که ممکن است سرگرم موضوعات و مسائلی شوند که با منافع کلی ایالات متحده مباینتی نداشته باشد.
بنابراین آنچه در عمل بهطور نظام یافتهئی رایج بوده است، ترکیب پویای منافع اقتصادی با منافع سیاسی است. وانگهی باید توجه داشت که منافع نظامی نیز معمولاً با منافع اقتصادی توأم و همراه است. بههمین صورت قراردادها، معاهدات و برنامههای مربوط بهمسائل علمی، دانشگاهی، مذهبی، و غیر نیز غالباً منطبق با آن منافع سیاسی و اقتصادی است که بر روابط میان حکام ایالات متحده و سایر کشورهای منطقه حاکم است. در همهٔ موارد، هرگاه منافعی در میان باشد (چه عمده و چه جزئی و در هر مکان یا در هر زمان) مسائل تحت توجهات و بهوسیلهٔ حکام و ایادی ایالات متحده در منطقه و از طریق متخصصین و صاحبنظرات آنها و دیپلماسی دلار و چماق حل و فصل میشود. اینها مواردی است که منافع سیاسی و اقتصادی حکام امریکای شمالی با منافع حکام بقیهٔ کشورهای این نیمکره بهطور پویائی همراه و منطبق میشود. آنچه که گفته شد جنبههای مقدماتی دیپلماسی کامل و تمام است که حکام ایالات متحده و امریکای لاتین بسط دادهاند. از زمان جنگ جهانی دوم تا کنون آنچه بیشازپیش برای حکام ایالات متحده و همدستانشان در امریکای لاتین مسلم شده این بود که باید نوعی دیپلماسی را در منطقه برقرار کرد که همهٔ روابط و ساختهای اساسی اعمال سلطه ایالات متحده بر سایر کشورهای منطقه را شامل شود. از آن پس اهمیت کلیهٔ منافع اقتصادی، سیاسی و نظامی و معاهدات و قراردادها و برنامههای فرهنگی، دانشگاهی، علمی، سندیکائی و مذهبی از طریق چگونگی تأثیر آنها بر سلطهٔ ایالات متحده تعیین میشد. این سیاستها چنان بسط یافت که دستگاههای جاسوسی و برنامهٔ تعلیم نیروهای ویژه سرکوبی جنبشهای اجتماعی نیز جزئی از این نظام روابط شد. باید توجه داشت که دیپلماسی کامل و تمام گوشهئی از سلطهجوئی است که ایالات متحده در چهارچوب سرمایهداری جهانی بر کشورهای این منطقه اعمال میکند. دیپلماسی کامل و تمام که در امریکای لاتین اعمال میشود درواقع جزئی از یک سیاست ضروری است که (در محدوده و دورنمای حکام امریکای شمالی و همدستانشان در امریکای لاتین) از طریق دیپلماسی کلی ایالات متحده در جهان سرمایهداری و در مقابل جهان سوسیالیستی اجرا میشود.
همانطور که گفتیم درپی خصلتیابی دیپلماسی کامل و تمام سلطهجوئی ایالات متحده بر کشورهای نیمکره غربی نه فقط محدود بهروابط اقتصادی، سیاسی و نظامی است بلکه شامل مسائل اجتماعی - فرهنگی نیز هست. در این سلطهجوئی حتی میتوان نوعی نژادپرستی را بهوضوح مشاهده کرد. بهنظر میرسد که نژادپرستی یکی از عناصر مهم این دیپلماسی است. عقاید مبتنی بر برتری نژادی همواره در عقاید و رفتار حکام و جیرهخواران آنها بهخصوص دانشمندان علوم اجتماعی وابسته بههئیت حاکمه که برتری و سلطهٔ ایالات متحده را بهطور ضمنی تبیین میکنند بهچشم میخورد. آنها سلطهٔ ایالات متحده را غالباً بهصورت نوعی نیاز برای ایفای نقش متمدن کنندهٔ ایالات متحده نسبت بهمردمانی که بهنظر آنها تا کنون کمتر با «قوانین ابتدائی جوامع متمدن» مأنوس بودهاند در چهارچوب اصول مونرویهٔ که توسط پرزیدنت تئودور روزولت در ۱۹۰۴ ارائه و تصویب شد، مطرح میکنند.
