نویسنده و موقعیت اجتماعی ۲: تفاوت بین نسخهها
(بازنگری و نهایی شد.) |
جز («نویسنده و موقعیت اجتماعی ۲» را محافظت کرد: بازنگری شده و مطابق با متن اصلی است. ([edit=sysop] (بیپایان) [move=sysop] (بیپایان))) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۱ ژوئن ۲۰۱۲، ساعت ۲۳:۲۷
خوان فرانکو
ترجمهٔ مهین دانشور
ترکیب نژادی و ملی در جمهوریهای آند
نویسندگان جمهوریهای آند یک مسألهٔ مشترک دارند و آن زیستن در کشورهائی با فرهنگ دو گانه است: یکی فرهنگی که همچون شاخهئی از درخت سنت اسپانیائی بر آمده و دیگر فرهنگی که ریشه در گذشته سرخپوستی این سرزمینها دارد. گذشته از این، بولیوی، اکوادور و پرو بهمناطق جغرافیائی بسیار متفاوتی، از فلاتهای مرتفع آند تاجنگلهای استوائی و زمینهای پست تقسیم شدهاند. در عین حال، از آنجا که شیوه زندگی سرخپوستان در دورترین نواحی کاملاً محفوظ مانده تفاوتهای منطقهئی غالباً با تفاوتهای نژادی همراه است. امّا، از این شباهتها که بگذریم، هر یک از کشورهای واقع در سلسله جبال آند، از نظر فرهنگی، سیمائی کاملاً مشخص و متمایز دارد. پرو کشوری است که فرهنگ اسپانیائی و بومی آن دقیقاً از یکدیگر مجزا شدهاند، در بولیوی تقریباً تمام جمعیت را سرخپوستان مستیسوها تشکیل میدهند در حالی که در اکوادور، از دیرباز، نوعی رقابت شدید منطقهئی، بین کیتو و گیاگیل، بین ناحیهٔ کوهستانی و دشت ساحلی برقرار بوده است. بهجز این مشکلات، بولیوی و اکوادور هر دو کشورهای کوچکی هستند که در گذشته محیط فرهنگی پرباری نداشتهاند. از این رو، در میان نویسندگان و شاعران مدرنیست - چنان که در مورد هنرمندان امریکای مرکزی - بهموارد متعدد خودکشی، مرگهای زودرس و تبعیدهای طولانی برمیخوریم. زندگی ریکاردو خائیمسفریریه (۱۹۳۳ - ۱۸۶۸) شاعر بزرگ بولیوی و گونسالو سالدوم بیده (متولد۱۸۸۵) داستانپردار و مقالهنویس برجستهٔ اکوادور شاهدی بر این حقیقت است.
بزرگترین مشکل مشترکی که جمهوریهای آند با آن روبرو بوده و هستند مسأله سرخپوستان است. یکی از متفکران پرو، مانوئل گونسالسپرادا (۱۸۹۱ - ۱۸۴۸) از نخستین کسانی بود که دریافت فرهنگ و سیاست، در کشوری که اکثریت جمعیت آن را سرخپوستان تشکیل میدهند، نمیتواند بهاقلیت کوچک سفیدپوستان یا مستیسوهای پایتختنشین محدود شود و در بولیوی و اکوادور، نویسندگانی چون آلسیدس آگِه داس (۱۹۴۶ - ۱۸۷۹) و پیوخارا میلیو آلوارادو (متولد ۱۸۸۹) نیز بهنتیجهئی مشابه دست یافتند. تا دههٔ دوم قرن حاضر، چنانکه در فصل دوم اشاره شد، غالب این متفکران معتقد بودند که این مشکل با آموزش و برملا ساختن مظالمی که بر سرخپوستان میرود حل خواهد شد. رمانهای این دوره، چون «پرندگان بیآشیان، ۱۸۸۹» و «نژاد برنز، ۱۹۱۹» کارهائی هستند که مقدمةً بهعنوان اعتراض و برای بیدار کردن وجدان خواص طبقهٔ حاکمه بهرشتهٔ تحریر در آمدند. اما این نخستین اقدامهای بشردوستانه اندیشههای اساسیتری را بهدنبال آورد. این دیدگاههای نو، نظریههای نژادی ایدهآلیستی فرانتس تامایو، متفکر اهل بولیوی (۱۹۵۶ - ۱۸۷۹) تا سوسیالیسم خوزه کارلوس ماریاتگی (۱۹۳۰ - ۱۸۹۵)را در برمیگرفت. تامایو سرخپوست را اُس اساس ملیت و نیروی ملی بولیوی میدانست و «نابود کردن او و شیوهئی خاص زندگیش را بهمنزلهٔ نابود کردن تنها سرچشمهٔ حیات و نیروئی که طبیعت بهملت بولیوی ارزانی داشته» میشناخت و ماریاتگی «آییو»ها یا جوامع سرخپوستی را اساس معتبر و سالمی برای نوع خاصی از کمونیسم در پرو میدانست.
دیری نگذشت که تأثیر مقالهنویسان و متفکران در باب مسأله عدالت اجتماعی بهرمان این دوره راه افتاد. «پرندگان بیآشیان» کلورینداماتوده تورنر و «نژاد برنز» آلسیدس آرگه داس نخستین صدای اعتراض بر علیه رفتار ظالمانهئی بود که نسبت بهسرخپوستان اعمال میشد. اما در رمانهای بعد، نویسندگان بهمسألهٔ استثمار اقتصادی انگشت نهادند. چنانکه در بسیاری از این آثار، دیگر واقعهٔ اصلی، فیالمثل تجاوز ارباب سفیدپوست یا مستیسو بهدختر سرخپوست نیست، واقعهٔ اصلی محروم ساختن سرخپوست از زمین، بهقصد یافتن میدان برای استثمار پرسودتر، است «نقره و برنز، ۱۹۲۷» اثر فرناندو چاوس نویسندهٔ اکوادوری (متولد ۱۹۰۲)، «فلات مرتفع، ۱۹۴۵» اثر رائول بوتلو گوسالوس (متولد ۱۹۱۷)، «همهٔ خونها ۱۹۶۴» و «جشن یاوار، ۱۹۴۱» اثر خوزه ماریا آرگه داس (متولد ۱۹۱۱)؛ «تنگستن، ۱۹۳۱» اثر سزار وایهخو (پرو ۱۹۳۸ - ۱۸۹۲) همه - چنانکه در فصل چهارم کتاب دیدیم - درباب استثمار سرخپوستان بهتعمق پرداخته اند. در همان فصل این نکته نیز خاطرنشان شد که موضوع اساسی دورمان از بهترین آثار ایندیانیست، «هوآسی پونگو، ۱۹۳۴» اثر خورخه ایکاسا (اکوادور، متولد ۱۹۰۶) و «جهان پهناور و بیگانه ۱۹۴۱» از سیرو آلگریا (پرو، متولد ۱۹۰۹) این است که مالکان بهلطائفالحیل دست سرخپوستان را از زمین کوتاه کرده و آنان را بهنیروی کارآمدی که بهآسانی استثمار شود تبدیل میسازند. سخن هر دو نویسنده طغیان سرخپوستان در مواجهه با این چشمانداز است.
مفاهیم فرهنگی نظریه فرانس تامویو و دیگر مقالهنویسان بولیوی - سرخپوستان را سرچشمه راستین نیروی ملی میدانستند - در رمان، مخصوصأ در آثار خوزه ماریا آرگه داس تجلی یافته است. آرگه داس معتقد است که ترس از سرخپوستان و انکار حقوق انسانی آنان بهبیگانگی مردم سفیدپوست و مستیسوی پرو منجر شده است اینان فرهنگ بیگانه را ترجیح میدهند و این نکته را در نمییابند که فرهنگ اصیل پرو همان فرهنگ بومی است. این برخورد میان دو فرهنگ «راستین» و «بیگانه» زمینهٔ اصلی رمان «رودهای ژرف» شاهکار آرگه داس است که پیش از این در صفحات و مورد بحث قرار گرفت. داستان دربارهٔ پسرکی است که بهمدرسهٔ شبانهروزی کاتولیک سپرده شده است. در فضای فاقد اصالت مدرسه و در برخورد با مظاهر فرهنگ ناآشنای اروپائی، تنها حس تنفر بهاو دست میدهد، چرا که عواطف واقعی او از تجربههای شخصی و از زندگی در میان سرخپوستان و «چولو»ها مایه گرفته است. عشق غریزی او نسبت بهسرخپوستان و موسیقی و اعتقادات آنان با الگوهائی که جامعه متمدن بر او تحمیل کرده سخت مغایرت دارد.
مسأله اساسی دیگری که نویسندگان جمهوریهای آند با آن مواجهند تنگنای زندگی پایتخت و حومهٔ آن است که هر نویسندهئی اگر در کار کشف و درک کامل سرزمین خود باشد باید آن را ترک گوید. چنانکه قبلاً نیز یادآور شدیم (صفحات و ) یکی از نخستین کسانی که بدین کار دست زد لوئیس مارتینس (۱۹۰۹ - ۱۸۶۹) نویسندهٔ اکوادوری بود. موضوع رمان پیشگام «بهسوی ساحل، ۱۹۰۴» از این نویسنده، داستان مردی است که شهر کیتو، پایتخت را ترک میگوید و بهقصد سرپرستی یکی از کشتزارهای ساحلی و زندگی در همان ناحیه بار سفر میبندد. این رمان تأثیر مستقیم و فوری نداشت و تا سال ۱۹۳۰ هیچ اثر ادبی که تأثیر مارتینس در آن مشهود باشد بهوجود نیامد. در این سال، گروهی از نویسندگان ناحیهٔ گیاکیل، کسانی چون دمتریو آگیلرا مالتا (متولد ۱۹۰۹)، خوآکین گایه گوس لارا (متولد ۱۹۱۱) و انریکه گیل گیلبرت (متولد ۱۹۱۲) - که آنان را باید آغازگران رمان رآلیستی اکوادور نامید - مجموعه داستانی با عنوان «کوچندگان» انتشار دادند که تعمقی بود در زندگی طبقات فرودست جامهٔ اکوادور و بهخصوص «منتوویو»ها که در ناحیه ساحلی گیاکیل بهسر میبردند. دیگر از نویسندگان طراز اول این منطقه، آلفردو پارخادیس – کانسکو (متولد ۱۹۰۸) و خوزه ده لا کوادرا (۴۱ - ۱۹۰۳) است که شاهکار وی «خانوادهٔ سنگوریما، ۱۹۳۴» داستان سراسر خشونتی است از کینهٔ دیرینهئی که در یک خانواده مستیسو حکمفرما است.
در بولیوی، این سیر و جستوجو، نویسندگان را تا نواحی دوردست این سرزمین کشانده است. برخی از آنان چون آگوستوسسپدس (متولد ۱۹۰۴) شرائط زندگی در معادن این کشور را تشریح کردهاند که «فلز شیطان، ۱۹۴۶» از این دست است. پارهئی نیز متوجه ناحیه استوائی و نسبتأ گمنام چاکو شدند، ناحیهئی که صحنهٔ جنگ هولناک بولیوی و پاراگوئه بوده است. بهترین آثاری که در این زمینه نوشته شده، «خون مستیسوها، ۱۹۳۶» اثر آگوستوسسپدس، حاوری توصیف صحنههای دلخراشی از این جنگ است، که در آن محیط طبیعی بهاندازهٔ دشمن، خشن و پر خطر بود. این اثر با پیوند دادن وقایع چاکو و کیتو، بر بیگانهگرائی، یکی از مخاطراتی که نویسندگان منطقهئی را از آن گریزی نیست فائق میآید. بدین ترتیب سسپدس تأکید میکند که نواحی دورافتاده را که از نظر ملی حائز اهمیت بسیارند نباید تنها بهصورت پدیدهئی غریب و شگفتیآور نگریست. یکی از نویسندگان اکوادور، آدالبرتواورتیس (متولد ۱۹۱۴)، با استفاده از صناعت پیکارسک، ضمن اثری با عنوان خویونگو، ۱۹۴۳ حس پیوستگی و اتفاق منطقهئی را بهخواننده منتقل میسازد. آدمهای داستانهای سیروآلگریا و خوزه ماریا اگه داس پیوسته حرکتی میان شهر و ده دارند بهطوری که رویدادهای منطقه را در این آثار میتوان کلاً با حوادث ملی وابسته دانست.
