قدیمی‌ترین شعر برای کودکان: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۲۹۶: سطر ۲۹۶:
  
 
پوشیده رخت زرنگار.
 
پوشیده رخت زرنگار.
 +
 +
<br>
  
 
باغبون اومد با بیلش
 
باغبون اومد با بیلش

نسخهٔ ‏۲۲ ژانویهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۴:۲۳

کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۵

سیمای کودکان در ادب رسمی ایران، یعنی آنچه در دیوان‌ها و تذکره‌ها و تواریخ مسطور است، مثل زندگی و شرح احوال بسیاری ار بزرگان ادب، سیمائی محو و ناپیدا است. کودکان، هم‌چون پدران و مادران، در آثار فراوان و گونه‌گون شاعران ما حضوری غیرمستقیم دارند. گوئی سخن گفتن از آنان دون‌شأن شاعری‌ست؛

سخن از کودکان هست، امّا نه آشکار و روشن، بلکه در جامه‌های کوتاه و بلند و همواره بی‌خریدار پندها و بندها، این که این مباش و آن باش، یا در بانگ پرید در گلوی زاری‌ها و سوگنامه‌ها و مرثیه‌ها. یعنی به‌یاد فرزند بودن، آن دم که زنده نیست؛

صبحگاهی سر خوناب جگر بگشائید

ژاله صبحدم ار نرگس تر بگشائید...

نازنینانِ منا؛ مُرد چراغ دل من

همچو شمع از مژه، خونابِ جگر بگشائید

خبر مرگِ جگر گوشه من گوش کنید

شد جگر، چشمه خون، چشم عِبَر بگشائید

بلبل نغمه‌گر، از باغِ طرب شد به‌سفر

گوش بر نوحه زاغان به‌حضر بگشائید... [۱]


گذشته از آثاری که از بد حادثه بر جا نمانده است با تاکنون از محبس نسخه‌های خطی راهی به‌بیرون نجسته است، در آثاری که از بیشمار شاعران سرزمین‌مان در دست داریم کم‌تر خطاب روشن و مستقیمی به‌کودک، این کوچک‌تریم فرد خانواده، به‌چشم می‌خورد. به‌ندرت شاعری - گرچه ناشناخته چون «سراج قمری» در اواخر قرن ششم - چنین نمونه پاک و روشنی را در ستایش فرزندش در دیوان خود به ثبت رسانده است:

خاصه که ز دهر پیر خودرای

وز گردش چرخ حادثه‌زای

دارم پسری به‌کام و ناکام

چون ذکر جمیل تو «حسن» نام.

پسته دهن و نبات پاره

همچون خرماست شیرخواره،

یک ساعت اگر رخش نبینم

پیشانی فرخش نبینم،

بیمست که جان من برآید

عیش من و لهو من سرآید ...[۲]

جز قله‌ها و کوه‌های ادب فارسی، حافظ و مولوی و ناصرخسرو...، همه آن بزرگمردانی که حرمت «در لفظ دری» رو می‌شناختند و هر عقوبتی را در راه آن به‌جان می‌خریدند، گوئی در صف طویل شاعران ما انجام وظیفه بیرونی شاعری، مدح و مرثیه و تهنیت و تملق گفتن، چندان وقتگیر بود که کم‌تر فرصت رسیدگی به‌امور خودی و زندگی درونی پیش می‌آمد...

باری، بگذریم و به زمان و زمانه خود نزدیک‌تر شویم.

رسم بر این است که سرفصل و سرآغاز بسیاری از پدیده‌های تازه ادبی و اجتماعی را انقلاب مشروطیت و آغاز دوره بیداری و آشنائی با رسم و راه ادب فرنگیان بشماریم. به‌این ترتیب نخستین سازندگان شعرهای مستقلی برای کودکان ایران، ایرج میرزا و حاجی میرزا یحیی دولت‌آبادی و مهدیقلی خان هدایت (مخبرالسلطنه) و محمد تقی بهار، و یا به‌اعتبار مفاهیم امروزی شعر، نیمایوشیج شمرده‌می‌شوند. تا کمی بعد، نوبت به‌جبار باغچه‌بان برسد که به‌دلیل تداوم کارش و پیوستگی کار و زندگیش، که بلند‌ترین و پرثمرترین شعرها بود، به حق می‌توان او را نخستین شاعر کودکان ایرانی دانست.