- درواقع منافع ما و همسایگان جنوبیمان مشترک و مشابه است. آنها ثروتهای طبیعی بسیاری دارند و اگر قانون و عدالت در درون مرزهای آنان حاکم باشد بهخوشبختی و بهروزیئی که در انتظارش هستند خواهند رسید. تا وقتی که از قوانین اولیهٔ جوامع متمدن تبیعت کنند میتوانند مطمئن باشند که ما با آنها رفتاری دوستانه، برادرانه و توأم با تفاهم متقابل خواهیم داشت. ایالات متحده فقط زمانی در این کشورها دخالت خواهد کرد که واقعاً وجود بدخواهی و مخالفت با عدالت در سیاست داخلی و تجاوز بهمنافع و حقوق ایالات متحده در سیاست خارجی یا حمایت از تجاوز خارجی بهجامعهٔ ملل امریکائی مسلم و محرز باشد.
این رفتار نژادپرستانه خصلت ذاتی نوع امپریالیسمی است که ایالات متحده در قاره اعمال میکند. مسأله مربوط بهگذشته نیست، بلکه این امپریالیسم با همهٔ ویژگیهایش دراکثر مواردی که امریکای شمالی درقرن حاضر بهکشورهای امریکای لاتین حملهور شده است مشاهده میشود. روشن است که رسالت متمدن کنندهٔ نیروهای مهاجم فقط بهاین صورت توجیه میشود که بهسربازان مهاجم و حامیانشان بگویند که مردم امریکای لاتین بیتمدناند، توسعه نیافتهاند، قابلیت لازم برای حل مسائل داخلیشان را ندارند یا هنوز برای دموکراسی آماده نیستند. در سال ۱۹۶۵ هنگامی که لیندون جانسون مجبور شد هجوم ایالات متحده بهجمهوری دومینیکن را توجیه کند گفت: سربازان و داوطلبان پاسدار صلح ما بهجمهوری دومینیکن میروند تا «آزادی، عدالت، حیثیت و زندگی بهتر» را در این کشورها یا شاید بههمین صورت برای سایر مردم این منطقه فراهم آورند.
- اگر ما برای آن مردان و زنان کاری انجام میدهیم بهآن دلیل نیست که چنین وظیفهئی داریم، بلکه بهاین دلیل است که اخلاق بشردوستانه ما چنین حکم میکند و عدالت طالب آن است و شرافت انسانی ما بر چنین از خودگذشتگیهائی مبتنی است.
- ما این کار را بهدلیل هراس از سرزنشهای خصومتآمیز دشمنانمان نمیکنیم بلکه بهجهت ترس از بازخواست خداوند چنین کاری میکنیم.
روشن است که موضع مورد بحث منحصراً بر محور برتری نژادی استوار نیست. وانگهی مسلم است که مداخلهجوئی و رسالت تمدن دهنده هر دو از عناصر ضروری و مهم سلطهٔ امپریالیسم است.
درواقع دیپلماسی کامل و تمام برداشتی کامل از آن برتریجوئی است که ایالات متحده در قاره اعمال میکند. این دیپلماسی روابط مبتنی بر اطاعت و عناد یا اغلب آن دو را توأم با یکدیگر شامل میشود. بهعبارت دیگر دیپلماسی دلار و چماق من حیثالمجموع نشاندهندهٔ ساختهای تصرف (اقتصادیات) و سلطه (سیاسی) امپریالیسم امریکای شمالی در امریکای لاتین است.
از این رو روابط میان کشورهای امریکای لاتین و ایالات متحده همواره مملو از ابهامات، تناقضات و تضادهای مورد بحث است. حتی هنگامی که این روابط در سطح محدود طبقات حاکم آنها مطرح میشود، یعنی در محدودهئی که منافع بورژوازی محلی با منافع امپریالیسم انطباق دارد، باز هم روابط میان آن دو بهصورت همآهنگی تحقق نمییابد. البته در این سطح همیشه برخوردها بر سر چگونگی تصرف مازاد اقتصادی است. در مواردی که این روابط گسترش یافته و بهنحوی با منافع طبقهٔ مزدبگیر محلی مربوط میشود ابهامات، تضادها و تناقضات مورد بحث عمیقتر میگردند. در این سطح نیز جدالها همواره گرایش بهسازمان یافتن بر گرد چگونگی نصرف ارزش اضافی دارد.
