نامه‌ها ۳۶: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز نامه‌ها ۳۶» را محافظت کرد: مطابق با متنِ اصلی است. ([edit=sysop] (بی‌پایان) [move=sysop] (بی‌پایان)))
 
(۸ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۷: سطر ۷:
 
[[Image:36-155.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۵|کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۵]]
 
[[Image:36-155.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۵|کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۵]]
  
{{در حال ویرایش}}
 
  
 +
==قَرمیسین، کِرماشان، کرمانشاه==
  
== قَرمیسین، كِرماشان، كرمانشاه ==
+
چون برای پاره‌ئی این سؤال مطرح است که چرا بعد از انقلاب هم شهر ما همچنان '''کرمانشاه''' گفته می‌شود بر آن شدم که خلاصه‌ئی از تاریخچهٔ این شهر را بنویسم.
  
چون برای پاره‌ئی این سؤال مطرح است كه چرا بعد از انقلاب هم شهر ما همچنان '''كرمانشاه''' گفته می‌شود بر آن شدم كه خلاصه‌ئی از تاریخچهٔ این شهر را بنویسم.
+
در کتاب‌های قدیمی نام این شهر '''قَرمیسین''' qarmisin ذکر شده است. از آن جمله: '''ابن رسته'''{{نشان|۱}} (۳۳۹ هجری قمری) در کتابش «الاعلاق‌ النفیسه» نوشته است: «مسافت میان '''قرمیسین''' و شبدیز{{نشان|۲}} سه فرسخ است....».
  
در كتاب‌های قدیمی نام این شهر '''قَرمیسین''' qarmisin ذكر شده است. از آن جمله: '''ابن رسته'''{{نشان|1}} (۳۳۹ هجری قمری) در كتابش «العلاق‌النفیسه» نوشته است: « مسافت میان '''قرمیسین''' و شبدیز{{نشان|2}} سه فرسخ است....».
+
نویسندهٔ بزرگ دیگری به‌نام '''ابودلف مسعر بن المهلهل'''{{نشان|۳}} (۳۳۰-۳۲۹ هجری قمری) نیز نام این شهر را چنین آورده است: «صورت شبدیز در یک فرسخی شهر '''قرمیسین''' قرار دارد...».
  
نویسندهٔ بزرگ دیگری به‌نام '''ابودلف مسعربن المهلهل'''{{نشان|3}} (۳۳۰-۳۲۹ هجری قمری) نیز نام این شهر را چنین آورده است: «صورت شبدیز در یك فرسخی شهر '''قرمیسین''' قرار دارد...».
+
پس از او نیز '''مسعودی'''{{نشان|۴}} نویسنده (۳۳۳ هجری قمری) در مطلبی که در باب صورتِ خسرو و شبدیز نوشته نام این شهر را چنین ذکر می‌کند: «صورت شبدیز در حوالی '''قرمیسین'''، در ناحیهٔ دینَوَر و ماه کوفه، در کوه کنده شده است....».
  
پس از او نیز '''مسعودی'''{{نشان|4}} نویسنده (۳۳۳ هجری قمری) در مطلبی كه در باب صورتِ خسرو و شبدیز نوشته نام این شهر را چنین ذكر می‌كند: «صورت شبدیز در حوالی '''قرمیسین'''، در ناحیهٔ دینَوَر و ماه كوفه، در كوه كنده شده است....».
+
در سفرنامهٔ '''ابن فضلان'''{{نشان|۵}} (قرن چهارم) چنین آمده است که: «'''قرمیسین''' به‌فتح قاف معرّب کرمانشاه است....» و مترجم در پرانتزی بعد از این جمله می‌افزاید: (نام اصلی آن «گرمان‌ساه» بوده و چون در عربی حرف '''گ''' وجود ندارد آن را به‌'''ق''' تبدیل نموده و «قرمیسین» خوانده‌اند)، که تا حدی این گفتهٔ مترجم صحیح نیست و در طی مقاله روشن خواهد شد.
  
در سفرنامهٔ '''ابن فضلان'''{{نشان|5}} (قرن چهارم) چنین آمده است كه: «'''قرمیسین''' به‌فتح قاف معرّف كرمانشاه است....» و مترجم در پرانتزی بعد از این جمله می‌افزاید: (نام اصلی آن «گرمان‌ساه» بوده و چون در عربی حرف '''گ''' وجود ندارد آن را به‌ق تبدیل نموده و «قرمیسین» خوانده‌اند)، كه تا حدی این گفتهٔ مترجم صحیح نیست و در طی مقاله روشن خواهد شد.
+
'''یاقوت حمَوی'''{{نشان|۶}} هم در کتاب معروف خود «معجم‌البلدان» نام این شهر را قرمیسین نوشته است: «نزدیک '''قرمیسین''' سکوئی (دکانی) قرار دارد که در آن‌جا پادشاهانِ چین، توران، هند و روم در نزد خسرو پرویز گرد می‌آمدند و مجمعی شاهانه می‌آراستند....».
  
'''یاقوت حمَوی'''{{نشان|6}} هم در كتاب معروف خود «معجم‌البلدان» نام این شهر را قرمیسین نوشته است: «نزدیك '''قرمیسین''' سكوئی (دكانی) قرار دارد كه در آن‌جا پادشاهانِ چین، توران، هند و روم در نزد خسروپرویز گرد می‌آمدند و مجمعی شاهانه می‌آراستند....».
+
کتاب‌های قدیمی دیگری وجود دارد که از این شهر با نام «قرمیسین» یاد کرده‌اند که همین نمونه‌ها ما را بس.
  
كتاب‌های قدیمی دیگری وجود دارد كه از این شهر با نام «قرمیسین» یاد كرده‌اند كه همین نمونه‌ها ما را بس.
+
اما در مورد کلمهٔ '''قرمیسین''' توضیحی لازم است: «کسانی که اندک اطلاعاتی از زبان عربی و قاعدهٔ تعریب یعنی به‌صورت عربی درآوردن واژه‌های غیرعربی دارند می‌دانند که '''ق''' در اصل '''ک'''، و '''ی''' در اصل '''ا'''، '''س''' نیز '''ش''' بوده است... نمونه، می‌توان '''کانون'''= قانون و '''طست'''= تشت را نام برد»{{نشان|۷}}. بنابراین با تغیر این حروف می‌بینیم که '''قرمیسین''' معرّب '''کرماشان''' است که تا «قرن دهم میلادی»{{نشان|۸}} بر این شهر اطلاق می‌شده.
  
