پرسه در مطبوعات ۱۴

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۲۴ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۲:۲۵ توسط Robofa (بحث | مشارکت‌ها) (ربات: تغییر خودکار متن (-هء +هٔ , -ﻩٴ +هٔ , -ۀ +هٔ , -هٴ +هٔ , -ﻩٔ +هٔ , -ه‌ی +هٔ ))
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۱۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۱۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۱۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۱۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۱۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۱۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۱۵۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۱۵۷

12

صفحه

بامداد

شنبه بیست و هفتم مهرماه -1358- شماره- 135 بها 20 ریال

ادبیات تطبیقی

نگاهی به‌شعر دیروز و امروز

بر قارئین محترم پوشیده نیست که شعر یک نوع کلام بی‌خاصیت است که مثل ترازو می‌ماند، دو تا کفه دارد که باید با هم مساوی باشند.

ایرانی جماعت از قرن‌ها پیش بیخود و بی‌جهت به‌این نوع ترازوداری علاقه داشته و هی شعر گفته و کتاب سیاه کرده...

ایضاً بر قارئین عزیز مخفی نیست که شعر خوب آن است که خوب باشد و بلعکس. شاعران خوبی از قرن‌ها پیش در ایران زندگی کرده و شعرهای خوب خوبی گفته‌اند. اما برطبق قانون تکامل تاریخ، هرچه زمانه جلوتر می‌رود، شعرها هم خوب‌تر می‌شوند و زبان شعرا آراسته‌تر و پیراسته‌تر و محکم‌تر و متین‌تر و غیره‌تر می‌گردد. برای آن که بحث اصولی و بدیهی فوق را زیاده طولانی نکنیم و وقت گرانبهای قارئین عزیز را با بدیهیات ضایع نسازیم، فقط به‌ذکر دو نمونهٔ شعر بد و خوب مبادرت می‌ورزیم شعر بد قسمتی است از یک مسمط بزرگ و طولانی و خسته‌کننده از شاعری به‌نام منوچهر دامغانی که حدود هزار سال پیش زندگی می‌کرده و چون شعرش مال هزار سال پیش بوده طبیعی است که از نظر زبانی و بیانی خیلی نسبت به‌زمان حال عقب مانده است. اینک چند بیتی از شعر بد فوق‌الذکر:

خیزند و خز آرید که هنگام خزان است

باد خنک از جانب خوارزم وزان است

آن برگ‌ریزان ببین که بر آن شاخ رزان

است

گوئی که یکی پیرهن رنگرزان است

دهقان به‌تعجب سرانگشت گزان است

کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار

بزرگ‌ترین عیبی که شعرشناسان بر این شعر می‌گیرند این است که در سه بیت یا شش مصراع با 44 کلمه، متاسفانه فقط 2 کلمه عربی دارد یعنی در حدود 6 درصد. چه بسا که این معنا ناشی از بیسوادی یا بدبینی شاعر بوده باشد... کاری نداریم، درهر حال از شعر هزار سال پیش هم بیش‌تر از این نمی‌شود توقع داشت. اکنون ببینید که شعر پس از هزار سال، چه تحول عظیمی در جهت تکامل ادبیت و عربیت پیدا می‌کند و به‌کمال و نقطه اوج و عروج زبانی و بیانی و فکری و ذوقی و غیره‌ئی می‌رسد و اینک قسمتی از شعر امروزی فوق:

سفر به‌قارعه ماند به‌قاف حکمت قرآن

چنانکه قصه سیمرغ در نشانهٔ دستان

به‌نجد بر اثر لیلی از نخیلی سفر کند

شبی به‌عادت مجنون این قبیله سفر کند

به‌امتداد سحر رو در انزوای صحاری

چنانکه درپی عیسی ز

«بیت لحم»حواری

ز برج قامت اشتر صلابده ز جلال

به‌قاطعان طریق و حرامیان قوافل

چنان که ملاحظه می‌شود در این شعر زیبا و روان که 56 کلمه دارد. 31 کلمه‌اش عربی است که حدود شصت درصد آن را تشکیل می‌دهد. البته شاعر عزیز این شعر امروزی را به‌خاطر این که هنوز تا وصول به‌مرز شعر ناب ایرانی و امروزی، چهل درصد فاصله دارد اندکی سرزنش می‌کنیم و امیدواریم هر چه زودتر این فاصله را هم طی کند و به‌صد درصد عربی خالص برسد، اما، در عوض، او را به‌خاطر آوردن تعبیرهای شاعرانه آشنا و روان و زیبائی چون «قارعه»، «نجد»، «نخیله»، «صحاری»، «بیت‌لحم»، «حواری»، «حرامیان قوافل»و تعابیر دیگری که در ادبیات دیگر آمده و ما به‌خاطر رعایت اختصار ذکر نکرده‌ایم، سخت ستایش می‌کنیم. یدالله فوق ایدیهم. ماشاءالله.

تازه‌های پزشکی

طب‌البلدان فی صحت الانسان

فصل: و اما بعد، آدمی را طبایع گونه‌گون باشد و هر کسی مزاج خاصی دارد و آن چهار مزاج است. سوداوی مزاج، صفراوی مزاج، دموی مزاج، بلغمی مزاج، و شلغمی مزاج نیز گفته‌اند و آن مزاجی سازگار باشد و پذیرا شود آن چه را بر او تحمیل گردانند از گرما و سرما و قلدری و گرسنگی و شماتت و توسری و امراض شدید و الفاظ رکیکه و جزاین‌ها و صاحب آن مزاج از خوردن فربه گردد و هر خورش که پیش آرند بخورد، اگر دلمه باشد و گر سقلمه.