آنچه گذشت دورنمائی است که باید براساس آن شرایط حاضر و امکانات بعدی توسعهٔ روابط میان ملل امریکا را مورد بررسی قرار داد. یعنی در این دورنما شاید بتوان بهنحو بهتری مسأله بحران برتریجوئی امریکای شمالی را از یک طرف و استراتژیهای سیاسی جدیدی را که کشورهای امریکای لاتین در جهت رهائی خود از انقیاد اختیار میکنند از طرف دیگر، مورد شناسائی قرار داد.
۳
امنیت قارهئی
پس از پایان جنگ دوم جهانی برای بخش مهمی از حکام ایالات متحده مسألهٔ اصلی این بود که چگونه جنگ را بهصورت دیگری ادامه دهند. انگلستان، بلژیک، هلند، فرانسه، ایتالیا، ژاپن و کشورهای دیگر (متحد یا دشمن امریکا)، مستعمرات و مناطق تحت نفوذ سلطهٔ خود را از دست داده بودند. تضعیف و تحلیل نفوذ این امپراطوریها و نظامهای مستعمراتی موجب گسترش قدرت امپراطوری امریکای شمالی شد. طی این سالها اتحاد شوروی رفته رفته بهصورت یک ابرقدرت جهانی ظاهر میشد. استقرار حکومتهای سوسیالیستی در اروپای شرقی، پیروزی سوسیالیسم در چین در سال ۱۹۴۹ موجب تقویت موقعیت اتحاد شوروی در مقابل بلوک سرمایهداری بهرهبری ایالات متحده شد. دستکم از نظر سیاسی جهان سوسیالیست دیگر بهصورت سیستمی ضعیفتر و با پویائی کمتر مطرح نمیشد. رفته رفته جهان سوسیالیست بهرهبری اتحاد شوروی از نظر سیاسی نیز قوی شد.
آنچه گذشت چگونگی اوضاع و احوال جهان در آغاز جنگ سرد بود. جنگ سرد درواقع دنبالهٔ جنگ دوم جهانی بود که بهصورتهای دیگری ادامه مییافت. بههمان اندازه که جنگ جهانی دوم بهصورت یک جنگ بینالمللی مطرح بود (یعنی گذشته از جنگی که میان ملل مختلف روی داد) جنگ سرد نیز توسعهٔ همان جنگ با استفاده از وسایل و طرق جدید بود. علاوه بر این جنگ سرد تدریجاً محدودهٔ مناطق نفوذ دو ابرقدرت جهانی را نیز معین و مشخص میکرد. در لحظات حساس و پرتنش جنگ سرد جهان خود را در دو بخش کاملاً مجزا و مشخص مییافته.
درواقع امریکای شمالی و شوروی جهان را از نظر اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی دوقطبی کرده بودند. بیشک یکی از سردمداران مهم جنگ سرد جان فاستردالس (وزیر خارجهٔ حکومت ژنرال آیزنهاور ۶۱ - ۱۹۵۳) بود.
- فاستردالس میگفت: در جنگ سرد بیطرفی دور از اخلاق است؛ و بازهم او بود که ملل فقیر جهان را از طریق انعقاد قراردادهای نظامی و خرید وسایل جنگی گران قیمت و بیفایده که بهآنها تحمیل میشد، بهانقیاد اسارت بار ایالات متحده درآورد. سیاستی که ایالات متحده را بهدخالتهای خانمان برانداز سوق داد و بالأخره این سیاستها در دههٔ بعد در برنجزارهای هندوچین بهبزرگترین فاجعهٔ تاریخ بشری انجامید.
