کدام فرهنگ: گذشته‌گرا یا پیشرو؟

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۳۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۳۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۳۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۳۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۳۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۳۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۳۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۳۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۳۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۳۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۳۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۳۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۴۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۴۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۴۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۴۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۴۴

یادداشتی بر همزیستی دشوار فرهنگ های سه گانه

در دوران قیام، تضاد میان ارزشهای فرهنگی مختلفی در جامعهٔ ما شدت گرفت که تا به امروز ادامه یافته است. بخشی از جامعه ارزشهائی را مورد تأکید قرار می دهد و مدافع آنهاست. و بخشی دیگر نوعی دیگری از ارزشهای فرهنگی را ارائه می کند، و خواستار سرایت و اشاعهٔ آنها به تمامی جامعه است.
گروهی ارزشهای فرهنگی خود را عامل اصلی رهائی کل جامعه می دانند،‌ و گروهی همان ارزشها را به صورت موانعی بر سر راه رشد جامعه می نگرند. گروهی ارزشهای فرهنگی معینی را ارتجاعی می شمارند،‌ و گروهی همان ارزشها را مؤثرترین عامل ترقی و پیشرفت می دانند. و اصرار می کنند که باید در زمینه های مختلف اجتماعی و فرهنگی،‌ آموزش و پرورش و... از آنها سود جست و پیروی کرد.
این تضاد ارزشهای فرهنگی از کجاست،‌ و نتیجهٔ چیست؟ اگر فقط ارزشهای مورد قبول یک گروه، پاسخگوی نیاز جامعه به رشد و رهائی باشد، تکلیف ارزشهای دیگر چیست؟‌ آیا خود جامعه و قانونمندی هایش در رابطه با این مشکل و تضاد چه خواهد کرد؟ و نقش گروههای سیاسی و اجتماعی در رابطه با این تضاد چیست؟
برای دریافت و شناخت این مسائل ما از بررسی خود فرهنگ آغاز می کنیم.
فرهنگ را می توان تمای ارزشهای مادی و معنوی،‌و وسائل خلق و بهره برداری وانتقال، که در دورهٔ معینی از تاریخ آفریده می شود تغریف کرد. به این اعتبار هر دورانی فرهنگ خاص خود را دارد. و طبعاً ارزشها و وسایل هر دوره عمدتاً برای همان دوره کارآئی دارند. معمولا فرهنگ با دو بخش فرهنگ مادی و فرهنگ معنوی مشخص می شود. فرهنگ مادی عبارت از ماشین (از مراحل ابتدائی تا پیشرفته اش)‌،‌ ابزارها،‌ تجربه در زمینهٔ تولید،‌ و دیگر دستاوردها و ثروت های مادی است. و فرهنگ معنوی عبارتست از دستاوردهای قلمرو هنر،‌ ادبیات،‌ فلسفه، اخلاق، تعلیم و تربیت، و روشهائی که بر شیوه های تولید هر دوران مبتنی است. پس فرهنگ یک پدیدهٔ تاریخی است. و پیشرفت و تکاملش با جابجائی و جانشینی یا توالی شکل گیری های اجتماعی – اقتصادی معین می شود. یعنی فرهنگ به اشکال و صورتبندی های اجتماعی – اقتصادی وابسته است. و با تغییر صورت بندی اجتماعی – اقتصادی جهت عمدهٔ آن تغییر می پذیرد.
به این ترتیب فرهنگ یک مفهموم مطلق وانتزاعی نیست که در همهٔ‌دورانهای تاریخی یکسان تصور شود. یا درهمهٔ جوامع یک شکل داشته باشد. پیداست که فرهنگ مادی و معنوی از هم جدا نیستند. جریان تولید نعم مادی،‌پایه و سرچشمهٔ رشد فرهنگ معنوی است. یعنی فرهنگ به طور مستقیم و غیر مستقیم ثمرهٔ کار و فعالیت توده هاست. این را نیز باید در نظر داشت که با وجود وابستگی فرهنگ معنوی به شالودهٔ مادی خود،‌ به محض تعویض این شالوده، فرهنگ معنوی خود بخود تغییر نمی پذیرد. زیرا دارای نوعی استقلال نسبی، و قوانین خاص خویش است. بنابراین فرهنگ در هر دورانی خصلت ویژه ای خواهد داشت. با این تفاوت که مقداری از فرهنگ دوران قبل هم در آن باقی می ماند. یا عناصری از فرهنگ گذشته، تا هنگامی که شرایط ذهنی جامعه با شرایط عینی اش هماهنگی کامل پیدا کند، در دوران بعد باقی می ماند.
