پائیز تازه

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۳۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۳۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۴۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۴۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۴۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۴۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۴۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۴۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۴۷


ساعت را کوک کرده بودم که سر 6/5 زنگ بزند. این سه ماه تعطیلی عادت کرده بودم پیش از ساعت هشت بیدار نشوم. نمی‌دانم چه شد که نیمساعتی قبل از زنگ زدن ساعت از خواب پریدم. اوّل فکر کردم از صدای پای او، که وارد راهرو شد، بیدار شده‌ام. یعنی نه اینکه فقط فکر کرده باشم؛ برایم مسلم بود که عمویم آمده. حتی دیدمش هم. انگار آمد جلو در اتاقم و برگشت. البته بعد از‌اشتباه در‌آمدم؛ هیچکس نیامده بود. شاید دنبالهٔ خوابی که می دیدم به بیداریم کشیده بود، شاید هم فقط فکر خودم را باور کرده بودم. آخر من همه‌اش به‌عمویم فکر می‌کنم، نمی‌دانم چه خوابی دیدم، اما مثل همیشه باید خواب عمویم را دیده باشم.

مادرم چند دقیقه‌ئی بعد‌از من بیدار شد رفت آشپزخانه. صورتم را تند‌تند شستم رفتم کنار پنجره هوا خنک بود و پاک. بوی روز اول مهر را می‌داد. من این بود را حسابی می‌شناسم. پنجمین سالی است که این بو را تجربه می‌کنم: بوی روپوش‌های تمیز. بوی کیف‌های نو. بوی مدادهای نوتراش، پاک کن‌های کار نکرده و دفترچه‌های سفید. بوی نگرانی از چیزهای مجهول. بوی ذوق زدگی از دیدن دوست‌ها و همکلاسی‌ها.