این وضعیت جهان در دورانی بود که حکام ایالات متحده و امریکای لاتین برای جلوگیری از نفوذ شوروی در کشورهای قاره و [بهمنظور] پیشگیری از تغییرات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی که مغایر با منافع طبقات حاکم بود بهعقد قراردادها، معاهدات و برنامههای مربوط مبادرت کردند. درواقع این برنامهها و قراردادهای اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی بهاین منظور منعقد میشد که از یک طرف با سرعتی هرچه بیشتر نفوذ ایالات متحده را در منطقه گسترش دهد و از طرف دیگر احزاب، رهبران پیشرو و برنامههائی را که مستقیم یا غیرمستقیم خواهان سمتگیری سوسیالیستی یا مردمی بودند در تنگنا قرار دهد. رویدادهای مهمی که در این سنوات در جهت تحکیم موقعیت امریکای شمالی و دگرگونی بنیادی روابط میان کشورهای قارهٔ امریکا و تغییر شرایط سیاسی، اقتصادی، نظامی و تغییرات داخلی جوامع امریکای لاتین بهوقوع پیوست عبارتست از: عهدنامهٔ چاپولتپگ[۱]، دربارهٔ حملهٔ خارجی و مسایل پس از جنگ در جمهوریهای قاره امریکا که در ماه مارس ۱۹۴۵ در کشور مکزیک منعقد شد؛ سخنرانی وینستون چرچیل، در مورد وظایف جهانی ایالات متحده فولتون مارس ۱۹۴۶؛ دکترین ترومن، واشنگتن مارس ۱۹۴۷، دربارهٔ مسؤولیتهای سیاسی اقتصادی و نظامی ایالات متحده نسبت بهکشورهائی که ایالات متحده آنها را در خطر خودکامگی بداند؛ معاهده میان کشورهای قارهٔ امریکا برای همکاریهای مودتآمیز یا دفاع از نیمکره، منعقد، در ریودوژانیرو سپتامبر ۱۹۴۷؛ منشور سازمان کشورهای قارهٔ امریکا (O. E. A)[۲] بوگوتا[۳] مه ۱۹۴۸، معاهده امریکائی راهحلهای صلحجویانه، بوگوتا، همان سال؛ اصل چهار ترومن برای کمک بهمردم کشورهای توسعه نیافته، واشنگتن ژانویه ۱۹۴۹؛ اعلان همبستگی و حفظ وحدت سیاسی کشورهای قارهٔ امریکا در مقابل دخالت کمونیسم بینالمللی، کاراکاس مارس ۱۹۵۴؛ ساقط کردن حکومت ژاکوب آربنز گوزمن، گواتمالا ۱۹۵۴؛ ساقط کردن حکومت پرون، آرژانتین، ۱۹۵۵؛ پیروزی انقلاب کوبا بهرهبری فیدل کاسترو ۱۹۵۹؛ تأسیس بانک توسعهٔ کشورهای قارهٔ امریکا (بید)[۴] ۱۹۵۹؛ تأسیس جامعه لاتین امریکائی تجارت آزاد (ام. سی. سی. اِ)[۵] ۱۹۶۰؛ حمله بهخلیج خوکها، کوبا آوریل ۱۹۶۱ منشور پونت دلاسته[۶]، اوروگوئه اوت ۱۹۶۲؛ ساقط کردن دولت پرزیدنت ژوان کولارت، برزیل، ۱۹۶۴؛ ساقط کردن پرزیدنت ویکتورپازاسنتسورو، بولیوی ۱۹۶۴؛ حمله و دخالت نظامی در جمهوری دومینیکن ۱۹۶۵؛ بیانیهٔ رؤسای جمهور کشورهای قارهٔ امریکا در پونت دلاسته، اوروگوئه آوریل ۱۹۶۷؛ قتل ارنستو چهگوارا، بولیوی اکتبر ۱۹۶۷؛ ساقط کردن پرزیدنت بلاوند و شروع حکومت ولاسکوآلوارادو، پرو ۱۹۶۸؛ گزارش راکفلر در مورد «کیفیت زندگی مردم در کشورهای امریکا»، اوت ۱۹۶۸؛ اعلان سیاست قارهئی حکومت نیکسون، واشنگتن اکتبر ۱۹۶۹؛ پیروزی سالوادور آلنده کاندیدای سوسیالیست اتحاد خلق درانتخابات ریاست جمهوری شیلی، سپتامبر ۱۹۷۰.
در صورتی که بهچگونگی شیوهٔ دامنزدن بهسیاست جنگ سرد که امریکای شمالی در منطقه اشاعه داد، توجه کافی نکنیم، برداشت ما از اغلب موافقتنامهها، تصویبنامهها، کنفرانسها، دخالتها، تحمیلها و اختناقها، کودتاها و سایر اقدامات ناقص و مبهم خواهد بود.