اما در مورد كلمهٔ '''قرمیسین''' توضیحی لازم است: «كسانی كه اندك اطلاعاتی از زبان عربی و قاعدهٔ تعریب یعنی به‌صورت عربی در آوردن واژه‌های غیر عربی دارند می‌دانند كه '''ق''' در اصل '''ك'''، و '''ی''' در اصل '''ا'''، '''س''' نیز '''ش''' بوده است... نمونه، می توان '''كانون''' = قانون و '''طست''' = تشت را نام برد»{{نشان|7}}. بنابراین با تغیر این حروف می‌بینیم كه '''قرمیسین''' معرّب '''كرماشان''' است كه تا «قرن دهم میلادی''' {{نشان|8}} بر این شهر اطلاق می‌شده.
+
باز به‌نظر برخی از صاحب‌نظران واژهٔ '''کُردمادان''' به‌معنی کُردهای مادی که به‌مرور و اختصار در تلفظ، '''د''' اول حذف و '''د''' دوم به‌'''ش''' تبدیل شده است. واژهٔ '''کُرمانج''' به‌معنی '''کُرد''' روستائی و '''کُرماجان''' که دهی در نزدیکی '''کنگاور''' است نیز از همین واژه می‌باشد... واژهٔ '''ماد''' که نام نیاکان خلق کرد است که در زبان‌ها و گویش‌های مختلف به‌صورت‌های گوناگون درآمده است مانند: '''ماژ، مار، ماه، ماس، ماش، مانج و ماج،'''{{نشان|۹}} که در این صورت '''کُردمادان''' به‌'''کُردماشان''' تبدیل و '''د''' آن نیز برای روانی تلفظ حذف شده به‌صورت '''کرماشان''' در آمده است.
  
باز به نظر برخی از صاحب‌نظران واژهٔ '''كُردمادان''' به‌معنی كُردهای مادی كه به‌مرور و اختصار در تلفظ، '''د''' اول حذف و '''د''' دوم به‌'''ش''' تبدیل شده است. واژهٔ '''كُرمانج''' به‌معنی '''كُرد''' روستائی و '''كُرماجان''' كه دهی در نزدیكی '''كنگاور''' است نیز از همین واژه می‌باشد... واژهٔ '''ماد''' كه نام نیاكان خلق كرد است كه در زبان‌ها و گویش‌های مختلف به‌صورت‌های گوناگون در آمده است مانند: '''ماژ، مار، ماه، ماس، ماش، مانج و ماج''' {{نشان|9}}، كه در این صورت '''كُردمادان''' به '''كُردماشان''' تبدیل و '''د''' آن نیز برای روانی تلفظ حذف شده به‌صورت '''كرماشان''' در آمده است.
+
اما کلمات فارسی دارای ضمه یا فتحه، در زبان کُردی با کسره تلفظ می‌شود، مانند '''بُرد''' (فارسی) که می‌شود '''بِرد''' (کُردی) و '''کَرد''' (فارسی) که می‌شود کِرد (کردی) و '''تَرس''' (فارسی) که می‌شود '''تِرس''' (کُردی)... در این کلمه نیز ضمهٔ '''کُرماشان''' به‌کسره تبدیل شده '''کِرماشان''' تلفظ می‌شود و شاید هم این ضمه به‌خاطر روانی تلفظ به‌کسره تبدیل شده است.
  
اما كلمات فارسی دارای ضمه یا فتحه، در زبان كُردی با كسره تلفظ می‌شود، مانند '''بُرد''' (فارسی) كه می‌شود '''بِرد''' (كُردی) و '''كَرد''' (فارسی) كه می‌شود كِرد (كردی) و '''تَرس''' (فارسی) كه می‌شود '''تِرس''' (كُردی)... در این كلمه نیز ضمهٔ '''كُرماشان''' به‌كسره تبدیل شده '''كِرماشان''' تلفظ می شود و شایدهم این ضمه به‌خاطر روانی تلفظ به‌كسره تبدیل شده است.
+
تا اینجا روشن شد که نام اصلی این شهر '''کِرماشان''' Kermashan است که هنوز سالخوردگانِ قدیمی و بومی این منطقه در گفت‌وگو به‌کار می‌برند و تا آنجا که به‌یاد دارند و خاطرشان یاری می‌کند پدران‌شان نیز همین کلمه را به‌کار می‌برده‌اند. ضمناً در ترانه‌های قدیمی این ناحیه '''کِرماشان''' آمده است{{نشان|۱۰}}:
 
 
تا اینجا روشن شد كه نام اصلی این شهر '''كِرماشان''' Kermashan است كه هنوز سالخوردگانِ قدیمی و بومی این منطقه در گفت‌وگو به‌كار می‌برند و تا آنجا كه به‌یاد دارند و خاطرشان یاری می‌كند پدران‌شان نیز همین كلمه را به‌كار می‌برده‌اند. ضمناً در ترانه‌های قدیمی این ناحیه '''كِرماشان''' آمده است{{نشان|10}}:
 
  
 
{{وسط‌چین}}
 
{{وسط‌چین}}
كِرماشان '''مِچَم بیستون راقه'''
+
کِرماشان '''مِچَم بیستون راقه'''
  
'''قِتَلگای فرهاد شَو مَنزلگامَه'''
+
'''قَتِلگای فرهاد شَو مَنزلگامَه'''
  
'''ریگی''' كِرماشان '''گُل وگُلْدَسَه'''
+
'''ریگی''' کِرماشان '''گُل وگُلْدَسَه'''
  
'''بوْشینَه دوسَه كَم غریبی بَسَه'''
+
'''بوْشینَه دوسَه کَم غریبی بَسَه'''
 
{{پایان وسط‌چین}}
 
{{پایان وسط‌چین}}
  
اما چرا كرماشان به '''كرمانشاه''' تبدیل شده است. در سفرنامهٔ جكشن {{نشان|11}} چنین آمده: «بنیانگزار یا مؤسس ['''‌‌‌كرماشان''']  شاهنشاه ساسانی '''بهرام''' چهارم (۲۸۸-۳۹۹ میلادی) بوده است. بهرام قبل از آن كه به‌پادشاهی رسد فرمانروای '''كرمان''' بود و '''كرمان شاه''' لقب داشت. از این رو چون شهر را بنیاد نهاد آن را بدین نام خواندند». و فردوسی نیز در این باره چنین سروده است{{نشان|12}}:
+
اما چرا کرماشان به‌'''کرمانشاه''' تبدیل شده است. در سفرنامهٔ جکسن{{نشان|۱۱}} چنین آمده: «بنیانگذار یا مؤسس ['''‌‌‌کرماشان''']  شاهنشاه ساسانی '''بهرام''' چهارم (۲۸۸-۳۹۹ میلادی) بوده است. بهرام قبل از آن که به‌پادشاهی رسد فرمانروای '''کرمان''' بود و '''کرمان‌شاه''' لقب داشت. از این رو چون شهر را بنیاد نهاد آن را بدین نام خواندند». و فردوسی نیز در این باره چنین سروده است{{نشان|۱۲}}:
  
 
{{وسط‌چین}}
 
{{وسط‌چین}}
سطر ۵۳: سطر ۵۱:
 
'''به‌تاجش زبرجد برافشاندند'''
 
'''به‌تاجش زبرجد برافشاندند'''
  