سومین مسأله جمهوریهای آند، که تا همین دوران اخیر، نویسندگان ندرتاً بدان اشاره کرده بودند (هر چند بهیقین میتوان گفت که سزاروایخو شاعر تامدار پرو آن را دریافته بوده است) مسألهٔ دیدگاههای روانشناختی است که جبراً و در نتیجه فشارهای سیاسی در آثار ادبی نمایان گشته است. رمان «شهر و سگها ۱۹۶۳» اثر ماریووارگاس لیوسا نویسندهٔ پروئی یکی از معدود رمانهائی است که در باب موضوع آموزش یک فرقه در جامعهٔ پرو بهتعمق میپردازد. این داستان که در یکی از مدارس نظامی شهر لیما میگذرد مفهومی خاص در بر دارد. پسران جوانی از سراسر کشور، برای تحصیل و بالاتر از همه برای آشنا شدن با نظم و انضباط بهاین مدرسه گسیل میشوند. ارتباط افراد میان قلدر و افراد ضعیف و فرمانبر در این مدرسه نمونهٔ کوچکی از اوضاع کلی جامعهٔ پرو است لیوسا با پرده بر گرفتن از معایب این مدرسه، در حقیقت ضعفهای جامعهٔ پرو را باز مینماید. (در صفحات کتاب حاضر دربارهٔ این رمان بهتفصیل سخن رفته است.) چنان که قبلاً نیز متذکر شدیم دیگر اثر مهم وارگاس لیوسا بهنام «خانهٔ سبز» در بیان ماهیت مبهم و متغیر روابط انسانی است اما در «شهر و سگها» میبینیم که ریشهٔ این روابط را اساساً باید در دید و برداشت مردم پرو جستجو کرد از این رو machismo بازوائدش، خشونت و استثمار، زمینهٔ اعمال مردان داستان قرار میگیرد. صومعه و فاحشهخانه دو تصویر متناقض machismo در درون زندگی اجتماعی هستند. اما نویسنده در این اثر، برچنان عقدهٔ بزرگ اخلاقی انگشت مینهد که سخن گفتن از آن دراین مختصر امری مشکل است. رمان کوتاه «تولهها، ۱۹۶۷» از این نویسنده نیز، رمانی است آشکارا کنائی که موضوع اختصاء قهرمان داستان، که امری اتفاقی است و در آغاز داستان روی میدهد در دوران بلوغ و سنین رشد او را بهانتقامجوئی وحشتناکی میکشاند. روشن است که قصد نویسنده مستندنویسی نیست اما تعمق او در گرایشهای وجودی، نمیتواند از زمینهٔ فرهنگی قهرمانان داستانهایش، که زمینهئی است خاص سرزمین پرو، جدا بماند.
از این بررسی کوتاه میتوان دریافت که بیدادگری موضوع غالب در رمان جمهوریهای آند است. گذشته از این، ظلم و رنج از مسائلی است که سزار وایخو، بزرگترین شاعر ناحیهٔ آند بدان توجه بسیار داشته است، هر چند شعر بهطور کلی کمتر بهمسائل اجتماعی میپردازد. بسیاری از شاعران برجسته چون خوزه ماریا اگورن (۱۹۴۲ - ۱۸۷۴) و کارلوس گرمان بیی (متولد ۱۹۲۷) از پرو؛ ریکاردو خائیمسفریره از بولیوی و خوزه کارِره آندراده (متولد ۱۹۰۳) از اکوادور دنیای شاعرانهئی افریدند که چندان پایبند مرزهای ملی نبود، فیالمثل خائیمسفریره اساطیر و نمودگارهای شعر خود را از میتولوژی اسکاندیناوی واگورن از جهان افسانهئی پریان برمیگزیدند. حال آنکه کارِره، را آندراده که زندگی سیاسی او را بهاکناف جهان کشانید بههایکوهای ژاپنی متمایل شد و بهتقلید از این نوع شعر نمودارها را سرود. کارِره آندراده در اشعار دیگرش، برای رساندن غرابت واقعیات مادی روزمره، بهشیوهٔ استادانهئی از صنایع لفظی استفاده میکند. شعر او و بسیاری از دیگر شاعران حوزهٔ آند نشاندهندهٔ این نکته است که هرگاه نویسندهئی میان فرهنگ سرزمین خود و فرهنگ غربی پیوندی برقرار سازد دیگر نویسندهٔ «ملی» نیست «بیی» شاعر برجستهٔ معاصر پرو پیرو سنت شعری وایخو است. شعر او بیان دلتنگیهای شاعر و جستوجوی خویشتن خویش است و در این راه با وسعت بخشیدن بهمعانی معمول و پیوند کلمات الگوهای کنائی خاص خود را میآفریند.
از آنجا که در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین ساختهای اجتماعی با دنیای جدید همگام نبوده است شاعران بیش از پیش نسبت بهشعر اجتماعی تمایل نشان داده و آن را وسیلهٔ بیان اعتراض شناختهاند - در اکوادور گروه «زانت زیکوس» صناعات پیشرو را با مسأله تعهد اجتماعی تلفیق کرده است. در پرو، امروزه، مهمترین نوع شعر اجتماعی است. از میان شاعران معاصر این کشور، این نامها شایسته ذکرند: آلخاندرو رموآلدو (متولد ۱۹۲۶) با کتابهائی چون «شعر، ۵۴ - ۱۹۴۵» و «نشر فوقالعاده ۱۹۵۸»؛ واشنگتن دلگادو (متولد ۱۹۲۷) سرایندهٔ «روزهای دل، ۱۹۵۷»، «زندگی فردا، ۱۹۵۹» و «باغ ملی، ۱۹۶۵» و خاویر هرود (۱۹۶۲ - ۱۹۴۲) که در نبرد با چریکها بهقتل رسید و اشعارش پس از مرگ او انتشار یافت. از دیگر شاعران این گروه باید از آنتونیوسیس نروس صاحب «تفسیرهای واقعی، ۱۹۶۴» نام برد که بهخاطر مجموعه شعری زیر عنوان «سرودی تشریفاتی در برابر یک مورچهخوار، ۱۹۶۸» بهدریافت جایزهٔ «کاسادهلاس آمریکاس» نائل شد.
مسألهٔ ریشهها: آرژانتین و شیلی
هرچند میان دو کشور آرژانتین و شیلی تفاوتهای بسیاری است اما هر دو با مسألهٔ مشترک هویت ملی روبهرو هستند و بسیاری از آنچه تحت این عنوان دربارهٔ اروگوئه گفته شد (صفحات تا ) شامل این دو ملت بزرگتر نیز میگردد. در شیلی و آرژانتین، آمریکائی بومی معناً دیگر وجود ندارد و جمعیت اسپانیائیالاصل نیز در نتیجهٔ مهاجرت گروههای عظیم بهشدت دستخوش دگرگونی شده است. این مهاجران از جهت فرهنگی، مشکلات عظیمی بهبار آوردهاند چرا که بسیاری از آنان، افراد خانوادههای عامی اروپائیاند و از این رو نتوانستهاند هیچ نقشی در فرهنگ موطن جدید داشته باشند. این مهاجران خود نه تنها چیزی بهذخایر فرهنگی این سرزمینها نیفزودهاند، معیارهای موجود را نیز در معرض تهدید قرار دادهاند. از سوی دیگر، میل بهداشتن زندگی مادی خوب و مناسب آنان را بهصورت عناصر فعال جامعه و خواهان پیشرفت اجتماعی در آورده است. اما فرزندان این مهاجران از تعلیم و تربیت بهتری برخوردار میشوند و نسل جدید غالباً تحصیلات عالی دارند.
از این دو کشور بزرگتر، آرژانتین، کیفیتی دوگانه دارد. با آن که دارای اراضی وسیع زراعتی است صاحب یکی از وسیعترین مناطق شهری در امریکای لاتین است. پایتخت این کشور، بوئنوس آیرس، در حدود ۴٫۵ میلیون نفر جمعیت دارد و ۶۲٫۵ درصد کل جمعیت کشور در شهرها ساکنند. حتی در مناطق روستائی هم، سازمانهای اجتماعی آبرومند و وسائل ارتباطی خوب احداث شده و این بدان معناست که مردم آرژانتین را نمیتوان مانند روستانشینان ونزوئلا و کلمبیا دور از تمدن دانست. اما با وجود آن که ملت آرژانتین ذاتاً دارای خصوصیات شهری است، پامپا همچنان بهصورت واقعیتی باقی میماند و این دو قطب، پامپا و شهر آنقدر متفاوتند که بهگفته یکی از مفسران مطالعه وضع آن دو با هم و در یکجا امکانپذیر نیست.
موازین اروپائی سبب غنای طبقه متوسط آرژانتین شده است. در این کشور تعداد باسوادان بسیار زیاد و نسبت دانشجویان دانشگاه بهکل جمعیت چنان است که آن را در ردیف کشورهای درجهٔ اول جهان قرار میدهد. متأسفانه از این طبقه روشنفکر آن طور که باید و شاید استفاده نشده و گروه کثیری از صنعتگران، متخصصان و دانشمندان آرژانتین بهخارج از کشور، مخصوصاً بهایالات متحده مهاجرت کردهاند. اما علیرغم محیط خشک فکری، صنعت چاپ آرژانتین بسیار پیشرفته است و تأتر آبرومند (هرچند که غالب نمایشنامههای نو بهوسیلهٔ گروههای کوچک غیرانتفاعی بهاجرا در میآید)، نگارخانههای متعدد و نشریههای ادبی بسیار دراین کشور بهوجود آمده است. بوئنوس آیرس شهری است با امکانات عظیم فرهنگی و سنن هنری پرمایه. گذشته از این، شهری است که در سراسر آمریکای لاتین نقشی پر اهمیت داشته و پناهگاه نویسندگان و هنرمندان کشورهای کوچکتر و فقیرتر این قاره بوده است. دو سازمان انتشاراتی لوسادا و سودامریکانا با چاپ رمانها و داستانهای نویسندگانی که امیدهای آیندهٔ آمریکای لاتین بودهاند خدمات برجستهئی انجام دادهاند.
اصل اساسی در فرهنگ آرژانتین، ماهیت وابستگی این فرهنگ بهخواص است. در هیچ یک از دیگر کشورهای آمریکای لاتین، ادبیات بدین گونه منحصراً در حیطهٔ تملک اقلیت ثروتمند نمانده و آئینهٔ تمامنمای ارزشهای خاص این طبقه نبوده است. این مسأله از آن جهت شگفتیآور است که در اوائل قرن حاضر، بسیاری از روشنفکران نامدار وابسته بهگروههای سوسیالیست و آنارشیست، و در دههٔ بیست نیز گروه «بوئدو» که ستایشگر «گورکی» نویسندهٔ روس بودند مصراً و بهاتفاق خواستار رهائی هنر از حلقهٔ انحصار خواص گشته بودند. در میان این گروه رماننویسان هوشمند و متعدد بسیار بودند که آلوارویونکه (متولد ۱۸۹۰)، روبرتو ماریانی (۱۹۴۵ - ۱۸۹۳)، الیاس کاستل نوو (متولد ۱۸۹۳)، مارکس دیکمان (متولد ۱۹۰۲)، لورنسو استانچینا (متولد ۱۹۰۰) و روبرتو آرلت (۱۹۴۲ - ۱۹۰۰) از آن جملهاند. البته هنوز کسانی چون برناردو وربیتسکی (متولد ۱۹۰۷)، داوید وینیاس و گارسیا روبلیس شاعر هستند که در مسیر جریان ادبیات متعهد راه میسپرند اما واقعیت این است که هنوز هم مشهورترین نامها در میان نویسندگان جدید آرژانتین بهخواص تعلق دارد: لئوپولدو لوگونس، ریکاردو گیرالدس، خورخه لوئیس بورخس، ادواردومایهآ و ارنستو سابتو. این نویسندگان، همه از آنچه مکتب اجتماعی و رآلیستی نام دارد فاصلهٔ بسیار دارند و برخی از آنان حتی بهسنتی صریحاً محافطهکار وابستهاند. این سنت بیشک، دوام و استحکام خود را مدیون امتزاج ارزشها است که پس از ورود گروههای عظیم مهاجر در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم روی داد. در سال ۱۹۱۰ (که باید اوج تاریخ آرژانتین نامیده شود) اعلام شد که بالغ بر چهل درصد جمعیت در خارج از کشور متولد شدهاند و در همین تاریخ نیز بود که صدمین سال استقلال آرژانتین جشن گرفته شد. اهمیت این دوره در این است که نویسندگان بازگشت بهگذشته را آغاز کردند و شیوه زندگی گاچوها با ارزشهای ابتدائی و اصیل را کمال مطلوب خواندند. دو اثر از آثار ستایشانگیز این قرن، از لئوپولدو لوگونس و آلبروتو گرچونف، فضیلت کار و زحمت شرافتمندانه در مزارع را ستودند. با صنعتی شدن روزافزون آرژانتین و رشد جمعیت شهرها، نویسندگان آرژانتین بیش از پیش بهستایش شیوههای زندگی گاچو پرداختند، که اکنون دیگر نابود شده یا چراغش بر گذر باد نهاده است.
