عملکرد دمکراسی در امریکای لاتین ۱: تفاوت بین نسخهها
(نهایی شد.) |
جز («عملکرد دمکراسی در امریکای لاتین ۱» را محافظت کرد: بازنگری شده و مطابق با متن اصلی است. ([edit=sysop] (بیپایان) [move=sysop] (بیپایان))) |
نسخهٔ ۲۴ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۵۹
گوران تربورن
آزاد
پیچیدگی متغیر سیاست امریکای لاتین، بیننده را سر درگم کرده، تئوریسین را از خلاقیت بازداشته، و بردباری دیرپا و ظرافت تاکتیکی انقلابیون را بهمبارزه میخواند. قارهئی مملو از کودتاهای نظامی و دیکتاتوریها؛ ولی درضمن دارای دمکراسیهای بورژوائی مردان، بهقدمت و حتی قدیمیتر از برخی کشورهای اروپای غربی یا امریکای شمالی. کشورهائی که بهدست الیگارشیهای وحدت یافته فرمانروایی میشوند؛ لکن اغلب بهدلیل جنگهای ممتد داخلی مابین بورژواها، از هم پاشیده شدهاند (مثل کلمبیا حدود ۲۰، ۳۰ سال پیش). جوامعی فوقالعاده غیر مساواتطلب؛ جوامعی که برای موقعیت و مقام اجتماعی اهمیت بهخصوصی قائلند - امّا معذلک یکی از همین جوامع برای چندین دهه توسط یک دیکتاتور نظامی بیسواد، که کارش در ۲۲ سالگی رهبری باندهای دهقانی بود، اداره میشده. این شخص رافائل کاررا (R. CARRERA) است که بین سالهای ۶۵ - ۱۸۳۸ بر گواتمالا حکمرانی کرد. جائی که یکی از بینظیرترین مظاهر مقامطلبی، در زمان ریاست جمهوری یکی از پشتیبانان سرسخت گسترش سرمایهداری، توسط تودهها نابود شد. قارهئی مملو از قهر دائمی، قتل عامهای متداول علیه کارگران و دهقانان، امّا قارهئی که ضمناً نخستین وزرای حکومت کمونیستی (کوبا - سال ۱۹۴۲)، و نخستین حکومت مارکسیستی منتخب (شیلی - سال ۱۹۷۰) را در تاریخ ملتهای سرمایهداری بهخود دیده است. طبقات حاکمی که بهحدّ افراط تنگنظر و وحشیاند؛ امّا معذلک تنها موردی که بخشی از بورژوازی آشکارا در اوج جنگ سرد با کمونیستها همکاری کرده است. (سرمایهداران متشخص در آخرین کابینهٔ آربانز در گواتمالا). کشورهای وابستهئی، که در اغلب موارد کنترل داخلی بیشتری بر وسائل تولید اعمال میکنند تا کانادا. رژیمهایی فوقالعاده اختناقی و ضدمردمی که غالباً در مقابله با طبقات مردمی غیرانقلابیاند. دو کشوری که از نظر رشد اجتماعی و اقتصادی پیشرفتهتر از سایر کشورها هستند (آرژانتین و اوروگوئه) در چنگ دیکتاتوریهائی افتادهاند که از سایر کشورها عقبماندهتر و درندهخوترند.
بهرغم وجود یا فقدان یک «نظریه مار کسیستی دولت»، روشن است که آن چه ماتریالیستهای تاریخی برای درک سیاست امریکای لاتین لازم دارند، یک مناظرهٔ متقابلِ صرف دربارهٔٔ دولت سرمایهداری بعد از مستعمراتی، وابسته و یا هرچه میخواهید آن را بنامید، نیست. بلکه کاوشی است دربارهٔ مناسبات میان ساختهای اجتماعی، مبارزات طبقاتی و اشکال سیاسی. آمار تجربی باید جمعآوری و ارزیابی و سپس تفسیر شوند، مفاهیم بهجای این که نفی شوند، مورد سئوال قرار گیرند. تئوریها باید از درون مطالب گردآوری شده استخراج شوند، نه این که بهتجرید ساده سپرده شوند. خوشبختانه چنین تحلیلهایی کاربرد عملی سیاسی خواهند داشت؛ امّا [من] از آن سوی اقیانوس اطلس فقط با چند صفحه کاغذ و یک ماشین تحریر، بهتر است از «نتیجهگیریهای عملی» جداً خودداری کنم.
