بحران در ادبیات و هنر: تفاوت بین نسخهها
(«غزال دبیر» تایپ کرد. پایان تایپ.) |
جز |
||
سطر ۱۴: | سطر ۱۴: | ||
[[Image:17-016.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۱۶|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۱۶]] | [[Image:17-016.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۱۶|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۱۶]] | ||
− | {{ | + | {{بازنگری}} |
'''عباس سماکار''' | '''عباس سماکار''' |
نسخهٔ ۲۹ ژانویهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۲۳:۴۵
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
عباس سماکار
ادبیات این زمانه، شعر و همه هنرها در یک کلیت هم سنگ روح انقلابی مردم جامعه ما نیست. آنچه بیش از همه در این زمینه تجلی میکند پریشانی، از هم پاشیدگی و فشار عصبی بزرگی است که بر تمام ارگان های فرهنگی جامعه ما سلطه یافته و حاصل آن عقب ماندگی کامل و عمیق اثار ادبی – هنری با خیزش انقلابی توده ها است. در این میان سرخوردگی آشکارا بهچشم میخورد. اکنون بیش از هشت ماه از قیام شکوهمند خلق دلاور میهن ما میگذرد و هنوز حتی یک اثر ادبی یا هنری نتوانسته است نمایشگر راستین بخشی از این عظمت تاریخی باشد. از این بزرگ تر آنکه امروزه دوران بحران ایدئولوژیک جامعه ما است. عناصر درون یک طبقه اشکارا در برابر هم ایستاده اند و برای یکدیگر رجز میخوانند. حال آن که دارای منافع طبقاتی یکسان و مشترکند.
در خانه مادر «فدایی» است. پدر «حزب الهی» و فرزند «مجاهد» در کارخانه یک کارگر چپ است و کارگر دیگر که تا دیروز بههمراه رفیقش (که اکنون او را دشمن میداند) بهیکسان رنج میکشید اکنون راست گرا ئو طرفدار دشمن طبقاتی اش مینماید. در خیابان دست فروشان کتاب با یک خط کش غیر طبقاتی ولی ایدئولوژیک جدا از هم عرض وجود میکنند و یکدیگر را دشمن میدارند. همینطور در دانشگاه، اداره، کوچه و بازار در هر قدمیکه بر میداری و بههر آشنا که بر میخوری اولین نکته ئی که از ذهن میگذرد مشخص کردن خطوط تمایز ایدئولوژیک است، این خط و مرز دروغینی که این چنین عناصر هم سان یک طبقه را از هم جدا میسازد، جز بحرانی ایدئولوژیک چه میتواند نام گیرد. چرا کارگران میبایست بهدو صف مقابل هم تقسیم شوند. آیا این جز نشناخته ماندن اصول روند مبارزه نیروهای محرکه تاریخ و جز جدا افتادن از تشکیلات و ایدئولوژی خود ویژه آنها نیست؟ بههمین دلیل است که خفقان عصبی بزرگ این مقطع بحرانی میهن ما محبت و همیاری طبقاتی و خلقی دوران قیام را بهنابودی میکشاند. چرا چنین است. و چگونه میتوان از این بحران شدید بیرون جست. آیا تنها نگران شدن شیفتگان رهایی خلق از این اوضاع نابسامان کافی است یا باید مجدانه بهتحلیل و بررسی شرایط و اوضاع گذشته و حال پرداخت و علت ها و ریشه ها را دریافت و آنگاه بهاتکاء همین شناخت و با ایمان بهسیر تکاملی تاریخ و بقوت شود انقلاب میلیون ها زحمت کش بهسوی رهایی گام برداشت. طبعا کار زمینه های گوناگون دارد. بخشی مربوط بهتشکیلات سیاسی مردمیو مترقی است که وظایف آنان در دستور ما نیست. هدف ما، این جا، بررسی وضع ادبیات و هنر و وظیفه آن در چاره جویی این بحران است.
بارها و بارها نام امپریالیسم و سرمایه داری وابسته بهآن بهگوش رسیده و میرسد همه جا سخن از آن است که سیستم سرمایه داری وابسته است که خلق ما را بهاین روز سیاه نشانده، لکن تشریح این سیستم فقط درون کتاب های تخصصی یافت میشود و از آنجا که خلق سرزمین های ما سال های سیاه و طولانی را زیر تیغ دیکتاتوری نظامیخودکامگان وابسته بهبیگانه سپری کرده است طبیعی است که توان و دانش درک این نوشته های تخصصی را نداشته باشد. اگر زحمت کشان ندانند کارکرد سیستمیکه میرفت تا بهنابودیش کشد چه گونه است.
