ادگار لی ماسترز: تفاوت بین نسخهها
جز («ادگار لی ماسترز» را محافظت کرد: بازنگری شده و مطابق با متن اصلی است. ([edit=sysop] (بیپایان) [move=sysop] (بیپایان))) |
|||
(۱۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۵: | سطر ۵: | ||
[[Image:13-071.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۷۱|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۷۱]] | [[Image:13-071.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۷۱|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۷۱]] | ||
− | {{ | + | |
+ | |||
+ | <big>'''شعر آمریکا:'''</big> | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ۲۳ اوت ۱۸۶۹ در خانوادهئی مقدس و مذهبی در '''گارنت''' از ایالت '''کانزاس''' بهجهان آمد... دوران تحصیلات خود را بهطور نامرتب در '''ایلی نویس''' گذراند، آنگاه به'''شیکاگو''' رفت و پس از اتمام دورهٔ حقوق وکیلی زبردست از کار درآمد. | ||
+ | |||
+ | نخستین مجموعهٔ اشعارش در بیست و نه سالگی انتشار یافت که آن را با تواضعی بسیار و با تکریمی ضمنی از «کتاب رباعیات» عمر خیام، «کتاب اشعار» نامیده بود. | ||
+ | |||
+ | دومین مجموعه خود را در ۱۹۰۵ بهنام «خون پیامبران» با امضای مستعار '''دکستر والیس''' و سومین مجموعه را پنج سال بعد با عنوان «ترانهها و غزلها» و با امضای مستعار '''وبسترفورد''' انتشار داد. | ||
+ | |||
+ | در این مدت '''ماسترز''' چند نمایشنامه هم منتشر کرده بود که از آن جمله است، «ماکسی می لیان» (۱۹۰۲)، آلیتا (۱۹۰۷)، هرزه گرد (۱۹۰۸)، برگهای درخت ۱۹۰۹، و همچنین بهسال ۱۹۰۴ سلسله مقالاتی نیز تحت عنوان واحد «خوابگاه ستارهئی تازه» منتشر کرد. گرچه هم این مقالات و هم آن نمایشنامهها امضای خود او را داشت، و با اینکه این آثار برای شهرت هر نویسندهئی کافی است، معذلک شور و غرور اثر بعدی وی چیز دیگری است. | ||
+ | |||
+ | '''ماسترز''' که کثافت و ابتذال محیط یکسره فلجش کرده بود، بهآیندهٔ خود یقین نداشت و در شرح حال خویش تحت عنوان «در امتداد رودخانهٔ '''اسپون'''» (۱۹۳۶) چنین مینویسد: | ||
+ | |||
+ | «خیال میکنم در تمام تاریخ انگلستان و امریکا، زندگی هیچ شاعری بهتلخی زندگی من در '''لوئیستان''' نبوده است... من آنجا میان جماعتی میزیستم که نفسشان هر طبع حساسی را مسموم و منحرف میکند یا بهتر بگویم: میکُشد.» | ||
+ | |||
+ | '''ماسترز''' از چهرههای درخشان جنبش ادبی '''شیکاگو''' (۱۹۱۲) بود. در ۱۹۱۴ پیوند خود را از شعر کلاسیک گسست و بهنگارش ثبت زمان خود پرداخت: همان نوشتههای کوتاه و مختصری که شهرت او را جاودانی کرد. | ||
+ | |||
+ | «گلچین رودخانهٔ '''اسپون'''» مجموعهئی است از کتیبههای نزدیک بهدویست گور، که در آن شیوهئی شگفتانگیز بهکار گرفته شده است. | ||
+ | |||