یک تناقض امریکای لاتینی
امّا، چرا باید با پیچیدگی سیاست امریکای لاتین، از زاویهٔ مشخص دمکراسی صوری برخورد کنیم - و چرا چنان نوعی از حکومت را برگزینیم که بهواسطهٔ حق رأی عمومی و مساوی در انتخابات آزاد تعیین میشود و خالی از کاندیدگزینیِ دولتی، تهدید و ارعاب و تقلب است؟ (تازه در موارد کمیابی که دمکراسی بهاین معنی در کشورهای مشخص امریکای لاتین وجود داشته، تأثیر بسیار کمی در جریان استثمار، کمبود رشد اقتصادی، بدبختی، و جنایات اجتماعی داشته است). احتمالاً چندین پاسخ داده خواهد شد. بهسادگی میتوانیم بهیک برخورد مشروح رجوع کنیم. مقالهٔ فعلی، بخشی از بررسیهای جامعتری از اشکال گوناگون رژیمهای سرمایهداری را تشکیل میدهد. این اشکال هم سرمایهداری پیشرفته را تحت تأثیر قرار میدهند و هم غیر پیشرفته؛ بخش بعدی مسیرهایی را مورد بررسی قرار میدهد که بهدیکتاتوری میانجامند - واین مسألهئی است که درامریکای لاتین معاصر در درجهٔ اول اهمیت قرا دارد. دورنمائی که در اینجا انتخاب شده ممکنست چنان تفسیر شود که با تقارن حوادث سیاسی مشخص مرتبط است، که در آن دمکراسی، شعار اصلی شده است و در اطراف آن مقاومت مردمی گستردهئی در آرژانتین، بولیوی، برزیل، شیلی، اوروگوئه و سایر نقاط، بعد از شکست انقلابهای دههٔ ۱۹۶۰ شکل گرفته است. بههرحال، منظور، نقد سلاح نیست. مسأله بهسادگی، عبارتست از کاوش در سیاست امریکای لاتین از دیدگاه دمکراسی صوری، و این، بینش مهمی را ارائه میکند که تا بهحال بهشدت نادیده گرفته شده است.
در نگاه اول، استثنائی بودن دمکراسی در امریکای لاتین چندان شگفتآور نیست. آخر، چگونه یک اقلیت بسیار کوچک صاحب امتیاز میتواند دراشکال دمکراتیک حکومت کند؟ و درواقع خودِ موجودیت حکومت دمکراتیک در کشورهای سرمایهداری پیشرفته است که متناقض است. بهعلاوه شکفتآور است که دو عامل اصلی تعیین کنندهٔ این تناقض یعنی قدرت سازمان یافتهٔ طبقهٔ کارگر و جنبش کارگری (که در برخی موارد، متحدان یک خرده بورژوازی قدرتمنداند)؛ و تقارن حوادث (کونجنکتورهای) امتیازی ارائه شده توسط جنگهای مدون بسیج ملی - هر دو در امریکای لاتین بهترتیب ضعیف و غایباند. اگر دقت کنیم، مشاهده میکنیم که عملکرد دمکراسی در امریکای لاتین تا حدی گیج کننده است. و ترکیبات ذیل را بهدست میآوریم.
۱- مدت مدیدی است که قوانین دمکراتیک یا انحصارگر - دمکراتیک از ممالک پیش رفتهٔ امریکای شمالی و اروپای غربی وارد شده. مکزیک در سال ۱۸۵۷ حکومتی را براساس حق رأی عمومی و مساوی مردان مستقر کرد، پاناما در سال ۱۹۰۴، آرژانتین در سال ۱۹۱۲.