در رمانهای بنیتولینچ (۱۹۵۲ - ۱۸۸۵) فیالمثل، گاچوی ساده دل و شریف یا دختر روستائی در برخورد با مرد یا زن شهری یا اروپائی دچار اندوه میشود. در ورای این طرح ساده مواجهٔ دو شیوهٔ دید کاملاً متفاوت و مغایر نسبت بهزندگی را میتوان دید. زندگی گاچو بهعنوان یک زندگی آرمانی، بهبهترین شکلی در «دون سگوند و سومبرا» اثر ریکاردو گیرالدس تشریح شده است. چنان که دیدیم (صفحات و ) داستان دربارهٔ پسرک گاوچرانی است که با راهنمائی دون سگوندو سومبرا (که خود تجسمی از روح و فرهنگ دشتهای آرژانتین است) دوران کودکی را پشت سر مینهد و بهمردی رشید مبدل میشود. هرچند نویسنده تصویر اصیلی از این نوع زندگی پرداخته اما خواننده را از قبول این حقیقت گریزی نیست که دنیای دون سگوندو سومبرا، دنیائی است که هماکنون بهزوال گرائیده است، حتی اگر کسی چون گیرالدس زبان بهتحسین فضایل و محاسن آن گشوده باشد. در اواسط دهه بیست زندگی اکثریت مردم آرژانتین دیگر از راه زمین نمیگذشت و بسیاری از مالکان نیز دیگر وابسته بهزمین نبودند. مالکان اشراف منش و با تجربهٔ رمان «زوگوئی بی، ۱۹۲۶» اثر انریکه لاره تایا «عقابها ۱۹۴۳» اثر ادواردو مایهآ، احتمالاً بسیار عالیتر از زمینداران «دون سگوندو سومبرا» بودهاند. بهیقین میتوان گفت که در دههٔ بیست، فرهنگ آرژانتین و فرهنگ گاچورا یکی دانستن برای نویسنده امری دشوار بوده است.
در حقیقت از دههٔ بیست بهبعد، بسیاری از نویسندگان دریافته بودند که شهر بزرگی چون بوئنوس آیرس که دروازههایش را بر روی همهٔ جهان گشوده، این شهر جهانی و چند زبانه دیگر نمیتواند سنت فرهنگی خود را بهفرهنگ ساده و عامیانه قرن نوزدهم محدود سازد. نشریههای این دوره واسطهئی برای شناساندن فرهنگ اروپائی بود که مهمترین آنها، مجلهٔ «سور» در سال ۱۹۳۱ بهدست ویکتوریا اوکامپو تأسیس شد. وی نویسندگان انگلیس و ایالات متحده را مانند نویسندگان فرانسوی تحسین میکرد. طی این سالها، «سور» مجموعهئی از بهترین آثار نویسندگان معاصر سراسر جهان را بهچاپ رسانده و منادی افکار هنرمندان پیشروی آرژانتین بوده است.
جهانمداری آگاهانهٔ «سور» و بسیاری از آثار منشور آرژانتین را از دههٔ بیست بهبعد میتوان بهعواملی چند نسبت داد که یکی احساس بیگانگی خواص و دیگری نگرانی روشنفکران در خصوص معیارهای فرهنگی است. نخستین و مهمترین این عوامل آن بود که خواص، خواص دور از تودهٔ مردم که در نه فرهنگ بومی ریشهئی داشتند و نه در فرهنگ اروپائی، از همطرازی با سنتهای زندگی گاچوها یا مهاجران شهرنشین ناتوان بودند. لاجرم راه چاره را در رفتن بهدنبال ارزشهای زیباشناختی میدانستند و این ارزشها را فراتر از مرزها و محدودیتهای ملی و نژادی میشمردند. از سوی دیگر، برخی از نویسندگان آرژانتین، مهاجرت را تهدیدی برای معیارهای فرهنگی میشناختند. در میان نخستین نسل مهاجران، بسیاری بودند که زبان اسپانیائی را بهدرستی نمیدانستند، گنجینهٔ لغاتشان محدود و دستور زبانشان ناقس بود در این زمان، بسیاری از هنرمندان آرژانتین، از این خطر که زبان اسپانیائی در این کشور رو بهانحطاط گذارد و بهلهجهٔ خام و تراشیدهئی تبدیل شود در هراس بودهاند. در چنین شرائطی، از نظر آنان، تنها راه چاره، ایجاد معیاری برای زبان ادبی استفاده از «اسپانیائی اکثریت» بهجای لهجه بوده است. از روشنفکرانی که این راه را برگزیدهاند، دانشمند اسپانیائیالاصل آمادوآلونسو (متولد ۱۸۰۶) شاعری بهنام آرتوروکاپ دهویلا (متولد ۱۸۸۹) و مهمتر از همه خورخه لوئیس بورخس بودهاند. جوهر اساسی آثار این نویسندگان نشاندهندهٔ آن است که خواص آرژانتین تا چه پایه مراقب حفظ رشتههای ارتباط با اروپا و وابستگی بهفرهنگی بودهاند که از چارچوب مرزهای ملی بس فراتر میرود.
این دید و برداشت نویسندگان نسبت بهزبان، شباهت تمام بهمحافظهکاری خاصی دارد که در مورد سبک اعمال میشود شاعران بلندپایهٔ آرژانتین چون بالومرو فرناندو مورنو (۱۹۵۰ - ۱۸۸۶)، انریکه بانش (متولد۱۸۸۸) و ریکاردو مولیناری (متولد ۱۸۹۸) در راه شکستن قالبهای اسپانیائی یا دگرگون ساختن آنها کوششی بهکار نبردهاند. فرناندو مورنو بهجانب قالبهای سنتی شعر عامیانهٔ اسپانیائی کشیده و بانش قالب غزل را برگزیده است. شعر مولیناری، پس از یک دورهٔ انقلابی اولیه، اکنون ترکیبی از شعر آزاد و صورتهای سنتی است. این مسأله مخصوصاً از این جهت شایان توجه است که مولیناری با وایخو و نرودا همزمان بوده است و این هر دو بهزبان ادبی و صورتهای موروث کهن سخت تاختهاند. اما مولیناری برخلاف دیگران در برابر اسپانیا موضع دوگانه دارد و معتقد است که در عین طغیان، لازم و بایسته است که حلقههای رابطه با سنت اسپانیائی همچنان محفوظ بماند. از سال ۱۹۵۰ سورآلیسم - هر چند دیر - بهآرژانتین رسید. معرف این مکتب ادبی الدو بهیگرینی بود که در آخرین سالهای بیست آن را بهجامعه ادبی و هنری آرژانتین شناساند. اما وسعت و شدت تأثیر آن در سالهای اخیر و با تأسیس مجله «آپارتیرده او» در سال ۱۹۵۲، آغاز گردید. درست در همان سال بود که مجلهٔ متنفذ دیگری بهنام «پوئزیا بوئنوسآیرس» بهسردبیری رائلو گوستاوو آگیره تأسیس شد.
شاید جامعترین تعریف از موقعیت هنرمند آرژانتینی از آن خورخه لوئیس بورخس باشد. بورخس موضع مردم آرژانتین را در برابر فرهنگ غرب با موضع یهودیان، که وارث این فرهنگ بوده اما زیرکانه نسبت بهآن بیگانه ماندهاند همانند میداند. آثار بورخس خود نمایندهٔ این طرز فکر است زیرا او را مردی میشناساند که از فرهنگ التقاطی غنی و پروسعتی برخوردار است و مکاتب فلسفی را «بازیهائی با لانهایت» میداند.
جاذبهئی که ایدهآلیسم فلسفی برای بورخس و نسل او دارد نیز حائز اهمیت است. او خود هیچ مشرب فلسفی مثبتی ندارد. مردی است اهل شک که آثارش یک سلسله پرسش مداوم دربارهٔ حقیقت، اصول و همهٔ ساختهای گوناگون واقعیت است که عادتاً مسلم و بدیهی انگاشته میشوند. داستان کوتاه Tlon, uqbar, orbis, Tertius (که در صفحات از آن سخن گفتیم) نمونهٔ مناسبی در تأئید این نظر است. در این داستان چند دانشمند دست بهآفرینش سیارهئی خیالی میزنند که ساکنان آن بهجهان «واقعی» هجوم میبرند. این اثر، تمثیلی شگفت و پرقدرت از رابطهٔ میان «خلق» و «واقعیت» و نشاندهنده جاذبهئی است که «خلق» برای بورخس در بردارد. از نظر بسیاری از نویسندگان طبقه خواص آرژانتین، جهان هر روزه جهان ظواهر است. قبول عام انواعی چون داستانهای هراسانگیز و مرموز با چشانی ماوراءالطبیعه یا افسانههای مارکودنهوی (متولد ۱۹۲۲) انعکاسی از این ایدهآلیسم دیرپای است. خولیو کورتاسار در بازیهای وهمآمیز و بسیار پیچیدهئی میکوشد تا خواننده را از ورطهٔ قبول رضایتمندانه روزمرگی و مسائل مبتذل - از هر نوع که هست - بیرون کشد. مقالهنویسی نیز کوششی مداوم در طریق شکافتن پوستهٔ سطحی واقعیت و دست یافتن به «اصل و عصارهٔ آرژانتین است». نمونهٔ این کوشش آثاری چون «تاریخ مصیبت آرژانتین، ۱۹۳۷» از ادواردو مایهآ و «رادیوگرافی پامپا، ۱۹۳۳» از اسه کیل مارتینس استرداد است.
وقتی شهر پرجنبوجوش و متلاطمی چون بوئنوس آیرس و یا مسائل اجتماعی مهاجران در ادبیات آرژانتین راه مییابد غالباً بهصورت زمینهئی برای نوعی داستان در میآید. این داستانها مانند اغلب داستانهای بورخس یا رمانهای بیوبی کاسارس مسائلی ماوراءالطبیعی را مطرح میسازند. بوئنوسآیرس زمینهٔ رمانی بهسبک جویس بهنام «آدم بوئنوس آیرس، ۱۹۴۸» اثر لئوپولدو مارشال (متولد ۱۹۰۰) بوده است. ظهور مباحث اجتماعی در آثار نویسندگان طبقه خواص تقریباً همیشه با مسأله انحطاط ساختهای کهن اجتماعی همراه است. زوال خاندانهای کهن صاحب زمین، نابود شدن شیوههای زندگی آنان، انقراض طبقه خواص کهن، همه خمیرمایهٔ رمانهائی چند را تشکیل میدهند که بهعنوان نمونه بهخصوص از «عقابها» اثر ادواردو مایهآ، «بر فراز گورها و قهرمانها، ۱۹۶۱» اثر ارنستو سابتوو و «سقوط، ۱۹۵۶» اثر بئاترس گیدو (متولد ۱۹۲۴) باید نام برد. از خلال آثار این نویسندگان میتوان دریافت که آرژانتین کهن مرده است حال آن که شخصیتهای مشوش سابتو و آدمهای تاریکاندیش داستانهای مایهآ نیز ماهیت آرژانتین نو را بهروشنی تصویر نمیکنند.
اما در میان نویسندگان جوانتر، مدعیان هنر پیشرو از حقوق خویش دفاع کردهاند. اکنون دیگر، انقلاب، انقلاب صوری در شعر و نثر است و بر مهارت در صناعات هنری و نیروی ابتکار تأکید بسیار میشود. فیالمثل، نستورسانچس (متولد ۱۹۳۵) یکی از نویسندگان جوان آرژانتین، در اثری با عنوان «ما دو تن، ۱۹۶۷» زبان ادبی خاصی، مأخوذ از زبان محاورهٔ مردم بوئنوس آیرس بهکار میبرد. مانوئل پیگ (متولد ۱۹۳۲) نیز بهکمک شیوه جریان ذهنی و گفتوگو - که نیز خلق دوبارهئی است از زبان محاورهٔ مردم بوئنوس آیرس - در کتاب «بیوفائی ریتاهیورث ۱۹۶۷»، جهان بیگانه مادر و کودکی را توصیف میکند که از روی اضطرار مجبور بهدیدن فیلمهای سینمائی هستند.