'''همی نام كرمانشهش خواندند'''
+
'''همی نام کرمانشهش خواندند'''
 
{{پایان وسط‌چین}}
 
{{پایان وسط‌چین}}
  
و نظامی نیز در همین موضوع می‌گوید{{نشان|13}}:
+
و نظامی نیز در همین موضوع می‌گوید{{نشان|۱۳}}:
  
 
{{وسط‌چین}}
 
{{وسط‌چین}}
'''به كرمان رسید از كنار جهان'''
+
'''به‌کرمان رسید از کنار جهان'''
  
'''ز كرمان درآمد به كرمانشهان'''
+
'''ز کرمان درآمد به‌کرمانشهان'''
 
{{پایان وسط‌چین}}
 
{{پایان وسط‌چین}}
  
از بهرام چهارم به‌بعد این شهر را به‌این نام تغییر می‌دهند و در كتاب‌هائی كه از آن به‌بعد نوشته شده نام این شهر را '''كرمانشاه''' ثبت می‌كنند؛ چنانكه در '''نزهة‌القلوب'''{{نشان|14}} (۷۴۰ هجری قمری) آمده است: «'''كرمانشاه''' [كه] آن را در كتب '''قرماسین (قرماشین) '''{{نشان|15}} گفته‌اند و بهرام بن شاپور ذوالاكناف ساسانی ساخت و قبادبن فیروز ساسانی تجدید عمارتش كرد و درو جهت خود عمارت عالیه ساخت و پسرش انوشیروان عادل (نوشیروان) درو دكه‌ئی ساخته صد گز در صد گز و در یك جشن برو فغفور چین و خاقان ترك و رای هند و قیصر روم او را دست‌بوس كردند....».
+
از بهرام چهارم به‌بعد این شهر را به‌این نام تغییر می‌دهند و در کتاب‌هائی که از آن به‌بعد نوشته شده نام این شهر را '''کرمانشاه''' ثبت می‌کنند؛ چنانکه در '''نزهة‌القلوب'''{{نشان|۱۴}} (۷۴۰ هجری قمری) آمده است: «'''کرمانشاه''' [که] آن را در کتب '''قرماسین (قرماشین)'''{{نشان|۱۵}} گفته‌اند و بهرام بن شاپور ذوالاکتاف ساسانی ساخت و قباد بن فیروز ساسانی تجدید عمارتش کرد و درو جهت خود عمارت عالیه ساخت و پسرش انوشیروان عادل (نوشیروان) درو دکه‌ئی ساخته صد گز در صد گز و در یک جشن برو فغفور چین و خاقان ترک و رای هند و قیصر روم او را دست‌بوس کردند....».
  
در كتاب قدیمی دیگری به‌نام '''آثار عجم'''{{نشان|16}} چنین نوشته شده است: «'''كرمانشاهان''' را گویند نخست بهرام بن شاپور ذوالاكناف ساخته و قبادبن پرویز تجدید عمارت كرده و....».
+
در کتاب قدیمی دیگری به‌نام '''آثار عجم'''{{نشان|۱۶}} چنین نوشته شده است: «'''کرمانشاهان''' را گویند نخست بهرام بن شاپور ذوالاکتاف ساخته و قباد بن پرویز تجدید عمارت کرده و....».
  
و به‌همین ترتیب در كتاب‌های زیادی كرمانشاه آمده است، تا زمان پهلوی‌ها، كه نه تنها كوششی برای به‌دست آوردن نام اصلی این شهر نمی‌شود، بلكه تلاشی پیگیر می‌شود كه مردم این ناحیه نیز زبان كُردی خود را از دست بدهند، مانند لباس و آداب و سنن قومی‌شان، تا جائی كه اكثر جوان‌های این شهر اكنون نمی‌توانند به‌كُردی سخن بگویند.
+
و به‌همین ترتیب در کتاب‌های زیادی کرمانشاه آمده است، تا زمان پهلوی‌ها، که نه‌تنها کوششی برای به‌دست آوردن نام اصلی این شهر نمی‌شود، بلکه تلاشی پیگیر می‌شود که مردم این ناحیه نیز زبان کُردی خود را از دست بدهند، مانند لباس و آداب و سنن قومی‌شان، تا جائی که اکثر جوان‌های این شهر اکنون نمی‌توانند به‌کُردی سخن بگویند.
  
 
{{چپ‌چین}}
 
{{چپ‌چین}}
 
عبدالجواد سحابی
 
عبدالجواد سحابی
  
كرماشان: ۵۹/۱/۱۲
+
کرماشان: ۵۹/۱/۱۲
 
{{پایان چپ‌چین}}
 
{{پایان چپ‌چین}}
 +
 +
 +
 +
  
 
== امپریالیسم چیست؟ ==
 
== امپریالیسم چیست؟ ==
  
::*قطعه‌ئی كه در زیر نقل می شود، از برگی چاپی و فاقد امضا است كه ظاهراً در شهر پخش شده است. قطعه‎ئی است در شناساندن مفهوم امپریالیسم به‌زبان ساده؛ عین قطعه را یكی از خوانندگان توسط پست برای ما فرستاده خواسته است آن را به عنوان «كوششی صادقانه و نجیبانه و بی‌ادعا» در مجله منعكس كنیم.
+
*قطعه‌ئی که در زیر نقل می‌شود، از برگی چاپی و فاقد امضا است که ظاهراً در شهر پخش شده است. قطعه‎ئی است در شناساندن مفهوم امپریالیسم به‌زبان ساده؛ عین قطعه را یکی از خوانندگان توسط پست برای ما فرستاده خواسته است آن را به‌عنوان «کوششی صادقانه و نجیبانه و بی‌ادعا» در مجله منعکس کنیم.
 +
 
  
  
هر جا كه من ز گفتن این واژهٔ «رفیق» پرهیز می‌كنم
+
هر جا که من ز گفتن این واژهٔ «رفیق» پرهیز می‌کنم
  
 
در بیخ گوش ما
 
در بیخ گوش ما
سطر ۸۹: سطر ۹۲:
 
هر جا برای خواندن این شعر، خویش را
 
هر جا برای خواندن این شعر، خویش را
  
با دیو ارتجاع گلاویز می‌كنم
+
با دیو ارتجاع گلاویز می‌کنم
  
در باب نكته را
+
در باب نکته را
  
:::كه امپریالیسم هست!
+
::که امپریالیسم هست!
  
 
امپریالیسم چیست؟ مگر در چه هیبت است؟
 
امپریالیسم چیست؟ مگر در چه هیبت است؟
  
دانستنش برای همه یك ضرورت است:
+
دانستنش برای همه یک ضرورت است:
  
  
 
امپریالیسم چیست؟
 
امپریالیسم چیست؟
  
یك نظم بی‌نظام
+
یک نظم بی‌نظام
  
یك رشت پرفساد كه ازحیث اقتصاد
+
یک رشد پرفساد که از حیث اقتصاد
  
 
«بالاترین مراحل سرمایه‎داری است»
 
«بالاترین مراحل سرمایه‎داری است»
  
هر سو كه رو كند
+
هر سو که رو کند
  
 
مرگ است و خواری است.
 