۲- در امریکای لاتین امکانات فوق العاده بیشتری برای حفظ تسلط اجتماعی در اشکال دمکراتیک و قانونی وجود دارد تا در اروپای غربی و امریکای شمالی. این مطلب بیش از هر چیز بهدلیل وجود جمعیت عظیم شهری است که وابسته بهزمینداران بزرگ محلیاند. و بهعلاوه، همانطور که تجربهٔ امریکا نشان میدهد، جمعیت عظیم مهاجرین شهری را میتوان بهراحتی در نظام مشتریوار [کالایی] ادغام کرد که استخوانبندی آن را «ماشینهای» سیاسی تشکیل میدهند.
۳- درست است که طبقهٔ کارگر امریکای لاتین برخی اوقات بسیار پیکارجو است؛ امّا در بیشتر موارد این طبقه نسبتاً کوچک و منزوی است، و فقط برخی اوقات در تشکیل اتحادیهها و احزاب مستقل و با ثبات (در اندازههای گوناگون موفق بوده است، دهقانان معمولاً مطیع و آرام بوده، و فقط در موارد استثنائی قادر بهفعالیت مستقل درمقیاس بزرگ هستند. برای نمونه میتوان از فعالیت آنها در بولیوی در سال ۱۸۹۹ و یا بههنگام انقلاب مکزیک نام برد - و حتی آن موقع نیز فقط در زمینهٔ یک مبارزهٔ شدید مابین - بورژوائی. خلاصه آن که در قاره امریکای لاتین طبقهٔ حاکم با تهدید چندانی از پائین مواجه نیست، چه از طرف قیامهای کارگری یا دهقانی و چه از طرف احزاب کارگری یا دهقانی در انتخابات. فقط در دو کشور شیلی و پرو احزاب طبقه کارگر توانستند در انتخابات مجلس مؤسسان سال ۱۹۷۸ حتی ۱/۳ آراء را بهدست آورند.
۴- بههرحال، این قاره دارای رکُورد غمناکی از کودتاهای مکرر و دیکتاتوریهای وحشی است. و کلیهٔ این کودتاها بهاستثنای کودتای شیلی در سال ۱۹۷۳، علیه حکومتهایی بوده که هَم خود را صَرف حفظ و گسترش سرمایهداری میکردند. بیشک، تهدیدهای جدی از جانب طبقهٔ کارگر غالباً مشاهده شده است. امّا، آیا این طور نیست که حتی یک دولت بورژوا دمکراتیک، وسایل سرکوب فراوانی در اختیار دارد؟ دولت ونزوئلا در اواسط دههٔ ۱۹۶۰ در مقابله با قیام مسلحانه موفق بود، در حالی که ضمناً دمکراسی را برای جریانهای مختلف بورژوائی حفظ کرد. و حتی در مورد شیلی، راه قانونی ممکنی برای ضد - انقلاب وجود داشت: درست قبل از کودتا، آلنده و اکثریت حزبش بهنام اتحاد مردمی (unidad popular) ترتیب یک همهپرسی را دادند و آماده بودند که درصورت عدم موفقیت از کار خود کنارهگیری کنند - و این [شکست آنها] در شرایط درهم و برهم پائیز ۱۹۷۳ غیرمحتمل نبود.
از این رو در برخورد با حقایق تلخ، با آگاهی و هوشیاری مارکسیستی از امکانات تسلّط اجتماعی در اشکال دمکراتیک، پروبلماتیک غالب و قراردادیِ جناح چپ در سیاست امریکای لاتین باید خرد شده، سپس مشخص گردد.
غلبهٔ دیکتاتوری و اختناق قهرآمیز گسترده بیش از هرچیز بیانگر شکست بورژوازی امریکای لاتین در استقرار دمکراسی، برای خود، است. و نه [بیانگر] شکست کنترل طبقات مردمی از راههایی بهجز ترور آشکار دولتی.
