گزارشی ویژه به‌یک دوست

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۳ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۹:۰۹ توسط Robofa (بحث | مشارکت‌ها) (ربات: افزودن رده:کتاب جمعه)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۶ صفحه ۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۶ صفحه ۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۶ صفحه ۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۶ صفحه ۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۶ صفحه ۱۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۶ صفحه ۱۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۶ صفحه ۱۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۶ صفحه ۱۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۶ صفحه ۱۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۶ صفحه ۱۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۶ صفحه ۱۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۶ صفحه ۱۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۶ صفحه ۱۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۶ صفحه ۱۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۶ صفحه ۲۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۶ صفحه ۲۰


اسماعیل خوئی:


در آستانهٔ برگزاری جلسهٔ فوق‌العادهٔ مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران


از من می‌پرسی، با مایه‌ئی آشکار از رنجش و پرخاش در پرسشت، که:

- «خووووب!»

و من می‌مانم حیران و پرسان که:

- «خوب!»

می‌فرمائی:

- «آقای یکی از اعضای محترم هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران!»

موش می‌شوم و گوش می‌شوم، که:

- «بله، قربان؟»

گربهٔ ناقلائی که تو باشی دنبالهٔ کار را خوب می‌دانی:

- «پنج تن از نوبالان امسالی – هاه هاه – می‌خواهند به‌پنج تن از تیزپروازانِ پیرارین راه و رسمِ پریدن بیاموزند؟!»

و من می‌مانم، حیران و پرسان، که با تو دیگر چه می‌توانم گفت. تو که، نازنین، بهتر از من می‌بایست بدانی. تو که، می‌دانم، بهتر از من می‌دانی.

- «نه، دوست من، چنین نیست. تو خود بهتر از من می‌دانی که چنین نیست»

- «یعنی؟»

خود را به‌‌کوچهٔ علی چپ زده‌ئی، می‌دانم. و باشد. خود دانی. داستان «نوبالان» و «تیزپروازان» امّا به‌هیچ روی چنان نیست که تو می‌گوئی یا می‌پنداری.

بگذریم از این حقیقت که در میان پنج تنی که تو «نوبالان امسالی»شان می‌خوانی و می‌دانی بلند پروازانی همچون احمد شاملو و غلامحسین ساعدی را داریم که ایّ، چندان هم «امسالی» نیستند. هستند؟ و بگذریم از این حقیقت، از سوی دیگر، که در میان پنج تنی که در این ماجرا رویاروی ما ایستاده‌اند نیز «ماکیان کردارانی» را داریم که تو خود نیز ایشان را نمی‌توانی از «تیزپروازانِ پیرارین» بشماری. می‌توانی؟

بگذار امّا در میان این دعوا هیچ نرخی تعیین نکنیم. حقیقت این است که بر ما اعضای هیأت دبیران کنونی کانون از روز نیز روشن‌تر شده است که آقایان «پنج تنِ قال و اَدا»- نام و مقام ادبی و هنریِ تک تک و همه‌شان به‌جای خود امّا، تک تک و همه‌شان به‌آرمان‌ها و اصول بیان شده در مرامنامهٔ کانون نویسندگان ایران پشت کرده‌اند.

- چرا؟

- چرا چی؟ چرا ایشان بر آرمان‌ها و اصول بیان شده در مرامنامه کانون نویسندگان ایران پشت کرده‌اند؟

- نه! البته که نه! می‌پرسم: چرا شما «پنج تن اهل ماجرا»...

- بله؟

- بع له! شیرین زبانی کارِ دشواری نیست.

- اوهوم. می‌فرمودید.

- اوهوم. می‌فرمودم: چرا شما، اعضاء هیأت دبیران کنونی کانون، برآن شده‌اید که ایشان، یعنی گروه پنج نفری، به‌آرمان‌ها و اصول بیان شده در مرامنامهٔ کانون پشت کرده‌اند؟

- «خبرنامهٔ شمارهٔ ۳ کانون» همین فردا منتشر خواهد شد. از این گذشته، هیأت دبیران «گزارشی» برای جلسهٔ فوق‌العادهٔ مجمع عمومی کانون آماده کرده است. «خبرنامه» که بخوانی و «گزارش» را که بشنوی آنچه را که می‌باید در این زمینه بدانی خواهی دانست.

- «خبرنامه» را خواهم خواند و «گزارش» را خواهم شنید. امّا تو آیا به‌راستی می‌خواهی، و می‌توانی، به‌همین آسانی از زیرِ بارِ گفت و گو کردن با من در این زمینه شانه خالی کنی؟

- گفتنی‌ها همان‌هاست که در «خبرنامه» خواهی خواند و در «گزارش» خواهی شنید.