اگر کارگر نداند که سرمایه داری وابسته بهاتکاء اعتبار .بانک هایی که عمل میکند که سرمایه شان حاصل اندوخته هایی کوچک توده مردم است چه گونه قادر میشوند صنایع مونتاژ را بهراه اندازند تا از یک سو صنایع ملی را نابود کنند و از سوی دیگر انباشت سرمایه را بهکشورهای بیگانه سرازیر گردانند. اگر مردم سرمزین ما ندانند که چه گونه سرمایه داری وابسته .میکوشد تا در زمین ههای خدمات و بروکراسی که منافع و بازده کمتری نسبت بهبخش های تولیدی و صنعتی دارد دولت را بهسرمایه گذاری وادارد و از این راه خود بیش از همه از آن منتفع شود و بار آن بر گرده مالیات دهندگان یعنی توده مردم بیفتد. اگر خلق نداند که گسترش بازار صنایع مصرفی در جهت استفاده قشری توانگر و مرفه چه گونه سبب افزایش نرخ تورم ندانند که اقتصاد تک پایه یعنی چه و متکی شدن یک مملکت بهصدور نفت و درآمد حاصل از آن بهعنوان بخش عمده درآمد ملی چه گونه ما را بهامپریالیسم غرب محتاج میکند. اگر روستایی نداند که چه گونه زمین داران بزرگ میتوانند با حقه و کلک زمین اندک او را از چنگش درآوردند و زیر بار وام های سنگین و رقابت تولیدات شرکت های بزرگ کشت و صنعت از هستی ساقطش کنند و بعنوان یک نیروی ارزان کار روزانه کارخانه و شهرش سازند و هزاران کاگر دیگر، آنگاه این خلق جه گونه بداند و چه گونه جهت یابی درست و اصولی کند وبهآن هنگام که دیگر بار بهاتکاء تجربهیی تلخ از زیر ظلم و ستم بدر میآید و میخواهد تا همه بنیاد اجتماع را دگرگون سازد و از نو بنا کند.
دیدیم دیری نپایید که بخش بزرگی از این توده بهجان آمده در نبرد تشکل و سازمان ویژه خود و عدم آگاهی دمکراتیک و طبقاتی وتجربهمبارزاتی، تحت سلطه قشریون و گروه های انحصار طلب بهبیراهه کشانده شد و چشمان خیره شده بسیاری از وحشت و یاس خشک کرد و امید را در قلب های بسیاری که باروند مبارزات خلقی و خود انگیخته ناآشنایند در گردابی از بیم و هراس فرو برد. اگر بخواهیم دیگر بار دچار این چنین حیرتی نشویم چه باید بکنیم؟ اگر میخواهیم دوباره از انحراف نیروهای اصیل تاریخ انگشت حیرت بهدندان نگزیم در چه راهی باید گام برداریم ؟ شک نیست که ادبیاتو هنر زمینه سازند. هنر و ادبیات میتوانند و باید با تمام هستی بهخدمت توده های زحمتکش درآیند . این زمینه زندگی ساز میتواند با تعمیم نمونه هائی از رنج و ستم مردم و با کاوشی درون روابط آنها توده را بهآگاهی برساند . ادبیات و هنر میتواند بهدرک توده ها از روانشناسی انقلابی و شناخت نمونه های مبارز و خلقی و نمود شرایط زیستی مشابهکمک برساند و پیوندی عمیق از علائق و خاطرات و عواطف و احساسات و خلقیات مشترک توده را بهنمایش بگذارد و از این راه کوششی جهت تدارک پیوند تشکیلاتی و ایدئولوژیک آنان فراهم آورد . ادبیات و هنر زمینه ساز است. میتواند بهخدمت نیروها و تشکیلات مترقی و مردمیدرآید و فراهم آورنده علاقه بهآنان و شناساننده هدفل آنان باشد . بی تردیاد در این راه هنرمند و نویسنده خود نیاز بهشناخت عمیق شرایط و درک و بینشی پویا از دانش انقلابی دارد و این مهیا نمیشود مگر بهمدد پیوند عمیق و همه جانبهبا توده های زحمت کش و بهراستی باید عناصر پیشتاز خلق و عناصر آگاه طبقه کارگر خود این مهم را بهانجام رسانند چرا که آنان همه گونه پیوندی را با درون نیروهای خودی دارا هستند. همانگونه که مبارزه در پیوند توده ئی آن است که اعتلا مییابد و بارآور می شود، در زمینه ادبیات و هنر هم همخه سخن بر سر پیوند تنگاتنگ و پیشاهنگ با میلیون ها زحمت کش شهر و روستا است . از سرچشمه های عمیق آنان است که پیشگامان فرهنگ نوینی مینوشند تا بازتاب آنرا بهصورت نمود خصلت های انقلابی در قالب آثار نو باز شناسانند.