قبل از هر چیز باید این مهم را یادآوری کنیم که درگیری کشورهای امریکای لاتین در جنگ [جهانی] سالهای ۴۵ - ۱۹۳۹ بهپشتیبانی از متفقین و بر ضد کشورهای محور گامی مهم در فرمولبندی روابط میان ملل کشورهای امریکائی بهمنظور حفظ منافع امریکای شمالی بود. جنگ بر ضد نازی - فاشیسم باعث کاهش و گسیختگی روابط کشورهای امریکای لاتین با ملل اروپائی و آسیائی شد. کشورهای امریکای لاتین تا قبل از سال ۱۹۳۹ روابط تجاری و مبادلاتی نسبتاً وسیع با این ملل داشتند. همزمان با این جریانات حضور منافع اقتصادی، سیاسی و نظامی ایالات متحده در کشورهای منطقه عمومیت یافت. آرژانتین تنها کشوری بود که در جنگ بیطرف مانده و روابط اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگیاش را کشورهای اروپائی، بهخصوص انگلستان، حفظ کرد. بنابراین درواقع در جرریان جنگ جهانی دوم، حکام کشورهای امریکای لاتین دکترین امنیت قارهئی را بهسرکردگی ایالات متحده پذیرفتند. آنچه گذشت بهطور کلی برخی از اقداماتی بود که بهنام مبارزه با نفوذ منافع بیگانه با سنت همیشگی جمهوریهای قارهٔ امریکا در دفاع از منافع ایالات متحده در نیمکره انجام میشد. قبلاً، یعنی تا جنگ جهانی دوم، مسألهٔ مهمی که این کشورها با آن مواجه بودند، مبارزه با «استعمار اروپائی» بود. بعدها، هنگامی که ایالات متحده و اتحاد شوروی بهصورت دو ابرقدرت جهانی رودر روی یکدیگر قرار گرفتند، آنچه امریکای شمالی را نگران میکرد « کمونیسم بینالمللی» بود. در همهٔ مواردی که ذکر شد مسألهٔ اساسی مشخص است: حفظ همبستگی جمهوریهای منطقه، البته بهزعم حکام امریکای شمالی، همبستگی بر ضد «تجاوز خارجی» همانطور که تئودور روزولت نیز در سال ۱۹۰۴ برآن تأکید داشت. بهعبارت دیگر در همهٔ موقعیتها سیاست حاکم مبتنی بر مونروئیسم است:
- برای از میان بردن حضور سیاسی و سرزمینی اروپائیان در نیمکرهٔ غربی و بهدنبال آن برای تضمین برتری و آزادی عمل ایالات متحده، اصول مونروئه بلندپروازترین سیاست یک طرفه و سلطهگرانهئی است که در دوران معاصر تاریخ جهان از سوی یک کشور بهکشورهای دیگر تحمیل شده است.
بهاین صورت در دهههای بعد از جنگ جهانی روابط سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی وابسته در امریکای لاتین با توجه بهضرورتهای جنگ سرد و گسترش بینالمللی سرمایهداری امریکای شمالی توسعه یافته است.
بنابراین همانطور که حکام ایالات متحده سعی در توسعه و تضمین منافعشان داشتهاند، حکام امریکای لاتین نیز همواره متوجه حفظ منافع و موقعیت خود بوده و همواره کوشش کردهاند که دراین بازی سیاسی موقعیت خود را مستحکمتر کنند. بورژوازی حاکم در اکثر کشورهای امریکای لاتین شرایط و موقعیت خود را بهصورت طبقهٔ جیرهخوار و دستنشانده حکام ایالات متحده تحکیم کرده است. اتحادها و مشارکتهای جدیدی میان بورژوازی محلی در سطح ملل قارهٔ امریکا بوجود آمده است و در نتیجه پویش قارهئی شدن طبقات اجتماعی یا بهعبارت دقیقتر تناقضات طبقاتی در سطح قاره گسترش یافت.
تز امنیت قارهئی موجب وابستگی متقابل اقتصادی، سیاسی و نظامی شد. بهعبارت دیگر خصلت برتری جویانهٔ ایالات متحده در امریکای لاتین و خصلت منافع حکام کشورهای نیمکره که تز دفاع از یکدیگر شامل آن بود، موجب توسعهٔ روابط سیاسی، اقتصادی و نظامی وابسته این ملل شد که مورد نظر حکام ایالات متحده بود. در چنین فضائی است که اصل هماهنگی منافع مردم قارهٔ امریکا توسعه یافته که البته چگونگی آن را حکام، صاحبان شرکتها، متخصصین، سیاسیون، مستشاران، سفرا و دانشمندان علوم اجتماعی ایالات متحده تعیین میکردند. نیت واقعی دستاندرکاران همواره زیر پوشش حفظ ارزشها و دور نگهداشتن اجتماعات این نیمکره از خرابکاری خارجی و داخلی و امنیت و ثبات نهادها مطرح میشد. اینها مسلماً آن شرایط ضروری بود که درواقع عملکرد و رونق بنگاههای خصوصی که خود جزئی از بنگاههای ماورای ملی بودند، بهآن نیاز داشت.