اما در این جست‌وجو ما به‌سندی دورتر از این تاریخ و زندگی این شاعران دست‌یافته‌ئی که آن را در پی ذکری از آثار این شاعران معرفی می‌کنیم.

ایراح میرزا (ولادت ۱۲۹۱ ه.ق. - وفات ۱۳۴۳ ه.ق.) به جز داستان‌های کوتاهی که اکثراً ترجمه از منابع بیگانه[۳] عربی یا فرانسه است، و آن‌‌ها را می‌توان به‌زحمت از مقوله مواد خواندنی برای کودکان محسوب داشت، آثاری را هم به‌طور مستقیم برای فرزند خود خسرو، یا عموم کودکان ساخته است.

از مقوله اول، این آثار در دیوان ایرج[۴] ثبت است:

داستان دو موش (۱۴۱)، خرس و صیادان (۱۴۳)، شیر و موش (۱۴۵)، کلاغ و روباه (۱۵۳)، طوطی(۱۵۷)، آروزی خر دم بریده (۱۱۸) و مهرمادر (۱۸۷).

این آثار را هم ایرج برای عموم کودکان، ساخته است:

نصیحت به‌فرزند (۱۳۶)، برای کتاب آقای مخبرالسلطنه (۱۴۴)، شکوه شاگرد (۱۵۳)، شوق درس خواندن (۱۵۴)، نوروز کودکان (۱۵۴)، پسر بی‌هنر (۱۵۵)، مادر (۱۶۷)، حق استاد (۱۷۲)، بامداد (۱۸۸)، مادر (۱۸۹) و وطن‌دوستی (۱۹۴).

که این نمونه‌ئی‌ست از این دست آثار ایرج با نام بامداد:

صبحدم کاین مرغ کیهان آشیان

بال بگشاید فراز کوهسار

پنجه و منقار نورافشان او

پرده شب را نماید تار و مار،

در چمن، پروانه عاشق منش

- آن گل جاندار خوش نقش و نگار -

از غلاف پیرهن اید برون.

پیرهن بر تن درد از عشق یار؛

برپرد زین گل به آن گل، شادمان،

بوسد این را غبغب و آن را عذار.

همچنان آن طفلک شیرین زبان

در لطافت آمده چون گل به بار

سالم و سرخ و سفید و چاق و گرد

با دو چشم چون ستاره، نوربار

- همچو گوهر کز صدف آید برون -

آید از شادیچه بیرون، شادخوار

بنگرد بر گلبنان خانگی،

بال بگشاید همی پروانه‌وار،

دست مادر بوسد و روی پدر،

این در آغوشش کشد، آن در کنار.

حاجی میراز یحیی دولت‌آبادی (تولد ۱۲۷۹ ه.ق. درگذشت ۱۳۱۸ ه.ش.) از روشنفکران دوران مشروطه و بنیانگذاران مدارس و مؤسسات فرهنگی و از نخستین نویسندگان کتاب‌های درسی در ایران است.

این نمونه‌ئی از بهترین شعرهای دولت‌آبادی است که در کتاب‌های درسی هم آمده است:

صبح

از افق، صبحدم سفید دمید آسمان، همچو نقره گشت سفید
با شکوه و جلال و راه رسید پادشاه ستارگان خورشید
باز شد دیدگان من از خواب به‌به از آفتاب عالم تاب
شب تاریک رفت و آمد روز به چه روزی! چو بخت من فیروز
پادشاه ستارگان امروز از افق سر برون نکرده هنوز
باز شد دیدگان من از خواب به‌به از آفتاب عالمتاب!
یک طرف ناله خروس سحر از صدای نوازش مادر
بانگ الله‌اکبر از یکسر وز سخن‌های دلپذیر پدر
باز شد دیدگان من از خواب به‌به از آفتاب عالمتاب!