گورکی میگوید: «مردم نه تنها نیروئی هستند که ارزش های مادی را بهوجود آورده اند بلکه سرچشمه منحصر بهفرد و پایان ناپذیر تمام ارزش های مفیدی نیز بهحساب میآیند، در قلمرو زیبائی و نبوغ آنها بهموقع خود و قبل از همه، فیلسوف و شاعر، خالق تمام اشعار با عظمت و تراژدی های جهان هستند که بزرگترین آنها تاریخ فرهنگ جهانی است»[۱]
حقیقتی در این سخن نهفته است . از میان زحمتکشان تاریخ و در پیوند با آنان است که نویسندگان و هنرمندان خلق بوجود آمده اند ريال سیراب شده اند و عظمت و پویائی زندگی هم آنان را چون آثار فناناپذیر و دوران ساز بازتابیده اند . تنها در این ارتباط است که شناخت نیازها و شرایطی که در آن زندگی میکنیم حاصل میآید. خلاقیت هنری و ادبی حاصل شناخت و تخیل پر قدرت هنرمندی است که زیستن را در اعماق اجتاع فرا گرفته و بهگونه ئی ملموس , اندیشه نوین را در قالب آثار خود بهجهان عرضه داشته است. اندیشه نو از بالا نمیآید . اندیشه نو یکباره تکامل یافتنی است بهدست هم آسان میآید اگر بهراستی بخواهیم که بدان دست یابیم. رنج مردم زحمت کش , احساسات، آرزوها عواطف و مبارزه جوئی شان هنرمند و نویسنده را قدرت میدهد تاتصویری که از زندگی ارائه میکند زنده و پویا باشد. اندیشه باید زندگی شود، اندیشه باید تجربهاجتماعی توده ها شود تا مادیت و حضور اجتماعی و تاریخی یابد . آیا هنرمند و نویسنده ما همواره چنین بوده است؟ آیا او همواره در قلب زندگی توده ها زیسته و پیوندش تنگاتنگ و بی واسطه بوده است ؟ آثار او بازتاب خواست و شرایط کدام لایه و طبقه اجتماعی است، و خاستگاه خود این نویسنده و هنرمند کدام قشر و طبقه است؟
در دوران استقرار سرمایه داری وابسته در ایران، بهویژه پس از رفرم اراضی شاه، ما شاهد یک دگرگونی در روابط تولیدی جامعه خویش هستیم . این دگرگونی روابط بههنگام عبور از یک سیستم نیمه مستعمره نیمه فئودال بهمرحله سرمایه داری وابسته تغییرات بسیاری را در اساس تولید اجتماعی در روانشناسی اجتماعی نیروهای تولیدی سبب شد . بحث ساخت اقتصادی و طبقاتی و آمار تحلیلی این دوره در آثار دیگر آمده است و نیاز بهبازگوئی آن دراینجا نیست , بلکه بیش تر بر جنبهآثار روانشناسی اجتماعی آن اشاره خواهیم داشت .
در این دوران توده های زحمت کش شهر و روستا که سال ها در بحران عمیق اقتصادی اجتماعی دست و پا زده اند و فشار شدید پلیسی و سرکوب هر گونه اعتراضی را تحمل کرده اند . بهخاطر نبود هر گونه سازمان صنفی سیاسی و کمبود شدید دانش انقلابی و بی بهرگی از تجربهمبارزه و همچنین بهسبب سرخوردگی و حتی نفرت از شکست استراتژیک جنبش در دهه گذشته، در رکود و خمود بهسر میبرند . لکن اگر بحران اقتصادی اجتماعی بسیار عمیق شود و روابط تولید بهسد رشد نیروهای مولده اجتماع بدل گردد هیئت حاکمه سیاسی جامعه نیز دچار بحران درونی میشود و قادر نخواهد بود همان گونه که در قیام شکوهمند اخیر دییم توده های بهجان آمده و خشمگین را از حرکت باز دارد . ولی در آن مقطع بهسبب رفرم ارضیشاه و صاحب زمین شدن بسیاری از دهقانان و بهدلیل ایجاد اشتغال در صنایع مونتاژ و هجوم سرمایه مالی و گسترش سطح خدمات و بخش اداری، گشایشی مجدد و موقت در راه رشد نیروهای تولیدی پدید آمد و توده بی آن که از نتیجه شوم این سیستم هستی سوز آگاهی یابد و بتواند بهپیچیدگی توطئه آمیز آن پی ببرد، علی رغم حضور بی وقفه دیکتاتوری نظامیو حتی اختناق بیش تر – یعنی سرکوب شدید نهادهای دمکراتیک همچنان در رکود و خمود بهسر میبرد .
