پس از هفت سال: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۲۷۵: سطر ۲۷۵:
 
    
 
    
 
==یادداشت‌ها==
 
==یادداشت‌ها==
 +
 
  ۱. {{پاورقی|۱}}
 
  ۱. {{پاورقی|۱}}
 
۲. {{پاورقی|۲}}
 
۲. {{پاورقی|۲}}

نسخهٔ ‏۲۲ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۳:۳۶

کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۲۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۲۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۲۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۲۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۲۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۲۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۲۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۲۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۳۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۳۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۳۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۳۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۳۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۳۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۳۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۳۳

«نوشتن چه سودی دارد اگر برای مبارزه با موانعی نباشد که نظام حاکم در برابر پیام مخالفان قرار می‌دهد؟» این، پیام دلاورانۀ ادواردو گالیانو است. آری، به‌راستی سودش چیست؟- نوشتن یا آفرینش هنری، اگر برای محکوم کردن بی‌انسانیتی نظام حاکم و زمانِ ما نباشد معنایش چیست؟

هرچند درست است که هنر و ادبیات از راه ستایش لحظه‌های آسایش زندگی، زندگی را زیور می‌بخشد. و درست است که نقش هنر و ادبیات و شعر و موسیقی، لذت بردن هرچه بیش‌تر ما از زندگی، و ژرف‌تر و آهنگین‌تر و پر معنا کردنِ روابط، با یکدیگر است؛ اما انسان چه‌گونه می‌تواند ستایشگر دنیائی باشد که در آن، بیش‌تر انسان‌ها تنها از آن رو «می‌زیند»که لذایذ بیرحمانۀ حیات گروهی اندک را که به‌اصطلاح «صاحبان امتیازات ویژه»‌اند تأمین کنند؟ انسان چه‌گونه می‌تواند با نظامی هماهنگ شود که پیوسته در کارِ مکیدنِ خونِ رگ‌های باز است؟ - رگ‌های باز، تنها در آمریکای لاتین نیست بلکه یک سر از ویژگی‌هایِ تمامی جهان سوم است.

برای ما، در جهان سوم، زمان، زمان بحران است نه زمان ستایش و شادمانی! زمان نگرش به‌واقعیت خویش و تفکر و اندیشۀ انتقادی است، نه خیالبافی‌های عرفانی. زمان مبارزه است و در این مبارزه، ما نیاز به‌صدائی داریم که نظام ستمگر را رسوا و بی‌انسانیّتیِ آن را محکوم کند و امید به‌آینده را به‌ما دهد. ادواردو گالیانو چنین صدای راستینی است که نه تنها برای آمریکای لاتین، بل برای سراسر جهان سوم و در واقع برای تمامی بشریت سخن می‌گوید.

۱

هفت سال از زمان چاپ نخسترگ‌های بازِ آمریکای لاتین می‌گذرد. این کتاب برای آن نوشته شده بود که با مردم به‌گفت‌و گو بپردازد. نویسنده‌ئی ناخبره، مردمی ناخبره را مورد خطاب قرار داده بود تا پاره‌ئی حقایق را که تاریخ رسمی- تاریخی که فاتحان نوشته‌اند- پنهان داشته یا تحریف کرده است فاش شود.

هیجان‌آمیزترین پاسخ‌ها و واکنش‌ها نه از صفحات ادبی روزنامه‌ها، بل از متن زندگی واقعی رخ نمود، آن هم به‌صورت رویدادهائی در کوچه و خیابان. به‌عنوان مثال، دختری که در اتوبوسی کتاب را برای دوستی که پهلویش نشسته بود می‌خواند، سر انجام به‌پا خواسته در حالی که اتوبوس از خیابان‌های بوگوتا می‌گذشت، قسمتی از آن را به‌صدای بلند برای همۀ مسافران خوانده بود. یا، زنی که طی روزهای کشتار از سانتیاگو (پایتخت شیلی)می‌گریخت کتاب را لای قنداقۀ کودکش پنهان کرده بود. یا، دانشجوئی که قدرت خرید کتاب را نداشت یک هفتۀ تمام در خیابانکوری‌یِن‌تِس محلۀ کتابفروش‌های شهر بوئنوس آیرس از این کتابفروشی به‌آن کتابفروشی رفته در هر کدام چند صفحه از کتاب را خوانده بود!

هم‌چنین بهترین تعریفی که از این کتاب شد از طرف نقدنویسان متخصص نبود، این تعریف را دیکتاتورهای نظامی کردند، آن هم از طریق ممنوع کردن کتاب! – به‌عنوان مثال، رگ‌های باز در کشور خود من- اروگوئه- قابل چاپ و پخش نیست. همین طور درشیلی. درآرژانتین هم مقامات دولتی در رادیو و تلویزیون و روزنامه‌ها آن را به‌عنوان «وسیلۀ فساد جوانان»محکوم کرده‌اند.

بلاس داوته‌رو [شاعر معاصر برجستۀ اسپانیولی]می‌گفت: «آن‌ها اجازه نمی‌دهند چیزهائی که من می‌نویسم دیده شود، چون من فقط چیزهائی را که می‌بینم می‌نویسم!»

به‌عقیدۀ من، با توجه به‌تمامی چیزهائی که گفته شده و انجام گرفته است، اگر شادمانه ادعا شود که رگ‌های باز کتابی نبوده که پژواکی نداشته باشد، نباید به‌قمپز در کردن تعبیرش کنند.

۲

این نکته که رگ‌های باز – اینکتاب راهنمایِ پرده دری‌ها و فاش‌سازی‌ها- اقتصاد سیاسی را به‌سبک سرگذشت عشقی با قصۀ دزدهای دریائی مورد بحث قرار داده است باید سخت کفرآمیز به‌نظر آمده باشد. این را خودم هم می‌دانم. امّا باید اعتراف کنم که برای من، خواندن پاره‌ئی از مطالعات پرارزشی که بعضی جامعه‌شناسان، سیاست‌شناسان، اقتصاددانان و مورخان به‌زبان رمز می‌نویسند کاری بس دشوار است. زبان سربستۀ علمی، همیشه هم الزاماً بهای عمق و دانش زیاد نیست. حتی در پاره‌ئی موارد ناتوانی امر برقرار کردنِ ارتباط به‌سادگی تمام ممکن است، اعتلای فضایل روشنفکرانه جلوه کند. به‌گمان من دلزدگی ناشی از این امر بیش‌تر نظام مستقر را تبّرک می‌کند و تأکید می‌کند که دانش، امتیاز ویژۀ نخبگان است.

به‌طور گذرا می‌توان گفت مشتی از آثار ادبیات مبارز نیز که برای مردمی معتقد نوشته می‌شود، معمولاً به‌چنین سرنوشتی گرفتار می‌آیند. زبانی که همین جور سرسری جمله‌های حاضر و آماده را با همان صفت‌ها و موصوف‌های مرسوم و همان شیوۀ بیان آهنگین معمول برای همان گوش‌های همیشگی تکرار می‌کند، هر قدر هم که فصاحت انقلابی داشته باشد به‌نظر من سازشکارانه می‌نماید. شاید این نوع ادبیاتِ محدودِ کم‌مایه به‌همان اندازه از انقلاب به‌دور باشد که ادبیات هرزۀ جنسی از ادبیات عاشقانه.

۳

انسان می‌نویسد، تا سؤال‌هائی را که در سرش وزوز می‌کنند، این مگس‌های سمجی را که خواب از چشمش می‌ربایند، بیازماید و برای‌شان پاسخی پیدا کند و آن چه انسان می‌نویسد، اگر به‌ترتیبی با نیاز جامعه به‌یافتن فلان پاسخ منطبق شود، می‌تواند معنائی جمعی به‌دست آورد. من رگ‌های باز را برای آن نوشتم که اندیشه‌ها و تجارب شخصی گوناگونم را منتشر کنم تا شاید خصوصیت واقع‌بینانۀ آن‌ها بتواند کم‌و بیش مشتی از آن همه سؤال را که علی‌الدوام آزارمان داده است روشن کند: آیا آمریکای لاتین منطقه‌ئی از دنیاست که محکوم به‌تحمل خفت و فقر است؟ محکوم از طرف که و به‌چه دلیل؟ خطای خدا یا خطای طبیعت؟ آب و هوای طاقت‌فرسا و نژادهای پست؟ مذهب و آداب و رسوم؟ آیا این تیره‌بختی منتجّۀ تاریخ نیست که آن را انسان ساخته است؟ و بنابراین، آیا انسان نمی‌تواند آنها را دیگرگون کند؟

تجلیل گذشته، به‌نظر من، همیشه امری ارتجاعی بوده است. دست راستی‌هاگذشته را برمی‌گزینند چونگذشته، مردگان را برتر و بهتر می‌شمارد: دنیائی ناآشفته و دوران‌هائی ناآشفته. قدرتمندان که امتیازات ویژۀ خود را از طریق ارث بردن مشروع می‌کنند دلتنگیِ خیال‌انگیزِ گذشته را می‌پرورند. انسان هنگامی که به‌تماشای موزه‌ئی می‌رود، به‌مطالعۀ تاریخ می‌پردازد. و این مجموعۀ مومیائی‌ها وسیله‌ئی است برای سوء‌استفاده از اعتماد و اطمینان مردم. آن‌ها دربارۀ گذشته به‌ما دروغ می‌گویند هم‌چنان که دربارۀ زمان حاضر نیز دروغ می‌گویند: واقعیت را پنهان می‌کنند و ستم‌دیده را وامی‌دارند خاطره‌ئی را که ستمگر برای او ساخته و چیزی ناآشنا هزار وصله و بیهوده است از آن خود بداند، تا بدین سان او خود را کنار کشد و زندگی‌ئی را بپذیرد که از آنِ او نیست، امّا انگار تنها زندگی‌ئی است که برای او ممکن است.