+ | در این کتاب، فرض شده است که مردگان یک شهر قرون وسطائی حقایقی از زندگی خود را بر لوح گور خویش حک کردهاند. بر اساس این اتّهامات بدون پرده که بسیاریشان مکمل یکدیگرند، آن شهر دوباره بنا میشود و با تمام دسیسهها، دوروئیها، کینههای احمقانهٔ خانوادگی، قربانیها، و پیشرفتهای کاملا اتفاقی، بار دیگر بهزندگی آغاز میکند. | ||
+ | |||
+ | یکنواختی زندگی '''ادگار لی ماسترز''' در آن شهر آرام، و نیز شکست آرمانهای او همه در اوراق ظاهراً مغشوش این کتاب تلفیق یافته است همچنین اخلاقیات و آداب، انواع و اقسام اصوات، و حتی صدای خود '''ماسترز''' که زیر نام «شاعر کوچک» پنهان شده است و درباره «انتخاب فورم» مطالبی بیان میکند، در آن بهگوش میآید... این کتاب توفیقی خارقالعاده و بینظیر بهدست آورد. | ||
+ | |||
+ | با هر حمله بهدین کتاب (که بیپردگی وحشتناکِ آن دشمنان بیشماری برایش تراشیده بود) گروهی بر خوانندگان آن افزوده شد. از آن تقلید کردند، آن را بهصورت قطعات احمقانهٔ هزلی درآوردند، ناسزاها بدان گفتند و حتی آن را «قطعهٔ احمقانهئی از یک روزنامه نگارِ پَست» نام دادند، امّا سرانجام پس از فرونشستن همهٔ جارو جنجالها، کتاب، مقام خود را بهمنزلهٔ «فصل بزرگی در تاریخ ادبیات آمریکا» بازیافت و برجای شایستهٔ خود نشست. | ||
+ | |||
+ | '''ماسترز''' با کتاب «گلچین رودخانهٔ '''اسپون'''» بهاوج شهرت رسید و سپس بهسادگی از یاد رفت زیرا بار دیگر بهسبک کلاسیک بازگشت و یکی پس از دیگری آثار بیارزش و پیش پا افتاده انتشار داد، چنان که یکی از ناقدان ادبی دربارهٔ این دوران از شاعری و نویسندگی وی نوشت: «اینها خلاصههائی است سخت مفصل، شروحی است بس سست و بیارزش.» | ||
+ | |||
+ | میان سالهای ۱۹۳۵ و ۱۹۳۸، تألیفات '''ماسترز''' از لحاظ تعداد باور نکردنی شد. در مدتی کمتر از سه سال یک شرح حال از خود، یک رمان، سه شرح حال مفصل، و سه مجموعهٔ شعر منتشر کرد که نتیجهٔ همهٔ آنها یکی بود، و آن اینکه «استعداد شگرف این مرد، با شتابی سرسامآور بهسوی انحطاط میرود!» | ||
+ | |||
+ | در ۱۹۳۷ کتابی نشر داد بهنام «دنیای جدید» در این کتابِ نیمه حماسی، نویسنده کوشش شگفت آوری بهخرج داده است که تاریخ و فلسفه و حقوق و ادبیات را بهشکل مضحکی با یکدیگر تلفیق کند. | ||
+ | |||
+ | '''«سکوت»''' که از دیوان «ترانهها و هجونامهها» (۱۹۱۶) انتخاب و ترجمه شده نمونهئی از آثار دوران نخستین شاعری اوست. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ==سکوت== | ||
+ | |||
+ | سکوت دریاها را و سکوت ستارگان را میشناسم | ||
+ | |||
+ | و سکوت شهر را – بههنگامی که از تلاش و تکاپو باز میایستد | ||
+ | |||
+ | و سکوت مردی را و بانوئی را | ||
+ | |||
+ | و سکوتی را که برای بیانش میباید موسیقی بهیاری سخن آید | ||
+ | |||
+ | و سکوت جنگلها را، پیش از آنکه نسیم بهاران بهوزش برخیزد | ||
+ | |||
+ | و سکوت بیمار را، بههنگامی | ||
+ | |||
+ | که دیدگانش گِرداگِرد اتاق را مینگرد. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | و من میپرسم: «زبان، آیا | ||