ادبیات و هنر نیز بهدنبال هجوم دیکتاتوری و سلطه سانسور و تحمیل فشارهای بسیار – همچون شکنجه و زندان دست اندر کارانش – رهبرانی که همیشه نشان داده اند یا فقط بههنگام غلیان توده ها و ناتوانی هیئت های حاکم میتوانند عرض اندام کنند . یا بر علیه منافع خلق بهراه سازشکاری میافتند یا میگریزند و یا بهقصد بهره جوئی در قدرت کاسه گدائی میگردانند و در آن زمانه تنگ که خلق بر اثر خیانت آنان در تیره ترین روزهای حیات خود دست و پا میزند قبای خود را از گرداب بیرون کشیده بودند و بی عملی و خیانت خود را توجیه میکردند بهبتلاق یأس و سرخوردگی افتاد . محفل های هنری جایگاه کسانی شد که بهجای پویش در روابط زندگی مردم تنها بهظاهر از درد و رنج عمومیدر عذاب بودند و بهتبعیت از مردم تنها بهظاهر از درد و رنج عمومیدر عذاب بودند و بهتبعیت از « خط » شکست خرده بهدرازگوئی و گپ های مستانه میپرداختند. این گونه در لاک فرو رفتنی منجر بهپیدایش اشکالی از ادبیات و هنر میشد که نه تنها از دردها و عذاب مردم ریشه نمیگرفت بلکه بهزحمت میتوانست توسط آنان درک شود شکل های مدرن خالی از محتوا، و پرداختن بهمسائل جنسی و جدال های تجریدی، آرام آرام همه ذهن و اندیشه اینان را اشغال کرد و فرهنگ شکست را رواج بیش تر داد و هر گونه رسالت و وظیفه مترقی را بهفراموشی سپرد. با این ترتیب چه گونه ممکن بود با هجوم فرهنگ هرزه درا و بی عفت امپریالیستی که با سلطه یافتن بر تمام رسانه های گروهی و مطبوعات هدفی جز توجیه ایدئولوژیک هجوم و وجود خود نداشت مبارزه کرد و دارای روحیه ئی غیر تسلیم طلب شد؟ ادبیات و هنر این دوران نه رسالتی دارد و نه دردی را دوا میکند. زائده ئی است بر پیکر جامعه و در خدمت دیکتاتوری و بیگانه. تلاش عناصر با وجدان و مبارزی که چنین فرهنگی را نمیپذیرفتند و در راه پویای یک فرهنگ رزمنده گام میزدند بهسختی میتوانست بی مدد همگان اثر بخشد . روشنفکران انقلابی و آنان که همه هستی شان در هدف رهائی خلق خلاصه میشد این اوضاع رابر نمیتافتند و بهسبب آگاهی و برخورداری از تجربهسیاسی و درس گرفتن از تجربهشکست بهآسانی نتایج دهشتبار سیستم را میدیدند و بهماهیت خودکامگان از پیش آگاه بودند. اینان چه گونه میتوانستند سرکوب آزادی را تاب آورند. هر چند سرکوب نظامیجنبش خرداد ۴۷ و همه گیر نشدن آن و محدود ماندنش بهقشرهای روشنفکر انقلابی و خرده بورژوازی تولیدی سنتی خود نشانی از نبود آمادگی برای خیزش عمومیتوده ها بود؛ هر چند سازمان و تشکل مبارزاتی در حد صفر دور میزد ؛ لکن آنان نمیتوانستند دست از مبارزه بکشند و تا آمادگی شرایط انقلابی کنار بنشینند و نظاره گر و مروج فرهنگ شکست باشند .