هنر پیشرو سنت دیرسالی است که با گرایش خواص آرژانتین نسبت بهفرهنگ ارتباط دارد. در عین حال آرژانتین یکی از معدود کشورهای قاره است که فرهنگ طبقه متوسط آن قابل توجه است. نیز باید از فرهنگ عامیانهٔ «تانگو» و «لونفاردو» (لهجهئی که در بوئنوس آیرس بدان تکلم میکنند) نام برد. خواص دنیای ادب در برابر سه راه قرار دارند در پذیرفتن یکی از این سه طریق در تردیدند: انکار مطلق فرهنگ طبقه متوسط و فرهنگ عامه که ادواردو مایهآ نماینده آن است، تقلید تمسخرآمیز فرهنگ طبقه متوسط و قبول طنزآلود فرهنگ عامه که کورتاسار را باید پیشاهنگ آن دانست و عامهگرائی که «گروه بوئدو» و اعقابشان معرف آن بودند.
در شیلی، از گرایش ویژه خواص، که خصیصه فرهنگ آرژانتین است نشانی نمیتوان یافت. یکی از علل آن شاید این باشد که شاعران و نویسندگان برجستهٔ شیلی از قشرهای فرودست اجتماع برخاستهاند. در واقع بسیاری از آنان در محیط کارگری پرورش یافتهاند. پدر پابلو نرودا، رانندهٔ قطار بوده است و مانوئل روخاس مدتها مشاغلی چون تصدی چاپخانه و نقاشی ساختمان داشته است. نیکومدس گوسمان (متولد ۱۹۱۴) نیز فرزند یک دستفروش دورهگرد است. از این گذشته، حتی نویسندگانی که از خانوادههای ثروتمند برخاستهاند، کسانی چون خوآکین ادواردزبهویو (متولد ۱۸۸۷) غالباً دارای احساسات عمیق بشردوستانه بودهاند.
نتیجه آن که میبینیم ادبیات شیلی چهرهئی مستند و تعلیمی دارد. رمانهای بسیاری در تشریح شرایط دشوار و زندگی سخت نواحی دورافتاده بهذشته تحریر در آمده است. ماریانولا توره (۱۹۵۵ - ۱۸۸۶)، فدریکو گانا (۱۹۲۶ - ۱۸۶۸)، مارتا برونت (متولد ۱۹۰۱)، لوئیس دوراند (۱۹۵۵) و رافائل مالواندا (متولد ۱۸۸۵) همه در آثار خویش زندگی دهقانان شیلی را توصیف کردهاند. بالدومرو لییو از وضع معدنچیان و ادورادزبهیو از رنجبران تهیدست ساکن شهرها سخن میگوید و خوآن مارین (متولد ۱۹۰۰) در «مدار پنچاه و سوم جنوب، ۱۹۳۶» بهتشریح زندگی در منتهاالیه جنوب شیلی میپردازد. این احساس همدردی با مسکینان و ستمدیدگان حتی بهشعر شیلی نیز خصوصیت دیگری بخشیده و آن را از شعر سایر کشورهای آمریکای لاتین متمایز کرده است. نیکانورپارا (متولد ۱۹۱۴)، گابریلا میسترال (۱۹۵۷ - ۱۸۸۹) و بالاتر از همه پابلو نرودا (متولد ۱۹۰۴) بسیاری از اشعار خود را برای مردم ساده سرودهاند. نرودا خود گفته است کمونیسمی که او بدان اعتقاد دارد از «رنج مردم و امید آنان بهبهروزی» مایه گرفته است. البته این بدان معنا نیست که بگوئیم همهٔ نویسندگان شیلی جهان را از چشم فرودستان میبینند. اما نکتهٔ مهم این است که نویسندگان شیلی، حتی در پرداختن بهمسائل شخصی و روانشناختی نیز قهرمانان خود را - با قدرت تمام - در زمینهئی اجتماعی میپرورند. ادواردو باریوس (متولد ۱۸۸۴)، ماریا بومبال (متولد ۱۹۱۰) و آگوستو گونسالس ورا (متولد ۱۸۹۷) اصولاً بهفرد و محرکات و احساسات او علاقمندند با این همه این فرد را همواره در نقش اجتماعی خود تصویر میکنند. حتی نویسندهئی چون پدرو پرادو (۱۹۵۲ - ۱۸۸۶) که توجهش اساساً بهمسائل زیباشناختی است رمان «کلانتر دهکده، ۱۹۲۴» را مستقیماً بر مبنای تجارب شخصی خود (که شغل قضائی داشت) نوشته است. اما شاید تنها با مقایسهٔ «Gran senory rajadiablos، ۱۹۴۸» اثر ادواردو باریوس و رمان آرژانتینی «دون سگوند و سومبرا» این مسأله را بتوان بهبهترین وجهی روشن ساخت. هر دو نویسنده محیط مشابهی را توصیف میکنند اما در یکی تکامل وجودی قهرمان داستان در تنهائی دشت روی میدهد اما در دیگری رئیس شهوتران و کهنهپرست خانوادهئی که در عین حال بهمنزله ستون حیات اجتماعی و سیاسی همان جامعهٔ روستائی است که خود عضوی از آن است مورد مطالهٔ نویسنده قرار میگیرد. رمان شیلی هرگز از اجتماع دور نمیافتد.
گذشته از این، میان آن نوع رمان آرژانتینی که انحطاط و سقوط خانوادههای اشرافی را تصویر میکند و رمان شیلیائی از همین نوع تفاوت شگرفی بهچشم میخورد. نویسنده شیلیائی در ضمن تشریح داستان از دید طبقه در حال سقوط، روابط طبقاتی موجود را نیز از نظر دور نمیدارد. از اینجا است که رمان «تاجگذاری، ۱۹۵۷» اثر خوزه دونوسو از ظهور یک طبقه نوکرباب قدرتمند و ضداخلاق در میان سالخوردگان رو بهزوال ثروتمند سخن میگوید و «آوار شب، ۱۹۶۴» اثر خورخه ادوادز (که در صفحهٔ شرح آن گذشت) نمایشگر دقیقی از پستی ثروتمندان در مناسبات عاشقانه آنان با زیردستان است. این رابطه طبقاتی و ارباب و نوکری با نمایشنامهٔ «ننه رزا، ۱۹۵۸» از فرناندو دبسا (متولد ۱۹۲۱) بههنر نمایش نیز راه یافت. آگاهی بر روابط طبقاتی شاید مؤید این حقیقت باشد که شیلی تنها کشور آمریکای جنوبی است که در آن مطالعهٔ معتبر و موثقی در روانشناسی اجتماعی بهعمل آمده است و این مطالعهٔ موثق در رمان «پسرِ دزد ۱۹۵۱» اثر مانوئل روخاس انجام گرفته است (که با عنوان مجرم بالفطره در سال ۱۹۵۱ بهزبان انگلیسی انتشار یافت و در صفحهٔ بدان اشاره شد). یکی از صحنههای این رمان تشریح و توصیف بلوائی است که در شهر بهراه میافتد و چند حادثه کوچک بهموج آشوب و تخریب و تارج بدل میشود. توصیف روخاس از چگونگی آغاز این بلوا و جریان آن موثق و زیرکانه است. گذشته از این مورد، اعتصابها و شورشهای کارگری در بسیاری از رمانهای شیلی مخصوصاً در آثار خوآن مارین بهکرات مورد بحث قرار گرفته است.
با وجود این، هرچند بهظاهر آگاهی نویسندگان شیلی محدود بهجمعیت فقیر و روز افزون شهرهاست، اما در میان آنان کسانی نیز هستند که سخت مجذوب طبیعت بکر و دستنخوردهٔ آمریکا میباشند. بسیاری از اشعار گابریلا میسترال بیان حس غربتی است که حتی درختان و صخرهها نیز دور از نظارهٔ انسان آن را احساس میکنند. پابلو نرودا، در زندگینامهٔ خود از خانههای نوساخته از چوب جنگلهای بکری که گیاهان و جانوران آن هنوز نامی ندارند و از احساس خود از زندگی در چنین خانهئی سخن سر میدهد. یکی از شاهکارهای ادبیات شیلی قطعهئی است از منظومهٔ «سرود عام»، آنجا که نرودا گیاهان و جانوران شناخته را توصیف میکند و در برابر طبیعتی که هنوز آلوده نگشته احترامی که بهنوعی حسّ دینی شباهت دارد از خود نشان میدهد:
- خیس همچون نیلوفر آبی
- مرغ آتش، درهای
- کلیسای گلگون را گشود
- و چون سپیدهدم بهپرواز در آمد.
یک چنین حس اعجابی را نسبت بهزیبائی و رمز و راز زندگی بدوی در رمانی بهنام «خرمی بوتون، ۱۹۵۰» از بنخامین سوبرکاسو (متولد ۱۹۰۲) نیز میتوان مشاهده کرد. کتاب حکایت سه وحشی که توسط یک کشتی انگلیسی از تیرادل فوئه گو بهلندن عصر ویکتوریا برده میشوند و چگونگی برخورد این مردم بدوی با جهان متمدن است.
بدین گونه است که تضادهای جغرافیای شیلی در ادبیات منعکس میشود. و این ادبیاتی است که در آن آگاهی از جهان بدوی و رام نشده با چراهای دردمندانهٔ شاعرانی چون انریکهلین (متولد ۱۹۲۳) و نیکالوزپارا و رماننویسانی که بهمناسبات طبقاتی و رفتار انسانی من حیثالمجموع نظر دارند درآمیخته است.
برزیل، مکزیک و کوبا
برزیل، مکزیک و کوبا سه کشوری هستند که، بهدلائل گوناگون، آگاهانه بهآینده چشم دوختهاند. در مکزیک و کوبا که انقلابهای سیاسی و اجتماعی اساسی را پشت سر نهادهاند علاقه بهاصلاحات و تجدید بنای اجتماعی در تمام جنبههای زندگی احساس میشود. در برزیل که چنان انقلاب عظیمی تا کنون بهوقوع نپیوسته، «فوتوریسم» پذیرفتنیترین شکل تفکر از سوی روشنفکرانی است که از امکانات عظیم کشور خود آگاهند.
همهٔ مسائل دیگر کشورهای آمریکای لاتین بهمقیاس وسیعتری در برزیل مطرح است و این برجستهترین سیمای این سرزمین است. برزیل کشوری است پهناور و با جمعیتی انبوه (۷۵ میلیون نفر) و از نظر موقعیت طبیعی از جنگلهای آمازون تاپامیا را شامل میشود. سائوپائولو یکی از مترقیترین شهرهای آمریکای لاتین است، در حالی که برخی از بدویترین قبایل جهان نیز در این کشور بهسر میبزند. اختلاط نژادی در این شبه قاره از هر نقطهٔ دیگر آمریکای لاتین شدیدتر است زیرا علاوه بر جمعیت کثیری از سرخپوستان و سیاهان، موج عظیم مهارجان اروپائی و نژاد زرد خاک این سرزمین را درنوردیده و بهشکل محسوسی سیمای اقوام نخستین پرتقالی را دگرگون ساخته است. مشکلات اقتصادی و اجتماعی نیز هر دو بهیک اندازه بزرگند: شمال شرقی کشور دچار خشکسالی دائمی است، کشت تنها یک نوع محصول در پارهئی مناطق زیانهای بسیار بههمراه دارد، ثروت در دست معدودی متمرکز شده، سرمایهگذاریها کافی نیست هرگاه نیاز شدید بهاصلاحات، کشور را با خطر تغییر اساسی اوضاع روبهرو سازد، فشار سیاسی با آن بهمقابله برخواهد خاست.
با این همه، اگر مشکلات برزیل با مسائل دیگر کشورهای آمریکای لاتین یکی است اما وضع سیاسی آرام آن در طول قرن نوزدهم و وسعت و ثروت این سرزمین، محیط فرهنگی مناسبی ایجاد کرده است. با حمایت و تشویق حکومت پادشاهی آن، در قرن گذشته مؤسسات آموزشی و فرهنگی بسیار تأسیس شد. پیش از آغاز قرن بیستم یک مدرسه عالی فلسفه در رسیفه وجود داشت و ریدوژانیرو صاحب معتبرترین بنگاههای چاپ و نشر کتاب بود. هنر از حمایت دولت و ملت برخوردار میشد. و در حقیقت شهر «ریو» در دههٔ ۱۸۷۰ بسیار پیشرفتهتر و از لحاظ فرهنگی غنیتر از تمام شهرهای آمریکای لاتین بود. در سالهای اخیر، سائوپائولو بهرقابت با ریو برخاسته و (چنان که در فصل ۳ خاطرنشان گردید) بهصورت مرکز هنر و ادبیات پیشرو درآمده و بهویژه بهیکی از مراکز عمدهٔ هنرهای تجسمی آمریکای لاتین مبدل شده است و مردم ثروتمند آن خریداران پردههای نقاشیهای دیواری هنرمندان پیشرو بریلاند. اما در ریودوژانیرو هنوز بنگاههای انتشاراتی مهمی بر قرار است که از آن میان باید از بنگاه انتشارات خوزه المپیو نام برد. این شخص، بهسبب تشویق نویسندگان بومی سهم قابل ستایش در ادبیات برزیل داشته است.