- هی، ببینم: نکند می‌خواهی بگوئی شما اعضای هیأت دبیران کنونی کانون چنان به‌یکدیگر نزدیکید و چندان با یکدیگر هماندیشه و همسخن در پرداختن به‌کارهای کانون، که از هیچکدامتان نمی‌توان به‌امید دست یافتن به‌برداشتی ویژه پرسشی «خصوصی» کرد؟

- آری و نه! اعضای هیأت دبیران کنونیِ کانون در نگاهبانی از هویتِ آزاد و آزادهٔ کانون همدل و همرایند. هر یک از ایشان، با این همه، مردی‌ست، فردی‌ست، برای خود: با همه ویژگی‌هائی که برخوردار بودن از آن‌ها مرد را فرد می‌کند یا فرد را مرد. نه قربان من از همه چیز می‌توانم برداشت‌های ویژهٔ خود را- نیز؟ نیز- داشته باشم. و دارم.

- ‌از آنچه در کانون می‌گذرد نیز؟

- از آنچه در کانون می‌گذرد نیز، البته.

- خووووب؟

- خوب؟

- تو شخصاً ماجرای گروه پنج نفری را چه گونه می‌یابی؟ چگونه در می‌یابی؟

- جانم بگوید برای دوست خوب خودم که...

- بی‌مقدمه چینی لطفاً!

- اتفاقاً با اجازهٔ سرکار نخست باید مقدمه‌ئی بچینم.

- بچین ببینم!

- جدّی می‌گویم.

- پس من هم دیگر شوخی نمی‌کنم.

***

کانون نویسندگان ایران، این (بزرگ‌ترین؟) همایشگاهِ آفرینندگیِ اندیشگی و هنریِ ایران، پیش از قیام انقلابیِ مردم این مرز و بوم، کار و کارکردِ روشن و برجسته‌ئی داشت: همگان می‌دانستند که کانون نویسندگان ایران همانا سنگری‌ست برای پاسداری و پشتیبانی از آزادیِ بیان و نشر در سراسر این سرزمین. و همگان می‌دانستند که در پاسداری و پشتیبانی از آزادی بیان و نشر، کانونِ نویسندگانِ ایران، در گفتار و در کردار، به‌ناچار در برابر همهٔ باله‌های فرمانروائیِ وابسته و واپسگرایِ آن زمان، یعنی در برابر همهٔ بازوهای دستگاه امریکازده و خودکامهٔ آریامهری، می‌بایست بایستد. و همگان می‌دانستند که کانونِ نویسندگان ایران در پاسداری و پشتیبانی از آزادیِ بیان و نشر، در گفتار و کردار، در برابر همهٔ باله‌ها و بازوهای دستگاه امریکازده و خودکامهٔ آریامهری، ایستاده است – یا ایستاده بود.

- فرق نمی‌کند.

-‌ باری، پروندهٔ فعالیت‌های آزادیخواهانهٔ کانون، در دورهٔ پیش از انقلاب، به‌راستی درخشان است. به‌تصدیق دشمن و دوست، کانون در دورهٔ پیش از انقلاب خوب کار می‌کرد. پیش آمد، البته، که کانون چند سالی در برابر فشارِ دستگاه کشتار و شکنجه و زنجیر و تحقیر، به‌ناگزیر خاموشی گزیند. خاموشیِ کانون را امّا هیچکس هرگز نشانه‌ئی از «پذیرش» نمی‌دانست.

برای کسانی که کانون نویسندگان ایران را از نزدیک و به‌راستی می‌شناسند آشکار است که این کانون در ماهیت تاریخی و درخواست‌ها و آرمان‌های مردمی خویش هنوز نیز همان است و همچنان است که بوده است. بر هیچکس پوشیده نیست، با این همه، که پس از قیام خونین و انقلابیِ مردم ما که نخستین برآیند شکوهمندِ آن همانا گریختن پسر رضا خان پالانی از ایران و فروریختن نظام ننگین ستمشاهی در این سرزمین بود؛ نهادها و نمودهای حاکم بر جامعهٔ ما، زیر و زبر نیز اگر نشد، باری جابه‌جائی‌های شگرفی یافت؛ و در نتیجه، ساخت و بافت «حاکمیت»، در ایران انقلابی، سخت پیچیده‌تر شد: با لایه‌ها و سوهای بسیار و ناهمساز. در گذشتهٔ آریامهری «نیک» و «بد» را در همان نخستین نگاه می‌توانستی از یکدیگر بازبشناسی: «نیک» آن بود که دستگاه ستمشاهی را «بد» بداند و «بد» آن بود که این دستگاه دوزخی را به‌گونه‌ئی مستقیم یا نامستقیم «نیک» بشمارد. هرآنچه و هرآنکه که با «دستگاه» می‌بود بی‌گمان دوست مردم نمی‌بود: و هر آن که و هرآنچه با مردم بود «دستگاه» را به‌ناگزیر دشمن می‌داشت. کارها آسان بود و جبهه‌ها مشخص. این سوئی بودی یا آن سوئی؟ در این سو «مردم» را داشتیم و تهیدستی و دربدری و زندان و رنج و شکنجه و مرگ را، و در آن سو «دستگاه» را داشتیم و توانگری و آرامش و خواب و خور و لمیدن و پوچی را؛ و

- «انتخاب کن، مرد!»