مرگ است و خواری است.
سطر ۱۲۰: سطر ۱۲۳:
 
این غول قرن ما
 
این غول قرن ما
  
با پنجه‎های بهره‌كش انحصارها
+
با پنجه‎های بهره‌کش انحصارها
  
آورده صد حكومت و برده هزارها.
+
آورده صد حکومت و برده هزارها.
  
این یكه‌تاز عرصهٔ تولید بی‌حساب
+
این یکه‌تاز عرصهٔ تولید بی‌حساب
  
بی‌تاب و ناشكیب
+
بی‌تاب و ناشکیب
  
 
در جست‌وجوی قبضهٔ بازار بی‌رقیب
 
در جست‌وجوی قبضهٔ بازار بی‌رقیب
سطر ۱۳۶: سطر ۱۳۹:
 
این غول بی‌رقیب
 
این غول بی‌رقیب
  
با حلیه‌ای غریب
+
با حیله‌ای غریب
  
سر می‌كشد به‌ساحت هر آشیانه‎ئی
+
سر می‌کشد به‌ساحت هر آشیانه‎ئی
  
 
راهی برای غارت خود
 
راهی برای غارت خود
  
باز می‌كند
+
باز می‌کند
  
 
با هر بهانه‌ئی.
 
با هر بهانه‌ئی.
  
هر سو كه رو كند
+
هر سو که رو کند
  
 
مرگ است و خواری است:
 
مرگ است و خواری است:
سطر ۱۵۲: سطر ۱۵۵:
 
ایجاد اختناق
 
ایجاد اختناق
  
افكندن نفاق
+
افکندن نفاق
  
كشتار خلق‌ها
+
کشتار خلق‌ها
  
تحكیم ارتجاع
+
تحکیم ارتجاع
  
 
از حیله‎های سیستم سرمایه‌داری است.
 
از حیله‎های سیستم سرمایه‌داری است.
  
در كشوری كه قدرت والای معجزه از ارتشی
+
در کشوری که قدرت والای معجزه از ارتشی
  
كه هفده شهریور آفرید
+
که هفده شهریور آفرید
  
 
اصلی به‌نام ارتش برادر آفرید.
 
اصلی به‌نام ارتش برادر آفرید.
  
زان پیش‌تر كه شسته شود خون خلق ما
+
زان پیش‌تر که شسته شود خون خلق ما
  
 
از سنگفرشها،
 
از سنگفرشها،
  
در باب نكته را
+
دریاب نکته را
  
كه امپریالیسم هست.
+
که امپریالیسم هست.
  
در كشوری كه شایعه‌سازان ارتجاع
+
در کشوری که شایعه‌سازان ارتجاع
  
 
از ذهن توده‌ها
 
از ذهن توده‌ها
  
از واژهٔ چریك و مجاهد
+
از واژهٔ چریک و مجاهد
  
یك ضدانقلاب
+
یک ضدانقلاب
  
یك كافر آفرید.
+
یک کافر آفرید.
  
در باب نكته را
+
دریاب نکته را
  
كه امپریالیسم هست
+
که امپریالیسم هست
  
 
امپریالیسم دشمن سرسخت خلق‌ها
 
امپریالیسم دشمن سرسخت خلق‌ها
  
هر چند تیر خورده ولی مانده روی پا
+
هر چند تیرخورده ولی مانده روی پا
  
تا لحظه‌ئی كه متن قرارداهای او
+
تا لحظه‌ئی که متن قراردادهای او
  
 
افشا نگشته است.
 
افشا نگشته است.
  
تا لحظه‌ئی كه سیستم وابستگی بدو
+
تا لحظه‌ئی که سیستم وابستگی بدو
  
 
امحا نگشته است.
 
امحا نگشته است.
  
تا لحظه‌ئی كه چهرهٔ منفور ارتجاع
+
تا لحظه‌ئی که چهرهٔ منفور ارتجاع
  
 
رسوا نگشته است
 
رسوا نگشته است
  
تا حزب كارگر
+
تا حزب کارگر
  
 
تا آن صفوف متحد پرولتاریا
 
تا آن صفوف متحد پرولتاریا
سطر ۲۱۹: سطر ۲۲۲:
 
== آزادی ==
 
== آزادی ==
  
::*این شعر را رامش ابهری باری ما فرستاده است. همراه نامه‌ئی كه در آن می‌نویسد «این شعر را خودم سروده‌ام» و بعد توضیح داده است كه می‌داند بعضی از بچه‌های دیگر شیطنت می‌كنند «از بزرگ‌تران خود می‌خواهند تا برای آن‌ها شعر بگویند»! – رامش یازده سال دارد و در كلاس پنجم (۱) دبستان دخترانهٔ ذوقی درس می‌خواند.
+
*این شعر را '''رامش ابهری''' برای ما فرستاده است. همراه نامه‌ئی که در آن می‌نویسد «این شعر را خودم سروده‌ام» و بعد توضیح داده است که می‌داند بعضی از بچه‌های دیگر شیطنت می‌کنند «از بزرگ‌تران خود می‌خواهند تا برای آن‌ها شعر بگویند»! – رامش یازده سال دارد و در کلاس پنجم (۱) دبستان دخترانهٔ ذوقی درس می‌خواند.
  
  
سطر ۲۲۶: سطر ۲۲۹:
 
چه قدر نامت پرمعنا بود.
 
چه قدر نامت پرمعنا بود.
  
من نامت را در كلاس بر روی تخته نوشتم
+
من نامت را در کلاس بر روی تخته نوشتم
  
نامت آن قدر زیبا بود كه بچه‌ها مانند گل شكفتند.
+
نامت آن قدر زیبا بود که بچه‌ها مانند گل شکفتند.
  
اولین بار نامت را زِ پرستوئی دربند كشیده شنیدم
+
اولین بار نامت را زِ پرستوئی دربند کشیده شنیدم
  
دومین بار نامت را زِ بهار كه از فرسنگ‌ها دورتر فریادی زد شنیدم.
+
دومین بار نامت را زِ بهار که از فرسنگ‌ها دورتر فریادی زد شنیدم.
  
نامت در تاریكی برای من نور بود
+
نامت در تاریکی برای من نور بود
  
 
در زمستان برای من بهار بود
 
در زمستان برای من بهار بود
  
در همان حال كه محو نامت بودم
+
در همان حال که محو نامت بودم
  
 
دست‌های سپید در برابر دست‌های سیاه پدیدار گشت.
 
دست‌های سپید در برابر دست‌های سیاه پدیدار گشت.
سطر ۲۵۸: سطر ۲۶۱:
 
دیگر من فقط نامت را نمی‌دیدم.
 
دیگر من فقط نامت را نمی‌دیدم.
  
من در خودت زندگی می‌كردم.
+
من در خودت زندگی می‌کردم.
  