یکی از جنبههای مهم حیات فرهنگی برزیل در چهل سال گذشته، کشش دوجانبهئی است که میان نیاز بهحفظ اصالت و تمایل شدید بهتجددخواهی، در بین گروهی که خصوصیات ملی و بومی را ارج مینهند و آنها که برزیل را پیشاهنگ فرهنگ جهانی میخواهند وجود داشته است. این کشش مجادلات و مباحثات بسیار برانگیخته است اما گاه نیز میتوان هر دو تمایل را در نویسندهئی واحد مشاهده کرد و این امری غیرمعمول نیست. شایان تذکر است که جنبش «مدرنیسمو» در سال ۱۹۲۲، با افتتاح نمایشگاهی از آثار نقاشان برزیل در سائوپائولو آغاز شد. در این نمایشگاه، پردههائی که تأثیر فوویسم در آنها مشهود بود بهنمایش گذاشته شد. از همینجا و در آغاز راه این جنبش فرهنگی برزیل «بومی» و «نو» در کنار یکدیگر قرار گرفتند. این پیوند میان دو جریان هنری در ادبیات نیز روی داده است. بسیاری از نشریات دوران مدرنیسمو عناوین «ناسیونالیستی» از قبیل «جنگل برزیلی» و «سبز - زرد» (دو رنگ پرچم برزیل) داشتند. در بطن جنبش مدرنیسمو، ستایش زندگی و هنر بدوی نیز مستتر بود. اسوالده آندراده «بیانیه آدمخوار» را بهسال ۱۹۲۸ انتشار داد و رمان ماریو آندراده (۱۹۴۵ - ۱۸۹۳) با عنوان «موکاناایما» نیز در همین تاریخ بهچاپ رسید. رمان داستان یکی از امپراطوران جنگل آمازون است که از شهر سائوپائولو دیدار میکند. وحشی اصیلی که «آمیزهئی از خصائص برزیلی» است و مظهر دوگانگی شهر و جنگل است؛ (نگاه کنید بهصفحات ). شعر «Cobra Norato، ۱۹۳۱» اثر ژائول بوپ (متولد ۱۸۹۸) در باب شاعری است از اصل خویش بهدورمانده که سرانجام بهآغوش جنگلهای برزیل باز میگردد. خورخه دهلیما (۱۹۵۳ - ۱۸۹۵) نیز خود را همطراز سیاهان میشمرد و پیش از آن که بهشعر دینی و ماوراءالطبیعی روی آورد اشعار بسیاری دربارهٔ آنان سروده بود. پس میبینیم که «مدرنیسمو» ترکیبی از هنر پیشرو و جستوجوی اصالت در میان ابتدائیترین عناصر و در طبیعت بدوی بوده است. با وجود این اسوالد و ماروآندراده و دیگران سرود ستایش سائوپائولو را سرمیدادند و آن را «شهر آینده» میخواندند.
چنین تقارن مشابهی در رماننویسان شمال شرقی برزیل نیز مشاهده میشود. آثار این نویسندگان مشحون از توصیف زندگی سر تانخوهای تنگدست، ماهیگیران و کارگران مزارع نیشکر و کاکائو است اما بسیاری نیز بهمردم بدوی و سادهئی پرداختهاند که جاذبهٔ شهر چون مغناطیس آنان را بهخود کشیده و از مسکن مألوف جدا ساخته است. گاوچران «عمرهای بیحاصل، ۱۹۳۸» اثر گراسیلیانو راموس (۱۹۵۳ - ۱۸۹۲) یا سرتانخوهای گرسنه در «سال پانزده ۱۹۳۱» اثر راکل ده کیروس (متولد ۱۹۱۰) از این دست است. اما در رمان شمال شرقی، تضاد میان شهر و ده، میان شکل سنتی زندگی و تجدد مفهومی دیگر دارد که با جاذبهٔ تجدد در ریشهها و اصول که نویسندگان «مدرنیستا» هوادار آنند متفاوت است. در نظر گراسیلیانوراموس، فیالمثل، در شهر نیروئی است که دهقان را برمیانگیزد تا خود را از زیر یوغ ابدی رنج و زحمت کمرشکن برهاند و از گرسنگی نجات یابد. در حالی که در رمانهای «دورهٔ نیشکر» اثر خوزه لینس دورگو (۵۷ - ۱۹۰۱) (که در صفحه از آن سخن رفت)، شهر و مزرعه، چون دو کفهٔ ترازو متقالاً بهیکدیگر وابستهاند، پولی که از مزرعه حاصل میشود تنوز دکانها و فاحشهخانههای شهر را گرم نگه میدارد. با وجود این، ریکاردو جوانک زارع، در شهر است که پس از چشیدن طعم مبارزات سیاسی و تلاش اقتصادی بهحد کافی آموزش میبیند و بهعنوان حسابدار بهمزرعه باز میگردد. اما از سوی دیگر، کارلوس ملو، برادرزادهٔ مالک که تربیت شهری دارد، چنان بار آمده است که دیگر با کار و زندگی در مزرعه سازگار نیست. شهر شاید افق وسیعتری در برابر چشم آدمی بگسترد اما وسائل تباهی او را نیز فراهم میآورد. در آخرین مجلد از این سلسله رمانها میبینیم که نفوذ ویرانگر شهر، سبب نابوی کشتزار میگردد. در بسیاری از رمانهای خورخه آمادو، شهر جائی است که در آن مردم فقیر در کشمکشهای طبقاتی پرورده میشوند و رقابتهای سیاسی سران فئودال با جنگ خاتمه مییابد.
دو رمان از آثار طراز اول ادبیات بریل، «سرتائوی بزرگ: کورهراهها، ۱۹۵۶» اثر ژوآاوگیمارائس روسا و شعر «زندگی و مرگ یک سهورینو، ۵ - ۱۹۵۴» اثر ژوا اوگابرال ده ملونتو (متولد ۱۹۲۰) نمودار این روح اصالتجوئی و تجددطلبی است. اثر نخست (که پیش از این در صفحهٔ مورد بحث قرار گرفت) داستانی است بهشیوهٔ جویس، که حوادث آن درمیان یاغیان شمال شرقی اتفاق میافتد و کند وکاوی در خصوصات روانی و اخلاقی مردم آن سامان است. «زندگی و مرگ سه ورینو» از لحاظ صورت براساس نمایشنامههای سنتی که در اعیاد میلاد مسیح اجرا میشد، بهوجود آمده است. در این شعر ملونتو بهمسائل کلی رنج و مرگ و زندگی رنجبران میپردازد:
- آنان که میکوشند تا زمین مرده را
- زندگی بخشند
- آنان که میکوشند تا از زمین سوخته
- کشتزاری بهزور بستانند
برخورد دو شیوه تفکر، اعتقاد بهاصالت فرهنگ بومی و تجددطلبی، وجه تمایز هنرهای تجسمی معاصر بهخصوص آثار نقاشی کاندیدوپورتینای (متولد ۱۹۰۳) بوده است. در زمینهٔ موسیقی نیز Cancoes Brasileiros اثر هیتورویلا - لوبوس (۱۹۵۹ - ۱۸۸۷) نمونهئی از نفوذ این شیوهٔ دید است.
شاید بدین علت که در برزیل، شهر - با وجود چشماندازهای متنوع و نو - با نقاط بدوی و دورافتاده بسیار نزدیک است. نویسندگان این کشور شدیداً بهبیثمری و اندوهخیزی زندگی شهری واقف بودهاند، وقوفی که در رمان «اندوه، ۱۹۳۶» اثر گراسیلیانوراموس بهحدّ اعلای بیان هنری خود رسیده است: اندوه داستان مردی است که دختر همسایهئی ذهن او را سخت بهخود مشغول داشته است. مرد هر روز از آن سوی نردهها با دختر گفتوگو میکند، از شکافی بر دیوار اتاق خواب، او را دزدانه میپاید، صدای گریه و گفتگوی او را از پشت تیغهٔ بین دو اطاق میشنود و سرانجام در اثر این نزدیکی و فاصلهٔ اندک و تحریککننده نفرتی در دل او پیدا میشود و دختر را بهقتل میرساند. داستان گراسیلیانوراموس، تمثیلی سخت مناسب از رنج انسان امروزی است که در شرائط غیرطبیعی زندگی در شهرهای جدید باید تحمل کند، رنج با مردم بودن اما همیشه با آنان بیگانه ماندن. دو تن از شاعران نامدار برزیل، مانوئل باندهایرا (متولد ۱۸۸۶) و کارلوس درومونده آندراده (متولد ۱۹۰۲) نیز بهاین فقدان رابطه که در زندگی انسان نو حکمفرماست توجه دارند. از نظر درموند آندراده، در حقیقت نه تنها ارتباط میان افراد انسان دشوار است بلکه حتی سادهترین اشیائی که در زندگی روزمره با آنها برخورد میکنیم برایمان ناشناختنی و معما هستند. شعر آندراده بهشیوهئی طنزآمیز از این ناتوانی انسان سخن میگوید.
برزیل سرزمین وسیعی است و سیمائی گوناگون دارد و جنبههای متناقض آن بهاندازهئی است که خلاصه کردن آن در یک اثر کاری دشوار است. برای نویسندگان برزیل، این تنوع و وسعت همواره یأسآور بوده است دروموند آندراده در شعری از این نومیدی با لحن طنز و استهزاء سخن میگوید و کسانی را که از مسائل این سرزمین در رنجند به «فراموش کردن برزیل» فرا میخواند:
- این چنین پهناور، بیپایان، سرشار از تناقض
- مهر سوزان ما را نخواهد پذیرفت
برزیل در شعر ناب و نیز شعر دینی سنتی پرمایه داشته است. در زمینهٔ شعر ناب باید از سیسیلیامیرلس (متولد ۱۹۰۱) نمایندهٔ برجستهٔ این نوع شعر نام برد. آثار خورخه دهلیما در «زمان و بینهایت، ۱۹۳۵» نمونهٔ دوم است. بدون شک، بانفوذترین شاعر برزیل کابرال ده ملونتو (متولد ۱۹۲۰) است که استادی او در صناعات شعری و مهارتهای لفظی، شعر برزیل را دگرگون کرده است. در برزیل نیز مانند دیگر کشورهای آمریکای لاتین، نوترین جنبشهای شعری (که دو نشریه پراکیسس و نوئی گاندرس در آنها سهیم بودهاند) هنر پیشرو را با تعهد اجتماعی تلفیق کردهاند. اما درخشانترین پیشرفتی که بهتازگی در هنر برزیل پدید آمده از آن سینمای جدید این کشور است که تجزیه و تحلیل افسانههای برزیلی موضوع اصلی و اساس آن را تشکیل میدهد.
مکزیک برخلاف برزیل، یک انقلاب اجتماعی را از سر گذرانده و همهٔ ساختهای کهن را ویران ساخته است. قابل توجه است که در این کشور نویسندگان بسیاری هستند که - با وجود پارهئی انتقادها و محافظهکاریها - اساساً با تشکیلات پس از انقلاب روی موافق دارند. مکزیک را میتوان تنها کشور آمریکای لاتین دانست که در آن هنرمند مخاطبان بسیار دارد و انواع هنرها؛ موسیقی، رقص، سینما، مجسمهسازی و شعر و رمان بهوجود آمده و بهمرحلهٔ شکوفائی رسیده است. بهعلاوه، جنگ داخلی اسپانیا، تأثیر قاطعی بر فرهنگ مکزیک داشته است. بسیاری از روشنفکران جمهوریخواه اسپانیائی بهاین کشور رخت اقامت کشیدند و بهتأسیس سازمانهای انتشار کتاب و گروههای نمایش دست زدند و نیز با تدریس در کالجها و دانشگاههای مکزیک سبب تقویت هیأتهای آموزشی این موسسات گردیدند.