در چنین شرایطی تز ضد شورش اشاعه یافت که دول مربوطه آن را بهکار گرفتهاند و با توسعهٔ این سیاست که با برتریجوئی ایالات متحده همگام بود، حکام این کشورها با حمایت ایالت متحده برنامهٔ منظم نظامی کردن قدرت سیاسی کشورهای منطقه را آغاز کردند. روشن است که پیش از آن نیز حکومتهای این کشورها کمتر مستقل از نفوذ و حمایت نظامی ایالات متحده بودهاست. بهعبارت دیگر قبلاً الیگارشیهای نظامی و یا غیرنظامی (چه متحداً و چه بهطور انحصاری) کنترل دستگاه حکومتی را بهدست داشتهاند. بنابراین حضور کامل نظامیان در صحنهٔ سیاسی کشورهای امریکای لاتین مسأله نسبتاً جدیدی است. آنچه بعد از دهههای جنگ دوم جهانی قابل اهمیت است آن که در اکثر موارد نوع جدیدی از نظامی شدن قدرت سیاسی تحت عناوینی چون امنیت قارهئی، ضد خرابکاری و حفظ استقلال رایج شده است. برای این حکومتها دشمن مشترک کمونیسم بینالمللی یا تظاهرات متأثر از آن در ناآرامیهای داخلی است. حکام نظامی امریکای لاتین امروزه بیش از هر زمان بجای دفاع ملی بهامنیت داخلی توجه دارند. همزمان با توسعه و گسترش تناقظات طبقاتی، نیروهای نظامی بیشتر متوجه سرکوبی مبارزات ناشی ازاین تناقضات میشوند. بدینترتیب نوع جدیدی از نظامی شدن نیروهای سیاسی درحالی که هستهٔ دولت نمایندهٔ سرمایهداری است مطرح میشود. بالأخره دستگاه دولت بهصورت دستگاه اصلی سیستم امنیت نیمکره در میآید؛ سیستمی که بر پایهٔ برتریجوئی آمریکا است.
- هدف سیاسی ایالات متحده ممانعت از هرگونه گرایش امریکای لاتین بهسمت اردوگاه کمونیسم یا بیطرفی سیاسی است. مسلماً برای ایالات متحده بهدست آوردن ارای کشورهای امریکای لاتین در سازمان ملل و سایر محافل بینالمللی (حدود ۵ / ۱ کلیهٔ آرای سازمان ملل) علاوه بر پشتیبانی معمول دول امریکای لاتین از سیاستهای ایالات متحده در سازمانهای کشورهای امریکای لاتین دارای اهمیت بسیاری است. روشن است که منافع سیاسی ایالات متحده درامریکای لاتین با منافع نظامی و اقتصادی آن رابطهٔ بسیار نزدیکی دارد. لذا ظهور جبهههای ضد امریکائی در هر کشور امریکای لاتین میتواند برنامههای نظامی، اقتصادی یا تجارت و سرمایهگذاری خصوصی امریکائیان را دچار اشکال کند.
صدور تکنولوژی و فنِ (کارشناسان، مستشاران، مشاوران، متخصصین) ایالات متحده بهامریکای لاتین همواره بر پایهٔ تز ضد شورش و با هدف تقویت سرمایهداری در قاره استوار بوده است. بههمین سبب در برنامههای موجود «نوسازی» دستگاههای فشار و اختناق همواره در اولویت بوده و خواهند بود.
- در مناطقی که نظم بهمخاطره افتد افراد مترصد چگونگی اوضاع میشوند، فعالیتهای معمول حکومت و شهروندان نیز دچار اختلال میشود. بنابراین سرنوشت طرحهای مربوط بهآینده و پروژههای توسعه در هالهئی از ابهام و تردید فرو رفته، مشارکت سیاسی دچار مشکلات و وقفههای روزافزونی خواهد شد. آگاهی از اهمیت برقراری نظم سیاسی از طرف ایالات متحده همواره انگیزهئی بوده است که این دولت را بهمبارزه برای ثبات سیاسی مناطق مختلف جهان وادار کرده است.