بهار [كه] تو را به‌ما هدیه داد دیگر صدایش دور نبود
+
بهار [که] تو را به‌ما هدیه داد دیگر صدایش دور نبود
  
پرستوی دربند كشیده آزاد شده بود
+
پرستوی دربند کشیده آزاد شده بود
  
 
دیگر بچه‌ها معنی واقعی تو را می‌دانستند
 
دیگر بچه‌ها معنی واقعی تو را می‌دانستند
  
در انشاها و حرف‌ها و كارهای‌شان نام تو را می‌آوردند.
+
در انشاها و حرف‌ها و کارهای‌شان نام تو را می‌آوردند.
  
 
باز دست‌های سیاهی در داخل دست‌های سپید پدیدار گشت
 
باز دست‌های سیاهی در داخل دست‌های سپید پدیدار گشت
  
اما كوچك‌تر بود و تك تك.
+
اما کوچک‌تر بود و تک تک.
  
دست‌های سپید نمی‌توانست آن را نابود كند.
+
دست‌های سپید نمی‌توانست آن را نابود کند.
  
 
ما با تمام وجود آن دست‌های پلید را نابود ساختیم
 
ما با تمام وجود آن دست‌های پلید را نابود ساختیم
  
كوفتیم و كوفتیم و كوفتیم
+
کوفتیم و کوفتیم و کوفتیم
  
 
پرستو را در حال آواز دیدم
 
پرستو را در حال آواز دیدم
سطر ۲۹۲: سطر ۲۹۵:
 
بهار را در حال پرواز شادی دیدم
 
بهار را در حال پرواز شادی دیدم
  
پس بیائید با هم پرواز كنیم
+
پس بیائید با هم پرواز کنیم
  
یكصدا آواز بخوانیم و یكپارچه پرواز كنیم.
+
یکصدا آواز بخوانیم و یکپارچه پرواز کنیم.
  
اما فقط جای دوستی كه آزادی را برایم معنی كرد خالی بود.
+
اما فقط جای دوستی که آزادی را برایم معنی کرد خالی بود.
  
 
او از این روزها برای من می‌گفت
 
او از این روزها برای من می‌گفت
سطر ۳۰۶: سطر ۳۰۹:
 
جایش بسیار خالی‌ست
 
جایش بسیار خالی‌ست
  
من او را زنده نگه می‌دارم و [زنده‌اش] می‌كنم. زیرا حرف‌هایش را فریاد می‌زنم
+
من او را زنده نگه می‌دارم و [زنده‌اش] می‌کنم. زیرا حرف‌هایش را فریاد می‌زنم
  
حرف‌های او یك كلمه است
+
حرف‌های او یک کلمه است
  
بیائید آن كلمه را فریاد زنیم یكصدا با هم: آزادی.
+
بیائید آن کلمه را فریاد زنیم یکصدا با هم: آزادی.
  
  
رامش ابهری شعرش را با دقت تمام نقطه‌گذاری و اعراب‌گذاری هم كرده است. آن هم با قلم قرمز، برای جلب توجهِ ما و جلوگیری از اشتباه. مثلاً زیر حرف «زِ» را كسره گذاشته تا احتمالاً آن را «از» نخوانیم یا تصور نكنیم كه الف آن از قلم افتاده است. تنها دو نكته هست كه باید به‌رامش توجه بدهیم: یكی در سطر ۱۲ و ۱۳ كه نوشته است «چیز سیاهی بالای سرم بود كه نامش خورشید استبداد بود». باید رامش توجه می‌كرد كه استبداد «خورشید» نیست، و اگر خورشید شد دیگر «سیاه» نمی‌شود. البته می‌دانیم كه منظورش مثلاً «كسوفِ خورشیدِ استبداد» بوده، ولی مفهوم همیشه باید روشن و واضح بیان شود. یكی هم در سطر ۲۷، تركیب «نابود ساختن» كه مطلقاً قابل قبول نیست. به‌جای «ساختن» می‌شود گفت «كردن» - چون یك معنیش همین است: عمارت كردن یعنی ساختن یك خانه. اما عكسش نمی‌شود: نمی‌توان به‌جای «كردن» در همه جا «ساختن» گفت. چون كردن می‌تواند هم مثبت باشد هم منفی، اما ساختن فقط یك كار مثبت است. پس به‌جای '''نابود كردن''' نمی شود گفت '''نابود ساختن''' – البته در جائی كه نویسندگان صاحب نام و نشان و اسم و رسم‌دار یك چنین اشتباهات عجیب و غریبی را مرتكب می‌شوند و باد هم به آستین می‌اندازند كه ادبیات فرموده‌اند، از '''رامش''' خانم كه تازه قلم به‌دست گرفته و ادعائی هم ندارد نباید متوقع توجه به‌این نكات بود. در واقع ما هم داریم به‌در می‌گوئیم كه دیوار بشنود!
+
'''رامش ابهری''' شعرش را با دقت تمام نقطه‌گذاری و اعراب‌گذاری هم کرده است. آن هم با قلم قرمز، برای جلب توجهِ ما و جلوگیری از اشتباه. مثلاً زیر حرف «زِ» را کسره گذاشته تا احتمالاً آن را «از» نخوانیم یا تصور نکنیم که الف آن از قلم افتاده است. تنها دو نکته هست که باید به‌رامش توجه بدهیم: یکی در سطر ۱۲ و ۱۳ که نوشته است «چیز '''سیاهی''' بالای سرم بود که نامش '''خورشید استبداد''' بود». باید رامش توجه می‌کرد که استبداد «خورشید» نیست، و اگر خورشید شد دیگر «سیاه» نمی‌شود. البته می‌دانیم که منظورش مثلاً «کسوفِ خورشیدِ استبداد» بوده، ولی مفهوم همیشه باید روشن و واضح بیان شود. یکی هم در سطر ۲۷، ترکیب «نابود ساختن» که مطلقاً قابل قبول نیست. به‌جای «ساختن» می‌شود گفت «کردن» - چون یک معنیش همین است: '''عمارت کردن''' یعنی ساختن یک خانه. اما عکسش نمی‌شود: نمی‌توان به‌جای «کردن» در همه جا «ساختن» گفت. چون '''کردن''' می‌تواند هم مثبت باشد هم منفی، اما '''ساختن''' فقط یک کار مثبت است. پس به‌جای '''نابود کردن''' نمی‌شود گفت '''نابود ساختن''' – البته در جائی که نویسندگان صاحب نام و نشان و اسم و رسم‌دار یک چنین اشتباهات عجیب و غریبی را مرتکب می‌شوند و باد هم به‌آستین می‌اندازند که ادبیات فرموده‌اند، از '''رامش''' خانم که تازه قلم به‌دست گرفته و ادعائی هم ندارد نباید متوقع توجه به‌این نکات بود. در واقع ما هم داریم به‌در می‌گوئیم که دیوار بشنود!
  