در هر حال، منظور این بحث، همان تفاوت عمومی فرهنگهای هر دوران است. مثلاً فرهنگی که در دوران زمینداری مطرح است، قاعدتاً با فرهنگی که در دوران برداه داری مطرح بوده تفاوت دارد. ارزشهائی که بشر در یک دوران اقتصادی – اجتماعی به آنها دست یافته است، با ارزشهای متعلق به دوران بعد با قبل از آن اختلاف دارد. اعلامیهٔ حقوق بشر با موادی که در آن گنجانده شده، و با هدفهائی که تعقیب می کند و دیدگاهی که نسبت به انسان دارد، و با تصویری که از خصوصیات روحی و معنوی بشر ارائه می کند، نمی توانست در دوران قبل از بورژوازی نوشته شود. زیرا همهٔ مسائل و ویژگیهایش بر تلقی هائی مبتنی است که خاص فرهنگ بورژوازی است. پیش از رشد بورژوازی در فرانسه، چنین مقولاتی را در حکم حقوق بشر نمی دانستند. فرهنگ زمینداری و فرهنگ اشرافی فئودال ها، چنین تصوراتی را اصلاً قبول نداشت. و بنابر‌خصلت‌های طبقاتی اش نمی توانست از آنها دفاع کند، یا حتی به آنها بیندیشد. همچنین فرهنگی که مثلاً در یک دوران مادرسالاری مطرح بوده، و مبنای کار جامعه را در رابطه با تفوق زنان مطرح می کرده، با فرهنگی که ارزشهای پدر سالارانه بر آن حاکم است تفاوت دارد. اگر در ایران باستان ازدواج با محارم منع قانونی و عرفی نداشته، یا اگر در فرهنگهای ابتدائی، مسألهٔ چند همسری به صورت یک زن و چند مرد طبیعی می نموده، یا اگر دورانی چند همسری را به صورت یک مرد و چند زن می شناخته همهٔ این روابط مبتنی بر معیارها و ارزشهای خاصی بوده که هر یک از این دورانها و جوامع بسته به مرحلهٔ تکاملی خود به آنها دست یافته بوده است.
طرح مسائل دوران مادر سالاری، دو دوران پدر سالاری یا برعکس، نخستین حاصلش ایجاد تضاد و درگیری است. همچنان که در دورهٔ حاضر،‌انحصاری شدن حق طلاق برای مرد، که یک قانون خاص دوران پیش از سرمایه داری است، چنان مشکلاتی را به بار آورد، که حتی متغضب ترین مدافعان مرد سالاری را نیز ناگزیر به عقب نشینی کرد. اگر چه این گروه، در فرصت های مناسب، فشارهای عقیدتی خود را وارد خواهند کرد. همچنان که در قانون اساسی نیز کوشیده اند در لفافهٔ تعارفات بی مزه ای به زنان، به این خواست خود شکل قانونی بدهند. به همین ترتیب مسائلی هم که امروزه در زمینهٔ فرهنگ و آموزش و پرورش جامعه رخ نموده، نمودار بارزی است از همین تضاد و تداخل فرهنگهای مختلف مبتنی بر صورتبندی های اجتماعی- اقتصادی متضاد و مختلف.
امروزه در موقعیت مواجههٔ حاد ایدئولوژیک، فرهنگ صحنهٔ مبارزات طبقاتی و جنگ عقاید میان نیروهای مترقی و ارتجاعی است. نیروهای ارتجاعی، چه آنهائی که بر اساس فورماسیون قبلی به مسائل جامعه می نگرند، و چه آنهائی که از وضع موجود حمایت می کنند، علی رغم ادعاهای انسان دوستانه و ترقی خواهانه شان، فرهنگ و جامعه را در دایرهٔ تنگ منافع و مصالح خود محدود نگه می دارند. درحالی که نیروهای مترقی، که در دگرگونی فورماسیون جامعه را هدف خویش قرار داده اند، فرهنگ را عامل ترقی و وسیلهٔ نیرومند ثوسعهٔ جامعه و اعتلای شخصیت انسانی می دانند. در نظر این گروه، فرهنگ نقش بسیار مؤثری در تسریع ترقی و تکامل اجتماعی دارد، و منتقل کنندهٔ خود بیداری جامعه است، که اجزای اصلی و کلیدی زندگی اجتماعی را در یک کانون متمرکز می کند.