و انتخاب کردن، با این همه، دشوار نبود:

- «خوب، روشن است دیگر: من در این سویم، در سوی مردم».

و بر هیچکس پوشیده نیست که کانون نویسندگان ایران، هم از آغاز فعالیت فرهنگیِ خویش، همیشه در این سو بوده است، در سوی مردم.

پس از قیام برومند و پرشکوه مردم ایران در بهمن ماه سال گذشته، امّا، جامعهٔ انقلابی ما کم‌کم میدانی شد برای تاخت و تاز نیروهای ناهمساز و ناهمسوئی که هر یک در بافت و ساختِ حاکمیتِ آیندهٔ این مرز و بوم برای خود سهمی هرچه بیش‌تر می‌خواستند. کشاکش این نیروها، که هنوز نیز با یکدیگر درگیرند، طبیعی‌ست که روزبه‌روز از «گوناگونی» نیروها بیش‌تر بکاهد و، به‌ویژه آن‌هائی را که آمادگی بیش‌تری برای سازش کردن و سرسپردن دارند در بستری از همسازی و همسوئی یگانه کند. این روند امّا با همه آسانی و سادگی خود دشواری‌ها و پیچیدگی‌های بسیاری را نیز به‌همراه می‌آورد. نهادها و نمودهائی که جامعهٔ انقلابی ما را راه می‌برند، اکنون هم همرای و همسوی نیستند. برآیندِ قیام دشوار و خونبار مردم این سرزمین در برابر نظام خون‌آشام ستمشاهی، به‌هیچ روی موقعیتی نیست که آن را با چند یا چندین واژهٔ برگزیده از واژگان انقلاب بتوان به‌آسانی و به‌روشنی تصویر کرد. موقعیتی داریم اکنون در این مرز و بوم، که فراتر از خاستگاه و لایه‌های مردمیِ خویش بافت و ساختی چند رویه و چند سویه دارد. به‌دست دادن تحلیلی روشنگر از این «موقعیت» البته از گسترهٔ امکانات و اختیارات هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران فراتر است. چرا که دست یازیدن به‌چنین تحلیلی، بی‌گمان امکان پذیر نیست مگر با پذیرفتن پیشداوری‌های جهان نگرانهٔ ویژه‌ئی. بر عهدهٔ هیأت دبیران کانون است امّا، که در مقام خود، چون هیأت دبیران کانون، به‌هیچ پیشامدی اجتماعی و به‌هیچ مجموعه‌ئی از این گونه پیشامدها از دیدگاه و در چارچوب جهان نگریِ ویژه‌ئی ننگرند؛ و هیچ پیشامدی اجتماعی و هیچ مجموعه‌ئی از این گونه پیشامدها را به‌داوری نگیرند مگر از دیدگاه و در چارچوب اصول بیان شده در «موضع کانون».

- پرسشی برایم پیش آمده است.

- بپرس.

- تو می‌گوئی «موقعیت کنونی ما چند سویه وچند رویه است.» آیا این خود نوعی «داوریِ» جهان‌نگرانه دربارﻩٔ «موقعیتِ ما» نیست؟

- هست.

- امّا تو می‌گوئی هیأت دبیران کانون باید از این گونه «داوری»ها بپرهیزد.

- آقای باهوش! این گفتهٔ من است نه نظر رسمیِ هیأت دبیران کانون. مگر «برداشت‌های شخصیِ» مرا نمی‌خواستی؟

- چرا.

- خوب، پس اینگونه تناقص یابی‌ها را بگذار برای «اَبَر زیرکان».

- یعنی چه کسانی؟

- خواهم گفت و خواهی دانست. باری به‌کجا رسیده بودیم؟

- به‌دیدگاه یا چارچوبی که هیأت دبیران کانون از آن یا در آن می‌باید هر پیشامدی را به‌داوری بگیرد.