مهدیقلی خان هدایت (مخبرالسلطنه)، از نویسندگان همین دوره، از طرف «کمیسیون معارف» مأموریت یافته بود که «خواندنی‌های کودکان» را فراهم آورد. جزوه‌ئی جُنگ‌مانند، بدون تاریخ چاپ، با حروف درشت اعراب‌دار و مصور در ۲۴ صفحه با نام «سه فندق، خواندنی برای کودکان» فراهم آورده این نویسنده در دست است که حاوی قطعات کوتاه منثور و منظوم است، اکثراٌ با امضاء م.ق. هدایت و همچنین دو شعر از یحیی دولت‌ابادی و ایرج میرزا.

این هم نمونه‌ئی‌ست از آثار منظوم این نویسنده، در این جُنگ (ص ۸):

خروس صبح

خروس صبح گوید قوقیاقای هوا روشن شده برخیز از جای
بشوئی تا تو دست و روت را پاک به‌دندان‌ها زنی پاکیزه مسواک
زنی موی سرت را خوب شانه بگیری تا وضو بهر دوگانه
نمازت را بخوانی بی‌کم و بیش کنی شکر و ثنای خالق خویش
خوری چائی و نان چاشت، آنگاه به سوی مدرسه افتی تو در راه
به درست می‌رسی دراولین زنگ نداری پیش همشاگردیان ننگ

محمد تقی بهار (ولادت ۱۲۶۶ ه.ش. - وفات ۱۱۳۰ ه.ش.) بزرگ‌ترین و گرامی‌ترین شاعر سنتی و محقق کم‌نظیر عصر ما هم در این زمینه، آفریدن آثاری برای کودکان، طبعی آزموده است که در دیوان او ثبت است.

مشهورترین این آثار «سرود مدرسه‌» است که بهار آن را در سال ۱۳۱۰ برای کودکان دبستانی ساخته است و چنین آغاز می‌شود:

ما همه کودکان ایرانیم
مادر خویش را، نگهبانیم ...[۵]

آثار دیگر بهار که در دیوانش ثبت است این‌هاست:

اندرز به جوانان (۱۳۳)، بچه ترس (۱۸۸)، تنبلی عاقبتش حمالی است (۲۲۱)، رنج و گنج (۳۳۰)، خدا و والدین (۳۳۱) و مونس پدر (۴۸۶) [۶].

سخن گفتن از شعر و شاهران این دوره از تاریخ ایران، بدون ذکر نام و تأثیر میرزا علی اکبر صابر (۱۹۱۱-۱۸۶۲)، خالق کتاب «هوپ‌هوپ‌نامه» و بنیانگذار شعر واقعگرای آذربایجان، سخنی ناتمام است [۷]. صابر نه تنها چشم‌بینا و جان آگاه انقلاب مشروطیت ایران است، در زمینه مورد بحث ما هم آثار با ارزشی دارد.

این آثار از روی ترجمه فارسی کتاب «هوپ‌هوپ‌نامه» نقل می‌شود: اشعار مربوط به کودکان ساخته شده در سال‌های ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۱: هدیه به اطفال دبستان (۴۲۵)، گاومیش و سیل (۴۲۷)، شبان دروغگو (۴۲۸)، هدیه به شاگردان مدارس (۴۳۰)، پزشک و بیمار (۴۳۲)، باغبان پیر (۴۳۳)، مور (۴۳۴)، لحاف ملانصرالدین (۴۳۶)، اسکندر و فقیر (۴۳۷)، دهقان بیمار (۴۳۹)، ملانصرالدین و دزد (۴۴۱)، عنکبوت و کرم و ابریشم (۴۴۲).

اشعار مربوط به‌کودکان که سال انتشارشان معلوم نیست:

تارجی که در خریدن زیاد می‌گرفت و در فروختن کم می‌داد (۴۴۳)، شمخکار (۴۴۵)، روزهای بهار (۴۴۶)، تشویق به‌مدرسه (۴۴۷)، هوس (۴۴۹)، کودک و یخ (۴۵۰)، کلاغ و روباه (۴۵۱)، صحبت درختان (۴۵۳)، کودک و پول (۴۵۵) و ترغیب به‌علم (۴۵۷). ترجمه دو نمونه از شعرهای صابر را از همین کتاب بخوانیم:

۱

کودک و یخ

از روی یخ یک پسر

مدرسه می‌رفت سحر.