در رگ‌های باز، چنین می‌نماید که گذشته، بسان خاطرۀ زندۀ روزگارِ ما، از سوی زمان حاضر فراخوانده شده است. این کتاب، جست‌و جوئی است برای یافتن کلیدهای تاریخ گذشته، تا شاید از آن رهگذر زمان حاضر را (که آن نیز در حال ساختن تاریخ است)تشریح و تبیین بتوان کرد، و منطق حکم کرده است که نخستین شرطِ دگرگون کردنِ واقعیت، شناختن آن است. در این جا، فهرست قهرمانانی که پنداری برای شرکت در مجلس رقص البسۀ عجیب و غریب پوشیده‌اند یا به‌هنگام مرگِ در عرصۀ کارزار جمله‌های شکوهمند و پرهیبت و بالا بلند بر زبان می‌آورند در دسترس ما‌قرار نمی‌گیرد، بلکه صدا و گذرِ گام‌های گروه‌های عظیمی را وارسی می‌کنیم که گام‌های امروزین ما را پیشگوئی می‌کند. رگ‌های باز از واقعیت مایه گرفته، اما از کتاب‌هائی دیگر و از خودش بهتری نیز سود برده است که، ما را یاری کرده‌اند تا بدانیم چیستیم، تا بدانیم چه می‌توانیم باشیم؛ ما را یاری کرده‌اند تا یقین کنیم که از کجا آمده‌ایم و بهتر بتوانیم حدس بزنیم که به‌کجا می‌رویم. آن واقعیت و آن کتاب‌ها نشان می‌دهند که توسعه نیافتن آمریکای لاتین نتیجۀ توسعه یافتن بیگانگان است: مردم آمریکای لاتین فقیرند چون خاکی که بر آن گام می‌گذاریم غنی است و جاهائی را که طبیعت مزیت و نعمت بخشیده باشد تاریخ نفرین کرده است. در این دنیای ما، دنیای مراکز قدرتمند و حومه‌های قدرت زده و زیر سلطه، ثروتی نیست که به‌دست آوردن آن دست کم«مشکوک»نبوده باشد.

۴

در این مدت زمانی که از نخستین چاپِرگ‌های باز گذشته، تاریخ برای ما هم‌چنان معشوقی ستمکار بوده است.

نظام حاکم، ترس و گرسنگی را چند برابر کرده است. ثروت به‌تمرکز، و فقر به‌گسترده شدن ادامه داده است. در اسناد و مدارک سازمان‌هایتخصصی بین‌المللی که زبان بی‌آلایش‌شان مناطق ستم‌زدۀ ما را «کشورهای در فرایند توسعه»و فقرزدگی کینه‌توزانۀ طبقۀ کارگر را «توزیع نزولی درآمد»نام‌گذاری کرده است ما را چنین شناخته‌اند.

عَصّارخانۀ بین‌المللی به‌کار خود ادامه داده است: کشورها در خدمت کالاها، انسان‌ها در خدمت اشیاء

با گذشت زمان، آن‌ها شیوه‌های صدور بحران را تکامل می‌دهند. سرمایۀ انحصاری به‌ذروۀ تمرکز خود می‌رسد و تسّلط بین‌المللی بر بازارها و اعتبارات و سرمایه‌گذاری‌ها انتقال مرتب و منظم و فزایندۀ تضادها را امکان‌پذیر می‌کند: حومه‌ها، بدون این که آشفتگی‌ها و نابسامانی‌های مهم رخ دهد، بهای رونق و کامکاری مراکز را می‌پردازند.

«بازار بین‌المللی»هنوز یکی از شاه کلیدهای این عملیات است. در این بازار، شرکت‌های چندملّیتی دیکتاتوری خود را اعمال می‌کنند (چندملّیتی، زیرا چنان که سویزی [اقتصاددان مشهور آمریکائی]توجیه کرده است در چند کشور عمل می‌کنند اما البته از نظر مالکّیت و کنترلی که دارند در واقع ملی هستند)سازمان جهانی نابرابری، با این واقعیت که امروزهبرزیل- به‌عنوان مثال- اتومبیل فولکس‌واگن به‌کشورهای دیگر آمریکای جنوبی و بازارهای دوردستِ آفریقا و خاورنزدیک صادر می‌کند، دگرگون نمی‌شود. در واقع، این، شرکتِ فولکس‌واگنآلمانی است که دریافته است اگر محصولش را برای پاره‌ئی از بازارها، از واحد فرعی برزیلی خود صادر کند برایش با صرفه‌تر است: هزینۀ پائینِ تولید و کارگرِ ارزان از برزیل، و سودهای کلان از آنِ آلمان.

در ضمن، هنگامی هم که بعضِ اقلام مواد خام به‌طرزی معجزه‌آسا از نفرین قیمت‌های پائین رهائی یابد هرگز مخاطره‌ئی پیش نمی‌آورد. وضع نفت از سال 1973 به‌این طرف چنین بوده است. مگر نفت دادوستدی بین‌المللی نیست؟ استاندارد اویل نیوجرسی، که اکنوناکسان نام دارد،رویال داچ‌شِل یاگُلف. – آیا این‌ها کشورهای عربی هستند یا کشورهای آمریکائی لاتین؟ سهم بیش‌تر از آنِ کیست؟ و بسیار فاش کننده بود تهمت‌های پر سروصدائی که به کشورهای تولیدکنندۀ نفت وارد آوردند.- آن‌ها جرأت کرده بودند از بهای نفت خود دفاع کنند و بی‌درنگ سپر بلای تورم و بیکاریِ کارگران اروپا و آمریکا شدند. آیا کشورهای- «توسعه یافته»هرگز پیش از بالا بردن بهای هر یک از فراورده‌های خود با کسی مشورت می‌کنند؟ بیست سال بود که بهای نفت مرتب پائین آمده بود. مظنۀ پائین و شرم‌آور آن نشانۀ کمک مالی عظیمی بود که به‌مراکز صنعتی بزرگ دنیا می‌شد. از سوی دیگر، فراورده‌های این مراکز روز به‌روز گران‌تر می‌شد. مظنۀ جدید نفت، در ارتباط با افزایش پایان‌ناپذیر بهای فراورده‌های اروپائی و آمریکای شمالی، جز این که آن را به‌سطح سال 1952 بازگرداند کاری نکرده بود. در سال 1973، نفت خام بار دیگر قدرت خریدی را که در دهۀ پیش داشت بازیافت. فقط همین.

۵

یکی از رویدادهای مهم هفت سال اخیر ملی شدن نفتونزوئلا است. این «ملی شدن»وابستگیونزوئلا در مسایل مربوط به‌تصفیه و عرضۀ نفت به‌بازارها را از میان نبرد، اما حیطه و گسترۀ جدیدی برای خودمختاری به‌وجود آورد. هنوز مدتی از تشکیل شرکت دولتیِ نفت را به‌کار می‌برند]نگذشته بود Petroven که بیش‌تر مخفف آن Petroleos de VENEZUELA]ونزوئلا که، این شرکت در میان 500 شرکت بسیار مهم آمریکای لاتین مقام اول را به‌دست آورد. برای یافتن بازارهائی جدید سوایِ بازارهای سنتی به‌جست‌وجو پرداخت و خیلی زود توانست مشتریانی تازه پیدا کند.

به‌هر حال هنگامی که دولت مالک ثروت اصلی سرزمین خود می‌شود همیشه به‌جا است که پرسیده شود «مالک خود دولت کیست؟»- ملی شدن منابع اساسی یک کشور، فی‌نفسه مفهومش توزیع مجدد درآمد به‌سودِ اکثریت مردم نیست، و ضرورتاً قدرت یا امتیازات ویژۀ اقلیت حاکم را به‌مخاطره نمی‌افکند. در ونزوئلا، اقتصاد اسراف و اتلاف، دست‌نخورده به‌حیات خود ادامه می‌دهد و در مرکز آن، زیر نور چراغ‌های نئون، یک طبقۀ اجتماعی میلیونر و ولخرج می‌درخشد. در سال 1976، واردات کشور 25 درصد افزایش یافت؛ اقدامی تمام عیار برای تأمین هزینۀ کالاهای فوق تجملی که به‌بازار ونزوئلا سرازیر شده و آن را در خود غرق کرده است. پرستش بت‌وارِ کالاها همچون نشانه و نماد قدرت اوج گرفته است و روابط انسانی به‌حدّ رقابت در مصرف تنزل یافته: در میان اقیانوس توسعه نیافتگی، اقلیتی که دارای امتیازات ویژه است روش زندگی و مدپرستیِ ثروتمندترین افرادِ توانگرترین جوامع دنیا را تقلید می‌کند؛ و در خودنمائی‌های کاراکاس هم، مانندنیویورک، سرمایه‌های عالی «طبیعی»- یعنی هوا و نور و سکوت- بیش از پیش گران‌تر و اَبَرمردِ ناسیونالیسمJuan Pablo Perez Alfonsoکمیاب‌تر می‌شوند. خوآن پابلو پِرِز آلفونسو ونزوئلا و پیامبر باز پس‌گرفتن و ملی کردنِ نفت، چنین هشدار می‌دهد: «آهای،مواظب باشید. انسان ممکن است از سوء هاضمه هم مثل گرسنگی بمیرد!» [۱]

۶

من نوشتنرگ‌های باز را در آخرین روزهای سال 1970 به‌پایان رساندم.

روی تخت عمل مرد. تابوت Juan Velasco Alvaradoدر آخرین روزهای سال 1977 خوان‌ولاسکو آلوارادو او را بزرگ‌ترین جمعیتی که در خیابان‌های لیما دیده شده بود روی دوش به‌گورستان برد. ژنرال ولاسکو آلوارادو که در خانه‌ئی محقر در سرزمین‌های خشک شمال پرو چشم به‌دنیا گشوده بود فرآیندِ اصلاحات اجتماعی و اقتصادی را رهبری کرد. این ژرف‌ترین و فراگیرنده‌ترین کوششی بود که در جهت دگرگونی در تاریخ معاصر کشور او صورت گرفت. با آغاز شورش سال 1968، دولت نظامی نیروی محرک و پویای اصلاحات کشاورزیِ راستین شد و راه را برای باز پس گرفتن منابع طبیعی که سرمایه‌های خارجی غصب کرده بود باز کرد. اما حتی پیش از آن که ولاسکو آلوارادو چشم از جهان فرو بندد، ختم انقلاب برچیره شده بود. فرآیند آفرینندگی ، عمری بس کوتاه داشت.- دو چیز آن را از پا در آورد: یکی باج سبیل رباخواران و دلالان، و دیگری این حقیقت مسلم که هر برنامه‌ئی، هر قدر هم پدرانه، اگر پایگاه مردمیِ سازمان یافته‌ئی نداشته باشد بی‌دوام است و محکوم به‌فنا.

در شب عید میلاد 1977، در حالی که قلب ژنرالولاسکو آلوارادو در پرو از حرکت باز می‌ایستاد، ژنرالی دیگر که هیج گونه شباهتی به‌وی نداشت، در بولیویا مشت خود را محکم روی میز دیکتاتوربولیویا، بدین‌سان به‌تقاضای عفو زندانیان، Hogo Banzerمی‌کوبید. ژنرال هوگو بانزر تبعیدشدگان، و کارگران اخراج شده، می‌گفت: «نه!»- چهار زن و چهارده کودک از معادن قلع به لاپاز (پایتخت)آمدند و دست به‌اعتصاب زدند.

قضاوت خبرگان چنین بود: «حالا زمانِ این کار نیست؛ موقعش که شد، خودمان خبرتان می‌کنیم...»