- آری. یعنی اصول بیان شده در «موضع کانون». و، باری، در گذشته آریامهری، کانون نویسندگان ایران با دستگاه دژ آئینی سر و کار داشت که هراس انگیز‌ترین نوع خفقان فرهنگی و اندیشگی را بر مردم ما تحمیل کرده بود، و کانون با همهٔ توش و توان خویش رویاروی آن دستگاهِ فرهنگ کُش و اندیشه سوز ایستاده بود. «شب‌های شعرِ» کانون در انستیتو گوته، بی‌گمان یکی از نخستین و بلندترین گام‌هائی بود که در راستای فراهم آوردن زمینه برای نابود شدن دستگاه ستمشاهی برداشته شد. هزاران تن از مردم ایران، و نه تنها تهران، در زیر باران پائیزی و در جوار خطرِ هر دمهٔ شبیخون زدنِ دژخیمان آریامهری، نه یک شب که ده شب با گوش سپردن به‌فریاد شاعران و نویسندگان خویش پُر شدند - پُر که بودند، باید گفت، پُرتر شدند - از آن نیروی درونی و خونی که بعدها می‌توانست و می‌بایست مشت‌ها را به‌خشم گره کند و دهان‌ها را به‌نعره بردارند که: «بگو مرگ بر شاه!».

اکنون خداوندگار تاریخ را سپاس که، دستگاه ستمشاهی به‌درک واصل شده است. مرگِ دستگاهِ ستمشاهی امّا آغاز کار است، پایان کار نیست. امروز ما با «موقعیتی» رویاروئیم، به‌ویژه با نظر داشتن به‌بافت و ساخت دستگاه حاکمیت نوبنیاد، که در آن پیشامدها بسیارند و بیشتر آن‌ها ناهمسوی و ناهمساز. در موقعیتی این‌چنین، چندسویگی و چند رویگی و چند لایگی از ویژگی‌های ناگزیر بسیاری از پیشامدهای این بُرش از تاریخ تکامل جامعهٔ ما شده است؛ و همین چگونگی‌ست که کار ارزیابی و سنجش پیشامدها را برای کانون نویسندگان ایران، در پیوند با آرمان‌ها و اصول مرامنامهٔ این کانون، سخت دشوارتر کرده است.

از یک سو آرمان‌ها و اصول مرامنامهٔ کانون نویسندگان ایران را داریم و از سوی دیگر انقلاب شکوهمند و جانانهٔ مردم این سرزمین را. و کانون نویسندگان ایران می‌باید که هم به‌آرمان‌ها و اصول مرامنامهٔ خویش بیندیشد و هم پیوسته در راستای انقلاب ایران فعالیت کند. کانون می‌باید هم به‌خود وفادار باشد و هم به‌مردم. کانون می‌باید هم آزادیخواه باشد هم انقلابی: هم«آزادی» را بخواهد هم «انقلاب» را. و خوب، دشواریِ کار در کجاست؟ مگر کانون نمی‌تواند «آزادی» و «انقلاب» را با هم بخواهد؟ مگر- شگفتا!- میان «آزادی» و «انقلاب» تضادی در کار است؟

نه که نیست البته که نیست.

دشمنان «آزادی» امّا، چنین وانمود می‌کنند که: آری، هست.

دشمنان «انقلاب» امّا، چنین وانمود می‌کنند که: آری، هست.

دشمنان کانون نویسندگان ایران باری، چنین وانمود می‌کنند که: آری، هست.

امّا نیست. البته که نیست.

«آزادی» همانا نخستین و برترین خواست انقلاب ایران [بوده] است. کرترینِ کوردلان نیز بی‌گمان بارها و بسیارها بار در موجاموجِ توده‌های خیابان نورد، بر تارک بسیارها شعار دل‌انگیز دیگر، واژه‌های شکوهمند «آزادی» و «استقلال» را شنیده‌اند - باید شنیده باشند. و همین جا و هم اکنون بگذار بگویم و بگذرم که آزادی، هم یک «آرمان انسانی» است و هم یک «واقعیت تاریخی». آزادی، چون یک «آرمان انسانی»، مفهومی «مطلق» است: یعنی بی«چون و چرا»ست، یعنی بی «اگر» و «مگر» است. آزادی، چون یک «واقعیت تاریخی»، امّا، دست‌آوردی «نسبی»ست: یعنی در هر برش از تاریخ تکامل هر جامعه زمینه‌ئی از «شرایط زمانی-مکانی» آن را از همه سو مرزبندی می‌کند. آزادی، به‌بیانی دیگر، هم یک «خواستهٔ انسانی»ست و هم یک «داشتهٔ انسانی». آزادی، چون یک خواستهٔ انسانی، آرمانی مطلق است. آزادی، چون یک داشتهٔ انسانی، امّا، همیشه و همه جا، یعنی در هر زمان – مکان اجتماعی، واقعیتی نسبی‌ست. نکته این است باری، که آزادی را همیشه می‌توان «بیش‌تر» خواست و «بیش‌تر» داشت. و تنها با بیش‌تر خواستنِ آزادی‌ست که بیش‌تر داشتنِ آزادی امکان‌پذیر است. بیش‌تر خواستنِ آزادی یعنی بس نکردن خرسند نبودن به‌دستاوردهای و به‌داشته‌هایِ خویش از آزادی. بدینسان، بیش‌تر خواستنِ آزادی، در روندِ فزایندهٔ آن، یعنیهرچه بیش‌تر خواستنِ آزادی. و هر چه بیش‌تر خواستنِ آزادی، در چشم‌اندازی از آیندهٔ آرمانی، یعنی خواستن آزادی و در بی‌مرزیِ مطلقِ آن.