اما دشواریهای بسیاری هنوز باقی مانده است – حتی امروزه، ۴۳ درصد از جمعیت بالغ کشور بیسواد است. بهجز مشکل بیسوادی، مکزیک با مسألهٔ سرخپوستان و دهقانان مواجه است. هرچند حکومتهای بعد از انقلاب هر یک کوشیدهاند با تقسیم دوبارهٔ اراضی و اجرای برنامههای مبارزه با بیسوادی دهقانان را همپایهٔ دیگر مردم کشور درآورند. اما این کششها هنوز کاملاً بهنتیجه نرسیده است. از قریب بهچهار میلیون نفر سرخپوست مکزیکی، دو میلیون تن از آنان با فقری شدید دست بهگریبانند. معیار داوری مکزیکیهای امروزی درباره سرخپوستان معیاری فرهنگی و مربوط بهزبان است. زیرا سرخپوستان بهزبانی بهغیر از زبان اسپانیائی سخن میگویند، جمعآوری آنان بسیار دشوار است و این مشکل از آنجا که بیشتر سرخپوستان در نتیجهٔ زندگی در نقاط بسیار دور از مراکز تمدن نسبت بههر نوع زندگی دیگری عمیقاً بیگانه ماندهاند تشدید میشود. اما موانعی که در راه کار جمعآوری قرار دارد تنها از ناحیه سرخپوستان نیست. بسیاری از غیر سرخپوستان نیز نسبت بهاین مسأله بیتفاوتند و ابراز علاقه نمیکنند. حتی در آثار گوناگونی که انسانشناسان، مدرّسان و جامعهشناسان در باب زندگی سرخپوستان نوشتهاند، طرفداری از اصالت سرخپوستان بهصورت یک تظاهر روشنفکرانه باقی مانده و کمتر کسی عملاً آن را دنبال کرده است. اما با وجود موانع گوناگون از ناحیهٔ سرخپوستان، و با وجود بیتفاوتی بسیاری دیگر، جامعهٔ مکزیک و دیدگاههای سرخپوستان در معرض دگرگونی است. تحقیق ریکاردو پوساس (متولد ۱۹۱۰) از یک دهکدهٔ چامولا بهنام «خوانپرزخولوته، ۱۹۵۲» تصویر روشنی از این دگرگونی است.
مسألهٔ اساسی روشنفکران بعد از انقلاب، تفاوت میان وعدههای انقلاب و اجرای این وعدهها بوده است. تقسیم اراضی بهصورت متفرق و ناقصی انجام گرفته. بازرگانی مکزیک هنوز هم شدیداً وابسته بهسرمایهها و افراد خارجی است. مکزیکیها خود بهتجارت بیش از توسعهٔ صنعتی علاقمندند. از سوی دیگر ادعای «انقلابی» بودن مکزیک مباین با حقیقت است زیرا مکزیک هنوز یکی از کشورهای سرمایهداری و متعهد و آزاد است. پیش از انقلاب، جامعهٔ مکزیک بهجوامع دیگر آمریکای لاتین شباهت داشت. خواص روشنفکر گروه کوچکی را تشکیل میدادند که برای یکدیگر مینوشتند و چاپ و نشر نوشتههای خود را بسیار دشوار مییافتند، تأتری بود که تنها گروههای نمایشی خارجی در آن امکان کار مییافتند و توده مردم بیسواد و از تمدن بهدور بودند. اما حتی در قرن نوزدهم، روشنفکرانی چون گی پرموپریتو (۹۷ - ۱۸۱۸) ایگناسیورامیرس (۷۹ - ۱۸۱۸) و ایگنا سیوآلتامیرانو (۹۳ - ۱۸۸۳) بودند که بهمسائل اجتماعی عمیقاً توجه داشتند و این توجه و علاقه را نسلهای بعد بهمیراث بردند. در واقع، این، یکی از جنبههای برجستهٔ حیات معنوی مکزیک است، زیرا نسلی بهحمایت و تقویت انقلاب برخاست که کسانی چون خوزه واسکونسلوس (۱۹۵۹ - ۱۸۸۲)، آنتونیو کاسو (۱۹۴۶ - ۱۸۸۳) و آلفونسوری یس (۱۹۵۹ - ۱۸۸۹) – روشنفکران گروه آتنئو - را در دامان خود پرورده بود. این اتحاد و پیوستگی اهمیت بسیار داشت تأثیری عمیق بر نسل جوان مکزیک نهاد. این متفکران نه تنها در بنیان گذاری اصول عقاید پس از انقلاب سهیم بودند بلکه باید آنان را نمونهئی از همگامی با مظاهر انقلاب بهشمار آورد و این راهی است که بسیاری از روشنفکران تاکنون پیمودهاند. بهویژه خوزه واسکونسلوس طرحهای بسیاری را در زمینه هنری پیافکند که تا کنون نتایج نیکوئی بهبار آورده است. کارهای او بهراستی، چنان که اوکتاویوپاس گفته است «نه ساختن که پی افکندن» بوده است. در حقیقت مؤسساتی چون انستیتوی مطالعات بومی، موزهٔ مردمشناسی و تاریخ (که در آن تاریخ بهعنوان بخشی از زمان زندهٔ حاضر مورد بررسی قرار گرفته و نه بهصورت مجموعهئی از آثار و یادگارهای گذشته)، بالهٔ فولکوریک و ارکستر ملی، بدون کوششهای راه گشایندهٔ او نمیتوانست بر اعتبار کنونی دست یابد. بهیقین میتوان گفت که در هیچ یک از کشورهای آمریکای لاتین، مردم طبقات گوناگون تا این حد بهسنن تاریخی و ملی خود آگاه و بدانها مباهی نیستند.
از میان هنرهای گوناگون، نقاشی دیواری را باید نخستین وسیلهٔ بیان روح انقلاب مکزیک دانست. آثار دیه گوریورا (۱۹۵۷ - ۱۸۸۷)، آلفاروسیکه روس (متولد ۱۸۹۸) و کلمنته اوروسکه (۱۹۴۹ - ۱۸۸۲) که در فصل سوم کتاب از آنها سخن رفت نیازی بهتفسیر بیشتر ندارد جز این که خاطرنشان کنیم که نقاشان مکزیک، با وجود ضعفهائی که در آثارشان مشهود است تنها هنرمندان آمریکای لاتین هستند که «شیوهئی بهراستی اصیل در نقاشی بنیاد نهادند، شیوهئی که بر هنر بسیاری از کشورهای نیمکره غربی تأثیر داشته است.» از این گذشته مکزیک یکی از پیشگامان تلفیق نقاشی و مجسمهسازی با هنر معماری بهسبکی نو بوده است. بناهائی چون دانشگاه آزاد و بسیاری از طرحهای خانههای ارزان شاهد مثالی بر این مدعا میتواند باشد. و این نقاشیهای دیواری سه نقاش بزرگ، ریورا، اوروسکو و سیکه روس بود که زمینه را برای چنین تلفیقی مهیا ساخت. نقاشیهای دیواری مکزیک، نخست جنبهٔ تعلیمی داشتند. اما حتی در همان روزگار اوج نفوذ این هنر، کسانی بودند که «تعلیم و موعظه» را وظیفه هنرمند نمیدانستند. فیالمثل، کارلوس مریدا (متولد ۱۸۹۱) و روفینوتامایو (متولد ۱۸۹۹) از نقاشانی هستند که هنرشان نشاندهندهٔ راه خاص و شخصی آنان است. مریدا، با آن که بسیاری از بناهای عمومی را نقاشی کرده، آثارش برخلاف کارهای هنرمندان اولیهٔ نقاشی دیواری، انتزاعی است. از دههٔ ۱۹۴۰ بهاین سو، هنرمندی آلمانی نژاد بهنام ماتیاس گوئریتس، تأثیری شگرف بر جامعهٔ هنری مکزیک داشته است. وی معمار برجهای بسیار زیبای شهر ساته ایته در نزدیکی پایتخت مکزیک است و کسی است که در طراحی و و تزئین موزهٔ علوم تجربی ال اکوباروفینوتامایو و کارلوس مریدا (و نیز هنری مور) همکاری داشته است. در تزئین این موزه از نقاشیهای دیواری، تندیسهای متأثر از معماری و حتی یک «شعر تجسمی» بهکار رفته است. نکته مهم این است که هنر تجسمی مکزیک، هر چند نخستین شیوهٔ بیانی است که با روح انقلاب پیوند یافته است اما در سالهای اخیر بهراهی دیگر افتاده و میرود تا آن کیفیت تعلیمی را رها سازد و بهبیانی کلیتر و جهانیتر دست یابد.
برخلاف نقاشان، شاعران و نویسندگان مکزیک، من حیثالمجموع، در همگامی با انقلاب چندان شتاب نداشتند چرا که نویسندگان در دوران بلافصل انقلاب، با مخاطبان تازه کمتر در تماس بودند. شعر مکزیک در این قرن، دیری است که در دایره دو موضوع مرگ و انزوا محدود مانده. رمان پس از انقلاب نیز، حتی وقتی بهمظاهر انقلاب میپردازد وحشت و هراس را هر چه دهشتزاتر تصویر میکند. البته این امری است طبیعی. آن دسته از نویسندگان وابسته بهطبقهٔ متوسط مکزیک و نیز نویسندگان نسل اول انقلاب، یعنی شاهدان مستقیم نبرد، مانند ماریوآسوئلا (۱۹۵۲ - ۱۸۷۳) و مارتین لوئیس گوسمان (متولد ۱۸۸۷) وحشت ناشی از اعمال خشونت و هراس از وحشیگری مردمی را که انقلاب بند از دست و پایشان برداشته بود در آثار خود نمایان میسازد. رمانهای نیمه شرح حال خوزه روبن رومرو (۱۹۵۲ - ۱۸۹۰) – بهویژه «یادداشتهای آدم شهرستانی، ۱۹۳۲» - همه تشریح زندگی دهکدههای آرام و از همگسیختگی این زندگی پس از وقوع انقلاب است. این را نیز باید افزود که رمان انقلاب تنها بهانتقاد مطلق از این دگرگونی ناگهانی و تأثیر جنبههای مختلف آن در جامعهٔ مکزیک اکتفا نکرده و بهطرح مسأله تازهئی در ادبیات آمریکای لاتین پرداخته است و آن تصویر چهرهٔ یک تودهٔ قهرمان در رمان است. رمانهائی چون «ستمدیدگان، ۱۹۱۶» اثر ماریو آسوئلا و «بیتوته، ۱۹۳۱» اثر گرگوریوای فوئنتس (متولد ۱۸۹۳) نقشی را که تودهٔ بینام و نشان در حوادث بزرگ تاریخ کشور ایفا کرده است بهخواننده میشناساند.
نخستین موج گزارشهای شاهدان عینی انقلاب بهدنبال رمانهای بسیاری که بیحاصلی یا شکست وعدههای انقلاب را عنوان کردهاند ظاهر میشود. رمان لوپسای فوئنتس بهنام «سرخپوست، ۱۹۳۵» شکست انقلابیون را در سهیم گردانیدن سرخپوستان در حیات ملی مینمایاند و «سوخته از آفتاب، ۱۹۳۷» اثر موریسیو ماگدانلو (متولد ۱۹۰۶) در اثبات این نکته میکوشد که رهبران حزبی جدید در بیهمه چیزی دست کمی از حکمروایان پیشین ندارند. این از شیفتگی بهدرآمدن، خصوصاً در دوران ریاست جمهوری پلوتارکوکایس (۸ - ۱۹۲۴) و پس از آن که خطر بازگشت بهدیکتاتوری و حکومت نظامی مکزیک را تهدید میکند بهاوج خود میرسد. نویسندگان این دوره از هشداردادن مردم بههیچ رو دریغ نمیورزند. «سایهٔ کودی یو، ۱۹۲۹» اثر مارتین لوئیس گوسمان و «ژنرال من! ۱۹۳۴» اثر گرگوریولوپس ای فوئنتس دخالت رهبران نظامی را در امور سیاسی بهباد انتقاد میگیرد. هر دو نویسنده نشان دادهاند که وقتی، مردانی که طعم قدرت و افتخار را در میدانهای نبرد چشیدهاند نتوانند خود را با نقش کوچکی در زمان صلح آشتی دهند چه مخاطراتی بهبار خواهد آمد. نمایشنامه «کمدیاس ایمپولیتی کاس، ۵ - ۱۹۳۳» و «شکلکساز ۱۹۳۷» اثر رودولفواوسیگلی حملهئی آشکار بهریاکاری و عوامفریبی دستگاه حکومت کایس است.