پس از این شکست این روشنفکران انقلابی بودند که بر شدت مبارزه جوئی خود بیش از پیش افزودند. در این سال ها شاهد اوج گیری جنبش دانشجوئی و اعتلایمبارزه عناصر پیشرو هستیم. از اینرو همان حالت رکود و خمود زحمتکشان و وضعیت رو بهانفجار روشنفکران انقلابی فاصله زیادی وجود داشت. برای جلب توده های سرخورده و چشم ترسیده از مبارزات گذشته و سرکوب دیکتاتوری نظامی، سال ها زمان لازم بود تا اثرات پیشین محو شود و پیوندهای عاطفی و هوادارانه و سپس تشکیلاتی و ایدئولوژیک برقرار گردد. ولی کار مستمر و طولانی تشکیلاتی ایدئولوژیک با آنان و در آن شرایط بهظاهر ثمربخش نمینمود. زیرا ذهنیت پیشرو نیز نسبت بهگذشته بدبینی و حتیدر مواردی تنفر آمیز بود. گرایش بهمحفل های سیاسی و ادامه خط مشی گذشته که بیش از هر چیز توجیه بی عملی جلوه میکرد نمیتوانست مورد قبول واقع شود . از این رو اکنون عناصر پیشرو میباید تاوان خیانت و بی هدفی و نبود یک برنامه سیاسی کارگری را با تلاش بسیار و بهبهانهئی گزاف بپردازند. و چنین پرداختنی وقتیبا سکوت طولانی توده روبهرو میشود ناگزیر از نابسامانی خواهد بود. ناگزیر از آن رو که شرایط پیشرو نیز چندان مساعد نبود و پیوند تنگاتنگی با توده زحمتکش نداشت و بهآسانی نیز نمی توانست بهدست آورد. عنصر پیشرو میکوشید تا حماسه زیستن و مردانه زیستن را برای تده ها دوباره زنده کند اوبهپا خواست تا توده نیز برخیزد و بهراهی که آن روز راه منحصر بهفرد جلوه میکرد – یعنی اعمال قهر پیشرو – دست زدتا در مقابل قدرت نظامیدیکتاتوری همان منطق خشونت را پیشه کند. این اندیشه در سطح جنبش روشنفکران انقلابی ایران چنان گسترش یافت که دیری نپائید تا همه رزمندگان رادر بر گرفت و سبب شد تا حداکثر امکان در این راه بهکار گرفته شود ولی بهخاطر عدم حمایت آشکار توده ها از این نوع مبارزه و عدم شناخت اندیشه و هدف پیشرو توسط آنان کمترین حاصلی بهدست آید.
اینجا لازم است یادآوری شود که این گونه سخن گفتنی از گذشته کوچکترین خللی در احترام عمیق بهفداکاری این مبارزان و کمال وفاداری آنان بهآرمان خلق پدید نمیآورد. و بههیچ گونه قصد آن در میان نیست تادست آورهای مثبت مبارزه یک دهه اخیر نادیده گرفته شود . برای بررسی گذشته باید حقیقتاً خود را در همان اوضاع قرار داد و با در نظر گرفتن مجموعه شرایط آن را بهنقد کشید، نه همچون بسیاری از کسان که بی توجه بهموقعیت آن زمان و بدون در نظر داشتن دست آوردهای این مبارزه – که حداقل آن فراهم آوردن امکان حضور و حیثیت اجتماعی برای سازمان های مترقی و انقلابی در این دوران است و حداکثر آن زنده نگاهداشتن روح مبارزه و زدودن اثر تردید آمیز گذشته و ساختن حماسه انسانی زیستن در خاطر توده هاست بهرد بی چون و چرای آن میپردازند . در این زمینه همان گونه که بهقانونمندی حرکت مبارزاتی عناصر روشنفکر را هم بهمثابهیک قشر اجتماعی که میتوانست در آن شرایط دچار نابسامانی شود در نظر گرفت . این سخن بهمعنی طرفداری انحراف های گذشته یا پوشاندن آن نیست . هدف این است که چشم باز باشد . عنصر پیشرو که زمانی خود را قربانی کرد تا توده ها از جای برخیزند تنها ه ساختن حماسه توفیق یافت چرا که تده ها برنخواستند مگر هنگامیکه شرایط خیزش آنان فرا رسید. ما امروزه نباید و ناحق است – که این حماسه بلند و پر شکوه انسانی را از اذهان مردم بزداییم هر چند هم معتقد باشیم ماحصل کارشان آنچه میبایست نبوده است. امروزه ما آگاهانه شهید را بهقربانگاه میفرستیم تادست آوردی عظیم تر بهدست آوریم. تا گذشته را تجربهکرده باشیم و آینده را بهتر ببینیم. همان گونه که آنان خود را قربانی کردند تا شکست و خیانت گذشته را از خاطره زحمت کشان بزدایند. شهادت آنان کور نبود. همان گونه که قربانی کردن شهیدان امروز نباید کور باشد . اینها حرکت های کامل کننده و تعالی دهنده یکدیگرند ولی میپذیریم که این شهادت ها همه آن چیزی را که میخواستیم بهما نداد.
همچنین باید یادآور شد که این سخن بههیچ گونه نیز نمیتواند وسیله زبان گرفتن فرصت طلبانی شود که یک عمر بی عملی و دنباله روی و توجیه کردن خیانت خود را بهحساب عقل سلیم و خط درست خود گذاشتند و تنها پس از آن که توده های بهخشم آمده دیوار بلند خودکامگی را بدون ارتباط با آنان فرو ریختند به« میهن » خیانت شده بازگشتند.