آزادی چیست؟

آزادی همانا توانائی برگزیدن است به‌دلخواه. «این کنم یا آن کنم؟» باید بتوانی چنان کنی که می‌خواهی، که دلخواه توست.

در جامعه امّا، آزادی برای من یعنی آزادی برای تو. آزادی من یعنی آزادی تو. آزادی خود را خواستن، در جامعه بیش و پیش از هر چیز دیگر، همانا آزادی دیگران را خواستن است.

و «استقلال» نیز بی‌گمان از جنسِ آزادی‌ست. استقلال، برای مردم هر سرزمین، یعنی آزادی ایشان از دست یازی‌ها و دست درازی‌های بیرونیان یا بیگانگان در کار و بارِ آنان.

بازگردیم به‌پیوند درونی آزادی با انقلاب ایران. با نظر داشتن به‌این حقیقت که «استقلال» همانا شکلی ویژه از «آزادی»ست. می‌توان گفت و پذیرفت که نخستین و برترین آرمانِ انقلاب ایران همانا «آزادی» [بوده] است.

و اگر چنین باشد، و از آنجا که چنین است، تنها کسانی می‌توانند میان مفهوم «آزادی» و معنای «انقلابِ ایران» تضادی ببینند یا بیابند که یا «آزادی» را نمی‌شناسند یا «انقلاب ایران» را. یا، در حقیقت هیچکدام را. از این نیز می‌توان فراتر رفت. با نظر داشتن به‌گفتار و کردار برخی «اَبـَر انقلابی انقلابیانِ» این روزگار، از این نیز می‌توان فراتر رفت. می‌توان گفت: تنها کسانی میان مفهوم «آزادی» و معنای «انقلاب ایران» تضادی می‌بینند یا می‌یابند که یا دشمن «آزادی»اند یا دشمن «انقلاب ایران». یا، با احتمال بیش‌تر، دشمنِ این هر دو.

پس نگران نباشیم.

این حقیقت که کانون نویسندگان ایران آرمان «آزادی» را در چشم‌انداز همهٔ فعالیت‌های خویش دارد، به‌هیچ روی این کانون را رویاروی انقلاب شکوهمند مردم ایران قرار نمی‌دهد. برعکس، کانون ما، به‌دلیل آزادیخواه بودن، همانا کانونی انقلابی است. کانونِ آزادیخواهِ ما کانونی انقلابی‌ست در همان معنا که انقلاب مردم ما انقلابی آزایخواه است.

***

- و امّا داستان گروه پنج نفری؟

- نه. هنوز نه.

- باز هم زمینه پردازی؟

- تنها چند جملهٔ دیگر. باشد؟

- باشد. تنها چند جملهٔ دیگر.

- تو خود خوب می‌دانی که کانون نویسندگان ایران نام و مقامی مردمی و، حتی، جهانی دارد. روشن است که کانون تنها تا هنگامی شایستهٔ نام و مقامی مردمی و جهانی خویش خواهد بود که به‌آرمان‌ها و اصول مرامنامهٔ خود پشت پا نزند. کانون در سراسرِ دورانِ فعالیت درخشانِ فرهنگی- اجتماعی خویش همواره با دشمنان آزادی در نبرد بوده است. و چنین بوده است نه تنها در هنگامه‌های رسای فریاد زدن، که به‌هنگام‌های ناگزیرِ دم فروبستن نیز: هرگاه، و هرچه‌ئی را، که می‌توانسته است بگوید بی‌پروا گفته است؛ و هرچه‌ئی را که نمی‌توانسته است بپذیرد، و هرگاه تنها می‌توانسته است؛ نپذیرد، در خاموشی، نپذیرفته است. کار ویژه و بنیادیِ کانون، البته و همانا، ایستادن در برابر دشمنان آزادی اندیشه و بیان و نشر است.