امّا، آیا این بدان معنی است که تحلیل طبقاتی سیاست امریکای لاتین باید بهدست فراموشی سپرده شود؟ و حتی اگر تئوریهای تکاملگرای «مدرنیزه کردن» نهایتاً بهخاطر حوادث خونین در بیشتر جوامع شهری با سواد، و دارای «طبقهٔ متوسط»» مانند اروگوئه و آرژانتین، فاقد اعتبار شده است، آیا بدین معنی است که ما باید خود را با توضیحاتی سطحی در زمینهٔ فرهنک، شخصیتها، نخبگان (الیت)، و گروههای ذینفع و غیره قانع کنیم؟ این درست مثل اینست که فقط بهبازیگران یک صحنه سیاسی بنگریم، بهجامهٔ بازی و ماسک آنها، بهنحوهٔ اجرای برنامه، و بهورود و خروج بازیکنان؛ بیآن که حتی سعی کنیم محتوای داستان را درک کنیم تئاتری که درامریکای لاتین روی صحنه است همان انباشت سرمایه است که در یک نظام بین المللی قرار دارد: حقیقتی وحشتناک که درک آن در جملهپردازیهای ریاکارانه و عوامفریبانه لیبرالی مبتنی بر رشد و صنعتی شدن، ممکن نیست. استعاره بهکنار، کودیلوها [اصطلاحی که در امریکای لاتین برای یک رهبر یا دیکتاتور نظامی بهکار میرود]، خونتاها، دماکوگها، سیاستمداران فاسد و صادق بوروکرات، تکنوکراتها، و شکنجه گران، بهعلاوهٔ مردمی که بر آنها حکومت میکنند همگی اجزاء یک روند تاریخی سرمایهداریاند. فقط اگر بهاین ترتیب بهآنها بنگریم، میتوانیم پاسخی بهاین پرسش بدهیم: رهبران، رهبری شوندگان را بهکجا میبرند؟ طبقه، در معنی ماتریالیستی تاریخی مفهومی نیست که بهیک گروه همگون و آگاه از مردم با موقعیت مشابه اقتصادی اطلاق شود، بلکه عبارتست از پشتیبانیهای انسانی موقتی [موقتی زیرا میتواند از طبقهئی بهطبقه دیگر انتقال یابد] از روابط و نیروهای مشخص تولیدی. از این رو، اگر روابط و نیروهای تولیدی سرمایهداری، بهتاریخ امریکای لاتین معنی میدهد، طبقه نیز باید همچون وسیلهای باشد برای تحلیل ساختمانبندی و الگوبندی جهان سردرگم حوادث سیاسی. آنچه مارکسیستها باید در انجام آن بکوشند، عبارتست از تعیین حلقههای زنجیر پیچیده و دراز تصمیمات [مواضع سیاسی] اشخاص و گروهها، و فعالیت آنان از طریق مبارزهٔ طبقاتی، در رشتهٔ روابط و نیروهای تولیدی معین. البته مقالهٔ حاضر فقط کوششی است فروتنانه در انجام این وظیفهٔ مبرم.
رکورد شمارهٔ ۱: دمکراسیها
با کوشش در وفادار ماندن بهقانون متدولوژیکیِ گنجاندن سیستماتیک مطالب، من فقط چندین مورد «مهم» از کشورهای «امریکای لاتین» را بهکار میبرم. بههرحال، تهیهٔ یک رکُورد تجربی سیستماتیک از اشکال حکومتی، وظیفهئی است مشکل، بخصوص برای یک مقایسهگرایِ [دنبالهروی روشهای تطبیقی در تحلیلهای اجتماعی] غیر متخصص، بررسیهای مشروح موجود، هم از نظر کیفیّت و هم از نظر تقسیمبندی جفرافیائی، بسیار ناهموارند. اطلاعات اولیه از قوانین اساسی و قوانین انتخاباتی و آمارهایی که در دسترس مستقیماند، معمولاً قابل اعتماد نیستند، زیرا تقلب و تهدید و ترتیبات خاص نهادی غالباً در چنین آمارهایی وجود دارد. البته، حدود و اهمیت تشخیص و ارزشیابی این مسائل فوقالعاده مشکل است. بنابراین لازمست خواننده اشتباهات و اختیاری بودن احتمالی آمار را در نظر داشته باشد. من حداقل میکوشم این موارد را مشخص کنم.