زن‌ها نشستند روی زمین و چنین گفتند: «ما با شما مشورت نمی‌کنیم، بلکه فقط به‌تان اطلاع می‌دهیم، تصمیم، گرفته شده است. در معادن، همیشه اعتصاب غذاست. چشم به‌دنیا نگشوده اعتصاب غذامان شروع می‌شود. در آن جا ما محکوم به‌مرگ نیز هستیم. البته آهسته آهسته، ولی به‌هر حال محکوم به‌مرگیم.»

دولت با مجازات و تهدید واکنش نشان نداد اما اعتصاب غذا نیروهائی را که مدت‌های طولانی در بند مانده بودند آزاد کرد. سراسربولیویا تکان خورد و دندان‌های تیز خود را نشان داد. ده روز بعد، دیگر، مسأله فقط بر سرِ غذای چهار زن و چهارده کودک نبود: هزاروچهارصد کارگر و دانشجو دست به‌اعتصاب غذا زده بودند. رژیم دیکتاتوری احساس کرد که زمین زیر پایش دهان باز کرده است. فرمان عفو عمومی گرفته شد.

بدین سان دو کشور منطقۀ آند از خط فاصل سال 1977 و 1978 گذشتند. در شمال، در منطقۀ کارائیب، کشورپاناما در پایان مذاکرات دشواری که با ایالات متحدۀ آمریکا انجام داد، به‌انتظار الغای قرارداد مستعمراتی کانال بود؛ و درکوبا مردم در تکاپوی برگزاری جشن انقلاب سوسیالیستی خود بودند، جشن هفدهمین سال زندگی پیروزمند خویش. چند روز بعد، در نیکاراگوا، مردم خشمگین به‌خیابان‌ها ریختند. دیکتاتورسوموزا، پسر دیکتاتورسوموزا، از سوراخ کلید نگاه می‌کرد. خشم مردم ساختمان‌های چندین شرکت را به‌آتش کشید. یکی از این ، که در آغاز سال 1978 آتش زده شد متعلق Plasmaferesisشرکت‌ها، به‌نامپلاسما فره‌سیس به‌تبعیدشدگان کوبائی بود که خون مردمنیکاراگوا را به‌ایالات متحده می‌فروخت. (در دادوستد خون هم مانند هر دادوستد دیگر آنچه به‌دست تولیدکنندگان می‌رسد اندکی بیش‌تر از «پول چائی»است. برای هر لیتر خون که در بازار آمریکای Hemo Caribbeanبه‌طور مثال شرکت همو کاریبئین شمالی به‌بیست و پنج دلار فروش می‌رود سه دلار به‌مردم هائیتی می‌پردازد.)

۷

مقاله‌ئی چاپ، و اعلام کرد که حکومت Orlando Letelierدر ماه اوت1976،اورلاندو لِته‌لی‌یر وحشت دیکتاتوریپینوشه و «آزادی اقتصادی»گروه‌های کوچک اداری امتیازات ویژه دو روی یک‌سکه است. [۲]وی یکی از وزیران دولت سالوادور آلندهبود. در ایالات متحده در تبعید به‌سر می‌برد، و در همین جا بود که چندی بعد بمبی او را تکه‌تکه کرد. [۳]او در مقاله‌اش چنین استدلال کرده بود که سخن گفتن از رقابت آزاد، در اقتصادی مانند اقتصاد شیلی- که تابع انحصاراتی است که هر وقت بخواهند با قیمت‌ها بازی می‌کنند- بیهوده است. و در کشوری که اتحادیه‌های واقعی کارگری غیرقانونی اعلام شده‌اند و حقوق و دستمزدها را شورای نظامی تعیین می‌کند، دم زدن از حقوق حقۀ کارگران خنده‌دار است. وی در این مقاله شرح می‌داد چگونه به‌دست آورده بودند Unidad popularپیروزی‌هائی که مردم شیلی در زمان دولتاتحاد خلق به‌طور کامل از میان رفته است. از انحصارات صنعتی که سالوادور آلنده ملی کرده بود، رژیم دیکتاتوری نیمی را به‌صاحبان پیشین بازگرداند و نیمی دیگر را به‌معرض فروش گذاشت. فایرستون، ، کارخانۀ عظیم Parsonos Whitmoreکارخانۀ لاستیک‌سازی ملی را خرید وپارسونز و ویتمور خمیر کاغذسازی را... اقتصاد شیلی، به‌گفتۀلته‌لی‌یر، حتی از دورۀ پیش از به‌قدرت رسیدن آلنده هم بیش‌تر متمرکز و انحصاری شد. [۴]در آمریکای لاتین آزادی عمل شرکت‌ها با آزادی‌های مدنی هیچ سازگاری ندارد: نه این همه مذاکرات آزاد شرکت‌ها سابقه داشته است، نه این همه دستگیری و زندانی شدن مردم. و اما آزادی بازارها؟- از آغاز سال 1975 قیمت شیر در شیلی «آزاد»اعلام شد. نتیجۀ این اقدام طولی نکشید که ظهور کرد. دو شرکت بر بازارها مسلط شدند. قیمت شیر بلافاصله برای مصرف‌کنندگان 40 درصد افزایش یافت، در حالی که برای تولیدکنندگان 22 درصد پائین آمد!

مرگ‌ومیر کودکان، که در دورۀ حکومتاتحاد خلق به‌میزان قابل توجهی پائین آمده بود، پس از به‌قدرت رسیدنپینوشه جهشی چشمگیر یافت. هنگامی کهلته‌لی‌یر در یکی از خیابان‌هایواشینگتن به‌قتل رسید، یک چهارم مردم شیلی هیچ درآمدی نداشتند اما یا به‌لطف صدقه‌های خیرخواهانۀ مردم کشورهای دیگر یا به‌علت سرسختی خود و بخورنمیری که به‌نحوی به‌دست می‌آوردند زنده ماندند.

شکافی که در آمریکای لاتین میان بهزیستی گروهی اندک و تیره‌روزی اکثریت مردم وجود دارد بسی عمیق‌تر از شکافی است که در اروپا یا ایالات متحده میان این دو طبقه دیده می‌شود. در نتیجۀ روش‌هائی هم که برای حفظ این شکاف لازم است وحشیانه‌تر است. برزیل دارای ارتشی عظیم و کاملاً مجهز است، اما تنها پنج درصد بودجۀ کشور صرف آموزش و پرورش می‌شود. دراوروگوئه نیمی از بودجۀ کشور در حال حاضر به‌نیروهای مسلح و پلیس اختصاص دارد. یک پنجم جمعیت فعال کشور از راه جاسوسی و تعقیب یا مجازات دیگران زندگی می‌کنند.

بدون تردید یکی از مهم‌ترین رویدادهای این دهه، در سرزمین‌های ما، سرگذشت غمبارِ شورش نظامی در شیلی بود که در یازدهم سپتامبر، دولت دموکرات سالوادور آلنده را واژگون کرد و کشور را در حمام خون غوطه داد.

اندکی پیش از آن، در ماه ژوئن، کودتائی در اوروگوئه پارلمان را منحل کرد، اتحادیه‌های کارگری را غیرقانونی شناخت و هرگونه فعالیت سیاسی را ممنوع اعلام داشت. [۵]

در ماه مارس 1976، ژنرال‌هایآرژانتین به‌قدرت بازگشتند: دولت بیوۀ خوآن دومینگو پرون که از درون فاسد شده بود بدون ماتم و بدون سرافرازی فرو ریخت.Juan Domingo Peron

این سه کشور جنوبی آمریکای لاتین، اکنون، جراحتی بر پیکر دنیا هستند و منبع دائمی اخبار بد. شکنجه، آدم‌ربائی، آدمکشی، و تبعید اجباری، رسمِ روز شده است. آیا این دیکتاتوری‌ها غدّه‌هائی هستند که باید از ساز واره‌های سالم درآورده شوند یا دمل‌های چرکینی که عفونت نظام حاکم را آشکار می‌کنند؟

به‌اعتقاد من، همیشه رابطه‌ئی نزدیک میان شدت تهدید و وحشیانه بودن پاسخ و واکنش وجود دارد. آن چه امروز دربرزیل وبولیویا اتفاق می‌افتد، به‌گمان من، بدون آن که تجربۀ رژیم‌های خوائو (رئیس جمهوری برزیل، 64-1961)و خوآن خوزه تورس) (رئیس جمهوری Joao Goulartگولار بولیویا، 71-1970)را به‌خاطر آوریم قابل درک نیست. این دولت‌ها، پیش از سقوط، یک رشته اصلاحات اجتماعی انجام داده یک سیاست اقتصادی ناسیونالیستی را به‌مرحلۀ اجرا در آورده بودند که فرایند آن در سال 1964 دربرزیل و در سال1971 دربولیویا متوقف شد. همین طور هم، می‌توان گفت که شیلی، آرژانتین و اوروگوئه کفارۀ گناه امید را می‌دهند. رشته تغییرات عمیق و بنیادین دولت آلنده؛ پرچم‌های عدالتی که در زمان دولت کم دوام هکتور کامپورا، در سال1973، به‌اهتزاز درآمد و توده‌های کارگران آرژانتین را تجهیز و بسیج کرد؛ و سیاسی شدن پرشتاب جوانان اوروگوئه؛ این همه، مبارزه‌طلبی‌هائی بود که نظام حاکم بی‌قدرت و بحران‌زده نمی‌توانست تحمل کند. گاز تند آزادی نشان داد که برای اشباح خطرناک است و آن‌ها را به‌آتش می‌کشد، و گارد ویژه فراخوانده شد تا نظم را برقرار کند. عملیات پاک‌سازی، در واقع طرحی برای انهدام و نابودی است.