دشمنان آزادی اندیشه و بیان و نشر امّا، چون نیک بنگریم، دشمنانِ آزادی انسان به‌طور کلی نیز هستند. از این رو کانون نویسندگان ایران، تا هنگامی که باشد، به‌ناگزیر با دشمنان آزادی در نبرد خواهد بود. امّا، پیش از قیام انقلابی مردم ایران، انگار کانون آسان‌تر می‌توانست به‌کار خود بپردازد. دشمنان آزادی، همه بیرون از کانون بودند، و کانون در درون خویش از نوعی یکپارچگی برخوردار بود. درست است برخوردار بود. درست است: یاران، در دیگر زمینه‌ها نا‌همسخنی‌ها و ناهمرائی‌های خود را داشتند. طیف جهان نگرانهٔ کانون، بی‌گمان کم‌تر از امروز رنگارنگ نبود. و طبیعی و گزیرناپذیر بود و طبیعی و گزیر ناپذیر است که چنین باشد. در خواستن آزادی امّا، یاران همه همرای و همسخن بودند. آرمانِ «آزادی بیان و نشر» از کانون نویسندگان ایران کلیّتی یکپارچه، دهان یا دستی یگانه ساخته بود. همهٔ اعضاء کانون، و نه تنها برخی یا بسیاری از آنان، اصل «آزادی بیان و نشر برای همهٔ گروه‌های عقیدتی و قومی بدون هیچ حصر و استثناء» را باور می‌داشتند. و تو می‌باید خوب به‌یاد داشته باشی که آقای به‌آذین، خود یکی از نخستین کسانی بود که بر لزوم و اهمّیتِ افزون شدنِ عبارتِ «بی‌هیچ حصر و استثناء» به‌اصلِ «اصلِ آزادی بیان و نشر» تأکید می‌ورزیدند. پس از انقلاب امّا یعنی این روزها، بدبختانه کارِ کانون سخت دشوارتر شده است. دشمنان آزادی، ناگهان از درونِ کانون نیز سربرآورده‌اند.

- داری می‌رسی به‌داستان گروه پنج نفری؟

- دارم می‌رسم به‌واقعیت هراس‌انگیز و شگفت‌انگیز که دریافتن آن هنوز هم برای من آسان نیست. آنان که تا همین دیروز «آزادی» را یک «کلّ بخش ناپذیر» می‌دانستند، انگار همین دیشب خوابنما شده‌اند که آزادی را تنها باید برای خود و دوستان خویش خواست؛ و انگار همین دیشب سروش عالمِ غیب ناگهان در گوششان به‌زمزمه خوانده است که:

- «اعضاء کانون نویسندگان ایران، به‌جز همان چند تنی که خودتان می‌دانید، از دوستان شما نیستند، و کسانی که از دوستان شما نیستند - معلوم است دیگر- از دشمنان آزادی و از دشمنان انقلاب ایرانند».

باید چنین شده باشد. اگر چنین نشده پس چه شده است که بزرگوارانی که تا همین دیروز اعضاء کانون را «دوستان عزیز» خویش می‌دانستند، امروز در دشمنی با کانون به‌ترفندها و نیرنگ‌هائی دست می‌یازند که بی‌وجدان‌ترین شاگردانِ ماکیاول نیز از دست یازیدن به‌آن‌ها شرم خواهند داشت؟

امّا، بگذار از آغاز آغاز کنم:

هم از لحظه‌ئی که هیأت دبیران کنونی کانون کار خود را آغاز کرد آقایان به‌آذین، کسرائی، سایه، تنکابنی و برومند - یعنی گروه پنج نفری - آشکارا از همکاری کردن با کانون دریغ ورزیدند. هرگز پیش نیامده است که تنی از گروه پنج نفری، در هیچ زمینه‌ئی، هیأت دبیران کنونی کانون را نیکخواهانه و دلسوزانه یاری کرده باشد. برای نمونه، آقای به‌آذین. آقای به‌آذین البته گاهگاه به‌سراغ ما می‌آمد. کم‌تر پیش می‌آمد امّا که این بزرگوار «نامه‌ئی سرگشاده به‌هیأت دبیران» بر سر دست نداشته باشد که: «سخنم را می‌پذیرید یا این نامه را چاپ کنم؟»- و اگر دادگاه محترم انقلاب اسلامی باور نکند که «نام‌آورترین مترجم ایران» دروغ نیز می‌تواند بگوید، از هم اکنون می‌باید نگران سرنوشت اعضاء هیأت دبیران کنونی و بیش‌تر اعضاء کانون بود. چرا که مجموعهٔ نامه‌های ایشان و نوشته‌های ایشان دربارهٔ هیأت دبیران کنونی و بیش‌تر اعضاء کانون، به‌تنهائی، می‌تواند پرونده‌ئی محکوم کننده شمرده شود. «ضد انقلاب» شاخ و دم که ندارد. «ضد انقلاب» یعنی هر کسی که با آقای به‌آذین و همباوران ایشان همباور نباشد.