+ | |||
+ | «از برای بیان چه گونه احساسی است؟ | ||
+ | |||
+ | «جانور بیزبانِ صحرائی، در سوک فرزندش که بهیغمای فنا رفته است | ||
+ | |||
+ | «تا دیرگاه مینالد، | ||
+ | |||
+ | «و ما در پیشگاهِ حقایق زبان در کام کشیدهایم | ||
+ | |||
+ | «چرا که توان سخن گفتنمان نیست!» | ||
+ | |||
+ | |||
+ | پسرکی کنجکاو از سربازی سالخورده | ||
+ | |||
+ | که در آستانهٔ دکهٔ عطاری نشسته بود پرسید: | ||
+ | |||
+ | « - پای خود را چه گونه از دست دادهای؟» | ||
+ | |||
+ | سرباز سالخورده بهسکوت میگراید | ||
+ | |||
+ | و آنگاه با پسرک چنین میگوید: «آن را خرسی دریده است.» | ||
+ | |||
+ | پسرک حیرت میکند، | ||
+ | |||
+ | و سربازِ سالخورده، لال و زبون، | ||
+ | |||
+ | بارقهٔ باروت و تندرِ توپها را بهخاطر میآورد | ||
+ | |||
+ | و بانگ زجر دیدگان را | ||
+ | |||
+ | و از پا درآمدنِ خود را | ||
+ | |||
+ | جراحان بیمارستان را و تیغههای جراحی را | ||
+ | |||
+ | و زمانی دراز را در بستر... | ||
+ | |||
+ | اما اگر، بهوصفِ این همه توانائی میداشت | ||
+ | |||
+ | مردی هنرمند میبود، | ||
+ | |||
+ | و اگر مردی هنرمند میبود، جراحاتی بس ژرفتر میداشت | ||
+ | |||
+ | که هرگز بهوصف آن همه، توانا نمیتوانست بود. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | :::::{{تک ستاره}}{{تک ستاره}}{{تک ستاره}} | ||
+ | |||
+ | |||
+ | سکوت، نفرتی است عظیم | ||
+ | |||
+ | و سکوت، عشقی است گران | ||
+ | |||
+ | و سکوت، خاموشی ژرف پندارهاست | ||
+ | |||
+ | و سکوت، محبتی است بهتلخی گرائیده | ||
+ | |||
+ | و سکوت، آشفتگی عظیمی است که در آن | ||
+ | |||
+ | روان آدمی شکنجهئی پرشکوه مییابد | ||
+ | |||
+ | و از آن با صُوَری چنان شکوهمند باز میآید | ||
+ | |||
+ | که هرگز در واقعیتِ جهان پیرامون، شکوهی چنان باز نمیتوان یافت... | ||
+ | |||
+ | سکوت زبانِ خدایانی است که اندیشهٔ یکدیگر را بی آنکه سخنی بگویند در مییابند. | ||
+ | |||
+ | و سکوت، شکست است | ||
+ | |||
+ | و سکوت، همهٔ آن کسانی است که بهناحق راه تبعیدگاهها در پیش گرفتهاند | ||
+ | |||
+ | و سکوت، انسانی است که دستانش، در آستانهٔ مرگ | ||
+ | |||
+ | دست ترا میفشرد. | ||
+ | |||
+ | و سکوتی که میان فرزند و پدر قد برافراشته | ||
+ | |||
+ | - هنگامی که پدر از بیانِ سرگذشتِ خویش | ||
+ | |||
+ | هرچند با کلامی نادرست، ناتوان مانده است - | ||
+ | |||
+ | و سکوتی که میان شوئی و زنی است، | ||
+ | |||
+ | و سکوت آنها که شکست یافتهاند، | ||
+ | |||
+ | و سکوتِ پهنه وری که ملّتهای شکست خورده | ||
+ | |||
+ | و رهبران پیروزمند را در خود فرو میپوشد، | ||
+ | |||
+ | سکوت لینکلن | ||
+ | |||
+ | در آن هنگام که بهفقر دوران جوانی خویش میاندیشد، | ||
+ | |||