بیت

به‌نزد بلغمی استیک و دلمه

گواراتر نباشد از سقلمه

و از بزرجمهر حکیم نقل است که آدمی این چهار مزاج توأمان دارد و هر که این چهار مزاج ندارد، لاجرم او دمدمی مزاج باشد و دمدمی مزاج را گفته‌اند که در مَثَل «ژوکر»باشد در ورق گنجفه و آن چهار مزاج خال‌های ورق باشند. و ژوکر خود صورت شیطان دارد لکن به‌هر صورت که خواهد درآید گاه «دو لوی خوشگل»باشد گاه «آس خشت»، گاه «سرباز دل»و «بی‌بی پیک»و علامت دمدمی مزاج آن باشد که نان به‌نرخ روز خورد و جامه به‌اقتضای زمان پوشد و صد دانه بر کف گیرد و کراوات به‌کنجی نهد و دالان باشد مر در را و پالان باشد هر خر را.

مصرع

هر لحظه به‌رنگی بت عیار برآید.

و هر که این مزاج دارد نیکو

بخورد و نیکو بخسبد و دیر بماند و سلامت از وی زائل نگردد و هیچ علت بر او مستولی نشود، و نزد همه کس عزیز باشد.

و اما آن مزاج‌های دیگر، چون در اعتدال باشد، خداوند آن مزاج سالم بود و بیمار نبود و چون «چک‌آپ»کند او را گویند غم‌ مدار که عمر باقی است و لکن چون از اعتدال خارج گردد، رنجور شود و دفترچه بردارد و به‌پزشک رود و پزشک قولنج وی دندان درد بپندارد و معالجه کند.

حکایت: ابوالامراض مروزی، دندان درد داشت، بکندند، چشم درد داشت، درآوردند، گوش درد داشت، ببریدند. پای درد داشت. بشکستند، سردرد داشت و به‌دکتر رفت- تمام شد حکایت شیرین روایت ابوالامراض مروزی.

و از جالینوس حکیم منقول است که مرد باید که در حفظ‌‌الصحه بکوشد و از طبیب دوری جوید، پس بخورد آن چه را خوردنی باشد و بنوشد آن چه را نوشیدنی باشد، و چون لقمه برگیرد، از کله گربه‌ئی درشت‌تر نباشد و چون آن لقمه در دهان نهد چنج انگشت بلیسد و چون سیر گردد، آروغ آن چنان زند که همسایه نشنود و چون به‌سکسکه افتد آب بنوشد تا آن سکسکه خاموش شود و نفخ شکم دفع کند به‌طریقی که صلاح وی در آن باشد. چنان کهعلیه‌الرحمه فرمود درگلستان.

فصل: و چون بیمار شود و خواهد که از آن بیماری رها گردد باید که داروی مناسب استعمال نماید و آن پنج نوع است: اول خوردنی که از راه دهان بخورد. دوم چکاندنی چون قطره که در گوش و بینی و چشم چکاند. سوم مالیدنی چون مرحم که بر زخم مالد چهارم زدنی چون آمپول که در رگ زند یا در عضله زند. پنجم خوردنی و چکاندنی و مالیدنی و زدنی نباشد و استعمال آن چون به‌دستور پزشک باشد نقلی ندارد. و دارو باید که خوش طعم باشد و شیرین و شفابخش و مطبوع چون گاوزبان و کاسنی و فلوس و مرزنگوش و بهدانه و خارخاسک و سرگین و دیگر مأکولات از این قبیل، و آن چه گویند که قرص و شربت و آمپول و کپسول نکرتر باشد، کذب محض است و صحت ندارد و «زفت»از پماد بهتر است. و یک کاسه «جوشانده»که به‌یک من سنگ تبریز بالغ گردد و جهت رفع بیماری خورند، از یک قاشق شربت پسندیده‌تر باشد و آن پماد و شربت و آنتی‌بیوتیک و قرص و داروهای دیگر محصول فرنگ باشد و هیچ بیمار میل بدان‌ها نکند. هم از این رو اجازهٔ ورود نیابد و نایاب گردد و هر بیمار که میل به‌آن داروها کند، مستوجب درمان نباشد.

درد ما را نیست درمان الغیاث

فصل: و طبیب باید سریع‌العمل باشد و به‌یک ساعت شصت بیمار درمان کند، و هر بیمار که به‌وی رجوع نماید، درمان وی به‌آسپرین کند که نیکو خاصیتی است آسپرین را در علاج دردهای بیمه‌شدگان و چون بیمه نباشد و خواهد که داروی نقد بخرد و ویزیت نسیه ندهد، از شر آسپرین برهد و نیز بر طبیب است که دانا باشد و خط وی ناخوانا. و گویند آن طبیب افضل باشد که خود نیز خط خویش نتواند خواندن.

خط نویسد که خر کند خنده.

شمال شهر کند و ویزیت کلان ستاند و به‌مقاطعه گراید و در جمع مال بکوشد و قخر فروشد و به‌مقام رسد و بخورد و بخوراند و چون جرم کند، از مجازات رهائی یابد.

حکایت: طبیعی بود بسیار مال و نیکو احوال، سالی چند در فرنگ گشته و به‌وطن برگشته مقام یافته و روی از مردمان برتافته. با بزرگان بنشسته و بدیشان پیوسته پاجور کرده و فسق و فجور کرده و با هفت مخدره مصاحبت نموده، نیز زنی بود بی‌مال و منال و ناخوش احوال و حملی با خود داشت، آن کار کرده بود به‌یک بار. آن طبیب بداشتند و آن زن بکشتند.

مصرع: که در طریقت ما کافری است رنجیدن. تمت.