یا، باز هم برای نمونه، آقای سیاوش کسرائی. آقای کسرائی با آن که یکی از اعضاء علی‌البدل هیأت دبیران کنونی کانون است، به‌رغم خواهش‌های مکرر ما تا کنون حتی یک بار نیز در جلسه‌های هیأت دبیران شرکت نکرده است. برابر بگذار این رفتار را با رفتار آقای هوشنگ گلشیری، عضو علی‌البدل دیگر هیأت دبیران، که گرچه در اصفهان زندگانی می‌کند بسیار پیش می‌آید که در جلسه‌های ما حاضر شود.

امّا اگر آقایکسرائی تنها بلد است که «روابط عاطفی» خود را با ما قطع کند، دیگر افراد گروه پنج نفری هنر مردمی‌تری نیز دارند. اینان می‌توانند هر چند ماه یک بار در یکی از جلسه‌های هفتگی کانون حاضر شوند و در برابر نویسنده یا شاعر جوانی که تازه‌تر از ایشان می‌اندیشد، شکم خود - و نه سینهٔ خویش - را سپر کنند که: من چنین و چنان بوده‌ام و تو جوانی، یعنی که خفه!

با چنین زمینهٔ درخشانی از همکاری گروه پنج نفری با کانون، می‌رسیم به‌داستان «شب‌های کانون» داستان را بگذلر تنها بدین سان بازگو کنم که: کارها داشت به‌خوبی و خوشی پیش می‌رفت که، آن روز عصر، ناگهان آقای به‌آذین – سرکردهٔ گروه پنج نفری - از در درآمدند که: «شب‌های کانون نباید برگزار شود.»

می‌پرسیم: «چرا؟»

می‌فرمایند: «زیرا دولت امنیت این شب‌ها را تضمین نمی‌کند.»

می‌گوئیم: آقای به‌آذین! ما چند روز پیش برای چندمین بار اعلام کردیم که اگر دولت امنیت شب‌های کانون را رسمأ تضمین نکند این شب‌ها برگزار نخواهد شد. ما که داریم به‌راه خودمان می‌رویم، دیگر چرا هُل‌مان می‌دهید؟»

می‌فرمایند: «همین که گفتم. اعلام کنید که شب‌های کانون برگزار نخواهد شد. وگرنه من این نامه را در روزنامه‌ها چاپ خواهم کرد!»

و مثل همیشه نامه‌ئی در دست دارند که ما، اعضاء هیأت دبیران کنونی کانون، با دیدن آن به‌خود می‌گوئیم: اینک برگی دیگر که به‌پروندﻩٔ کانون افزوده می‌شود!

روز بعد، جلسهٔ عمومی هفتگی کانون را داریم. دوستان، آقای به‌آذین را به‌پرسش می‌گیرند که: «شب‌های کانون چرا نباید برگزار شود؟»

آقای به‌آذین دلایلی می‌آورند. گفت و گو داغ می‌شود. امّا سرانجام به‌جائی نمی‌رسد. نکته‌ئی هست با این همه، که می‌باید در اینجا یادآوری شود: آقای به‌آذین در پایان سخنان خود می‌فرمایند:

- «با این همه من در کنار شما خواهم بود. من سخنرانی خواهم کرد.»

و ما نوآموزان دبستان سیاست در یکدیگر می‌نگریم حیران، که این دیگر چه شگفت‌انگیز گونه‌ئی از «اَبَر زیرکی» است!

- اَبَرزیرکی؟

- آری. اَبَرزیرکی!

- یعنی؟

- یعنی، چنان که می‌گویند، هم خدا و هم خرما را خواستن. یا شاید چیزی بیش از این؛ چیزی زیرکانه‌تر از این. اَبَرزیرکی یعنی قمار را به‌گونه‌ئی ترتیب دادن که امکانِ باخت در آن نباشد. برای نمونه همین «شب‌های کانون» را در نظر آور. از یک سو می‌فرمائیم که «این شب‌ها را برگزار نکنید» و از سوی دیگر محبت می‌نمائیم که: «ما در کنار شما خواهیم بود». و، خوب، بیش‌تر از دو امکان در کار نیست: یا شما به‌هر دلیلی «شب‌های کانون» را برگزار نخواهید کرد، که در آن صورت روشن خواهد شد که حق با ما بوده است؛ یا نه، شما سرانجام خواهید توانست این شب‌ها را برگزار کنید که در آن صورت باز هم ما در کنار شما خواهیم بود. در هر دو صورت، ما برنده‌ایم. کار ما باخت ندارد. می‌بینید که؟

خاستگاه این خصلت بیمارگونه را در کجا باید جست؟ از کجاست و چراست که گروهی از سرسخت‌ترین پیشاهنگانِ دیروزین آزادی و انقلاب، امروز چونین و چندین فرصت‌طلبانه رفتار می‌کنند؟ بگذریم.