۸

پرونده‌های کنگرۀ ایالات متحده اغلب دارای مدارک غیرقابل انکاری دربارۀ مداخلات در آمریکای لاتین است. جوهرسوزان گناه، در اعترافات امپراتوری جهانی، وجدان‌ها را به‌درد می‌آورد و آن‌ها را تطهیر می‌کند. به‌طور مثال در این اواخر، در سوانح گوناگونی که پیش آمده، پذیرش رسمی مسؤولیت از طرف ایالات متحده چندین برابر شده است. اعترافات علنی بسیار، از جمله ثابت کرده‌اند که دولت ایالات متحده از راه رشوه، جاسوسی، و باج سبیل، در امور سیاسی شیلی شرکت مستقیم داشته است. طرح اصلی جنایت در واشینگتنریخته شد. کیسینجرو دستگاه‌های جاسوسی، از سال1970نقشۀ سقوط آلندهرا آماده کردند. میلیون‌ها دلار در میان دشمنان دولت قانونیاتحاد خلقتوزیع شد. و به‌این ترتیب بود که، به‌طور مثال، کامیون‌داران توانستند اعتصاب طولانی خود را (که در سال 1973 قسمت مهمی از اقتصاد شیلی را فلج کرد)ادامه دهند. یقین داشتن به‌این که کیفری در کار نیست زبان‌ها را باز می‌کند. در زمان کودتای ضد گولار، سفارت ایالات متحده دربرزیل بزرگترین سفارتخانۀ آن کشور در دنیا بود. لینکلن گوردون که در آن زمان سفیرکبیر آمریکا بود، سه سال بعد به‌خبرنگاری اعتراف کرد که دولت او مدت‌ها به‌نیروهائی که با اصلاحات مخالفت می‌کردند کمک مالی می‌کرده است! -گوردون گفته بود: «چنین کاری کم و بیش در آن روزها عادی بود... سیابه‌توزیع و تقسیم وجوه سیاسی عادت کرده بود.»[۶]در همان مصاحبهگوردون توضیح داده بود که در روزهای کودتا،پنتاگون یک ناو هواپیمابر بزرگ و چهار کشتی نفت‌کش به‌نزدیکی‌های سواحل برزیل فرستاده بود «که شاید نیروهای ضدگولار خواستار پشتیبانی ما باشند»و افزوده بود: «این پشتیبانی قرار نبود تنها برای تقویت روحیه باشد؛ بلکه، آماده بودیم مواد مورد نیاز، تدارکات، اسلحه، و نفت هم بدهیم.»

از زمانی که پرزیدنتجیمی کارتر سیاست حقوق بشر را آغاز کرد، برای رژیم‌های آمریکای لاتین- که در درجۀ اول با مداخله و کمک آمریکای شمالی به‌مردم این منطقه تحمیل شده‌اند- عادت شده است که بر ضد مداخلات آمریکای شمالی در امور داخلی خود اعلامیه‌هائی تهیه و تنظیم کنند.

کنگرۀ ایالات متحده در سال 1976 و 1977 تصمیم گرفت کمک‌های اقتصادی و نظامی به‌کشورهای مختلف را معلق نگه دارد. اما به‌هر حال قسمت اعظم کمک‌های خارجی ایالات متحده از صافی کنگره نمی‌گذرد. بدین‌سان، با وجود اعلامیه‌ها و تصمیمات و اعتراضات، رژیم ژنرالپینوشهدر سال 1976،290 میلیون دلار بدون تصویب «قوۀ قانونگذاری آمریکا» به‌صورت کمک از آن کشور - دیکتاتور آرژانتین- پس از آن که نخستین سال عمر خود را Videlaدریافت کرد رژیم ژنرالویدِلا پشت سر گذاشت 500 میلیون دلار از بانک‌های خصوصی آمریکای شمالی و 415 میلیون دلار از دو مؤسسۀ بانک جهانی و بانک توسعۀ اینتر امریکن که ایلات متحده نفوذ قاطعی در آن‌ها دارد دریافت کرد. حق برداشت ویژۀ آرژانتین ازصندوق بین‌المللی پول که در سال 1975 بالغ بر 67 میلیون دلار بود دو سال بعد به 700 میلیون دلار افزایش یافت. نگرانی پرزیدنت کارتر از قصابی‌هائی که در پاره‌ئی از کشورهای آمریکای لاتین می‌شود بی‌فایده نیست، اما دیکتاتورهای کنونی هم خودآموز نبوده‌اند: آن‌ها فنون و هنر حکومت کردن را در کلاس‌های درس پنتاگون در آمریکا و منطقۀ کانالپاناما فراگرفته‌اند. این دوره‌های درسی هنوز هم ادامه دارد و تا آنجا که معلوم است محتوایشان ذره‌ئی تغییر نیافته. مردان نظامی آمریکای لاتین که امروزه مایۀ رسوائی ایالت متحده شده‌اند، شاگردان خوبی بوده‌اند. چهار سال پیش، هنگامی کهرابرت مک نامارا- رئیس کنونیبانک جهانی- وزیر دفاع آمریکا بود گفته بود: «این‌ها رهبران جدیدند. ضرورتی ندارد که من دربارۀ ارزشِ وجود چنین مردانی در مقام رهبری که از پیش می‌دانند ما آمریکائی‌ها چگونه فکر و کار می‌کنیم، توضیح بیش‌تری بدهم. دوستی با چنین مردانی سخت پرارزش است.: [۷]آیا کسانی که ما را افلیج کرده‌اند صندلی چرخدار به‌مان می‌دهند؟

۹

اسقف‌های فرانسه دربارۀ نوع دیگری از مسؤلیت سخن می‌گویند که عمیق‌تر و غیرقابل رؤیت‌تر است: «ما که تعلق به‌ملت‌هائی داریم که ادعا می‌کنند پیشرفته‌ترین ملل عالمند، جزئی هستیم از کسانی که از استثمار کشورهای در حال توسعۀ استفاده می‌کنند. ما درد و رنجی را که این عمل در روح و جسم ملت‌ها به‌وجود می‌آورد نمی‌بینیم. ما تقسیم کنونی دنیا را که در آن تسلط دارا برندار و توانا بر ناتوان چشمگیر است، بیش‌تر تقویت می‌کنیم. آیا ما میدانیم که حیف و میل منابع و مواد خام از سوی ما، بدون کنترل بازرگانی بین‌المللی از طرف کشورهای غربی، امکان پذیر نیست؟ آیا ما نمی‌بینیم چه کسانی از دادوستد اسلحه استفاده می‌کنند، و کشور خود ما نمونه‌های غمباری از این سلاح‌ها را تهیه می‌کند؟ آیا ما حتی درک می‌کنیم که نظامی شدن رژیم کشورهای فقیر یکی از نتایج تسلط اقتصادی و فرهنگی است که از طرف کشورهای صنعتی اعمال می‌شود، که در آن‌ها میل شدید به‌سود بردن و قدرت پول حاکم بر زندگی است؟» [۸]

دیکتاتورها، شکنجه‌گران، بازجویان عقیده، و ترس و وحشت هم مانند ادارات پست و بانک‌ها، کارگزاران خودش را دارد، و به‌کار بسته می‌شود چون که ضروری می‌نماید. و مسألۀ توطئۀ آدمیان پلید و اهریمنی در میان نیست. ژنرالپینوشه ممکن است شبیه یکی از اشخاص «نقاشی‌های [نقاش برجستۀ اسپانیائی (1828-1746)]باشد، ولیمه‌ئی برای روانکاوان یا وارثِGoyaسیاه»گویا سنتی بیرحمانه از جمهوری‌های موز، اما خصوصیات کلینیکی یا فولکلوری چنین یا چنان دیکتاتوری فقط چاشنی تاریخ است نه خود تاریخ چه کسی امروز می‌تواند ادعا کند که جنگ جهانی اول به‌علت عقیدۀقیصر ویلهلم که یک دستش کوتاه‌تر از دست دیگر بود آغاز شد؟ برتولت برشت در اواخر سال1940 در یادداشت‌های روزانۀ خود چنین نوشته است: «در کشورهای دموکراتیک خصوصیت خشونتی که اقتصاد دارد پنهان می‌ماند؛ در کشورهای استبدادی خصوصیت اقتصادی خشونت آشکار نمی‌شود.»

در کشورهای جنوبی آمریکای لاتین فرماندهان نظامی قدرت را به‌دست گرفته‌اند تا نقشی را برای نظام حاکم ایفا کنند، یعنی هنگامی که طبقات حاکم دیگر نمی‌توانند از هیچ راه دیگری امور دادوستد خود را انجام دهند تروریسم دولتی را مستقر می‌کنند. در کشورهای ما اگر شکنجه با کارآمدی انجام نگیرد وجود نخواهد داشت؛ و دموکراسی، رسمی پایدار می‌ماند اگر تضمین شود که از کنترل صاحبان قدرت درنخواهد آمد. در زمان‌های سخت و دشوار، دموکراسی جنایتی بر ضدامنیت ملی شناخته می‌شود- یا شاید جنایتی بر ضدامنیت امتیاز ویژۀ داخلی و سرمایه‌گذاری‌های خارجی. دستگاه‌های ما برای ریزریز کردن گوشت انسانی به‌چرخ دنده‌های مکانیسمی بین‌المللی وصل شده‌اند. سراسر جامعۀ ما نظامی شده است. حالت استثنائی دائمی می‌شود و دستگاه زور و فشار به‌مجرد آن که از سوی مرکز نظام امپریالیستی پیچ و مهره‌ئی سفت می‌شود، مسلط می‌گردد. هنگامی که سایۀ بحران از کمین‌گاه دیده می‌شود، ضرورت پیدا می‌کند که غارت و چپاول کشورهای فقیر افزایش یابد تا اشتغال کامل، آزادی‌های مدنی، و نرخ‌های بالای توسعه را در کشورهای دارا تضمین کند. رابطۀ قربانی و دژخیم، دیالکتیک منحوسی است: ساختاری از خفت‌ها و خواری‌های پی‌در‌پی وجود دارد که از بازارهای بین‌المللی و مراکز مالی آغاز می‌شود و به‌خانۀ هر شهروندی پایان می‌یابد.

۱۰

هائیتی ندارترین کشور نیمکرۀ غربی است. در آن جا تعداد شویندگان پا از واکسی‌ها بیش‌تر است: کودکانی برای یک سکۀ پول پای مشتریان پا برهنه را که کفشی ندارند تا واکس بخورد می‌شویند. متوسط عمر مردمهائیتی، اندکی بیش از سی سال است. از هر ده نفر، نه نفر خواندن و نوشتن نمی‌دانند. درهائیتی، دامنۀ کوهستان‌های ناهموار برای مصرف داخلی کشت و زرع می‌شود و دره‌های حاصلخیز برای صادرات. بهترین زمین‌ها برای کشت قهوه، نی‌شکر، کاکائو و فرآورده‌های دیگری که مورد نیاز بازارهای آمریکای شمالی تخصیص یافته. درهائیتی کسی بیس‌بال بازی نمی‌کند، اماهائیتی بزرگترین تولیدکنندۀ توپ مخصوص این بازی در سراسر دنیاست. کارگاه‌هائی که در آن‌ها کودکان با روزی یک دلار مزد کالاهای الکترونی و کاسِت مونتاژ می‌کنند کم نیست. این فرآورده‌ها طبیعتاً صادراتی هستند؛ و طبیعتاً سود حاصل از آن‌ها نیز، پس از کسر کردن سهم مدیران ترس و وحشت، صادر می‌شود. در هائیتی کوچکترین ظنّ اعتراض، مجازاتِ زندان یا مرگ دارد. حقوق و دستمزد کارگرانهائیتی، هر چند که ممکن است باورکردنی به‌نظر نیاید، بین سال‌های 1971 و 1975 یک چهارمِ ارزش واقعیِ بسیار پائین خود را از دست داد. و این نکته واجد اهمیت است که طی این دوره، جریان تازه‌ئی از سرمایۀ آمریکا واردهائیتی شد!