از این بحث بهاین نتیجه میشود رسید که آنچه رویداد با آنچه میبایست روی دهد و میتوانست واقع شود فاصله بسیار داشت. این که نقش عنصر آگاه در آن دوران سکوت خفقانی چه میبایست باشد موضوع این مطلب نیست. در اینجا استراتژی و تاکتیک درست جنبش در آن زمان طرح نمیشود – چرا که این کار مستلزم تحلیل دقیق همه شرایط و روی داده ها و یک مبارزه ایدئولوژیک همه جانبهدر سطح جنبش مترقی جامعه است – بلکه سخن از کمبود ارتباط این مبارزه با توده ها و بهناچار تاثیری است که از آن برادبیات و هنر بهجا میماند.
کمبود پیوند با توده ها بههنگام مبارزه نظامیپیشرو با دیکتاتوری و گمان این که این گونه مبارزه میتواند زحمت کشان را بهحرکت درآورد و بدون آن که تعیین شود شرایط خیزش عمومیهنوز فراهم آورده است یا نه و بی توجه بهسوابق مبارزاتی و ادعای ایدئولوژیک خرده برژوازی که در نبود صف مستقل کارگری قادر بود نیروهای بالنده را زیر سرکردگی خود بگیرد بهسست شدن بیش تر پیوندها با زحمت کشان منجر میشد و ذهنیت نابجائی از تاثیر مبارزه بر آنان و تمایل شان بهادامه دادن راه پیشرو بهوجود میآورد؛ اما در عوض این مبارزه بهشدت بر روشنفکران موثر واقع شد.
ادبیات و هنر که تحت تاثیر فرهنگ تسلیم پیشین پیوندش را با زندگی خلق از دست داده بود با دیدن این جانبازی ها بههیجان آمد . فداکاری عناصر پیشرو پس از آن سال های خفقان و سکوت چنان شور و التهابی پدید آورد که بهراستی حق بود گمان شود که یک پای دیکتاتوری چوبی شده است ودیگر قادر نیست بهراحتی راه برود و مرگش نزدیک است. خونی که بر دیوارهای کوچه و خیابان میپاشید و شهادتی که چون خنجر این چادر سیاه را با خطی سرخ مدرید ترس و زبونی را از چهره ها پاک میکرد و شوق بهرهایی را بیش از توده در روشنفکران بر میانگیخت و اندیشه تسلیم شدن را از خاطره ها میزدود.
ادبیات و هنری که در مظان اتهام نشسته بود و در خود احساس شرمندگی میکرد نمیتوانست از این تاثیر شگرف بر کنار بماند، و میخواست سد خود را بشکند، ترس خود را بریزد و بهجوهر اصلی خویش دست یابد تا بهسوی رسالت خود بازگردد. اما در این راه مشکلات بسیاری در برابرش قرا داشت. نه تجربهیی اندوخته بود نه میراثی از یک فرهنگ زنده و خلاق براییش وجود داشت و نه میتوانست بهاسانی بر پیچیدگی های زندگی دست یابد.
وقتی دانش نوین انقلابی در جامعه جا افتاده نیست و میل بهمطالعه و دانستن نقصان پذیرفته و محیط های محدود فرهنگی زیر فشار سانسور و سرکوب و تسلیم طلبی ضربههای هولناک خورده است؛ وقتی کوشش همگانی در رواج فرهنگ نو و مبارزه یی از این دست پیش از این بهعمل نیامده است نتیجه چیست؟ چنان شرایطی حتی سبب شده بود که ما از حضور تجربههای نوین فرهنگی جنبش های انقلابی جهان همچون ویتنام، فلسطین، آمریکای لاتین و غیره – نیز محروم باشیم و همواره و همواره تنها تنی چند از نام آوران جهان ادب و هنر- نظیر گورکی و برشت و .. را بشناسیم و اثارشان کرا چاپ و مخفیانه و محدود پخش کنیم . از این رو بی جهت نیست که ادبیات و هنر در راه رسیدن بههدفش فقط قبای قهرمانان را بپوشند. و بهشمایل آنان درآید ولی بهانجام تمامیرسالتش موفق نشود. و بی سبب نیست که امثال صمد بهرنگی در چنین اوضاعی نادر باشند و راه آنان توسط .دیگران دنبال نشود. حاصل چیست؟ نگاهی حتی کوتاه بهآثار این دوران آموزه های ارزشمندی بهبار میآورد.