+ | و سکوت ناپلئون | ||
+ | |||
+ | پس از واترلو، | ||
+ | |||
+ | و سکوت ژاندارک | ||
+ | |||
+ | هنگامی که در دل زبانههای آتش «عیسای متبرّک» را باز میخواند | ||
+ | |||
+ | و امید و اندوه خود را بهتمامی در این کلمات دوگانه بر زبان میآورد، | ||
+ | |||
+ | و سکوت سالمندی که زبانش | ||
+ | |||
+ | پربار از دانشهای بسیاری است که | ||
+ | |||
+ | آن همه را با سخنان مفهوم | ||
+ | |||
+ | برای آنان که چندان نزیستهاند باز میتواند گفت، | ||
+ | |||
+ | و سکوت مردگان... | ||
+ | |||
+ | |||
+ | و اکنون که ما زندگان | ||
+ | |||
+ | از ورطهٔ تجربههای خویش سخن نمیتوانیم گفت | ||
+ | |||
+ | از چه روی در شگفتی که مردگان | ||
+ | |||
+ | از مرگ با تو سخن نمیکنند؟ | ||
+ | |||
+ | سکوت آنان، چندان که ما بهدیار ایشان فرود آئیم | ||
+ | |||
+ | بیان خواهد شد. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ::::::::::::::::::::ترجمهٔ حسن فیاد | ||
+ | |||
+ | |||
+ | |||
[[رده:کتاب جمعه ۱۳]] | [[رده:کتاب جمعه ۱۳]] | ||
[[رده:کتاب جمعه]] | [[رده:کتاب جمعه]] | ||
+ | [[رده:شعر]] | ||
+ | [[رده:ادگار لی ماسترز]] | ||
+ | [[رده:مقالات نهاییشده]] | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{لایک}} |
نسخهٔ کنونی تا ۳ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۱:۰۴
شعر آمریکا:
۲۳ اوت ۱۸۶۹ در خانوادهئی مقدس و مذهبی در گارنت از ایالت کانزاس بهجهان آمد... دوران تحصیلات خود را بهطور نامرتب در ایلی نویس گذراند، آنگاه بهشیکاگو رفت و پس از اتمام دورهٔ حقوق وکیلی زبردست از کار درآمد.
نخستین مجموعهٔ اشعارش در بیست و نه سالگی انتشار یافت که آن را با تواضعی بسیار و با تکریمی ضمنی از «کتاب رباعیات» عمر خیام، «کتاب اشعار» نامیده بود.
دومین مجموعه خود را در ۱۹۰۵ بهنام «خون پیامبران» با امضای مستعار دکستر والیس و سومین مجموعه را پنج سال بعد با عنوان «ترانهها و غزلها» و با امضای مستعار وبسترفورد انتشار داد.
در این مدت ماسترز چند نمایشنامه هم منتشر کرده بود که از آن جمله است، «ماکسی می لیان» (۱۹۰۲)، آلیتا (۱۹۰۷)، هرزه گرد (۱۹۰۸)، برگهای درخت ۱۹۰۹، و همچنین بهسال ۱۹۰۴ سلسله مقالاتی نیز تحت عنوان واحد «خوابگاه ستارهئی تازه» منتشر کرد. گرچه هم این مقالات و هم آن نمایشنامهها امضای خود او را داشت، و با اینکه این آثار برای شهرت هر نویسندهئی کافی است، معذلک شور و غرور اثر بعدی وی چیز دیگری است.
ماسترز که کثافت و ابتذال محیط یکسره فلجش کرده بود، بهآیندهٔ خود یقین نداشت و در شرح حال خویش تحت عنوان «در امتداد رودخانهٔ اسپون» (۱۹۳۶) چنین مینویسد:
«خیال میکنم در تمام تاریخ انگلستان و امریکا، زندگی هیچ شاعری بهتلخی زندگی من در لوئیستان نبوده است... من آنجا میان جماعتی میزیستم که نفسشان هر طبع حساسی را مسموم و منحرف میکند یا بهتر بگویم: میکُشد.»
