چند شعر از کتاب باغبان تاگور

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
The printable version is no longer supported and may have rendering errors. Please update your browser bookmarks and please use the default browser print function instead.
کتاب هفته شماره ۱۰ صفحه ۱۵۷
کتاب هفته شماره ۱۰ صفحه ۱۵۷

از کتاب باغبان

[متن انگلیسی]

نابینا

روزی در گلزار دخترکی نابینا به‌سوی من آمد و حلقهٔ گلی پیچیده در برگ نیلوفر به‌من پیشکش کرد.

آن را به‌گردن آویختم، و اشک در چشمانم دوید.

بوسیدمش و گفتم «تو همچون گل‌ها نابینائی.»

«تو خود نمی‌دانی که هدیه‌ات چه زیباست!»

رؤیاها

پس واپسین ترانه را به‌پایان رسان

و بگذار تا به‌راه افتیم.

اکنون که شبی نیست، این شب را فراموش کن.

که را می‌کوشم در آغوش بفشارم؟

رؤیاها را که هرگز فراچنگ نتوان آورد.

دستان آرزومندم، «تهی» را بر دلم می‌فشارد و سینه‌ام را می‌ساید.

چشمان تو

دل من، این پرندهٔ صحرا، آسمانش را در چشمان تو یافته است.

آنها گهوارهٔ بامداد و ملکوت ستارگانند.

ترانه‌های من در اعماق آنها گم شده است.

بگذار در آن آسمان، در بیکرانگی غمناک آن به‌پرواز آیم.

بگذار ابرهای آن را بشکافم و در آفتاب آن بال بگشایم.


ترجمه: محمود کیانوش