  
----
+
==پاورقی‌ها==
 +
#{{پاورقی|۱}}ابن‌رسته ibn-Rostah جغرافی‌دان عرب (حدود ۹۰۰-۹۵۰ میلادی مطابق با ۲۸۷-۳۳۹ هجری قمری) [صفحهٔ ۲۴۹ و ۲۶۰ سفرنامهٔ جکسن].
 +
#{{پاورقی|۲}} چنان که می‌دانیم '''شبدیز''' اسم اسب خسرو پرویز بوده است که به‌صورت کنده‌کاری در «طاق بستان» نزدیک کرماشان وجود دارد.
 +
#{{پاورقی|۳}} ابودلف مسعر ابن المهلهل (۹۴۰ میلادی مطابق ۳۳۰-۳۲۹ هجری شمسی) [صفحهٔ ۲۵۹ سفرنامهٔ جکسن].
 +
#{{پاورقی|۴}} مسعودی نویسندهٔ قرن چهارم (۹۴۴ میلادی مطابق ۳۳۳ هجری قمری) [صفحهٔ ۲۶۰ سفرنامهٔ جکسن].
 +
#{{پاورقی|۵}} سفرنامهٔ ابن فضلان (احمد بن فضلان بن العباس بن راشد بن حماد) تألیف: قرن چهارم هجری ترجمه: سید ابوالفضل طباطبائی، انتشارات شرق، چاپ دوم، شهریور ۱۳۵۵، [صفحهٔ ۱۲۱].
 +
#{{پاورقی|۶}} یاقوت حَمَوی (یاقوت رومی)، ۵۷۵-۶۲۶ هجری قمری، دایرةالمعارف‌نویس معروف عرب است، [صفحهٔ ۲۶۵ حاشیه متن عربی سفرنامهٔ جکسن].
 +
#{{پاورقی|۷}} روزنامهٔ کرماشان شمارهٔ اول.
 +
#{{پاورقی|۸}} دائرةالمعارف فارسی، جلد دوم (به‌سرپرستی دکتر غلامحسین مصاحب)، [صفحهٔ ۲۲۰۲]، آمده است: «جغرافیانویسان اسلامی آن را قرمیسین می‌شناسند و این نام تا قرن دهم میلادی بر آن اطلاق می‌شد، سپس نام کرمانشاه جای آن را گرفت».
 +
#{{پاورقی|۹}} روزنامهٔ کرماشان شمارهٔ اول.
 +
#{{پاورقی|۱۰}} گورانی یا ترانه‌های کُردی، تألیف: دکتر محمد مکری، کتابخانهٔ دانش، ۱۳۲۹، معنی ابیات به‌ترتیب: کرماشان می‌روم بیستون بر سر راهم است/قتلگاهِ فرهاد، شب منزلگاهم است [صفحهٔ ۶۲]/راه کرماشان پر از گل و گلدسته است/بگوئید به‌دوستم غریبی بس است [صفحهٔ ۲۲]
 +
#{{پاورقی|۱۱}} سفرنامهٔ جکسن (ایران در گذشته و حال)، نوشتهٔ: ابراهم و. ویلیام جکسن، ترجمهٔ: منوچهر امیری، فریدون بدره‌ای. شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، [صفحهٔ ۲۶۶].
 +
#{{پاورقی|۱۲}} لغت‌نامهٔ دهخدا «ک»، صفحهٔ ۴۷۲، ستون اول سطر ۲۰ و سطر ۳۵.
 +
#{{پاورقی|۱۳}} لغت‌نامهٔ دهخدا «ک»، صفحهٔ ۴۷۲، ستون اول سطر ۲۰ و سطر ۳۵.
 +
#{{پاورقی|۱۴}} نزهة‌القلوب تألیف: حمداللـه مستوفی (۷۴۰ هجری قمری) به‌کوشش: محمد دبیر سیاقی ناشر کتابخانهٔ طهوری اسفندماه ۱۳۳۶ خورشیدی.
 +
#{{پاورقی|۱۵}} قرماسین (قرماشین) منظور همان (قرمیسین) است که در مسالک و ممالک (تألیف اصطخری) نیز (قرمسین) ذکر شده.
 +
#{{پاورقی|۱۶}} آثار عجم، تألیف: میرزا آقای فرصت حسینی شیرازی. چاپ دوم، بمبئی [صفحهٔ ۳۸۷].
  
:::از خوانندگان علاقه‌مند «كتاب جمعه» یاری می‌طلبیم برای تهیه و تدوین ویژه‌نامه‌هائی در زمینهٔ جامعه‌شناسی، هنر، شعر و ادبیاتِ اقوام ایرانی:
 
 
:::::*كُرد
 
 
:::::*ارمنی
 
 
:::::*بَلوچ
 
 
:::::*تركمن
 
 
:::::*عرب
 
 
:::::*آسوری
 
 
:::::*و ...عشایر.
 
 
:::از خوانندگانی كه می‌توانند ما را در تهیهٔ این ویژه‌نامه‌ها یاری كنند خواهشمندیم ضمن تعیین نشانی و حتّی‌المقدور شمارهٔ تلفنی برای تماسِ سریع‌تر، حدود مطالعات و زمینهٔ همكاری خود را نیز مشروحاً به ما اطلاع دهند.
 
  
 +
[[رده:کتاب جمعه]]
 +
[[رده:کتاب جمعه ۳۶]]
 +
[[رده:نامه‌ها]]
 +
[[رده:مقالات نهایی‌شده]]
  
== اشارات متن ==
 
  
#{{پاورقی|۱}} ابن‌رسته ibn-Rostah جغرافی‌دان عرب (حدود ۹۰۰-۹۵۰ میلادی مطابق با ۲۸۷-۳۳۹ هجری قمری) [صفحهٔ ۲۴۹ و ۲۶۰ سفرنامهٔ جكسن].
+
{{لایک}}
#{{پاورقی|۲}} چنان كه می‌دانیم '''شبدیز''' اسم اسب خسروپرویز بوده است كه به‌صورت كنده‌كاری در «طاق بستان» نزدیك كرماشان وجود دارد.
 
#{{پاورقی|۳}} ابودلف مسعرابن المهلهل (۹۴۰ میلادی مطابق ۳۳۰-۳۲۹ هجری شمسی) [صفحهٔ ۲۵۹ سفرنامهٔ جكسن].
 
#{{پاورقی|۴}} مسعودی نویسندهٔ قرن چهارم (۹۴۴ میلادی مطابق ۳۳۳ هجری قمری) [صفحهٔ ۲۶۰ سفرنامهٔ جكسن].
 
#{{پاورقی|۵}} سفرنامهٔ ابن فضلان (احمدبن فضلان بن العباس بن راشد بن حماد) تألیف: قرن چهارم هجری ترجمه: سید ابوالفضل طباطبائی، انتشارات شرق، چاپ دوم، شهریور ۱۳۵۵، [صفحهٔ ۱۲۱].
 