خوشبختانه خطر بازگشت بهدیکتاتوری بهرهبری کایس که کشور را تهدید میکرد از سرگذشت و بهقدرت رسیدن لاسارو کاردناس در ۱۹۳۴، اجرای بسیاری از نویدهای انقلاب را بههمراه داشت. حکومتهای پس از وی نیز اصلاحطلبان معتدلی بودند و امنیت اجتماعی و رفاه تودهٔ مردم را بهبهترین وجهی تأمین کردند و درعین حال بهبخشهای خصوصی و سرمایهگذاران خارجی نیز امکان فعالیت دادند. اکنون نیش انتقاد نویسندگان نه دستگاه حکومت، بلکه خصوصیات مردم مکزیک را هدف قرار داده است که در چشم آنان پر از عیب و لغزش است. و همین عیوب مانعی در راه اجرای کامل اصول انقلاب بوده است. نخستین مقالات تحلیلی دربارهٔ خصوصیات مردم مکزیک در زمان حکومت کایس انتشار یافت. این تجزیه و تحلیل تا بهامروز ادامه یافته و این مقالات را شامل میشود: «طرحی از انسان مکزیکی و فرهنگ او، ۱۹۳۴» از ساموئل رایس، «مؤخرهئی درباب ریاکاری مردم مکزیک، ۱۹۳۸» از رودولفو اوسیگلی، «تمایل بهتقصیر در مردم مکزیک، ۱۹۴۹» از اگوستین یانیاس (متولد ۱۹۰۴)، «هزارتوی انزوا، ۱۹۵۰» از اکتاویوپاس، «خودآگاهی و استعدادهای بالقوه مردم مکزیک، ۱۹۵۲» از لئوپولدو سهآ و بسیاری دیگر. بهاین مجموعه این پند آلفونسوری یس را نیز بیفزائیم که گفته است مردم باید آمریکا را در قلب خود و «با خلوص و صداقت جستجو کنند، نه آن که گوشهئی بگیرند و چون ساکنان بهشت، بهانتظار بنشینند تا میوه از درخت فروافتد.» این نویسندگان جملگی از جهت زاویهٔ دیدی که برای مطالعهٔ مسائل مکزیک امروز اتخاذ کردهاند با یکدیگر متفاوتند اما در نمودن ضعفهای موجود در نگرش سیاسی و اجتماعی، که مانعی در راه پیشرفت بهشمار میآید و غالباً از شرائط تاریخی کشور و تصادمهای نژادی مایه میگیرد اتفاق نظر دارند.
این تحلیل انتقادی از خصوصیات اخلاقی مردم مکزیک و محیط زندگی آنان، منحصر بهتحقیقات فاضلانه نیست بلکه در ادبیات نیز از نمایش (بهخصوص نمایشنامههای رودولفواوسیگلی) تا رمان امکان ظهور یافته است. در مورد اخیر، گزارشهای عینی از حوادث انقلاب بهشیوهئی شبیه بهداستانهای پرماجرا، سرانجام جای خود را بهمطالعاتی عمیقتر و استقرائی میدهد. در ادبیات معاصر مکزیک، انقلاب دیگر بهصورت قدرتی کور، چنان که در آثار آسوئلا میبینیم تصور نمیشود. پیروزی بربریت، یا حتی جنبش تودهئی بینام و نشان نیز هست، چنان که رمانهای گوسمان و رمان «بیتوته» اثر لوپسای فوئنتس نشان میدهد. این دگرگونی در شیوهٔ دید با ظهور نسل جدیدی مقارن است که دستگاه دیکتاتوری پورفی ریودیاس و انقلاب را حوادثی مربوط بهگذشته میداند و نه چیزهائی که مستقیماً بهتجربه درآمده باشد. این دگرگونی، متضمن تحولی در صناعات ادبی بوده است. نخستین نویسندگان پس از انقلاب، آسوئلا و گوسمان حوادث انقلاب را یا خود مستقیماً باز میگویند یا از زبان قهرمان اصلی داستان که ماجرا را با تمام خشونتی که خود شاهد بوده است توصیف میکند. در آثار نویسندگان نسل جدید، چون «مرگ آرتمیوکروس، ۱۹۶۲» اثر کارلوس فوئنتس، خشونت بهصورت خاطرهئی بهذهن متبادر میشود یا بهصورت ماجرائی بهیاد آمده بر زبان میآید، آنجا که، مرد در بستر مرگ گذشتهئی بسیار دور را بهیاد میآورد. در اثری با عنوان «پدرو پارامو، ۱۹۵۵» نویسنده، خوآن رولفو، حتی از این نیز فراتر میرود. در این داستان قهرمانان همه مردهاند و تنها بهصورت اصواتی در هوای دهکدهئی متروک باقی ماندهاند. در «خاطرات آینده، ۱۹۶۳» اثر الناگارو، تعقیب و شکنجهٔ کاتولیکها از طرف کایس و پیروانش چنان توصیف میشود که گوئی از یک عصر افسانهئی سخن میرود. نویسندگان دیگر، صریحاً انقلاب را چون خاطرهٔ دوری تصویر کردهاند. خاطرات دلنشین آندرس ایدوآرته (متولد ۱۹۰۷) در رمانی بهنام «کودکی در انقلاب مکزیک، ۱۹۵۱» از آن جمله است. گذشته از این، لحن تلخ و گزندهٔ آثاری که در واقع بازسازی تخیلی دوران حکومت دیاس و سالهای پیش از انقلاباند، از میان رفته است. در «لحظهٔ بارانی، ۱۹۴۷» اثر اگوستین یانیاس، زندگی حقیر و غمانگیز شهری کوچک و غبارآلود، ناگهان در پایان کتاب حالتی شادمانه مییابد زیرا انقلاب، همچون نسیم جانبخشی شهر را در بر میگیرد. خوآن رولفو، پدرو پاراموی مالک را، اکنون که او و امثال او، برای همیشه از میان رفتهاند میتواند در سایه تفاهم و همدردی خود بگیرد.
انتقاد سخت و تند نویسندگان نه بهگذشته بلکه بهدوران کنونی ارتباط دارد. کارلوس فوئنتس، بهخصوص با نویسندگانی که مشکلات مکزیک امروز را ناشی از ضعفهای اخلاقی مردم آن میدانند هم عقیده است و خاصه با نیاز فرد مکزیکی بهتحمیل خشونتآمیز خود بر دیگران و نشان دادن machismo یا مردانگی خود آشنائی دارد. «آرتمیو کروس» اثر فوئنتس تجسمی از این خصوصیات اخلاقی، است. «کروس» مردی است که بهاتکاء اوضاع پس از انقلاب، در عرصهٔ سیاست بهقدرت میرسد و پس از آن روزنامهها و صنایع را تحت نظارت شدید خود میگیرد. در «آنجا که هوا پاکتر است، ۱۹۵۸» فوئنتس خواننده را با انبوهی از مردم گوناگون، بانکداران، شاعران، انگلها و هنرپیشگانی که در آشفته بازار پس از انقلاب بار خود را بسته و ثروت اندوختهاند آشنا میسازد. در اینجا و نیز در «وجدانهای پاک، ۱۹۵۹» نویسنده بهتشریح جامعهئی میپردازد که در چنگال مشتی فریبکار گرفتار آمده است. اینان هیچ بیم ندارند که یاران خود را فریب دهند و با سوء استفاده از آرمانهائی که خود نماینده آنها بودهاند راه ترقی را هموار سازند. بدین گونه، فوئنتس بهخواننده هشدار میدهد که طرف فاتح، لزوماً طرف معصوم نیست. او و نسل او دیگر نمیتوانند بهجانبداری از سیاه و سفید برخیزند. روساریو کاستیانوس (متولد ۱۹۲۵) نیز که در کتاب «بلون کنان، ۱۹۵۷» بهتشریح روابط میان سرخپوستان و مالکان سفید یا مستیسو میپردازد بههیچ وجه آنان را «خوب» یا «بد» مطلق نمیداند بلکه بهصورت دو نژاد بهیک اندازه درنیافتنی مینگرد که هیچ یک عالماً و عامداً خبیث نیستند. ویسنته لنی یرو (متولد ۱۹۳۳) در رمان «بنّاها، ۱۹۶۴» - که در صفحه ذکر آن گذشت - با فصاحت تمام نشان میدهد که در مورد حوادث خشونتبار نسبت جرم یا بیگناهی بهکسی دادن کاری بس مشکل است. این رمان داستانی پلیسی است. در این داستان محافظ شبانهئی بهقتل میرسد. اشخاص مختلف داستان و نیز خود نمایندهٔ پلیس، در ذهن خویش بهقتل اعتراف میکنند. قصد لنی یرو آن است که بهخواننده نشان دهد که میان «جرم» و «بیگناهی» نمیتوان مرز مشخص و قاطعی قائل شد که کاری باطل است. نسل جوان نویسندگان مکزیک با کسب تجربه و مهارت در صنایع ادبی از سادگی اولیه دور افتادهاند. فوئنتس در تازهترین اثر خود «تعویض پوست، ۱۹۶۸» بهتجلیل از رمان موج نو دست زده و نسبت بهراهی که تاکنون در زمینهٔ رمان پیموده - که تأثیر متقابل جنسی و لفظی چهار شخصیت باشد مسیری انتزاعیتر را انتخاب کرده است. معاصرین جوانتر او، خوزه آگوستین، سالوادور الیسوندو و خوآنگار سیاپونسه برای خوانندگان شهرنشینِ هر روز آگاهتر و هشیارتری مینویسند. آثارشان بههیچ رو نه رنگ محلی دارد و نه امتیازی برای ناحیه خاصی قائلند. موضوع داستانهای خود را نیز در میان طبقهٔ متوسط، دنیای مشحون از لطائف و گفتوگوهای عامیانه مییابند و مسأله بیگانگی انسان در آثار آنان مسألهئی عامی و همگانی است.
اکره بسیاری از نویسندگان جدید مکزیک از هم آواز شدن با نظم موجود و خیراخلاقی، منبعث از عقاید اکتاویوپاس، آلفونسو ریس و دیگران است که مؤکداً هنرمند را آزاد و غیر متعهد دانستهاند. بهگفتن این نکته نیازی نیست که نقاشان دیواری پس از انقلاب با چنین نظریهئی در هنر کاملاً بیگانه بودهاند، اما برای نویسندگانی که در فضای نامتعادل مکزیک نو دم میزنند اثبات این آزادی بیش از پیش ضرورت مییابد. در رمان، نویسنده با بیتفاوت ماندن نسبت بهحوادث روز و در عین حال لحن انتقاد را حفظ کردن، آزادی خود را اعلام میدارد. در شعر، این آزادی بهصورت آزادی شاعر در انتخاب هر موضوعی که توجه او را بهخود میکشد نمایان گشته است. از نظر اکتاویوپاس، در جامعه بورژوازی، شاعر که با همهٔ ارزشهای آن سر ستیز دارد وجودی بیگانه خواهد بود. شعر، انسان را با دنیائی دیگر، با دنیای تخیل و آن وحدت اساسی که اجتماعی در همش میکوبد نزدیک میسازد. برای بشریت بیگانه و پیوند گسیخته، که هر روز در چنگال ماشین گرفتارتر میشود، شعر همچون چراغی است که راه رستگاری را مینماید. بسیاری از اشعار خود پاس، بالاخص شعر با شکوه «سنگ آفتاب، ۱۹۵۷» تأئیدی بر این نظر است. پاس در این شعر، اساطیر آستک و یونانی را در هم میآمیزد و بدین ترتیب وحدت همهٔ اشیاء را در دور ابدی آفرینش و مرگ آشکار میسازد. مجموعهٔ تازهٔ اشعار برگزیده پاس که زیر عنوان «poesia en movimiento، ۱۹۵۷» بهچاپ رسیده نشاندهندهٔ تداوم سنت شعری مکزیک از زمان لوپس رولارده بهاین سو است. در این مجموعه درخشان از آنچه شعر اجتماعی نام دارد اثری نمیتوان یافت. شاعران دیگری چون خوزه امیلیو پاچکو (متولد ۱۹۳۹)، خائیمه سابینس (متولد ۱۹۲۵)، مارکو آنتونیو مونتس ده اوکا (متولد ۱۹۳۲)، خائیمه گارسیاترس (متولد ۱۹۲۴) و روبن بونیفاس نونیو (متولد ۱۹۲۳) در عین حال که لحنی شدیداً فردی را در شعر خود حفظ کردهاند، همه در ایجاد زبانی شاعرانه سخت کوشیدهاند.