در جامعهٔ ما، که یکی از مراحل تکامل تاریخی اش را می گذراند، صورتبندی اجتماعی – اقتصادی معینی وجود دارد، که همان سرمایه داری وابسته است. و بنا بر آنچه گذشت فرهنگ خاصی نیز باید داشته باشد. وجه عمومی این فرهنگ، چنانکه می دانیم، پیروی از خط فرهنگ سرمایه داری است. اما از آنجا که در دوران حکومت شاه، شیوهٔ تولید و صورتبندی اقتصادی ایران، تنها به ارادهٔ امپریالیسم و به صورت مکانیکی تغییر یافت، صورتبندی اقتصادی جامعه چیزی شد در رابطهٔ ارگانیک با امپریالیسم، و فرهنگی که در جامعه برقرار بود (یعنی فرهنگ متعلق به شیوهٔ تولید زمینداری)‌، به صورت خود باقی ماند. و آن نفی دیالکتیکی که از قانونمندی تکامل جامعه نتیجه می شود، تحقق نیافت. یعنی چون این تحول بنیادی نبود، و از دورن خود جامعه زائیده نشده، و رشد نکرده بود، و در اثر مبارزات طبقاتی به شکل معین و سالم خود بوجود نیامده بود، شکل مناسبات جامعه، سرمایه داری وابسته شد، و فرهنگ پیش از سرمایه داری در قسمت اعظم جامعه بجای خود باقی ماند. ضمناً پیش از این گفته شد که با تغییر سالم و هماهنگ صورتبندی اجتماعی – اقتصادی یک دوران نیز، عناصر فرهنگی گذشته به یکباره از میان نمی روند، بلکه تا هنگامی که ارزشهای جدید بتوانند سیطرهٔ خود را بر ارزشهای قدیم اعمال کنند، باقی می مانند. به همین سبب در دوران سرمایه داری وابستهٔ شاه،‌این مسأله با تأثیر مضاعفی تشدید یافت. در رژیم گذشته همین فرهنگ پیش از سرمایه داری وسیلهٔ نیرومندی شد برای تحکیم پایه های دیکتاتوری. خصلت های سنتی و تصورات و باورهای گذشتهٔ مردم که با حاکمیت فردی انطباق داشت، و تجربه ای طولانی از رابطه با ستمشاهی را منتقل می کرد، سبب شد که دیکتاتوری عوامل بقای خود را در فرهنگ سنتی نیز بجوید. وبا اعمال سیاست هائی که بعداً به آنها خواهیم پرداخت،‌مانع زوال این ارزشها شد.
به این ترتیب تا اینجا دونوع فرهنگ در جامعهٔ ما وجود دارد: یکی فرهنگ پیش از سرمایه داری، و دیگری فرهنگ دوران سرمایه داری وابسته. اما در هر جامعهٔ طبقاتی یک فرهنگ مردمی و پیشرو، یعنی فرهنگ خلقی و دموکراتیک نیز به وجود می آید. وجود طبقات استثمار شونده و زحمتکشان، و مدافعین این گروهها، سبب طرح و نفوذ مسائل و عوامل فرهنگی دموکراتیک و خلقی در جامعه است. عناصری از پیشتازان جامعه، براساس بهره کشی های طبقات استثمارگر از مردم، آرمان ها و ایده های تازه ای را مطرح می کنند. آرمان ها و ایده هائی که بر خواست ها و تقاضا های زحمتکشان جامعه مبتنی است. و در رابطه با حرکات و اقدامات خودانگیختهٔ زحمتکشان و نارضائی های آنان، رشد می کند و شکل می گیرد. از آنجا که در جامعهٔ ما نیز جهت این فرهنگ، همان جهت تکاملی جامعه است و ناقل آن نیروهای مترقی اند، از یک سو در برابر فرهنگ ارتجاعی سرمایه داری وابسته، و از سوئی در برابر آن فرهنگ واپسگرا که متعلق به دوران پیش از سرمایه داری است، قرار گرفته است.