#{{پاورقی|۶}} یاقوت حَمَوی (یاقوت رومی)، ۵۷۵-۶۲۶ هجری قمری، دایرۃالمعارف‌نویس معروف عرب است، [صفحهٔ ۲۶۵ حاشیه متن عربی سفرنامهٔ جكسن].
 
#{{پاورقی|۷}} روزنامهٔ كرماشان شمارهٔ اول.
 
#{{پاورقی|۸}} دائرۃالمعارف فارسی، جلد دوم (به‌سرپرستی دكتر غلامحسین مصاحب)، [صفحهٔ ۲۲۰۲]، آمده است: «جغرافیانویسان اسلامی آن را قرمیسین می‌شناسند و این نام تا قرن دهم میلادی بر آن اطلاق می‌شد، سپس نام كرمانشاه جای آن را گرفت».
 
#{{پاورقی|۹}} روزنامهٔ كرماشان شمارهٔ اول.
 
#{{پاورقی|۱۰}} گورانی یا ترانه‌های كُردی، تألیف: دكتر محمد مكری، كتابخانهٔ دانش، ۱۳۲۹، معنی ابیات به‌ترتیب: كرماشان می‌روم بیستون بر سر راهم است/ فتلگاهِ فرهاد، شب منزلگاهم است [صفحهٔ ۶۲]/ راه كرماشان پر از گل و گلدسته است/ بگوئید به‌دوستم غریبی بس است [صفحهٔ ۲۲]
 
#{{پاورقی|۱۱}} سفرنامهٔ جكسن (ایران در گذشته و حال)، نوشتهٔ: ابراهم و. ویلیام جكسن، ترجمهٔ: منوچهر امیری، فریدون بدره‌ای. شركت سهامی انتشارات خوارزمی، [صفحهٔ ۲۶۶].
 
#{{پاورقی|۱۲}} لغت‌نامهٔ دهخدا «ك»، صفحهٔ ۴۷۲، ستون اول سطر ۲۰ و سطر ۳۵.
 
#{{پاورقی|۱۳}} لغت‌نامهٔ دهخدا «ك»، صفحهٔ ۴۷۲، ستون اول سطر ۲۰ و سطر ۳۵.
 
#{{پاورقی|۱۴}} نزهة‌القلوب تألیف: حمدالله مستوفی (۷۴۰ هجری قمری) به‌كوشش: محمد دبیر سیاقی ناشر كتابخانهٔ طهوری اسفندماه ۱۳۳۶ خورشیدی.
 
#{{پاورقی|۱۵}} قرماسین (قرماشین) منظور همان (قرمیسین) است كه در مسالك و ممالك (تألیف اصطخری) نیز (قرمسین) ذكر شده.
 
#{{پاورقی|۱۶}} آثار عجم، تألیف: میرزا آقای فرصت حسینی شیرازی. چاپ دوم، بمبئی [صفحهٔ ۳۸۷].
 
 
 
 
 
[[رده:کتاب جمعه ۳۶]]
 

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۰ مهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۴:۵۰

کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۵


قَرمیسین، کِرماشان، کرمانشاه

چون برای پاره‌ئی این سؤال مطرح است که چرا بعد از انقلاب هم شهر ما همچنان کرمانشاه گفته می‌شود بر آن شدم که خلاصه‌ئی از تاریخچهٔ این شهر را بنویسم.

در کتاب‌های قدیمی نام این شهر قَرمیسین qarmisin ذکر شده است. از آن جمله: ابن رسته[۱] (۳۳۹ هجری قمری) در کتابش «الاعلاق‌ النفیسه» نوشته است: «مسافت میان قرمیسین و شبدیز[۲] سه فرسخ است....».

نویسندهٔ بزرگ دیگری به‌نام ابودلف مسعر بن المهلهل[۳] (۳۳۰-۳۲۹ هجری قمری) نیز نام این شهر را چنین آورده است: «صورت شبدیز در یک فرسخی شهر قرمیسین قرار دارد...».

پس از او نیز مسعودی[۴] نویسنده (۳۳۳ هجری قمری) در مطلبی که در باب صورتِ خسرو و شبدیز نوشته نام این شهر را چنین ذکر می‌کند: «صورت شبدیز در حوالی قرمیسین، در ناحیهٔ دینَوَر و ماه کوفه، در کوه کنده شده است....».

در سفرنامهٔ ابن فضلان[۵] (قرن چهارم) چنین آمده است که: «قرمیسین به‌فتح قاف معرّب کرمانشاه است....» و مترجم در پرانتزی بعد از این جمله می‌افزاید: (نام اصلی آن «گرمان‌ساه» بوده و چون در عربی حرف گ وجود ندارد آن را به‌ق تبدیل نموده و «قرمیسین» خوانده‌اند)، که تا حدی این گفتهٔ مترجم صحیح نیست و در طی مقاله روشن خواهد شد.

یاقوت حمَوی[۶] هم در کتاب معروف خود «معجم‌البلدان» نام این شهر را قرمیسین نوشته است: «نزدیک قرمیسین سکوئی (دکانی) قرار دارد که در آن‌جا پادشاهانِ چین، توران، هند و روم در نزد خسرو پرویز گرد می‌آمدند و مجمعی شاهانه می‌آراستند....».

کتاب‌های قدیمی دیگری وجود دارد که از این شهر با نام «قرمیسین» یاد کرده‌اند که همین نمونه‌ها ما را بس.

اما در مورد کلمهٔ قرمیسین توضیحی لازم است: «کسانی که اندک اطلاعاتی از زبان عربی و قاعدهٔ تعریب یعنی به‌صورت عربی درآوردن واژه‌های غیرعربی دارند می‌دانند که ق در اصل ک، و ی در اصل ا، س نیز ش بوده است... نمونه، می‌توان کانون= قانون و طست= تشت را نام برد»[۷]. بنابراین با تغیر این حروف می‌بینیم که قرمیسین معرّب کرماشان است که تا «قرن دهم میلادی»[۸] بر این شهر اطلاق می‌شده.

باز به‌نظر برخی از صاحب‌نظران واژهٔ کُردمادان به‌معنی کُردهای مادی که به‌مرور و اختصار در تلفظ، د اول حذف و د دوم به‌ش تبدیل شده است. واژهٔ کُرمانج به‌معنی کُرد روستائی و کُرماجان که دهی در نزدیکی کنگاور است نیز از همین واژه می‌باشد... واژهٔ ماد که نام نیاکان خلق کرد است که در زبان‌ها و گویش‌های مختلف به‌صورت‌های گوناگون درآمده است مانند: ماژ، مار، ماه، ماس، ماش، مانج و ماج،[۹] که در این صورت کُردمادان به‌کُردماشان تبدیل و د آن نیز برای روانی تلفظ حذف شده به‌صورت کرماشان در آمده است.