سرخورد بکدفعه او،

خورد زمین‌ دمرو.

برخاست چون از زمین،

گفت به‌یخ این چنین:

«بدی تو ای یخ، بدان!

زمین زنی مردمان!

عمر تو بی‌اعتبار،

بزودی آید بهار.

آب شوی به‌ناچار،

روی سوی جویبار»

۲

روزهای بهار:

بیا، بیا، ای بهار!

خوشی، سعادت بیار!

آب بکن برف کوه!

به‌باغ‌ها ده شکوه!

سیل شود حویبار،

غله بیاید ببار

درخت پر گل شود،

به‌نغمه بلبل شود.

نخستین شعری که از نیما یوشیج، بنیانگذار شعر امروز ایران، در این زمینه در دست است تاریخ مردادماه سال ۱۳۰۵ را دارد:

آواز قفس

من مرغک خواننده‌ام

می‌خوانم من نالنده‌ام

پرورده‌‌ی ابر و گلم

می‌خوانم من، من بلبلم

افتاده هر چند از هوس.

در عشقه‌های سیاه

یک شب که می‌تابید ماه

دستی به من زد دوست، من

از آن زمان، در هر دهن

می‌خوانم آواز قفس.

در حاشیه دستنوشته این شعر که همراه دو شعر دیگر برای کودکان، در ورقه بلندی پاکنویس شده است، نیما این یادداشت را نوشته است: «شعرهائی برای کودکان، مثل شعرهائی که محمودخان ملک‌اشعراء برای فرزندان فامیل ساخته است.»

محمودخان ملک‌الشعراء صبا، فرزند محمدحسین خان عندلیب، و نوه فتحعلی‌خان صبا ملک‌الشعراء است، متولد سال ۱۲۲۸ ه.ق. به طبع رساننده دیوانش[۸] می‌نویسد:«دیوان محمودخان نزدیک به ۲۶۰۰ بیت می‌باشد که گویا شاعر در اواخر عمر از میان اشعار خود انتخاب و بقیه را از بین برده است.»

این دیوان یک قصیده در مدح مولای متقیان، ۳۵ قصیده در مدح ناصرالدین شاه قاجار، ۶ قصیده در مدح میرزا آقاخان اعتمادالدوله صدراعظم، ۷ قصیده در مدح دیگر بزرگان زمان، یک ترکیب‌بند در رثاء شهیدان کربلا، ۷ مرثیه در سوگ بزرگان زمان، ۲ تاریخچه و ۲ بهاریه و یک بث‌الشکوی در شرح غم و رنج شاعر دارد.

در جست‌و‌جوی شعرهائی که محمودخان ملک‌الشعراء برای فرزندان خود یا فامیلش ساخته بود و برای‌شان می‌خواند، چنان که نیما نوشته است، از بازماندگان شاعر جویا شدم. خانم والیا امیرمعز، از اعقاب شاعر، لطف کرد و آنچه از بزرگان خانواده‌شان شنیده بود در اختیارم گذارد. چندی بعد، ضمن فراهم آوردن مجموعه‌ئی از آثار نیما یوشیج به یادداشت دیگری از این شاعر برخوردم که در آن نوشته بود :«از محمودخان ملک‌الشعرا است. در بهمن ماه بود که این اشعار را ابوالحسن صبا از مادرش شنید و به‌خط خودنوشت ۱۳۲۵.»

در پشت و روی این یادداشت چند شعر از محمودخان ملک‌الشعراء صبا (متوفی به‌سال ۱۳۱۱ ه.ق.) ثبت شده است که تا این تاریخ، قدیمی‌ترین شعر کودکان به‌زیان فارسی شمرده می‌شود. علاوه بر نقل تمامی این دو صفحه یادداشت، ضمناً با باد این سه بزرگوار، عکس صفحه‌ئی از این یادداشت را نیز چاپ می‌کنیم:

۱

رفتم به باغ لاله‌زار

دیدم: سه یار گلعذار

یکی گل و دو تا بهار

پوشیده رخت زرنگار.


باغبون اومد با بیلش

با ریش و با سبیلش

با تن همچو فیلش

انگور توی زنبیلش.

گفتا: «شوید مهمان من

بیائید توی ایوان من

بخورید