بینش خالقان این آثار اکثراً غیر دیالکتیکی است (نمونه نمیدهم، بهسبب آن که اشاره کبهبخشی از اثار و تحلیل غیر همه جانبهآنها حق مطلب را بهتمامیادا نمیکند . این مهم بهبعد بهکوشش همه علاقه مندان واگذاشته میشود) آنچه از ردیابی فلسفه علمیدر این نگاه بهدست میآید بی درنگ است. بهعبارت دیگر، از نظر متدولوژی فلسفی انحراف دارد ولی از جهت نظری گرایش های وانقلابی در آنها یافت میشود. طبیعی است که هر بینش نو که در جامعه رسوخ مییابد. چنان که پیش از این نیز گفتیم – میباید در زندگی تجربهشود و در صحنه روابط پیچیده پخته گردد تا مادیت تاریخی یابد و برای توده ها ملموس شود. ولی دیدگاه علمیایناثار از روند مبارزه خود زحمتکشان نگذشته و بهناچار مکانیکی است. این مطلب بیشتر از انجا سرچشمه میگیرد که ذهن بی تاب پیشرو میکوشد تا در برخورد بهامور اجتماع آنا مطابق با قانونمندی های کلی سرچشمه دردها را بیابد و آن را در طبقاتی بودن جامعه خلاصه کند. بی توجه بهاین که ریشه یابی نابسامانی های باید پویا باشد. یعنی بههمراه دریافت ارتباط های گوناگون پدیده ها با هم صورت گیرد و پس از حرکت از درون وجوه خاص و رسیدن بهیک وجه عام، دوباره بهدرون همان روابط و پیچیدگی های خاص باز گردد و انگاه با توجه بهشرایط و ظرفیت عناصر موجود درون همان پدیده رهنمود و چاره یی مناسب و عملی ارائه دهد. لکن این بازگشت از عام بهخاص کمتر اتفاق میافتد. ادبیات و هنر این دوران بیش تر تمثیلی و شعاری است تا واقعیت گرایی پویا و اجتماعی . خالق اثر پس از آنکه دردها را دید بلافاصله بهعلت آن، یعنی سلطه قشر وابسته بهامپریالیسم و مبارزه با آن، میاندیشد. و تنها انواع مبارزه مرسوم همانا اعمال قهر پیشرو است. بنابراین بی آنکه بگوید (یا بداند) که این مبارزه تحت چه شرایطی همه گیر میشود و چگونه مهر طبقاتی بر آن خواهد خورد، بهستایش رهروان این میدان میپردازد. در حالی که هنوز رابطه مردم با این مبارزه در نظر گرفته نشده است. از اینجاست که صرف مبارزه کردن (آن هم بهشکل درگیری نظامی) مطرح میشود و بهجای پویش در زندگی زحمتکشان وجه شعاری بر اثار غلبهمییابد. معبودها، قهرمانند. هر چند فرزندان راستین خلقند، لکن حماسه سازانی دست نیافتنی و با ابعادی مافوق انسانی جلوه میکنند. بهندرت و شاید هیچ گاه، جمع قهرمانان کنیست بلکه فرداست که قهرمان مینماید.
ولی همین فرد نیز هویت و پایگاه طبقاتی مبهم دارد.
همین قدر معلوم است که بهنفع توده ها در حرکت است. زحمتکشان و کارگران بهزحمت جای این قهرمانان مینشینند و اگر چنین اتفاقی بیفتد، این فرد زحمتکش فردی استثنائی است. استثنا یا در فاصله سطح اگاهی اجتماعی او از دیگر عناصر هم طبقه اش جلوه میکند و یا در طبیعت فیزیکی او که روحی مبارز و رزمنده برایش فراهم اورده است. در مجموع یعنی این که موقعیت طبقاتی خود را بهشکل واقعیت موجود بهنمایش نمیگذارد. بلکه تمام زواید و پیرایه هایش گرفته شده و قهرمان و یک بعدی است و سرفرازی ها و خلل های طبیعی یک انسان جامعه سرمایه داری وابسته را ندارد. این استثناها و قهرمانان هر چند که در فضای موجود وجودشان ناگزیر است حضورشان مصنوعی است و در ورابط عادی، مردم حاشیه آنها محوند و لمس ناشدنی محیط قهرمانان نامانوس است و روابط عاطفی او از مبارزه جداست. عشق، خاطره، خانواده، تمایلات، ترس ها و ضعف ها در پرده ابهام میماند . ترس از واکنش نامساعد جامعه پرداختن بهاین مسائل را مجاز نمیداند. زمان اثار زمانه اجتماعی و فرهنگ ملی را کمتر در بر میگرد و بدان گونه که با عوض کردن