محکمهٔ جنائی*: تفاوت بین نسخهها
سطر ۸: | سطر ۸: | ||
[[Image:2-045.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۴۵|کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۴۵]] | [[Image:2-045.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۴۵|کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۴۵]] | ||
{{در حال ویرایش}} | {{در حال ویرایش}} | ||
+ | |||
+ | یاروسلاو هاشِک | ||
+ | |||
+ | محاکمهی جنائی* | ||
+ | |||
+ | یاروسلاوهاشک (۱۸۸۳-۱۹۲۳) نویسنده چک با کتاب «سرباز سادهدل، شویک» که در سال نویسندهاش انتشار یافت در جهان شهره شد. این کتاب که سرشار از طنز و مطایبهی(؟) عامیانه است و در آن نظام میلیتاریتی ارتش- هنگری(؟) به مؤثرترین نحوی بههجو کشیده شده بارها در قلمرو سینما و تأتر مورد بهرهبرداری قرار گرفته، و از آن جمله، برشت نیز از روی آن نمایشنامهئی تهیه کردهاست. | ||
+ | از یاروسلاو هاشک بیش از هزار قصه و مقاله در دست است که اغلب آنها با امضائی غیر از نام واقعی او انتشار یافته و در سراسر آنها همان طنز و هزل تلخ و شیرین خاص او آشکار است. | ||
+ | ق.ص. | ||
+ | == == | ||
+ | |||
+ | تمام روزنامهها در یک نکته متفقالقول بودند: «تبهکاری که در برابر هیأتمنصفه قرار گرفته، فردی است که هر آدم نسبتاً پدرمادرداری باید سعی کند تنهاش به تنهی او نخورد. زیرااین عامل جنایت غیرقابل تصوری شده است.» | ||
+ | اکنون او با حالتی از رضا و تسلیم، خود را در اختیار سرنوشتی میگذاشت که میدانست انتظارش را میکشد. یقین داشت که دارش میزنند. بهقربانی ناامیدی میمانست که میداند دارند بهکشتارگاهش میبرند و همین بههمین جهت بهسیم آخر زدهبود و در جلسات دادگاه متلکهای نخاله بار این و آن میکرد. مثلاً به دادستان میگفت: «از ریخت و روزت پیداست که روزی از روزها خودت را هم بهدار میزنند!»، یا خطاب به رئیس دادگاه در میآمد که:«طناب دارم را تقدیم میکنم حضورت تا ازش برای نگهداشتن شلوارت استفاده کنی!» | ||
+ | جملهی اخیر ناراحتکنندهترین تأثیر ممکن را روی آقایان اعضای هیأت منصفه گذاشت و در عین حال باعث شد بحث داغی میان دادستان و وکیل مدافع درگیرد. | ||
+ | وکیل مدافع گفت:-انعطاف قانون اجازه دادهاست که متهمان هرجور که دلشان بخواهد حرفشان را در محضر دادگاه عنوان کنند. و این که متهم حاضر، موکل بنده، بهشلوار مقام محترم ریاست چسبیده مبین این حقیقت است که او مانند غریقی به هر خس و خاشاکی که دم دستش بیاید چنگ میاندازد. متهم در واقع میکوشد از طریق شوخطبعی، حس همدردی را در آقایان اعضای هیأت مؤنصفه بیدار کند...ضمناًدرمورد شلوار مقام ریاست باید عرض کنم که... | ||
+ | دادستان پابرهنه تو حرف وکیل دوید و با قاطعیت تمام اعلام کرد که:-مطلقاً شایسته نیست شلوار مقام منبع ریاست به این مباحث کشیدهشود.و وکیل مدافع با ظرافت چشمگیری درآمد که: -مخالفم!شلوار مقام ریاست نمیتواند «چیزناشایستی» باشد، چون که در این صورت نه تنها صاحب محترم شلوار، بلکه کل دستگاه قضائی کشور- اززندانیان بازداشتگاه موقت گرفته تا جلادی که حکم مرگ را اجرا میکند- به فقدان «شایستگی» منصف میشود. | ||
+ | سخن که به این جا رسید وکیل ناچار شد موقتاًاستدلالاتش را موقع بگذارد تا برای آقای رئیس تفدانی بیاورند که بتواندتوش تف کند. - وقتی مقام ریاست تف کرد هیجان فوقالعادهئی در تالار در تالار محکمهی جنائی پدید آمد. چندتا خانم تماشاچی از حال رفتند، وحتی یکی از تماشاچیان، بدون این که سوءنیت یا قصد و غرض قبلی در کارش باشد، دستش کرد تو جیب نفرِبغلدستیاش، یک تخته شکلات ازش کشید بیرون و جلو چشم صاحب عله با حالتی عصبی دندان در آن فرو برد. |
نسخهٔ ۱۵ آوریل ۲۰۱۰، ساعت ۱۶:۰۶
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
یاروسلاو هاشِک
محاکمهی جنائی*
یاروسلاوهاشک (۱۸۸۳-۱۹۲۳) نویسنده چک با کتاب «سرباز سادهدل، شویک» که در سال نویسندهاش انتشار یافت در جهان شهره شد. این کتاب که سرشار از طنز و مطایبهی(؟) عامیانه است و در آن نظام میلیتاریتی ارتش- هنگری(؟) به مؤثرترین نحوی بههجو کشیده شده بارها در قلمرو سینما و تأتر مورد بهرهبرداری قرار گرفته، و از آن جمله، برشت نیز از روی آن نمایشنامهئی تهیه کردهاست. از یاروسلاو هاشک بیش از هزار قصه و مقاله در دست است که اغلب آنها با امضائی غیر از نام واقعی او انتشار یافته و در سراسر آنها همان طنز و هزل تلخ و شیرین خاص او آشکار است. ق.ص.
