مهره‌ئی بر صفحهٔ شطرنج: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز
سطر ۱۴: سطر ۱۴:
  
 
[[رده:کتاب جمعه ۳۶]]
 
[[رده:کتاب جمعه ۳۶]]
{{در حال ویرایش}}
+
{{ناقص}}
  
 
=مهره‌ئی بر صفحه شطرنج=
 
=مهره‌ئی بر صفحه شطرنج=
سطر ۳۰: سطر ۳۰:
 
نیکخواه در مراحل تحقیق هم برای دریافت چنان نتیجه‌ئی زمینه‌سازی کرده بود و اینک این جوان در نیمه راه ده سال زندانش به زانو در آمده و ندامت‌نامه داده بود.
 
نیکخواه در مراحل تحقیق هم برای دریافت چنان نتیجه‌ئی زمینه‌سازی کرده بود و اینک این جوان در نیمه راه ده سال زندانش به زانو در آمده و ندامت‌نامه داده بود.
  
من در این نظر که نیکخواه در سطور آخر ندامت‌نامه‌اش نوشته با او هم عقیده‌ام که «پرده اوهام را دریدن بهتر از آن است که تجارب تلخ روزگار، که بسیاری از جوانان پر های‌وهوی را تاب تحمل آن نیست.
+
من در این نظر که نیکخواه در سطور آخر ندامت‌نامه‌اش نوشته با او هم عقیده‌ام که «پرده اوهام را دریدن بهتر از آن است که تجارب تلخ روزگار، که بسیاری از جوانان پر های‌وهوی را تاب تحمل آن نیست. آدمی را به زانو در آورده و به چنان ورطه تباهی سقوط دهد که بسیاری از پیشینیان را» بله، اگر جناب نیکخواه که پس از متلاشی شدن شبکه‌های سازمان جوانان مدام که در ایران بوده جرات دست یازیدن به سیاه و سفید را نداشت در محیط امن و امان بریتانیای کبیر بر منابر کنفرانس‌های پر های‌وهوی جا می‌گرفت و بعد هم بی‌دردسر در دانشکده پلی‌تکنیک تهران صاحب یک نیمچه کرسی نمی‌شد. امروز چنین فضاحتی به بار نمی‌آورد.
 +
 
 +
اگر نیکخواه از کشورش، ملتش و دستگاه حاکمه جابرش برداشتی راستین می‌داشت و پرده اوهام فرنگ از جلوی چشمش دریده می‌شد، و یا درانده می‌شد، امروز همچون پیشینیانِ سرشناس چون بهرامی و شرمینی و یزدی و آن خیلِ دریوزگان از پای در نمی‌آمد و به این ورطه تباهی سوق داده نمی‌شد.
 +
 
 +
قصد لجن‌مال کردن نیکخواه در میان نیست ور نه می‌شد برای تحلیل گذشته و حال او لحن دیگری را برگزید. نیکخواه دیگر مرده است و نبش قبر کردن و به مرده چوب زدن شایسته نیست. می‌خواهیم بدانیم که چگونه نیکخواه‌ها به این ورطه کشیده می‌شوند و پرویز نیکخواه از صدور چنین ندامت‌نامه بلندبالایی چه هدفی داشته است.

نسخهٔ ‏۲۳ آوریل ۲۰۱۱، ساعت ۱۰:۰۲

کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۴۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۴۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۵۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۵۷

مهره‌ئی بر صفحه شطرنج

این مقاله مستقلی است از فدائی خلق - شهید بیژن جزئی - که به زودی در مجموعه مقالات وی چاپ و منتشر می‌شود.

انتشار این مقاله مستقیما از روی دستنویس آن که با تمهیداتی از داخل زندان به خارج فرستاده شده بود. عنوان مقاله از ما است.