ماسترز از چهرههای درخشان جنبش ادبی شیکاگو (۱۹۱۲) بود. در ۱۹۱۴ پیوند خود را از شعر کلاسیک گسست و بهنگارش ثبت زمان خود پرداخت: همان نوشتههای کوتاه و مختصری که شهرت او را جاودانی کرد.
«گلچین رودخانهٔ اسپون» مجموعهئی است از کتیبههای نزدیک بهدویست گور، که در آن شیوهئی شگفتانگیز بهکار گرفته شده است.
در این کتاب، فرض شده است که مردگان یک شهر قرون وسطائی حقایقی از زندگی خود را بر لوح گور خویش حک کردهاند. بر اساس این اتّهامات بدون پرده که بسیاریشان مکمل یکدیگرند، آن شهر دوباره بنا میشود و با تمام دسیسهها، دوروئیها، کینههای احمقانهٔ خانوادگی، قربانیها، و پیشرفتهای کاملا اتفاقی، بار دیگر بهزندگی آغاز میکند.
یکنواختی زندگی ادگار لی ماسترز در آن شهر آرام، و نیز شکست آرمانهای او همه در اوراق ظاهراً مغشوش این کتاب تلفیق یافته است همچنین اخلاقیات و آداب، انواع و اقسام اصوات، و حتی صدای خود ماسترز که زیر نام «شاعر کوچک» پنهان شده است و درباره «انتخاب فورم» مطالبی بیان میکند، در آن بهگوش میآید... این کتاب توفیقی خارقالعاده و بینظیر بهدست آورد.
با هر حمله بهدین کتاب (که بیپردگی وحشتناکِ آن دشمنان بیشماری برایش تراشیده بود) گروهی بر خوانندگان آن افزوده شد. از آن تقلید کردند، آن را بهصورت قطعات احمقانهٔ هزلی درآوردند، ناسزاها بدان گفتند و حتی آن را «قطعهٔ احمقانهئی از یک روزنامه نگارِ پَست» نام دادند، امّا سرانجام پس از فرونشستن همهٔ جارو جنجالها، کتاب، مقام خود را بهمنزلهٔ «فصل بزرگی در تاریخ ادبیات آمریکا» بازیافت و برجای شایستهٔ خود نشست.
ماسترز با کتاب «گلچین رودخانهٔ اسپون» بهاوج شهرت رسید و سپس بهسادگی از یاد رفت زیرا بار دیگر بهسبک کلاسیک بازگشت و یکی پس از دیگری آثار بیارزش و پیش پا افتاده انتشار داد، چنان که یکی از ناقدان ادبی دربارهٔ این دوران از شاعری و نویسندگی وی نوشت: «اینها خلاصههائی است سخت مفصل، شروحی است بس سست و بیارزش.»
میان سالهای ۱۹۳۵ و ۱۹۳۸، تألیفات ماسترز از لحاظ تعداد باور نکردنی شد. در مدتی کمتر از سه سال یک شرح حال از خود، یک رمان، سه شرح حال مفصل، و سه مجموعهٔ شعر منتشر کرد که نتیجهٔ همهٔ آنها یکی بود، و آن اینکه «استعداد شگرف این مرد، با شتابی سرسامآور بهسوی انحطاط میرود!»
در ۱۹۳۷ کتابی نشر داد بهنام «دنیای جدید» در این کتابِ نیمه حماسی، نویسنده کوشش شگفت آوری بهخرج داده است که تاریخ و فلسفه و حقوق و ادبیات را بهشکل مضحکی با یکدیگر تلفیق کند.
«سکوت» که از دیوان «ترانهها و هجونامهها» (۱۹۱۶) انتخاب و ترجمه شده نمونهئی از آثار دوران نخستین شاعری اوست.