سرمقالۀ یکی دو سال پیشِ یکی لز روزنامه‌هایبوئنوس آیرس به‌خاطرم می‌آید. روزنامه‌ئی محافظه‌کار و قدیمی، سخت برآشفته بود که چرا در یک سند بین‌المللی، آرژانتین را کشوری کم توسعه و وابسته قلمداد کرده‌اند. چگونه یک جامعۀ با فرهنگ، اروپائی، دارای رونق اقتصادی، و سفید را می‌توان با معیارهای کشوری فقیر و سیاه مانندهائیتی سنجید؟

تردیدی نیست که تفاوت‌ها بسیار زیاد است هرچند که ارتباطی با مقولۀ تحلیل سخنگوی متنفذانبوئنوس آیرسندارد. با وصف این، با تمام ناهمانندی‌ها و تضادهائی که ممکن است وجود داشته باشد، آرژانتین از دورِ باطلی که اقتصاد آمریکای لاتین را کلاً خفه می‌کند رهائی ندارد و هیچ کوششِ دفع شرِ روشنفکرانه‌ئی نمی‌تواند آن را از واقعیتی که، کم یا زیاد، وجه مشترک همۀ کشورهای منطقه است جدا کند.

Papa Doc Duvalierروی‌هم رفته کشتارهای ژنرال ویدِلا متمدنانه‌تر از کشتارهای«پاپادوک»دووالیه [رئیس جمهور هائیتی، 71-1957]. یا وارث اریکۀ اونیست، هرچند که در آرژانتین زور و فشار ممکن است در سطح تکنولوژیکی بالاتری باشد. هر دو رژیم دیکتاتوری ضرورتاً در خدمت هدفی همانندند: عرضۀ نیروی کاری ارزان به‌بازاری بین‌المللی که تقاضای فرآورده‌های ارزان دارد.

دیکتاتوری ویدِلا، هنوز قدرت را کاملاً در دست نگرفته بود که به‌سرعت اعتصابات را ممنوع کرد و در همان زمان که با سخت‌گیری شدیدی دستمزدها را ثابت نگاه می‌داشت با صدور تصویب‌نامه‌ئی قیمت‌ها را آزاد اعلام کرد. پنچ ماه پس از کودتا، قانون جدید سرمایه‌گذاری خارجی، شرکت‌های داخلی و خارجی را در وضعی همانند قرار داد. بدین‌سان، رقابت آزاد به‌وضع نامساعدِ غیرعادلانه‌ئی که بعضی از شرکت‌های داخلی و محلی داشتند پایان بخشید: جنرال موتورز بیچاره را مثل می‌زنم که حجم فروش جهانیش، به‌تنهائی به همۀ تولید ناخالص ملی آرژانتین برابر است!- اکنون خروج سود سرمایه‌ها از کشور، و باز پس فرستادن اصل پول‌های سرمایه‌گذاری شده نیز، صرف‌نظر از پاره‌ئی محدودیت‌هائی ناچیز، آزاد شده است.

در پایان نخستین سالی که از عمر رژیم گذشت، ارزش واقعی دستمزدها به‌چهل درصد کاهش یافت. این Rudolfo Walshشاهکار، از طریق اعمال هراس و وحشت انجام گرفته بود. رودولفو والش نویسنده، در نامۀ سرگشاده‌ئی رژیم را متهم می‌کند که: «پانزده هزار نفر ناپدید، ده هزار نفر زندانی،چهار هزار نفر مقتول، و ده‌ها هزار نر تبعیدی ارقام خام این نظام خوف و وحشت است.»- والش این نامه را در 29 مارس 1977 برای رهبران سه گانۀ شورای نظامی فرستاد و خود او در همان روز ربوده شد و دیگر اثری از او به‌دست نیامده.

۱۱

منابع موثق تأیید می‌کنند که از «سرمایه‌گذاری»های جدیدِ مستقیمِ خارجی در آمریکای لاتین، در واقع تنها مبالغ بسیار ناچیزی از کشور سرمایه‌گذار اصلی می‌آید: بنابر گزارشی که وزارت بازرگانی ایالات متحده منتشر کرده [۹]تنها 12 درصد از وجوه سرمایه‌گذاری شده در خارج، از آمریکا خارج شده است. 22 درصد دیگر این به‌اصطلاح «سرمایه‌گذاری»ها مستقیماً از محل درآمدهائی تأمین شده که در خود آمریکای لاتین به‌دست آمده، و 66درصد بقیه را منابع اعتباری داخلی آن کشورها یا اعتبارات بین‌المللی پرداخت کرده‌اند!- همین نسبت‌ها در مورد سرمایه‌گذاری‌های ممالک اروپائی و ژاپن نیز مصداق دارد؛ و مخصوصاً باید به خاطر داشت که قسمت اعظم این 12 درصد «سرمایه‌گذاری»هم که مثلاً از دفاتر مرکزی این شرکت‌ها می‌آید نقدینه نیست بلکه ارزش اظهارشدۀ ماشین‌آلات فرسوده‌ئی است که منتقل کرده‌اند یا بهای دلخواهی است که شرکت‌های استعماری بابت دانش فنی، حق امتیاز و یا سرقفلی انگ و علامت تجاری خود تحمیل می‌کنند و به‌حساب می‌گذارند. بنابراین، شرکت‌های چند ملیتی، نه تنها اعتبارات داخلی کشورهائی را که در آن به‌فعالیت می‌پردازند در برابر سهم سرمایۀ مشکوکی می‌ربایند، بلکه فراتر از این، مطالبات ماوراء دریاهای خود را نیز چند برابر می‌کنند.

دیون خارجی کشورهای آمریکای لاتین در سال 1975 نزدیک به‌سه برابر بیش‌تر از سال 1969 بود [۱۰]برزیل، مکزیک، شیلی و اوروگوئه، در سال 1975 نزدیکبه‌نیمی از درآمدهای صادراتی خود را به‌پرداخت استهلاک و بهرۀ دیون و به‌پرداختسود شرکت‌های خارجی که در این کشورها استقرار یافته‌اند اختصاص دادند. در همان سال، بازپرداخت دیون و پرداخت سود، 55 درصد صادراتپاناماو 60 درصد صادرات پرو را بلعید. [۱۱]در سال 1969 هر فردبولیویائی137 دلار به‌خارج مقروض بود، و در سال 1977 ای قرض به 483 دلار رسید!- مردم بولیویا هرگز در این امر مورد مشورت قرار نگرفته‌اند و هرگز یک پاپاسی این قروضی را که هم چون حلقۀ طناب‌دار به‌گردنشان افتاده است ندیده‌اند.

در چند کشور آمریکای لاتین که هنوز محض خالی نبودن عریضه در آن‌ها انتخاباتی انجام می‌گیرد، نام [یکی از بزرگ‌ترین بانک‌های ایالات متحدۀ آمریکا]به‌عنوان نامزدCity Bankسیتی‌بَنک انتخابات»در هیچ کدام از فهرست‌های انتخاباتی دیده نمی‌شود، و نام هیچ یک از ژنرال‌های دیکتاتور هم «صندوق بین‌المللی پول»نیست. اما کدام وجدان است که حکم صادر می‌کند و چه دستی است که آن احکام را به‌اجرا درمی‌آورد؟ آن که وام می‌دهد فرمان نیز می‌راند. برای بازپرداخت وام، باید صادرات افزون شود، و نیز باید صادرات افزون شود تا پول واردات را بتوان پرداخت و خون‌ریزی بهره‌ها وحق امتیازهائی را که شرکت‌های خارجی به‌دفاتر مرکزی‌شان می‌فرستند جبران بتوان کرد. افزایش صادرات که عواید واقعی آن به‌تدریج کم و کم‌تر می‌شود دستمزدها را به‌حد بخورو نمیر کاهش می‌دهد. فقر جمعی، که به‌عنوان کلید موفقیت اقتصادی در اختیار منافع خارجی گذاشته شده است از رشد بازارهای مصرف داخلی که برای استقرار و حفظ یک توسعۀ موزون اقتصادی ضروری است جلوگیری می‌کند. کشورهای ما اندک‌اندک صدای خود را از دست می‌دهند و به‌پژواک مبّدل می‌شوند. به‌دیگران وابستگی پیدا می‌کنند و تا زمانی که پاسخگوی نیازهای دیگران باشند هستی‌شان تأمین می‌ماند. از سوی دیگر، سر و صورتی تازه دادن به‌اقتصادی که در خدمت تقاضاهای خارج است باز هم ما را به‌همان وضع نداشتن آزادی عمل بازمی‌گرداند: دروازه‌ها را به‌روی غارت و چپاول انحصارات خارجی باز می‌کند و وامی‌داردمان که برای گرفتن وام ازبانک جهانی به‌قراردادهای بزرگ‌ترین دیگری تن دهیم. دور باطل کامل می شود: وام خارجی و سرمایه‌گذاری خارجی افزایش صادراتی را ایجاب می‌کند که خود وام‌دهندگان به‌طور مداوم مشغول بلعیدین آنند. و این کار البته با مسالمت امکان‌پذیر نیست. کارگران آمریکای لاتین برای آن که نقش خود را به‌عنوان گروگان‌های کامکاری خارجیان بپذیرند باید زندانی باقی بمانند؛ چه این سوی و چه آن سوی میله‌های زندان.