باری،

اخلال در فعالیت‌های کانون.

پرونده‌سازی بر ضد کانون.

کشاندن هیأت دبیران کانون به‌درگیر شدن با حزبی که هیأت دبیران کانون، به‌عنوان هیأت دبیران کانون، هیچگونه نظری نمی‌تواند دربارهٔ آن داشته باشد -

شاید بتوان از این همه نیز گذشت.

حقیقتی هست با این همه، که نمی‌توان و نمی‌باید آن را نابوده گرفت: و آن این است که گروه پنج نفری آشکارا به‌آرمان‌ها و اصول بیان شده در مرامنامهٔ کانون نویسندگان ایران پشت کرده‌اند. کانون نویسندگان ایران از «آزادی اندیشه و بیان و نشر بی‌هیچ حصر و استثناء» پشتیبانی می‌کند، آری. این اصل امّا، جز در نظر آنان که بدخواهانه و مزوّرانه بدان می‌نگرند، «دشمنان آزادی» را نیز در گسترهٔ شمول خویش نمی‌پذیرد. اگر قرار بود که پشتیبانان آزادی و مبارزان راه آزادی دشمنانِ آزادی را نیز در کار خود«آزاد» بدانند، در آن صورت «پشتیبانی» از آزادی و «مبارزه» در راه آزادی دیگر چه معنائی می‌توانست داشته باشد؟ «پشتیبانی از آزادی» دربرابر چه کسانی؟ مبارزه در راه آزادی بر ضد چه کسانی؟

چنین نیست، به‌هیچ روی چنین نیست پس، که آقایان - گروه پنج نفری - ادعا می‌کنند. سخن گفتن که «آزادی بیان و نشر بدون هیچ حصر و استثناء» به‌هیچ روی همردیف دانستن «دوست و دشمن» نیست.

گرفتاری در این است که آقایان تنها خود همباوران خویش را دوستداران آزادی و یاوران انقلاب می‌دانند. دیگران همه از دیدگاه ایشان دشمنان آزادی و دشمنان انقلابند.

امّا کانون نویسندگان ایران نه تنها حق دارد که با این گروه همرای و همسخن نباشد، بل وظیفهٔ کانون است که با تمام توش و توان فرهنگی - اجتماعی خویش در برابر این گونه گرایش‌های فرصت‌طلبانه و انحصارگرایانه و خودبینانه بایستد. از بیرون هیچ خطری کانون را تهدید نمی‌کند. تنها یک خطر هست، آن هم از درون، که کانون می‌باید در برابر آن هشیارانه رفتار کند. این خطر همانا خطرِ مسلط شدن گرایش‌های فرصت‌طلبانه و انحصارگرایانه و خودبینانه بر فضای درونی کانون است. حق نداریم بگذاریم و وظیفه داریم که نگذاریم چنین گرایش‌هائی با زیر پا نهادن آرمان‌ها و اصول بیان‌شده در مرامنامهٔ کانون، این مرکز آفرینندگی فرهنگی ایران‌زمین را از گوهر و حقیقت تاریخی خویش تهی کند. کانون، در بیرون، هرگز از قدرت قدرتمندان نهراسیده است. در درون خویش نیز کانون می‌باید که از نامِ نام‌آوران هرگز نیندیشد و «اصول» را هیچگاه فدای «افراد» نکند - نیز اگر این افراد از بزرگ‌ترین و ارجمند‌ترین نویسندگان و شاعران ایران و خود از بنیادگزاران کانون باشند هیچ کس، هر اندازه ارجمند و بزرگ نیز که باشد، برتر از آرمان‌ها و اصول انسانی نیست.

کانون نویسندگان ایران می‌تواند و می‌باید شایستهٔ نام‌ و‌ مقام مردمی و جهانی خویش باشد، و چنین خواهد بود تنها تا هنگامی که به‌اصول و آرمان‌های بیان شده در مرامنامهٔ خویش پشت نکند و پشت پا نزند.

البته می‌توانی بگوئی: مرامنامهٔ کانون از آسمان که نیامده است؛ می‌توان آن را دگرگون کرد.

می‌گویم: آری، می‌توانی. امّا هنوز که در این مرامنامه کمبودی نیافته‌ایم. هنوز که در آن دست نبرده‌ایم. پس بگذار پایبندِ آن باشیم. مرد و مردانه.


دوم دی ماه ۵۸ - تهران