سکوت
سکوت دریاها را و سکوت ستارگان را میشناسم
و سکوت شهر را – بههنگامی که از تلاش و تکاپو باز میایستد
و سکوت مردی را و بانوئی را
و سکوتی را که برای بیانش میباید موسیقی بهیاری سخن آید
و سکوت جنگلها را، پیش از آنکه نسیم بهاران بهوزش برخیزد
و سکوت بیمار را، بههنگامی
که دیدگانش گِرداگِرد اتاق را مینگرد.
و من میپرسم: «زبان، آیا
«از برای بیان چه گونه احساسی است؟
«جانور بیزبانِ صحرائی، در سوک فرزندش که بهیغمای فنا رفته است
«تا دیرگاه مینالد،
«و ما در پیشگاهِ حقایق زبان در کام کشیدهایم
«چرا که توان سخن گفتنمان نیست!»
پسرکی کنجکاو از سربازی سالخورده
که در آستانهٔ دکهٔ عطاری نشسته بود پرسید:
« - پای خود را چه گونه از دست دادهای؟»
سرباز سالخورده بهسکوت میگراید
و آنگاه با پسرک چنین میگوید: «آن را خرسی دریده است.»
پسرک حیرت میکند،
و سربازِ سالخورده، لال و زبون،
بارقهٔ باروت و تندرِ توپها را بهخاطر میآورد
و بانگ زجر دیدگان را
و از پا درآمدنِ خود را
جراحان بیمارستان را و تیغههای جراحی را
و زمانی دراز را در بستر...
اما اگر، بهوصفِ این همه توانائی میداشت
مردی هنرمند میبود،
و اگر مردی هنرمند میبود، جراحاتی بس ژرفتر میداشت
که هرگز بهوصف آن همه، توانا نمیتوانست بود.
- ***
سکوت، نفرتی است عظیم
و سکوت، عشقی است گران
و سکوت، خاموشی ژرف پندارهاست
و سکوت، محبتی است بهتلخی گرائیده
و سکوت، آشفتگی عظیمی است که در آن
روان آدمی شکنجهئی پرشکوه مییابد
و از آن با صُوَری چنان شکوهمند باز میآید
که هرگز در واقعیتِ جهان پیرامون، شکوهی چنان باز نمیتوان یافت...
سکوت زبانِ خدایانی است که اندیشهٔ یکدیگر را بی آنکه سخنی بگویند در مییابند.
و سکوت، شکست است
و سکوت، همهٔ آن کسانی است که بهناحق راه تبعیدگاهها در پیش گرفتهاند
و سکوت، انسانی است که دستانش، در آستانهٔ مرگ
دست ترا میفشرد.
و سکوتی که میان فرزند و پدر قد برافراشته
- هنگامی که پدر از بیانِ سرگذشتِ خویش
هرچند با کلامی نادرست، ناتوان مانده است -
و سکوتی که میان شوئی و زنی است،
و سکوت آنها که شکست یافتهاند،
و سکوتِ پهنه وری که ملّتهای شکست خورده
و رهبران پیروزمند را در خود فرو میپوشد،
سکوت لینکلن
در آن هنگام که بهفقر دوران جوانی خویش میاندیشد،
و سکوت ناپلئون
پس از واترلو،
و سکوت ژاندارک
هنگامی که در دل زبانههای آتش «عیسای متبرّک» را باز میخواند
و امید و اندوه خود را بهتمامی در این کلمات دوگانه بر زبان میآورد،
و سکوت سالمندی که زبانش
پربار از دانشهای بسیاری است که
آن همه را با سخنان مفهوم
برای آنان که چندان نزیستهاند باز میتواند گفت،
و سکوت مردگان...
و اکنون که ما زندگان
از ورطهٔ تجربههای خویش سخن نمیتوانیم گفت
از چه روی در شگفتی که مردگان
از مرگ با تو سخن نمیکنند؟
سکوت آنان، چندان که ما بهدیار ایشان فرود آئیم
بیان خواهد شد.
- ترجمهٔ حسن فیاد