۱۲

استثمار وحشیانۀ نیروی کار یدی، با تکنولوژی پیش رفته ناسازگار نیست و در سرزمین‌های ما هرگز ناسازگار نبوده است؛ به‌عنوان مثال، گروه‌های عظیم کارگران بولیویا که ریه‌های خود را در سرمایه‌دار Simon Ituri Patinoمعادن اورورو از دست داده بودند. سیمون پاتین‌یو بزرگ بولیویائی (1947-1886) مالک معادن قلع کشور خود و یکی از ثروتمندان دنیا بود و او را «سلطان قلع»می‌خواندند. در زمان او، کارگران در یک نظام بردگی مزدوری، منتها با ماشین‌آلاتی مدرن کار می‌کردند. سلطان قلع توانسته بود بالاترین سطح تکنولوژی زمان خود را با پائین‌ترین سطح دستمزد ترکیب کند. [۱۲]

فراتر از این، در زمان ما، شرکت‌های چند ملیتی مقتدر هم‌زمان با دست‌اندازی و تملک فعالیت‌های صنعتی‌ئی که با سرمایه‌های داخلی ایجاد شده تکنولوژی پیشرفته‌ترین اقتصادها را هم مورد بهره‌برداری قرار می‌دهند. اقدام به‌متمرکز کردن سرمایه، از راه «آتش‌زدن بیرحمانۀ سطوح متروک فعالیت‌های اقتصادی، که به‌طور غیرتصادفی دقیقاً دولتی هم هستند»عملی شده است. [۱۳]غیر دولتی کردن سریعِ صنایع آمریکای لاتین وابستگی فزایندۀ تکنولوژی را نیز به‌همراه داشته است. تکنولوژی، که شاه کلید قدرت است، در دنیای سرمایه‌داری، در انحصار مراکز استعماری است. این تکنولوژی به‌صورت دست دوم وارد می‌شود، اما مراکز استعماری نسخه بدل‌ها را هم به‌قیمت اصل می‌فروشند. در سال 1970 مکزیک برای وارد کردن تکنولوژی خارجی دو برابر سال 1968 پرداخت کرد. برزیل بین سال‌های 1965 و 1969 پرداخت‌هایش از این بابت دو برابر شد؛ و در همین دوره، افزایشی همانند در همین زمینه درآرژانتین نیز پدید آمد.

انتقال تکنولوژی وام‌های سنگین خارجی را بیش‌تر می‌کند و آثار ویرانگری در بازار نیروی کار دارد. در نظامی که برای سرازیر کردن سود به‌خارج سازمان یافته است نیروی کار شرکت‌های «سنّتی»امکانات اشتغال خود را از دست می‌دهد. جزیره‌های کوچک صنایع نو، در برابر پویائی مشکوکی که در اقتصاد کشور پدید می‌آید، با کم کردن زمان کار لازم برای تولید، کارگران را قربانی می‌کنند. وجود سپاهی فزاینده و باد کرده از کارگران بیکار، به‌نوبۀ خود پائین آمدن ارزش واقعی دستمزدها را تسهیل می‌کند.

۱۳

اما اکنون حتی اسناد و مدارک کمیسیون اقتصادی سازمان ملل برای آمریکای لاتین هم از تقسیم مجدد نیروی کار در سطح بین‌المللی سخن می‌گویند. به‌طوری که خبرگان امیدوار اظهار نظر می‌کنند، طی چند سال آینده، آمریکای لاتین ممکن است به‌همان اندازه که امروز مواد خام و موادغذائی به‌خارج می‌فروشد، کالاهای ساخته شده صادر کند. «نابرابری دستمزدها بین کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه- از جمله کشورهای آمریکای لاتین- ممکن است تقسیم‌بندی جدیدی از فعالیت‌ها را در میان این کشورها به‌وجود آورد و در نتیجه، به‌دلایل رقابتی، آن رشته از صنایع خود را که در آن هزینه‌های نیروی کار خیلی زیاد است جا به‌جا کنند. به‌طور مثال، هزینه‌های نیروی کار در صنعت کالاهای کارخانه‌ئی، در مکزیک یابرزیل خیلی کم‌تر از ایالات متحده است» [۱۴]

انگیزشی برای پیشرفت، یا ماجراجوئی استعمارنو؟ ماشین‌آلات الکتریکی


۱۳

اما اکنون حتی اسناد و مدارک کمیسیون اقتصادی سازمان ملل برای آمریکا لاتین هم از تقسیم مجدد نیروی کار در سطح بین‌المللی سخن می‌گویند. به طوری که خبرگان امیدوار اظهارنظر میکنند، طی چند سال آینده، آمریکای لاتین ممکن است به همان اندازه که امروز مواد خام و مواد غذائی به خارج می‌فروشد، کالاهای ساخته شده صادر کند. «نابرابری دستمزدها بین کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه - از جمله کشورهای آمریکای لاتین - ممکن است تقسیم بندی جدیدی از فعالیت‌ها را در میان این گشورها به وجود آورد و در نتیجه، به دلایلی رقابتی، آن رشته از صنایع خود را که در ان هزینه‌های نیزوی کار خیلی زیاد است جابه‌جا کنند. به طور مثال، هزینه‌های نیروی کار در صنعت کالاهای کارخانه‌ئ، در مکزیک یا برزیل خیلی کم‌تر از ایالات متحده‌ است.» [۱۵]

انگیزشی برای پیشرفت، یا ماجراجوئی استعمارنو؟ ماشین آلات الکتریکی و غیرالکتریکی اکنون در میان فراورده‌های صادرتی عمدهء مکزیک به‌طور بارز دیده می‌شود. در برزیل، فروش خارجی اتومبیل و تجهیزات جنگی در حال افزایش است. پاره‌ئی از کشورهای آمریکای لاتین مرحلهء تازه‌ئی از صنعتی شدن را می‌گذرانند که تا حد زیادی با نیازهای خارجی و صاحبان وسایل تولید خارجی کمک و هدایت شده است. آیا این فصل دیگری نیست که به تاریخ طولانی «توسعهء برون‌گرا»یِ ما افزوده خواهد شد؟ در بازارهای بین‌المللی قیمت‌هائی که مرتب بالا می‌رود به طور کلی مربوط به «کالا‌های ساخته شده» نیست، بلکه به کالاهای ظریف و پیچیده‌ئی ارتباط دارد که در ساختن آن‌ها تکنولوژی پیشرفته‌تری به کار رفته و در انحصار کشورهائی است که توسعه‌ء بیش‌تری یافته‌اند.فرآوردهء عمدهء صادراتی آمریکای لاتین، هر قدر هم که مواد خام و کالاهای ساخته شده بفروشد، نیروی کار ارزان آن است.

مگر تجربهء تاریخی مداوم، تکه پاره شدن و خرد شدن در پوشش توسعه نبوده است؟ قرن‌ها پیش، «فتح» این قاره، زمین‌ها را با کشت فراورده‌های صادراتی، یکسره از میان برد و بومیان را در اعماق معادن و بستر رودخانه‌هائی که ته‌نشست فلزات قیمتی داشت نابود کرد تا بتواند تقاضاهای طلا و نقرهء ماوراء دریاها را برآورده کند. خوراک بومیانی که پس از کشف قاره‌شان توانسته بودندخود را از نابودی و انهدام نجات بدهند، با پیشرفت تکنولوژیکی از آن چه بود بدتر شد. امروز، مردم پِرو برا گله‌های گاو و گوسفند ایالات متحده و اروپا، نواله‌ء ماهی تهیه و تولید می‌کنند که از نظر پروتئین بسیار غنی است لیکن با وصف این آشکارا مشاهده می‌شود که در خوراک اکثریت مردم پرو پروتئین وجود ندارد، شرکت فولکس واگن در برابر هر اتومبیلی که در سویس می‌فروشد، بابت حفظ تعادلِ محیط زیست یک اصله درخت می‌کارد، در حالی که شرکت برزیلی وابستهء فولکس واگن صدها هکتار زمین جنگلی را کاملاً از بین برده و برای تولید متمرکز گوشت صادراتی گذاشته است. مردم برزیل - که به ندرت مزهء گوشت را زیر دندان خود احساس می‌کنند - به طور فزاینده‌ئی گوشت به خارج می‌فروشند. چندی پیش، دارسی ری‌بیرو Darcy Roberio در گفت‌وگوئی که با من داشت می‌گفت که یک جمهوری فولکس واگن ضرورتاً چندان تفاوتی با جمهوری موز ندارد. از هر یک دلاری که با صدور موز به دست می‌آید به دشواری یازده سنتش کشور تولید کننده باقی می‌ماند [۱۶]، و طبعاً از این یازده سنت سهمی بسیار کوچک به کارگران درختزارهای موز می‌رسد. مگر هنگامی که یکی از کشورهای آمریکای لاتین به جای موز اتومبیل تولید کند این نسبت‌ها تغییر می‌یابد؟

برده فروشان دیگر در اقیانوس‌ها رفت و آمد نمی‌کنند. اکنون سوداگران برده از‌«وزارت کار» به اِعمال نقش خویش می‌پردازند. به اعمال خویش می‌پردازند. دستمزدهای آفریقا، و قیمت‌های اروپا. مگر کودتاهائی که در آمریکای لاتین صورت می‌گیرد چیزی بجز رویداد‌های پی‌در‌پی غارت و چپاول است؟ دیکتاتوری‌های نوپا، بی‌درنگ شرکت‌های خارجی را به استثمار نیروی کار ارزان و فراوان، استفاده از اعتبارات نامحدود و معافیت‌های مالیاتی، و غارت مواد خامی که آسان به دست می‌آید دعوت می‌کنند.

۱۴

کارگران طرح اضطراری دولت شیلی دستمزدی برابر سی دلار در ماه دریافت می‌کنند. بهای یک کیلو نان ۵۰ سنت است. بنابراین دو کیلو نان در روز به دست‌شان می‌رسد. در حال حاضر، حداقل دستمزد در اوروگوئه و آرژانتین برابر با قیمت شش کیلو قهوه است. حداقل دستمزد در برزیل شصت دلار در ماه است،‌ اما درآمد روزانهء کارگران سیار کشاورزی روستاها، در کشتزارهای لوبیا،‌ قهوه،‌ و فرآورده‌های صادراتی دیگر بین ۵۰ سنت تا یک دلار است. علوفه‌ئی که گله‌های گاو و گوسفند در مکزیک می‌خورند دارای دارای پروتئینی بیش‌تر از خوراک روستائیانی است که از آن‌ها نگاهداری می‌کنند.

گوشت این گله‌ها به گروهی اندک دارندگان امتیازات ویژه در داخل کشور، و بهطور عمده به بازارهای بین‌المللی اختصاص دارد. زیر پوشش حمایتی سیاستِ سخاوت‌آمیز استاده از اعتبارات دولتی با شرایطی سهل و آسان، کشاورزی صادراتی مکزیک رونق گرفته است در حالی که بین سال‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۷۶ از میزان پروتئنی که در دسترس هر فرد مکزیکی قرار می‌گیرید کاسته شده و در مناطق روستائی از هر پنج کودک مکزیکی تنها یکی دارای قد و وزن طبیعی است[۱۷].

در گواتمالا محصول برنج، ذرت، و لوبیای خشک که خاص مصرف داخلی است به امید خدا گذاشته شده در حالی که قهوه، پنبه، و فراورده‌های صادراتی دیگر ۸۷ درصد اعتبارات را به خود تخصیص داده است. از هر ده خانواده گواتمالایی که به کشت و برداشت قهوه، منبع عمدهء ارز خارجی کشور، می‌پردازند به زحمت فقط به یک خانواده غذای کافی می‌رسد [۱۸]. در برزیل، تنها ۵ درصد اعتبارات کشاوری به برنج، لوبیای خشک، و مانیوک - که خوراک عمدهء برزیلی‌ها را تشکیل می‌دهند - تخصیص یافته. بقیه اعتبارات به سوی محصولات صادراتی سرازیر می‌شود.