به این ترتیب تضاد ارزشهای فرهنگی جامعهٔ ما، تضادی چند جانبه است. و فرهنگ ما یک واحد متجانس نیست. به همین سبب نیز هر بخش آن از سهم خود دفاع می کند. و با بخش دیگر به تضاد بر می خیزد. زیرا هر یک از این فرهنگها مدافع منافع گروههای خاصی از جامعه است. یعنی تضاد موجود، تنها تضاد میان فرهنگ سنتی پیش از سرمایه داری و فرهنگ سرمایه داری وابسته نیست، بلکه هر یک از این فرهنگهای سه گانه خود با دو فرهنگ دیگر در تضاد است. با این همه باید توجه داشت که میزان دشمنی این سه فرهنگ با یکدیگر متفاوت است، و در مراحل مختلف اجتماعی نیز متفاوت تر می شود. همچنان که در موقعیت کنونی جامعه، تضاد دو فرهنگ سنتی و وابسته با فرهنگ سوم، به مراتب دشمنانه تر از تضاد میان خود آنهاست.


اما هر یک از این فرهنگهای سه گانه خصلتهای ویژه ای دارند. فرهنگ پیش از سرمایه داری بر مناسبات آن فورماسیون اجتماعی مبتنی است که بر سنت تکیه می کند، از خِرَد می گریزد و بر خصوصیات غریزی انسان ها تأکید می ورزد. ایمان قلبی و تعبد و فطرت انسان ها را ملاک گرایش ها و برخورد با جهان و انسان می شناسد. مطلق گراست و حاکمیت مردم و ارادهٔ ملت را باور ندارد. بر حکومت فردی تکیه می کند و پدر سالاراست. برابری زن و مرد را نمی شناسد و نمی پذیرد، و اگر چه گاه و بناگزیر و بتعارف از آن سخن بگوید،‌طبعاً نمی تواند به آن اعتقادی داشته باشد. حامل این فرهنگ در جامعهٔ ما، بویژه خرده بورژوازی سنتی است.
اما فرهنگ سرمایه داری وابسته، خصلتی دوگانه دارد. از یک سو ناگزیر است که مرحلهٔ پیشرفته تری را پیش چشم داشته باشد. و از سوئی تا حد لزوم به ارزشهای گذشته نیازمند است، تا سیطره اش را بر جامعهٔ در حال انتقال حفظ کند.
تا آنجا که به خصلت های سرمایه داری مربوط می شود، د رحرف و تئوری خرد گرا و پارلمان خواه است. از آزادی انسان سخن می گوید و از حاکمیت قانون طرفداری می کند. همچنان که نخست وزیر دولت موقت در رابطه با تضادی که با مراکز دیگر قدرت پیدا کرده بود، یادآور می شد که چنانچه باید با برنامه و قانون و با حساب و کتاب کار کرد، «ما هستیم»، اما اگر قرار است بزنند و سرکوب کنند و بی حساب باشد «ما نیستیم».
اما از آنجا که سرمایه داری وابسته با دیکتاتوری ملازمه دارد، ارزشهای فرهنگی گذشته را نیز بصورت ابزار قدرت بکار می گیرد. و ضمن سرگرم کردن مردم با ظواهر زندگی سرمایه داری و تجدد خواهی های بی ریشه، گذشته گرایی های آنان را نیز دامن می زند. مسخ سیستم پارلمانی و قانون گزاری در رژیم گذشته، و تبدیل مجالس مؤسسان و شورای ملی و سنا به خیمه شب بازی و مضحکهٔ دلقکان انتصابی، نمودار بارزی از این نیاز و خصلت دوگانهٔ سیستم سرمایه داری وابسته بود. حامل این فرهنگ عناصر بورژوائی وابسته، بورژوالیبرال ها، متخصصین و تکنوکرات های حکومت، و اقشار بالای بوروکراسی و مالکان بزرگ صنعتی و... بوده اند.
فرهنگ سوم که منافع توده ها را ارائه می دهد، فرهنگی است مردم گرا و بر اصل خرد مبتنی است. بر آگاهی تأکید می کند، و آن را معیار و عامل اصلی اشاعهٔ ارزشهای خود می شناسد و می شناساند. بر نهادهای اقتصادی و اجتماعی متکی است. مطلق گرا نیست و تاریخی بودن هر پدیده و تغییری را آموزش می دهد. حاملان این فرهنگ، توده های زحمتکش و گروههای مترقی، و از نظر آرمانی روشنفکران متعلق به طبقات محروم هستند.