چند نام و تغییراتی اندک میتوان گمان برد اثر متعلق بهزمانی دیگر و فرهنگی دیگر است. آثار بعد از قیام نیز با وجود آن که انفجار شور انقلابی توده ها گشایشی برایش فراهم آورده است حداکثر در زمینه مطرح کردن مسائل ممنوع گذشته بهشکل ناتورالیستی و غیر تمثیلی روی آورده شکل شعاری کخود را بهنفع یک واقعیت گرائی اجتماعی از دست نداده است. در سخن گفتن از اجتماع بیش تر همان استثناها وجود دارد. با این تفاوت ککه امروزه میتوان مبارزین و زندانیان پیشین را از روبهرو و بی نقاب دید بی آن که هنوز بیتوان بهآرمان و هویت کامل اجتماعی شان پی برد. حال کارگر امروزه چه میکند، وضع اقتصادیش چه گونه است و چه گونه هنوز از او بهره کشی میشود، روستایی در روستا چه وضعی دارد، روحیه انقلابی توده ها دچار چه دگرگونی هایی گردیده، مردم در کوچه ها و بازار و مسجد و خانه چه میکنند و درگیر کدام مسائلند، هجوم سلطه طلبان بر آنان چه بوده است نظرشان نسبت بههیئت حاکمه چیست چه تغییری در اوضاع و شرایط اجتماعی حس میکنند، تصورشان از یک جامعه ایده آل چیست و برای رسیدن بهآن چه فکری میکنند. تا بهکی این اوضاع را تحمل خواهند کرد و در آینده بهچه سویی تمایل خواهند یافت و هزاران مسئله دیگر اجتماعی. اموری است که ادبیات و هنر بهآن نمیپردازد. بهطوری که امروزه را بهراستی میتوان دوران فقدان هنرمند و نویسنده نام نهاد . باور نکردنی نیست که در انبوه این مسائل ما در بهدر بهدنبال موضوعی برای طرح کردن بگردیم. نتیجه آن که بدین گونه زحمتکشان زندگی خود را با مشکلات بسیار میگذرانند و ادبیات و هنر، چه در گذشته مذکور و چه حال رسالت و وظیفه خود را تماما بهانجام نمیرساند. نتیجه آن که در یک جمع کارگری، جانی که توده های زحمتکش حضور دارند برای بههیچجان درآوردن آنان بهزحمت میتوان شعر معاصری یافت و خواند که با آنان ارتباط برقرار کند و بهاسانی درک شود. از این رو اغلب بهشاعران دوران مشروطیت پناه میآوریم که متعلق بهدو نسل پیشند و مسائل شان با ما تفاوت دارد.
اگر همه امیدها بهسازمان های پیشرو و مترقی باشد که از طریق آموزش های ایدئولوژیک و سیاسی مردم را اگاه سازند و متشکل کنند، پس نقش هنر و ادبیات چه خواهد شد؟ آنچه ادبیات و هنر میسازد، با آموزه های مستقیم تفاوت دارد گر چه در نهایت یک هدف گرا در پیش گرفته باشد. علاوه بر این مردم از طریق هنر و ادبیات آمادگی پذیرش این تشکیلات مترقی را بیش تر خواهند کرد. یعنی هنرمند و نویسنده خود در ادارک توده ها از کارکرد پیچیده رژیم های سلطه گر یاری میدهند. و برای این منظور ابتدا باید خود بهدانش انقلابی و فرهنگ اجتماعی مجهز باشد و با مردم و در میان آنها زندگی کند و سپس بهکمک تخیل قدرتمند خود بهخلق اثر دست بزند. تنها بهاین شکل است که ادبیات و هنر میتواند نقش شایسته خویش را بهانجام رساند و سهم خود را در پیشبرد و زندگی اجتماعی اد ا کند. گر چه در این میان کفشار عصبی بزرگ وجود دارد و وجود سانسور در رسانه های گروهی و مشکلاتی را که بر سر راه مطبوعات قرار گرفته است نمیتوان نادیده گرفت و پس از این هم باید منتظر قوانین دست و پا گیر دیگر بود ولی این مجموعه نمیتواند تاثیر تعیین کننده ی بر مسیر ادبیات و هنر داشته باشد. این ها مشکلات فنی است مهم دریافت علل نابسامانی ها و کوشش اصولی در رفع آنها از لحاظ نظری است اندیشه درست بهناچار راه خود را هم خواهد یافت.
- ^ ادبیات از نظر گورکی – صفحه ۷۷ ( ترجمه عبارت مطلق و نمفهوم است. آیا طبیعی نیست که شاعران خالق تمام اشعار با عظمت باشند. (ک. ج)