از بیست دولت آمریکای لاتین، (هفت) یا هشت کشور انتخاب شده، حداقل دو مورد انتخابات ریاست جمهوری دمکراتیک (مردان) را یکی بعد از دیگری تجربه کردهاند. (با در نظر گرفتن تقدم اجرایی همه جا بهجز در شیلی سالهای ۱۹۲۵ - ۱۸۹۱، انتخابات ریاست جمهوری فوقالعاده مهماند.) سالهائی که داده شده اشاره بهچنین انتخاباتی دارد. (در صورتی که آنها دمکراتیک بوده باشند).
آرژانتین: ۱۹۷۳ (۱۹۵۱)، ۱۹۴۶، ۲۸ - ۱۹۱۶
قانون سانز پنا (SAENZ PENA) سال ۱۹۱۲، حق رأی عمومی مردان را بهطور مؤثر بهتصویب رساند و برای نخستین بار در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۱۶ بهکار گرفته شد. بههرحال در سال ۱۹۱۴، ۵۳ درصد از کل مردان بالغ خارجی بودند و هیچ گونه حقوق سیاسی نداشتند. درواقع پرون - در سالهای ۱۹۴۶، ۱۹۵۱ و ۱۹۷۳ - تنها رئیس جمهور آرژانتین است که در نتیجهٔ انتخابات و آرای اکثریت جمعیت (یا درمورد سال ۱۹۴۶ جمعیت مردان) بهاین سمت رسیده است. انتخابات سال ۱۹۵۱ در حین یک حکومت نظامی صورت پذیرفته و اپوزیسیون مرتباً مورد آزار و اذیت قرار میگرفت. البته احتمالاً پرون بههرحال بهراحتی اکثریت را میآورد. ۵۰ سال جلوتر لاف زنان پرونیستا از بی تفاوتی بزرگوارانهٔ پلیس بهرهمند شدند، اما ظاهراً خود انتخابات بهنحوی عادلانه برگزار شد.
بولیوی ۶۰ - ۱۹۵۶
انقلاب سال ۱۹۵۲ حق رأی عمومی را تصویب کرد. و این در انتخابات نسبتاً آزاد سال ۱۹۵۶ و ۱۹۶۰ بهکار گرفته شد. این انتخابات بهشدت تحت تسلط حزب حاکم (جنبش ملی انقلابی MNR) بود. امّا برای سایر کاندیدها نیز امکانات مانوری فراوان موجود بود.
کلمبیا سالهای ۴۶ - ۱۹۳۸ (۷۴ - ۱۹۶۲)، ۱۹۷۸
در سال ۱۹۳۶، این کشور دارای یک قانون اساسی دمکراتیک (مردان) شد. بعد از ارتجاع محافظه کار استبدادی سالهای ۵۳ - ۱۹۴۹ و دیکتاتوری نظامی پوپولیست سالهای ۷ - ۱۹۵۳، کلمبیا بهحاکمیت قانونی بازکشت و تا سال ۱۹۷۸ تحت حکومت جبههٔ ملی محافظهکاران و لیبرالها بود که ریاست جمهوری را بین خود تقسیم کردند امّا بهسایر کاندیدها نیز اجازه فعالیت دادند. اشاره شد که در سال ۱۹۷۰ این جبهه فقط از طریق تقلب بَرنده شد. مشارکت انتخاباتی در سطحی فوق العاده پائین و معمولاً ۳۰ تا ۴۰ درصد انتخاب کنندگان را دربر میگیرد. بهعلاوه انتخابات سال ۱۹۳۸ و ۱۹۴۲ توسط جناح دست راستی ضد ـ دمکراتیک و بسیار قویِ محافظه کاران تحریم شد.