تمام روزنامهها در یک نکته متفقالقول بودند: «تبهکاری که در برابر هیأتمنصفه قرار گرفته، فردی است که هر آدم نسبتاً پدرمادرداری باید سعی کند تنهاش به تنهی او نخورد. زیرااین عامل جنایت غیرقابل تصوری شده است.» اکنون او با حالتی از رضا و تسلیم، خود را در اختیار سرنوشتی میگذاشت که میدانست انتظارش را میکشد. یقین داشت که دارش میزنند. بهقربانی ناامیدی میمانست که میداند دارند بهکشتارگاهش میبرند و همین بههمین جهت بهسیم آخر زدهبود و در جلسات دادگاه متلکهای نخاله بار این و آن میکرد. مثلاً به دادستان میگفت: «از ریخت و روزت پیداست که روزی از روزها خودت را هم بهدار میزنند!»، یا خطاب به رئیس دادگاه در میآمد که:«طناب دارم را تقدیم میکنم حضورت تا ازش برای نگهداشتن شلوارت استفاده کنی!» جملهی اخیر ناراحتکنندهترین تأثیر ممکن را روی آقایان اعضای هیأت منصفه گذاشت و در عین حال باعث شد بحث داغی میان دادستان و وکیل مدافع درگیرد. وکیل مدافع گفت:-انعطاف قانون اجازه دادهاست که متهمان هرجور که دلشان بخواهد حرفشان را در محضر دادگاه عنوان کنند. و این که متهم حاضر، موکل بنده، بهشلوار مقام محترم ریاست چسبیده مبین این حقیقت است که او مانند غریقی به هر خس و خاشاکی که دم دستش بیاید چنگ میاندازد. متهم در واقع میکوشد از طریق شوخطبعی، حس همدردی را در آقایان اعضای هیأت مؤنصفه بیدار کند...ضمناًدرمورد شلوار مقام ریاست باید عرض کنم که... دادستان پابرهنه تو حرف وکیل دوید و با قاطعیت تمام اعلام کرد که:-مطلقاً شایسته نیست شلوار مقام منبع ریاست به این مباحث کشیدهشود.و وکیل مدافع با ظرافت چشمگیری درآمد که: -مخالفم!شلوار مقام ریاست نمیتواند «چیزناشایستی» باشد، چون که در این صورت نه تنها صاحب محترم شلوار، بلکه کل دستگاه قضائی کشور- اززندانیان بازداشتگاه موقت گرفته تا جلادی که حکم مرگ را اجرا میکند- به فقدان «شایستگی» منصف میشود. سخن که به این جا رسید وکیل ناچار شد موقتاًاستدلالاتش را موقع بگذارد تا برای آقای رئیس تفدانی بیاورند که بتواندتوش تف کند. - وقتی مقام ریاست تف کرد هیجان فوقالعادهئی در تالار در تالار محکمهی جنائی پدید آمد. چندتا خانم تماشاچی از حال رفتند، وحتی یکی از تماشاچیان، بدون این که سوءنیت یا قصد و غرض قبلی در کارش باشد، دستش کرد تو جیب نفرِبغلدستیاش، یک تخته شکلات ازش کشید بیرون و جلو چشم صاحب عله با حالتی عصبی دندان در آن فرو برد.