فرهنگ مکزیک از چنان تنوع و تحرکی برخوردار است که جنبههای گوناگون آن را در این مختصر بررسی کردن کاری دشوار است. برجستهترین سیمای این فرهنگ نویسندگان و روشنفکرانی هستند که سالیان دراز در این کشور زیسته و بهمیهن خود و آینده آن شدیداً دلبستگی نشان دادهاند در عین حال که حق انتقاد را برای خود محفوظ نگاه داشتهاند. این دلبستگی همراه با انتقاد بهزمان فرناندس ده لیسا اردی (۱۸۲۷ - ۱۷۷۶) رماننویس و روزنامهنگار اوائل قرن نوزدهم میرسد و بهصورت سنتی تا بهامروز برقرار مانده است.
انقلاب کوبا نیز، تأثیری شگرف بر حیات فرهنگی این سرزمین داشته است، هر چند تحولی که در اوضاع سیاسی و اجتماعی این کشور روی داده تازه است و هنوز زمان داوری قاطع فرا نرسیده است.
تا سال ۱۹۵۹، فرهنگ کوبا شباهت بسیار بهفرهنگ دیگر جزائر اسپانیائی زبان دریای کارائیب داشت. شاعران پیش از انقلاب بهشیوههای معمول در اروپای آن روزگار و یا شعر «ناب» تمایل داشتند. شاعرانی چون ماریا نوبرول (۱۹۵۶ - ۱۸۹۱)، اوگنیو فلوریت (متولد ۱۹۰۳)، خوزه لسامالیما (متولد ۱۹۱۲)، سین تیووبتیه (متولد ۱۹۲۱) و الیزئودیه گو (متولد ۱۹۲۰) بههیچ رو در شعر بهمسائل ملی نمیپرداختند. اما از سوی دیگر در رمان این دوره، گرایش شدیدی نسبت بهمسائل اجتماعی مشاهده میشود. رمانهای کارلوس لووه ایرا (۱۹۲۸ - ۱۸۸۲)، کارلوس مونته نگرو (متولد ۱۹۰۰) و انریکه سرپا (متولد ۱۸۹۹) و نیز داستانهای کوتاه لینو نوواس کالوو (متولد ۱۹۰۵) بیشتر تصاویری از زندگی محرومان اجتماع یا مردم ساده و متضمن نقد اوضاع اجتماعی جزیره است.
یکی از جنبشهای بهراستی اصیل در فرهنگ پیش از انقلاب کوبا جنبش آفرو - کوبائی است. یقیناً علاقه بهفرهنگ سیاهان که در پاریس سالهای بیست رواج داشت، الهامبخش پیروان این مکتب بوده است. (نگاه کنید بهصفحات ). اما لذت شاعران کوبائی این مکتب از آوازها، آهنگها و رقصهای بدوی و طبیعی این قوم، بهسبب کیفیت خاص کوبائی و غیر اروپائی آنها بود. این نهضت در شعر نیکلاس گی ین نضج گرفت و بهصورت پاسخی بهتمدن صنعتی و سرمایهداری غیرانسانی همسایهٔ شمالی، ایالات متحده در آمد. این تصادف نیست که گیین عنوان «رقص جهانگردان، ۱۹۳۷» را بهمجموعهئی از اشعار خود داده است و یا در آثار منشور خود جهانگردان آمریکائی را که حضورشان در کوبا نشانهٔ وابستگی اقتصادی این کشور با ایالات متحده است بارها بهباد استهزاء میگیرد.
انقلاب کاسترو در سال ۱۹۵۹، ساختهای اجتماعی کوبا را دگرگون کرد. بسیاری از ثروتمندان و پیشهوران و مردم طبقه متوسط جزیره را ترک گفتند. مبارزهٔ شدید با بیسوادی سبب پیدایش یک تودهٔ جدید کتابخوان شد و نویسندگان جدیدی بهمیدان آمدند که با نشویق و یاری «اتحادیهٔ رسمی هنرمندان و نویسندگان» و نیز جوائز اهدائی «کاساده لا آمریکاس» که نوعی پشتوانه فرهنگی بهشمار میآمد دست بهنوشتن زدند و نیاز این تودهٔ جدید را برآوردند. اکنون میزان چاپ و نشر کتاب بهشدت افزایش یافته و بسیاری از آثار کلاسیک کوبا و آمریکای لاتین بهصورت ارزانی چاپ میشود و در دسترس همگان قرار میگیرد.
تاکنون اثر ادبی نو و معتبری که انعکاس این تحول اجتماعی باشد بهوجود نیامده است. گروهی از شاعران و نویسندگان نسل سالخوردهتر، چون خوزه لسامالیما شاعر پیشرو، نیکلاس گیین و آلخو کارپانتیه (متولد ۱۹۰۴) یکهتازان میدان ادب این کشورند از این میان، کارپانتیه زندگی ادبی خود را با نهضت آفرو - کوبائی آغاز کرد و با رمان «قدمهای گمشده، ۱۹۵۳» بهشهرت رسید. رمانهای دیگر این نویسنده کندوکاوی است در تاریخ گذشتهٔ کشورهای حوزهٔ کارائیب و «سلطنت این جهانی، ۱۹۴۹»، داستانی از قیام بردگان هائیتی در پایان قرن هجدهم، برجستهترین آنها است. اثر بزرگ دیگر کارپانتیه «قرن روشنائیها، ۱۹۶۶» نام دارد و نخستین رمانی است که تصویری جامع از جزائر دریای کارائیب بهدست میدهد. لسامالیما، اخیراً اثر بزرگ خود، رمان «paradiso، ۱۹۶۶» را منتشر ساخته است. این رمان در یک مقیاس بزرگ بیتردید از آثار درخشان ادبیات معاصر آمریکای اسپانیائی زبان است. موضوع اساسی آن چگونگی پیدایش تصور واقعیت در وسیعترین مفهوم آن برای نوجوان داستان و شکل گرفتن آگاهی و استعداد هنری او از طریق تجربههای جنسی، جسمی و معنوی است. از میان نامهای جدید که پس از انقلاب پیدا شدند از شاعرانی چون روبرتو فرناندس رتامار (متولد ۱۹۳۰)، آنتونیو آروفات (متولد ۱۹۳۵)، فایاد خامیس (متولد ۱۹۳۰) و پابلو آرماندو فرناندس (متولد ۱۹۳۰) و ابِرتو پادی یا (متولد ۱۹۲۳) را باید نام برد و از نثرنویسان، گی یرموکابررا اینفانته (متولد ۱۹۲۹)، ویرگیلیو پینیه را (متولد ۱۹۱۲) انلیو خورخه کاردوسو (متولد ۱۹۱۴)، روگلیولیوپیس (متولد ۱۹۲۸)، ادموندو دسنواس (متولد ۱۹۳۰) و سوروساردوی (متولد ۱۹۳۷) قابل ذکرند.
از میان این نویسندگان گی یرموکابررا اینفانته و سوروساردوی اکنون در تبعید بهسر میبرند. نویسندگانی که در کوبا ماندهاند با شرائطی کاملاً تازه روبهرو شدهاند. از یک سو، توفیق در کار مبارزه با بیسوادی خوانندگان جدیدی برای آثار آنان فراهم آورده است و از سوی دیگر، شرائطی که با محاصره جزیره بدان تحمیل شد و مشکل کمبود کاغذ را بهدنبال داشت سبب کندی و گاه، دشواری چاپ و انتشار کتاب گردید. اما آثاری که توفیق چاپ مییابند بهتعداد بسیار زیاد تکثیر و در اندک زمانی نایاب میشوند. بهسال ۱۹۶۱، کاسترو، در نطقی خطاب بهروشنفکران، با جملهٔ «در محدودهٔ انقلاب همه چیز، خارج از آن هیچ چیز» آزادی بیان را در ادبیات متعهد شد، تعهدی که بهوسیلهٔ دیگر روشنفکران کوبائی ادامه یافت و سبب پیدایش شیوههای متنوع بسیار گردید. اما بر خلاف اتحاد جماهیر شوروی، در کوبا تنها سبک مجاز در نویسندگی رآلیسم نیست بلکه نویسندگان این کشور در زمینهٔ داستانهای علمی و داستانهای تخیلی (مانند داستانهای مجموعهٔ tute de reyes اثر آنتونیو بنیتس) و طنز سیاه (چون داستانهای کوتاه ویرگیلیوپینیه را) طبع آزمائی کردهاند. البته برخی از نویسندگان جوان در شیوهئی نزدیک بهرآلیسم سوسیالیستی قدمهائی برداشته و آثاری در زمینهٔ ادبیات مستند بهوجود آوردهاند. نیز شاعری دیگر بهنام میگل بارنت (متولد ۱۹۴۰) اثری زیر عنوان «سیمارون» (خاطره بردهئی فراری) انتشار داده است. این اثر سخنان ضبط شده بر نوارِ بردهٔ پیری است که خاطرات خود را از جنگهای استقلال برای نویسنده کتاب باز گفته است.
اما در زمینهٔ شعر، پس از نخستین سالهای شعر انقلابی و قهرمانی، تمایلی بهبازگشت بهشعر محاورهئی پدید آمد. نمونهٔ برجسته نخست، مجموعهئی است از پابلو آرماندو فرناندس - (نگاه کنید بهصفحهٔ ) - بهنام «کتاب قهرمانان»، که شاعر در آن بهفراخوانی قهرمانان انقلاب پرداخته است. در زمینهٔ دیگر باید از «نامههائی بهپیشگامان، ۱۹۶۲» اثر فرناندس رتامار نام برد که در آن شاعر زبان «ساده و روزمره» را بهکار میبندد و بهیاری همین زبان ساده، بر شکاف میان روشنفکران و مردم کوچه و بازار پل میزند. شعر کوبا غالباً لحنی کنائی، مستقل و حتیگاه شخصی دارد. در این زمینه میتوان از اشعار اربرتوپادی یا با عنوان «خارج از بازی، ۱۹۶۸» نام برد که در آن شاعر حتی انتقاد از انقلاب را برای خود محفوظ نگاه میدارد. جایزهٔ Uneac که از طرف هیأت داوران بینالمللی بهاین کتاب تعلق گرفت مجادلات بسیار برانگیخت و بسیاری از منتقدان کوبائی آن را اثری ضدانقلابی شمردند اما پادییا خود کسی است که تا ابد همچنان بیگانه باقی خواهد ماند. دو تن دیگر از شاعران کوبا بهنامهای بلکیس کوساماله و نانسی موره خون نماینده شاعران نسل جوان این کشورند. آثار این دو شاعره، بیان تجربههای شخصی و خاطراتی است که بهزحمت بهعصر پیش از انقلاب میرسد. در شعر آنان از تلخی و گزندگی آثار دیگران نشانی نیست. غالباً شیوهئی کنائی یا آزاد بهکار میبرند و تازگی بیان دارند که شاعران دیگر کشورهای آمریکای لاتین فاقد آنند.
شاید بتوان گفت که در جدا نگاهداشتن تعهد سیاسی از تمامیت هنری، نقاشی موفقتر از ادبیات بوده است نقاشان بزرگ کوبا در عین حال که بهساختن انواع آگهیهای دیواری و اشیاء هنری میپردازند بهنقاشی انتزاعی یا نیمه انتزاعی که هر روز هواخواه بیشتری مییابد نیز ادامه میدهند و با آن که طرحهای عمومی چون نقاشیهای دیواری در کوبای امروز از رواج نیافتاده اما پردههای نقاشی نیز بهمیزان زیاد تهیه میشود و بهفروش میرسد.
دستگاه حاکمهٔ کوبا همواره متذکر شده که انقلاب این کشور هیچ الگوئی را در هیچ نقطهٔ جهان سرمشق قرار نداده است. البته، در نخستین دههٔ پس از انقلاب، تلاش برای ماندن، بهبهای فدا کردن تنوع هنری تمام نشده اما این که آیا میتوان ظهور صورتهای تازهئی را در هنر این سرزمین شاهد بود، زمان بهاثبات خواهد رساند و این خود موضوع جالبی است.*
*^ برای مطالعهٔ نظریات تازهتری در باب ادبیات کوبا نگاه کنید بهمقالهئی از همین قلم تحت عنوان «پیش از اتقلاب و پس از آن: زمینههای ادبیات کوبا» که پس از بازگشت از کوبا نوشته شده و در کمبریج ری ویو' مارس ۱۹۷۰ بهچاپ رسیده است.