سقوط اخیر قیم بین‌المللی شکر، به خلاف گذشته موجی از گرسنگی در میان روستائیان کوبا پدید نیاورد. در کوبا دیگر کم‌غذایی وجود ندارد. از سوی دیگر، افزایش تقریباً همزمانِ قیمت بن‌المللی قهوه به هیچ وجه از فقر مزمن کارگران درختزارهای قهوهء برزیل نکاست.

افزایش مظنهء قهوه در سال ۱۹۷۶ صورت گرفت. علت این بهبود تصادفی قیمت یخبندانی بود که محصول قهوهء برزیل را از میان برد، اما آنچنان که یکی از صاحب منصبان عالی مقام موسسه قهوهء برزیل اعتراف کرده است:‌«عملاً در دستمزدها بازتابی نداشت.!» [۱۹]

از نظر واقعیت، محصولات صادراتی ضرورتاًبا رفاه و آسایش مردم ناسازگار نیستند، و ضرورتاً مغایرتی با توسعه‌ء اقتصادی «درون گرا» ندارند. در کوبا، فروش شکر به خارج چون اهرمی به ایجاد دنیای نوینی که در آن همه به نعره‌های توسعه دسترس دارند، خدمت کرده است. در آنجا، همبستگی، روح اصلی روابط انسان‌هاست.


۱۵

اکنون دیگر ما می‌دانیم آنان که محکوم به پرداخت بهای بحران بازسازی نظام حاکم هستند کیانند؟ قیمت بیشفراورده‌هائی که آمریکای لاتین می‌فروشد، در ارتباط با قیمت فراورده‌هائی که از کشورهای دارندهء انحصار تکنولوژی و بازگانی و سرمایه گذاری و اعتبار می‌خرد، بیرحمانه پایین می‌آید. برای جبران تفاوت و به جهت رویاروئی با تعهداتی که در برابر سرمایه‌های خارجی شده، ضروری است که آنچه در «قیمت» از دست می‌رود در «مقدار» جبران شود. در این چارچوب، دیکتاتوری‌های مخروط جنوبی (منظور کشورهای آرژانتین و شیلی و اروگوئه است) دستمزدهای کارگران را به نصف تقلیل داده و مراکز تولید را به اردوگاه کار اجباری مبدل کرده‌اند. کارگران باید پائین آمدن ارزش کارشان را هم، به عنوان کالائی که در بازار فروخته می‌شود، جبران کنند. کارگران مجبورند با افزایش ساعاعت کار خود، آنچه را هم که قدرت خرید دستمزدشان از دست می‌دهد جبران کنند. بدین سان، قوانین بازار بیان المللی وارد دنیای کوجک زندگی هر کارگر آمریکای لاتین نیز می‌شود. برای کالرگرانی که این «بختیاری» را دارند که شغلی دائمی داشته باشند و.«روزی هشت ساعت کار» تنها در عبارتِ بی‌جانُ قانون وجود دارد. ده، دوازده، حتی چهارده ساعت کار امری کاملا عادی است و بسیارند کارگرانی که حتی یکشنبه‌هاهم کار می‌کنند.

حوادث ناشی از کار، یا خون انسانی که پیشکش قربانگاه تولید می‌شود، به نوبه‌ء خودزیادتر شده است. اینک سه مثال از پایان سال ۱۹۷۷ در اوروگوئه‌:

الف - معادن سنگ راه‌آهن، که شن و سنگ تولید می‌کنند بازده تولید خود را دو برابر می‌کنند. در آغاز بهار، پانزده کارگر در انفجار معدن جان می‌سپارند. ب‌ - بیکاران در بیرون کارخانه‌هائی که موشکهای آتش‌باری درست می‌کند صف کشیده‌اند. کودکانی چند در کار تولید هستند. رکورد شکسته می‌شود. در ۲۰ سپتامبر، انفجاری روی ‌می‌دهد: پنج گارگر می‌میرند و ده‌ها تن زخمی ‌می‌شوند. پ - ۲۸ سپتامبر، ساعت هفت صبح‌، کارگران از ورود به کارخانه‌ء کنسرو ماهی خودداری می‌کنند. چون بوی شدید گاز به مشام می‌رسد. تهدید می‌شوند که اگر نروند سرکار،‌ اخراج خواهند شد. بازهم خوددداری می‌کنند. تهدید می‌شوند که اگر نروند سرکار، سربازان فراخوانده خواهند شد ( کارخانه در مواردی دیگر تهدید، نیروهای ارتش را فراخوانده بود)، کارگران به ناچار وارد کارخانه می‌شوند. به علت نشتِ گاز آمونیاک چهار نفر می‌میرند و چندین نفر مسموم و در بیمارستان بستری می‌شوند.


۱۶ ‎ ماریا کارولینا دِخه‌روس Maria Carolina de Jesus در میان خاکروبه‌ها و لاشخورها زاده شد. بزرگ شد، رنج برد، سخت کار کرد؛عاشق دو مرد شد، بچه‌هائی پیدا کرد. عادت داشت که در دفترچهء یادداشت کوچکی، به خط بد، جریان کارها و ماجراهای روزانهء خود را بنویسد. خبرنگاری به طور تصادفی این یادداشت‌ها را خواند و ماریا کارولینا نویسندهء مشهوری شد. کتاب شهر کلبه‌ها، که خاطرات پنج سال زندگی در خومهء مثیف شهر سائوپائولو است، به سیزده زبان ترجمه و در چهل کشور خوانده شد. ماریا کارولینا »سیندرلای: برزیل، محصول دنیای مصرف، شهر کلبه‌ها را ترک گفت، دور دنیا سفر کرد، عکس‌ها و مصاحبه‌هایش در روزنامه‌ها چاپ شد، جوایز منتقدان را ربود، در مجالس تجیب‌زادگان مورد پدیرائی قرار گرفت و به ملاقات روسای جمهور نائل آمد. و سال‌ها گذشت‌... در آغاز سال ۱۹۷۷، در سپیده دم یک روز یکشنبه، ماریال کارولینا دِ خه‌زوس در میان خاکروبه‌ها و لاشخور‌ها جان سپرد. اکنون زنی را که نوشته بود: «گرسنگی دینامیت بدن انسان است. » دیگر کسی به یاد نمی‌آورد.

‎او که با ته‌مانده ‌های دیگران زندگی کرده بود، به صورتی گذرا توانست یکی از برگزیدگان شود. اجازه یافت سرمیز بنشیند. اما پس از خوردن دِسِر، طلسم شکست. و در حالی که رویای او پایان می‌گرفت برزیل باز همان کشوری بود که هر روز در آن صدها گارگر در حوادث کار ناقص می‌شوند و از هر ده کودک یکه به دنیا می‌آیند، چهارتن‌شان گدا، دزد، یا شعبده باز می‌شوند. علیرغم آمار که تبسمی خوشبینانه دارند، هتکِ مردم پاره شده است. در نظام‌هائی که وارونه‌سازمان یافته اند، هنگامی که اقتصاد رشد می‌کند بیعدالتی اجتماعی نیز با آن رشد می‌یابد. در موفقیت‌ترین دورهء «معجزه» برزیل، میزان مرگ و میر کودکان در حومه‌های ثروتمندان شهر کشور افزایش یافت.

‎رونق اقتصادی ناگهانی که صنعت نفت در اکوادور پدید آورد به جای مدرسه و بیمارستان، تلویزیون رنگی به مردم ارزانی داشت. شهرها تا مرز انفجار از جمعیت انباشته می‌شوند. در سال ۱۹۵۰، در آمریکای لاتین شش شهر دارای جمعیتی بیش از بیک میلیون نفر بود. در سال ۱۹۸۰، تعداد آن‌ها به ۲۵ خواهد رسید [۲۰]. گروه‌های عظیم کارگران، رانده شده از روستاها‌، در حاشیهء مراکز بزرگ شهری، در همان سرنوشتی سهیم می‌شوند که نظام حاگم به «تفاله‌» های جوان شهر‌نشین اختصاص داده است. در آمریکای لاتیت‌ِ فرومایگان،، شکل‌های هنرمندانهء زنده ماندن ای‌«لاشخور»ها کامل شده است. « نظام تولید، طی مدتی مدید نشان داده است که برای جذب نیروی فزاینده‌ء کار در منطقه، به ویژه در مجتمع‌های بزرگ کارگری شهرها به طرزی مشهود از این که اشتغال مولد ایجاد کند ناتوان است‌...»[۲۱]

‎یکی از بررسی‌های سازمان بین‌المللی کار چندی پیش نشان می‌داد که در آمریکای لاتین بیش از ۱۱۰ میلیون نفر در شرایط « فقر شدید» زندگی می‌کنتند. از این تعداد ۷۰ میلیون نفر را می‌توان بینوا نامید [۲۲]. خورد و خوراک چند درصد جمعیت از جد لزوم پائین‌تر است؟ به زبان خبرگان ۴۲ درصد جمعیت برزیل، ۴۳ درصد مردم کولومبیا، ۴۹ درصد مردم هندوراس،* ۳۱ درصد مردم مکزیک، ۴۵ دردصد مردم پرو، ۲۹ درصد مردم شیلی، ۳۵ درصد مردم اکوادور‌ «درآمدی کمتر از هزینهء حداقل تغذیهء متعادل » دارند[۲۳].


۱۷

‎در سرزمین‌های ما، صنعت ترس و وحشت، مانند هر صنعت دیگر بهای گرانی به دانش فنی بیگانه می‌پردازد. تکنولوژی زور و فشار آمریکای شمالی که در چهار گوشهء کرهء زمین مورد آزمایش قرار گرفته، در مقیاسی وسیع خریداری و به کار بسته شده است. اما خلاف عدل و انصاف خواهد بود اگر در این زمینه استعدادهای خلاقه‌ئی را که در میان طبقات حاکم آمریکای لاتین وجود دارد را باز نشناسیم.

‎بورژوازی‌های ما، بدون وابستگی اقتصادی‌، توان توسعه نداشتند و کوشش آن‌ها برای ایجاد صنعتی ملی حالت پریدن مرغ خانگی را پیدا کرد: پروازی کم اوج و کوتاه. در جریان فرایند تاریخی ما، خداوندان قدرت نیز در فقدان تحلیل سیاسی و سترون بودن فرهنگی خود شواهد کافی ارائه کرده‌اند. اما در عوض، استقرار دستگاه عظیم ترس را ترتیب داده در فن نابود سازی انسان‌ها و اندیشه‌ها ابداعاتی هم داشته‌اند. تجربهء تازهء کشورهای منطقهء ریو ده لاپلاتا Rio de la Plata چمصب بزرگی که بین دو کشور اوروگوئه و آرژانتین قرار گرفته است در این زمینه بسیار روشنگر است.