بنا بر آنچه گفته شد، آنچه از تکامل آیندهٔ جامعه حکایت می کند همین فرهنگ سوم است. و آنچه مربوط است به صورتبندی اجتماعی – اقتصادی موجود، فرهنگ دوم یا فرهنگ سرمایه داری وابسته است. اما چگونه است که فرهنگ نخست که نه بر صورتبندی اجتماعی – اقتصادی فعلی جامعه منطبق است، و نه در مسیر تکاملی جامعه قرار دارد، و واپس گرائی خصلت عمدهٔ آنست،‌ چنین در جامعه نقوذ کرده و گسترش یافته است؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت علاوه بر تأکیدی که این فرهنگ در جریان جنبش انقلابی مردم ایران، بر تضاد خود با فرهنگ سرمایه داری وابسته کرده، و از این طریق بخش هائی از جامعه و مردم را طرفدار خویش ساخته، برای پذیرش و گسترش آن در مردم و جامعه نیز زمینهٔ مساعدی فراهم بوده است.
جامعهٔ ایران از نظر رشد ذهنی عمدتاً با فرهنگ سرمایه داری منطبق نبوده است. رژیم گذشته با اعمال سیاست های گوناگون مانع می شد که مردم به آگاهی های مناسب دست یابند. حتی برخورداری از امکانات معمول جامعهٔ سرمایه داری نیز برای مردم میسر نبود. تبلیغ اندیشه های ناسالم و ایجاد اغتشاش فرهنگی، بویژه تأکید بر آن بخش از مسائل و پدیده های منحط و فاسد کنندهٔ سرمایه داری، یا مردم جامعهٔ ما را خود بخود از گرایشهای سالم و مترقی بازداشت، و یا آنها را به پاسداری از ارزشهای سنتی خودشان بر می انگیخت. این تعارض بویژه در زمینهٔ گسترهٔ بیسوادی در جامعه، شدت یافت.
فرهنگ پیش از قیام، مغشوش، نابسامان، متجدد بی ریشه، یک بعدی و دارای اغلب نقص ها و کمبودها و عوارض و امراض فرهنگی یک جامعهٔ سرمایه داری وابسته بود. فرهنگ ظاهر سازی و هماهنگ با نظام اقتصادی جامعه، فرهنگ مونتاژ بود. مونتاژ در همهٔ ابعاد مادی و معنوی حاکم بود. از این رو نه تنها دستگاههای آموزشی رژیم به آگاهی و رشد شناخت مردم یاری نکرد، بلکه سد راه این رشد و اعتلای فکری بود. سانسور و اختناق شدید، و سلب همهٔ آزادی های دموکراتیک، موجب آن بود که رشد شرایط ذهنی و حرکت پیشاهنگ انقلاب کند شود. به همین سبب هنگامی که قیام آغاز شد، تلاش پیشآهنگان انقلاب به آن درجه نرسید که بتواند تودهٔ خود انگیخته را در جهت آگاهی های مردمی و انقلابی سوق دهد. توده ها که تشنهٔ آگاهی بودند، به راهی رفتند که اولاً وضعیت وضعیت احساسی و غریزیشان را تأیید می کرد، ثانیاً با عرف و سنت و باورهایشان اُخت و هماهنگ بود. ثالثاً آنها را به بنیاد و ریشهٔ مسائل اجتماعی نمی رساند و برخورد نمی داد. کسانی که انقلاب را نیازمند آگاهی های خاص نمی دانستند، و میان ذهنیاتشان با قانونمندی های اجتماعی تضاد بود، و خود نیز این تضاد را ادراک نمی کردند، تصورات و موهوماتی را به توده ها حقنه کردند. و در راه سرایت و نفوذ هر چه بیشتر فرهنگ مغشوش و نابسامان و پراکنده ای که قبلاً یاد شد نیز کم بود. و بدتر از همه به سبب شرایط موجود، فرهنگ پیشرو نیز بیشتر خاص برخی از گروههای روشنفکری بود. سرمایه داری وابسته برای تداوم بخشیدن به استثمار و استعمار، مانع از آن بود که جامعه از ارزشهای فرهنگی پیشرفته بهره مند شود، و ضمن حفظ مصالح خود، از اخلاق و خصلت ها و معنویات پیش از سرمایه داری، در طریق محروم نگه داشتن جامعه سود می برد. تأکید بر ارزشهای سنتی و مذهبی و باستانی، یکی از نشانه های بارز این سیاست بود.