کوبا ۴۸ - ۱۹۴۴
اعضای مجلس مؤسسان که قانون اساسی مترقی سال ۱۹۴۰ را طرحریزی کردند، ظاهراً سال قبل بهطور آزادانه برگزیده شدند. شکست ائتلاف بیقاعدهٔ طرفداران باتیستا، یکی از دلایل این واقعیت است. بههرحال، ظواهر امر، عکس این مطلب را در مورد برگزیدن باتیستا بهعنوان رئیس جمهور در سال ۱۹۴۰، میرساند. [انتخابات ریاست جمهوری آزادانه نبود.] بههر ترتیب، در سال ۱۹۴۴ و ۱۹۴۸ کوبا بهروشنی شرایط لازم یک دمکراسی بورژوائی را داشت.
گواتمالا
تاریخ سیاست مدون در گواتمالا از انقلاب اکتبر ۱۹۴۴ آغاز شده است. دراین انقلاب خونتای موقت که خود درپی شکست و تسلیم دیکتاتور اوبیکو درماه ژوئن همان سال روی کار آمده بود، عزل شد. پس از اندکی تأمل اعضاء طبقهٔ متوسط مجلس بالاخره بهنیمی از اکثریت مردان با سواد حق رأی داد (اگرجه تنها برای حفظ ظاهر.) رئیس جمهور آروالو و آربنز بهنحوی دمکراتیک با اکریت آراء انتخاب شدند.
پاناما
انتخابات سال ۱۹۵۶ و ۱۹۶۰ را (بعد از قتل رمون دیکتاتور نظامی اصلاحطلب) که شاید بهنحوی سلسله مراتبی برگزار شد، میتوان دمکرات نامید. در سال ۱۹۶۴ آریاس که یک کودیلوی پوپولیست بود بهطور تقلبی از کار برکنار شد و در سال ۱۹۶۸ ارتش علیه او پا بهمیدان گذارد.
اوروگوئه
اوروگوئه در سال ۱۹۱۸ حق رأی عمومی مردان را بهدست آورد. تقلب [در نحوه برگزاری انتخابات] تا سال ۱۹۲۵ رایج بود، امّا ظاهراً تأثیری در نتیجهٔ انتخابات سال ۱۹۲۲ نداشت. در سال ۱۹۳۳ پرزیدنت تِرا، کودتا کرد و مشخصات اختناقی این کودتا بهزودی آشکار شد. بههرحال، کواتای دیگری در سال ۱۹۴۲، نظام مشروطهٔ قدیمی را بار دیگر برقرار کرد.
ونزوئلا
در سال ۱۹۴۵، یک توطئه نظامی مرتبط با حرکت دمکراتیک (Accion Democratico) بهحدود نیم قرن دیکتاتوری کودیلوها خاتمه داد. رئیس جمهور که بهطوردمکراتیک برگزیده شده بود، بهزودی عزل شد. بهدنبال آن دههٔ دیگری از دیکتاتوری نظامی آغاز شد که بالأخره در نتیجهٔ یک قیام نظامی سیویل از هم پاشیده شد. در قطببندی سیاسیئی که بهدنبال انقلاب کوبا رخ داد و تأثیر مشخصی در ونزوئلا و انقلاب ضد - دیکتاتوری تقریبأ همزمان داشت، حزب کمونیست ونزوئلا (PCV) و جنبش انقلابی چپ (MIR) هر دو قبل از انتخابات سال ۱۹۶۳ غیرقانونی اعلام شدند. با این که چپیها آلت دست یک سری تحریکات حکومتی شدند، لکن نباید فراموش کرد که حزب کمونیست ونزوئلا و جنبش انقلابی چپ فقط بعد از اتخاذ استراتژی قیام مسلحانه، غیرقانونی اعلام شدند. بههرحال دمکراسی همچنان در میان احزاب بورژوایی رواج داشت ودر سال ۱۹۶۹، چپیها دوباره قانونی اعلام شدند.