‎افسران آرژانتینی، هنگامی که قدرت را به‌دست گرفتند هشدار دادند که: «وظیفهء گندزدائی ما، مدتی به درازا خواهد کشید!» - طبقات حاکم در اوروگوئه و آرژانتین پی در پی از نیروهای مسلح خواسته‌اند نیروهای خواستار دگرگونی را در هم شکنند و ریشه‌شان را براندازند، نظام امتیازات ویژهء داخلی را استوار کنند و شرایط اقتصادی و سیاسی‌ئی به وجود آورند که جلب کنندهء سرمایه‌های خارجی باشد: پاک‌سازی سرزمین، نظم در کشور، و نیروی کار ارزان و فرمانبر و مردم کشور بلافاصله مبدل به دشمن داخلی شدند. هرگونه نشانهء زندگی، اعتراض، یا تردید ساده، از دیدگاه اصول‌ِ نظامی‌ِ امنیت‌ِ ملی تهدیدی خطرناک به شمار می‌آید.

‎بدین‌ سان ، مکانیسم‌های پیچیده‌ئی برای پیشگیری و مجازات تهیه و تنظیم شده است. در زیر این ظواهر منطقی ژرف نهفته است: برای آن که بتوان با کارآمدی عمل کرد، زور و فشار باید مطلق باشد. جز نفس کشیدن، هر فعالیت دیگر انسانی جنایتی به شمار می‌آید. در اوروگوئه، شکنجه به مثابهء اصلی در امر بازجوئی به کار برده می‌شود: هر کسی ممکن است قربانی آن شود، نه فقط کسانی که مظنون یا مرتکب اقدامات مخالفت آمیزند و بدین طریق هراس از شکنجه، همچون گازی فلج کننده که به خانه‌ئی راه می‌یابد و در روح هر شهروندی ریشه می‌ند، در میان همهء شهروندان پراکنده می‌شود.

‎شکار انسان در شیلی ۳۰ هزار کشته بر جای گذاشته است، اما در آرژانتین کسی را تیرباران نمی‌کنند: بل‌که اشخاص مورد‌نظر را به سادگی می‌ربایند. قربانیان ناپدید می‌شوند. سپاهیان ناپیدای شب، وظیفه را انجام می‌دهند. دیگر نه جسدی در میان است نه این که کسی گناهکار و مسئول شناخته می‌شود. بدین سان، کشتار- که همیشه غیر رسمی است، و نه رسمی - بدون این که کم ترین مجازاتی در کار باشد انجام می‌گیرد، و بدین طریق نگرانی جمعی بازتابی شدیدتر پیدا می‌کند. کسی حساب پس نمی‌دهد، کسی توضیح نمی‌دهد. هر جنایتی تردیدی‌ است دردناک برای کسانی که به قربانی نزدیکند، و نیز هشداری است برای دیگران. تروریسم دولتی‌، مردم کشور را از طریق ترس فلح می‌کند.

‎در اوروگوئه برای پیدا کردن کار یا از دست ندادن آن، لازم که انسان مورد التفات مقامات نظامی باشد. در کشوری که پیدا کردن کار در خارج از مراکز پلیس و سربازخانه‌ها بسیار دشوار است. این ضرورت، تنها باعث آن نشده است از ۳۰۰ هزار شهروندانی که دست چپی شناخته شده‌اند تعداد زیادی از کشور خارج شوند، بل این فایده را هم داشته است که ماندگارها را به شدت مورد تهدید قرار دهد. برای روزنامه‌های مونته‌ویده‌ئو چاپ توبه‌نامه‌ها و آگهی‌های شهروندانی که از راه احتیاط بر سینهء خویش می‌کوبند که‌ «من نیستم‌، هیچ وقت نبوده‌ام‌، و هرگز هم نخواهم بود‌» امری بسیار عادی شده است. ‎در آرژانتین دیگرلازم نیست کتابی را با صدور اخطاریه‌ئی ویژه ممنوع اعلام کنند. قانون جزای جدید‌، نویسنده‌ و ناشر هر کتابی را که «مخرب» شناخته مانند گذشته مجازات می‌کند. ولی فراتر از این‌، صاحب چاپخانه را هم به مجازات می‌رساند تا کسی جرات نکند متنی را که تنها احتمال می‌رود مورد سوءظن باشد چاپ کند؛ و در صورتی که این هم کافی به نظر نیاید خواننده را نیز مجازات می کند تا کسی جرات خواندان آن را هم به خود ندهد چه رسد به این که از آن برای خودش اساس عقیده‌ئی هم بتراشد! بدین سان با مصرف کننده‌ء کتاب همان رفتاری می‌شود که برای مصرف کننده‌ء داروهای مخدر پیش‌بینی کرده است [۲۴]. در این طرح جامعهء کرولال، هر شهروندی باید « مفتش عقیده‌ء» خود شود.

‎در اوروگوئه، لو ندادن همسایه جرم به شمار می‌آید. دانشجویان هنگام ورود به دانشگاه سوگند‌نامه‌ئی امضا می‌کنند که هر که را در محوطهء دانشگاه دست به «هر گونه فعالیتی نامرتبط با درس خواندن‌» بزند معرفی خواهندکرد. بدین سان دانشجو خود را در هر ماجرائی که تاحتمالا در حضور وی اتفاق افتد مسوول می‌کند. در این طرح جامعهء کسانی که خوابیده راه می‌روند، هر شهروندی باید پلیس خود و دیگران باشد. به هر حال، این نظام به راستی غیرقابل اعتماد است. در اوروگوئه تعداد افراد پلیس و سربازان به صد هزار نفر می‌رسد، ولی تعداد خبرچین‌ها نیز صدهزار نفر است. جاسوسان در خیابان‌ها، کافه ها و اتوبوس‌ها، در کارخانه‌ها و دبیرستان‌ها، در ادارات و در ادانشگاه به کار مشغولند. هر کس به صدای بلند زبان به شکایت بگشاید که زندگی سخت و گران است بی‌گمان گذارش به زندان خواهد افتاد زیرا « جرمی بر ضد روحیه‌ء نیروهای مسلح‌» مرتکب شده است که سزای آن سه تا شش سال زندان است.


۱۸

‎در رفراندوم ماه ژانویه ۱۹۷۸، رای آری برای دیکتاتوری پینوشه را با علامت صلیبی زیر پرچم شیلی مشخص کرده بودند، و رای نه را زیر مستطیلی سیاه.

‎نظام حاکم می‌خواهد با کشور یکی پنداشته شود. نظام حاکم، خودِ کشور است. این‌، محتوای تبلیغات رسمی است که مردم شب و روز با آن بمباران می‌شوند. دشمن‌ِ نظام‌ِ حاکم، خاٍن وبه سرزمین‌ِ اجدادی به حساب می‌آید. گواه‌ِ حدودِ خشم و نفرت مردم از بی‌عدالتی و آرزوی تغییر و دگرگونی‌، فرار از کشور است. در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین کسانی که به آن سوی مرزها تبعید نشده‌اند از تبعید در داخل سرزمین خود رنج می‌برند.

‎اما در همان هنگامی که پینوشه پیروزی خود را جشن گرفته بود، رژیم دیکتاتوری او اعتصاباتی را که علی‌رغم حکومت ترس و وحشت در سراسر شیلی برپا می‌شد «غیبتِ دست جمعی‌ِ کارگران‌» نام گذاشته بود. اکثریت کسانی که در آرژانتین ربوده یا ناپدید شده‌اند کارگرانی هستند که به فعالیت‌های اتحاديهء کارگری پرداخته بودند. در تخیلات پایان‌ناپدیر مردم‌، پیوسته شکل‌های جدیدی از مبارزه بارور می‌شود: کم‌کاری و عدم همکاری و همبستگی‌، راه‌های تازه‌ئی برای رهائی از ترس کشف می‌کند. بسیاری از اعتصابات همکانی آژانتین‌، در سال ۱۹۷۷ روی داد که خطر از دست دادن زندگی از خطر از دست دادن کار و شغل کم‌تر نبود. قدرت واکنش نشان دادن طبقه‌ء کارگرِ سازمان یافته و دارای سنت طولانی مبارزه را نمی‌توان با یک نوشته از میان برد. در ماه مه همان سال‌، هنگامی که دیکتاتوری اوروگوئه ترازنامهء برنامه‌های شست و شوی مغزی و اخته سازی دست جمعی خود را تنظیم می‌کرد مجبور شد اعتراف کند که « هنوز سی و هفت درصد شهروندان کشور به سیاست علاقه‌مند هستند.»[۲۵]

‎ما در این سرزمین ها با کودکی‌ِ وحشیانهء سرمایه‌داری روبه‌رو نیستیم‌، بلکه فرتوتی‌ِ خونبار آن را مشاهده می‌کنیم. کم توسعگی مرحله‌ئی از توسعه نیست‌، بلکه منتجهء آن است. کم توسعگی آمریکای لاتین ناشی از توسعهء بیگانگان است و هنوز هم به آن سوخت می رساند. نظام حاکم که به علت نقش بندگی‌ِ بین‌المللی خود ناتوان و از لحظهء تولد در حال احتضار است پایش در گل است. خود را به طور مسلم سرنوشت کشور می‌پندارد و می‌خواهد که ابدمدت انگاشته شود. هرگونه خاطره‌ئی خرابکار است، زیرا که متفاوت است‌؛ هم‌چنین هر طرح ناظر به آینده‌ئی این اژدهای خواب آلود را وادار می‌کند که بدون نمک غذا بخورد: نمک خطرناک است، ممکن است بیدارش کند. نمونهء بارز نظام حاکم را که در جامعهء ساکن‌ِ مورچگان می‌توان دید. به همچنین دلیل هر قدر هم که دگرگونی پیدا کند با تاریخ بشری سازگار نیست، چرا که در تاریخ بشری، هر اقدام ویرانگرانه‌ئی دیر یا زود با اقدامی خلاق پاسخ خواهد گرفت.


‎بارسلون - آوریل ۱۹۷۸


ترجمهء رامین شهروند


یادداشت‌ها

۱. ^ 

۲. ^  ۳. ^  ۴. ^  ۵. ^  ۶. ^ 

15. ^ . United Nations, ECLA, op. cit., note 19
16. ^ . UNCTAD, "The Marketing and Distribution System for Bananas", December 1974.