مانده‌ام معطل که نامه پرویز نیکخواه را به جد بگیرم یا آن را تنفرنامه‌ئی همچون تنفرمایه‌های مبتذل دیگر تلقی کنم. صفت مبتذل نه بر محتوی و مضمونِ این تنفرنامه‌ها و ندامت‌نامه‌ها اطلاق می‌شود بلکه نامه‌ها ماهیتا مبتذل است زیرا هدفی جز باز یافتنِ آزادیِ فردیِ زندانی و رهائی از مشقت زندان ندارد. ناگزیرم که اول نامه دادخواه را همچون ندامت‌نامه‌یی مطول بررسی کنم زیرا به صواب نزدیک‌تر است در این صورت حکایت نیکخواه حکایت آن بدبختی است که نیمی از پیازها را خورد و نیمی را از تازیانه‌ها را نوش جان کرد و سرانجام یکصد دینار طلا را تمام و کمال داد و جانش را وارهاند. آیا نیکخواه نمی‌دانسته عواقب سینه سپر کردن در مقابل دستگاه چیست؟ آیا نمی‌دانسته زندان چگونه جائی است و چه مصائل و محرومیت‌هایی را در چهار دیواری آن می‌باید تحمل کرد؟ اگر همه این مسائل را می‌دانسته پس خودش را خوب نمی‌شناخته. اگر می‌دانسته که یک من دوغ چقدر کره می‌دهد پس نمی‌دانسته خودش چند مرده حلاج است.

نیکخواه در دادگاه پر مدعا و زبان‌دراز باقی ماند. انقلابی‌نمائی و عوامفریبی کرد و در عین حال با زرنگی بی‌نظیری که شایسته جوانی درس‌خوانده بود فرصت‌هائی را که دستگاه برای کوبیدن این و آن در اختیارش گذاشت مغتنم شمرد. و نتیجه هم چندان بد از آب در نیامد. نیکخواه به ده سال زندان محکوم شد حال آن که دیگران تا پای چوبه دار رفتند.

نیکخواه در مراحل تحقیق هم برای دریافت چنان نتیجه‌ئی زمینه‌سازی کرده بود و اینک این جوان در نیمه راه ده سال زندانش به زانو در آمده و ندامت‌نامه داده بود.

من در این نظر که نیکخواه در سطور آخر ندامت‌نامه‌اش نوشته با او هم عقیده‌ام که «پرده اوهام را دریدن بهتر از آن است که تجارب تلخ روزگار، که بسیاری از جوانان پر های‌وهوی را تاب تحمل آن نیست. آدمی را به زانو در آورده و به چنان ورطه تباهی سقوط دهد که بسیاری از پیشینیان را» بله، اگر جناب نیکخواه که پس از متلاشی شدن شبکه‌های سازمان جوانان مدام که در ایران بوده جرات دست یازیدن به سیاه و سفید را نداشت در محیط امن و امان بریتانیای کبیر بر منابر کنفرانس‌های پر های‌وهوی جا می‌گرفت و بعد هم بی‌دردسر در دانشکده پلی‌تکنیک تهران صاحب یک نیمچه کرسی نمی‌شد. امروز چنین فضاحتی به بار نمی‌آورد.

اگر نیکخواه از کشورش، ملتش و دستگاه حاکمه جابرش برداشتی راستین می‌داشت و پرده اوهام فرنگ از جلوی چشمش دریده می‌شد، و یا درانده می‌شد، امروز همچون پیشینیانِ سرشناس چون بهرامی و شرمینی و یزدی و آن خیلِ دریوزگان از پای در نمی‌آمد و به این ورطه تباهی سوق داده نمی‌شد.

قصد لجن‌مال کردن نیکخواه در میان نیست ور نه می‌شد برای تحلیل گذشته و حال او لحن دیگری را برگزید. نیکخواه دیگر مرده است و نبش قبر کردن و به مرده چوب زدن شایسته نیست. می‌خواهیم بدانیم که چگونه نیکخواه‌ها به این ورطه کشیده می‌شوند و پرویز نیکخواه از صدور چنین ندامت‌نامه بلندبالایی چه هدفی داشته است.