- کمک خارجی میتواند تا هنگام آمادگی و تقویت پلیس و قوای امنیتی محلی بهحفظ نظم عمومی یاری رساند. نهادهای پلیسی و نظامی ابزارهای اصلی «نظم عمومی» است. ترسی که حاکی از وجود نیروهای پلیس یا نیروی نظامی است موجب خواهد شد که بسیاری از بینظمیها و مطالباتی که در مقابل رژیم عنوان میشود از میان برداشته شود. در غیر این صورت رژیم بهناچار درمقابل شورشهای بسیاری قرار خواهد گرفت.
امّا با توجه بهمشکلات ناشی از افزایش تناقضات طبقاتی «نوسازی» ابزارهای سلطه فقط بهدستگاههای اختناق و فشار محدود نشد بلکه بخشهای دیگر دولت نیز امکانات فنی - علمی سازماندهی مادی و انسانی را در جهت پیشبرد عملکردهای خود بهدست آوردند. درواقع طی سالهای اخیر قدرت سیاسی بورژوازی، روشهای عملی جدیدی را برای تحکیم موقعیت خود ابداع کرده است. حکام ایالات متحده و ایادیشان در امریکای لاتین همواره از رویدادهائی چون حکومت کوتاه مدت آربنز در گوآتمالا، پیروزی انقلاب سوسیالیستی در کوبا، شکست مفتضحانهٔ حمله بهخلیج خوکها درکوبا و موفقیت در دخالت نظامی در جمهوری دومینیکن تجربیات بسیاری آموختهاند. امّا با همهٔ اینهای نیروهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در امریکای لاتین همواره سعی داشتهاند که بهطرق گوناگون خود را از انقیاد امپریالیسم رها سازند. حکومت پرو بهرهبری ولاسکو آلوورادو و حکومت شیلی بهرهبری سالوادور آلنده بازگوی این واقعیت است که چگونه نیروهای اجتماعی درامریکای لاتین شیوههای مختلفی را برای رهائی از سلطهٔ امپریالیسم در چارچوب نهادهای سرمایهداری ابداع کرده و بهکار گرفته است.
این دلیل دیگری است که نشان میدهد چگونه حکام امریکای شمالی و برخی از همدستانشان درامریکای لاتین همواره برای سرکوبی نیروهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی که خواهان تغییر ساخت سلطهگرانه سیاسی - اقتصادی و وضع موجوداند، در همهٔ زمینهها اولویت قائل میشوند. درقاموس آنها باید شیوههای مبارزه با خرابکاری و «تهدید امنیت و نظم داخلی» را دائماً تکامل بخشید. برای این حکام هیچ چیز واجبتر از «پاسخگوئی بهنیازهای بهاصطلاح مشروع نوسازی نیروهای امنیت» نیست. البته همیشه این مشروعیت نسبت بهچگونگی الزامات حفظ برتری ایالات متحده قابل تعبیر و تعیین است.
- هدف ما اساساً دفاع از منافع درازمدتمان از طریق اعمال یک سیاست خارجی قاطعانه است. اگر این سیاست برپایهٔ تحلیل واقع گرایانه منافع ما و منافع دیگران باشد نقش ما در جهان بزرگتر و تعیین کنندهتر خواهد بود. ما در صحنهٔ جهانی بهدلیل تعهداتمان درگیر نیستیم، بلکه بهجهت درگیریهامان است که متعهدیم. این منافع ما است که باید چگونگی تعهداتمان را تعیین کند و نه بهعکس.
پاورقیها
- ^ Chpultepeg (نام شهری قدیمی در مکزیک - م.)
- ^ .O. E. A ((Organizacoa dos Estados Americans (سازمان کشورهای امریکائی - م)
- ^ Bogota (پایتخت کلمبیا. م)
- ^ (BID (Banco Inter American de Desenvolvimento
- ^ .M. C. C. A (Mercado Comun Centro Americano) (بازار مشترک آمریکای جنوبی. م)
- ^ Puntadel Este (شهری در کشور اوروگوئه - م)