چند کشور دیگر نیز انتخابات دمکراتیک منزوی شدهئی داشتند. از این قبیلاند: شیلی در سال ۱۹۷۰، هائیتی (غیرمستقیم) در سال ۱۹۴۶؛ اِل سالوادور در سال ۱۹۳۱. مورد بهخصوص مکزیک را نیز ذیلاً بهعنوان یک رژیم استبدادی فراگیر بررسی خواهیم کرد، با این که شاید استدلال شود که مکزیک باید جزو دموکراسیها بررسی شود. تا اواخر ۱۹۷۸، جمهوری دو مینیکن ـ بعد ازاین که بالا گوئر (Balaguer) تحت فشار امریکا مجبور بهقبول شکست خود درمقابل یک مالک لیبرال بهنام گازمن (Guzman) شد اکوادور و پاناما ظاهراً وارد یک دورهٔ دمکراسی شدند. وجود دمکراسی، بهمفهوم بالا، در کوستاریگا (Costa Rica) ابهامی بیش نیست. امّا، درست است که اکنون آزادیهای مدنی درسطح بسیار گستردهئی دراین کشور وجود دارد. ازسال ۱۹۷۰ نیز که حزب کمونیست منحل شده اجازهٔ فعالیت دوباره پیدا کرد (تا سال ۱۹۷۴)، انتخابات آزاد و منصفانهئی براساس حق رأی نسبتاً محدود شدهئی در این کشور وجود داشت. کوستاریگا را باید از جمله دمکراسیهای انحصارگر [در سطح گسترده] نامید. ابهام مکرر دیگر، رکورد طولانی دمکراسی در شیلی است. درواقع سالوادور آلنده در سال ۱۹۷۰، نخستین رئیس جهور در تاریخ شیلی بود که در انتخاباتی پیروز شد که کلیهٔ جمعیت حق مشارکت در آن را داشت. بنابراین شیلی نیز، در شمار کشورهائی خواهد بود که در بخش دیگری با یک بررسی تجربی بهآن رسیدگی میکنیم.
بالأخره در جدول زیر، مسألهٔ جنسیتگرائی در قوانین اساسی را دنبال میکنیم. تاریخهای زیر الزاماً بهحق رأی کلیهٔ زنان اشاره نمیکند - برخی از قوانین اساسی هنوز بخشهای عظیمی از جمعیت (هم زن و هم مرد) را حذف میکنند - بلکه بهتاریخ پایان حق رأیئی که مشخصاً علیه زنان تبعیض قائل میشد.
در نیمی از موارد نامبرده، حق رأی زنان بخشی از روند مهم دگرگونی سیاسی - اجتماعی انقلابهای لیبرالی و تودهئی است: از جمله اکوادور، برزیل، کوبا، ونزوئلا، آرژانتین، کوستاریگا، گواتمالا و بولیوی. در ونزوئلا و بولیوی [حق رأی زنان] بخشی از استقرار دمکراسی برای نخستین بار در تاریخ این کشورها بود، در گواتمالا در فاصلهٔ کمی بعد از آن [استقرار دمکراسی] صورت پذیرفت. فقط در پنج کشور [حق رأی زنان] در روال «عادی» سیاست بهدست آمد: اوروگوئه، پاناما، شیلی، مکزیک و پرو. در آخر باید متذکر شد که مواردی وجود داشته که حق رأی زنان توسط یک دیکتاتور برای مقاصد رنگارنگ خود داده شده است: توسط هرناوتر مارتینز در اِل سالوادور، تروجیلو در جمهوری دومینیکن و یاروجاس پینیلا در کلمبیا.
کشور | تاریخ | کشور | تاریخ |
---|---|---|---|
اکوادور | ۱۹۲۹ | آرژانتین | ۱۹۴۷ |
برزیل | ۱۹۳۲ | شیلی | ۱۹۴۹ |
اوروگویه | ۱۹۳۲ | کوستاریگا | ۱۹۴۹ |
کوبا | ۱۹۳۴ | گواتمالا | ۱۹۵۰ |
ال سالوادور | ۱۹۳۹ | بولیوی | ۱۹۵۲ |
جمهوری دومینیکن | ۱۹۴۲ | مکزیک | ۱۹۵۲ |
پاناما | ۱۹۴۶ | کلمبیا | ۱۹۵۴ |
ونزوئلا | ۱۹۴۷ | پرو | ۱۹۵۵ |
هندوراس | ۱۹۵۸ | ||
پاراگویه | ۱۹۵۹ | ||
نیکاراگویه | ۱۹۶۳ | ||
هائیتی | - |