اما کلمات فارسی دارای ضمه یا فتحه، در زبان کُردی با کسره تلفظ می‌شود، مانند بُرد (فارسی) که می‌شود بِرد (کُردی) و کَرد (فارسی) که می‌شود کِرد (کردی) و تَرس (فارسی) که می‌شود تِرس (کُردی)... در این کلمه نیز ضمهٔ کُرماشان به‌کسره تبدیل شده کِرماشان تلفظ می‌شود و شاید هم این ضمه به‌خاطر روانی تلفظ به‌کسره تبدیل شده است.

تا اینجا روشن شد که نام اصلی این شهر کِرماشان Kermashan است که هنوز سالخوردگانِ قدیمی و بومی این منطقه در گفت‌وگو به‌کار می‌برند و تا آنجا که به‌یاد دارند و خاطرشان یاری می‌کند پدران‌شان نیز همین کلمه را به‌کار می‌برده‌اند. ضمناً در ترانه‌های قدیمی این ناحیه کِرماشان آمده است[۱۰]:

کِرماشان مِچَم بیستون راقه

قَتِلگای فرهاد شَو مَنزلگامَه

ریگی کِرماشان گُل وگُلْدَسَه

بوْشینَه دوسَه کَم غریبی بَسَه

اما چرا کرماشان به‌کرمانشاه تبدیل شده است. در سفرنامهٔ جکسن[۱۱] چنین آمده: «بنیانگذار یا مؤسس [‌‌‌کرماشان] شاهنشاه ساسانی بهرام چهارم (۲۸۸-۳۹۹ میلادی) بوده است. بهرام قبل از آن که به‌پادشاهی رسد فرمانروای کرمان بود و کرمان‌شاه لقب داشت. از این رو چون شهر را بنیاد نهاد آن را بدین نام خواندند». و فردوسی نیز در این باره چنین سروده است[۱۲]:

چو بنشست بهرام بهرامیان

ببست از پی داد و بخشش میان

به‌تاجش زبرجد برافشاندند

همی نام کرمانشهش خواندند

و نظامی نیز در همین موضوع می‌گوید[۱۳]:

به‌کرمان رسید از کنار جهان

ز کرمان درآمد به‌کرمانشهان

از بهرام چهارم به‌بعد این شهر را به‌این نام تغییر می‌دهند و در کتاب‌هائی که از آن به‌بعد نوشته شده نام این شهر را کرمانشاه ثبت می‌کنند؛ چنانکه در نزهة‌القلوب[۱۴] (۷۴۰ هجری قمری) آمده است: «کرمانشاه [که] آن را در کتب قرماسین (قرماشین)[۱۵] گفته‌اند و بهرام بن شاپور ذوالاکتاف ساسانی ساخت و قباد بن فیروز ساسانی تجدید عمارتش کرد و درو جهت خود عمارت عالیه ساخت و پسرش انوشیروان عادل (نوشیروان) درو دکه‌ئی ساخته صد گز در صد گز و در یک جشن برو فغفور چین و خاقان ترک و رای هند و قیصر روم او را دست‌بوس کردند....».

در کتاب قدیمی دیگری به‌نام آثار عجم[۱۶] چنین نوشته شده است: «کرمانشاهان را گویند نخست بهرام بن شاپور ذوالاکتاف ساخته و قباد بن پرویز تجدید عمارت کرده و....».

و به‌همین ترتیب در کتاب‌های زیادی کرمانشاه آمده است، تا زمان پهلوی‌ها، که نه‌تنها کوششی برای به‌دست آوردن نام اصلی این شهر نمی‌شود، بلکه تلاشی پیگیر می‌شود که مردم این ناحیه نیز زبان کُردی خود را از دست بدهند، مانند لباس و آداب و سنن قومی‌شان، تا جائی که اکثر جوان‌های این شهر اکنون نمی‌توانند به‌کُردی سخن بگویند.

عبدالجواد سحابی

کرماشان: ۵۹/۱/۱۲



امپریالیسم چیست؟

  • قطعه‌ئی که در زیر نقل می‌شود، از برگی چاپی و فاقد امضا است که ظاهراً در شهر پخش شده است. قطعه‎ئی است در شناساندن مفهوم امپریالیسم به‌زبان ساده؛ عین قطعه را یکی از خوانندگان توسط پست برای ما فرستاده خواسته است آن را به‌عنوان «کوششی صادقانه و نجیبانه و بی‌ادعا» در مجله منعکس کنیم.


هر جا که من ز گفتن این واژهٔ «رفیق» پرهیز می‌کنم

در بیخ گوش ما

امپریالیسم هست!

هر جا برای خواندن این شعر، خویش را

با دیو ارتجاع گلاویز می‌کنم

در باب نکته را

که امپریالیسم هست!

امپریالیسم چیست؟ مگر در چه هیبت است؟

دانستنش برای همه یک ضرورت است:


امپریالیسم چیست؟

یک نظم بی‌نظام

یک رشد پرفساد که از حیث اقتصاد

«بالاترین مراحل سرمایه‎داری است»

هر سو که رو کند

مرگ است و خواری است.

امپریالیسم را

عمال ارتجاع

همواره در پی خدمتگزاری است.

این غول قرن ما

با پنجه‎های بهره‌کش انحصارها

آورده صد حکومت و برده هزارها.

این یکه‌تاز عرصهٔ تولید بی‌حساب

بی‌تاب و ناشکیب

در جست‌وجوی قبضهٔ بازار بی‌رقیب

مانند اژدها

چسبیده از گلوی همه پرولتاریا.

این غول بی‌رقیب

با حیله‌ای غریب

سر می‌کشد به‌ساحت هر آشیانه‎ئی

راهی برای غارت خود

باز می‌کند

با هر بهانه‌ئی.

هر سو که رو کند

مرگ است و خواری است:

ایجاد اختناق

افکندن نفاق

کشتار خلق‌ها

تحکیم ارتجاع

از حیله‎های سیستم سرمایه‌داری است.

در کشوری که قدرت والای معجزه از ارتشی

که هفده شهریور آفرید

اصلی به‌نام ارتش برادر آفرید.

زان پیش‌تر که شسته شود خون خلق ما

از سنگفرشها،

دریاب نکته را

که امپریالیسم هست.

در کشوری که شایعه‌سازان ارتجاع

از ذهن توده‌ها

از واژهٔ چریک و مجاهد

یک ضدانقلاب

یک کافر آفرید.

دریاب نکته را

که امپریالیسم هست

امپریالیسم دشمن سرسخت خلق‌ها

هر چند تیرخورده ولی مانده روی پا

تا لحظه‌ئی که متن قراردادهای او

افشا نگشته است.

تا لحظه‌ئی که سیستم وابستگی بدو

امحا نگشته است.

تا لحظه‌ئی که چهرهٔ منفور ارتجاع

رسوا نگشته است

تا حزب کارگر

تا آن صفوف متحد پرولتاریا

پیدا نگشته است.

امپریالیسم هست

و این لاشخوار، دست

از ما نشسته است.


آزادی

  • این شعر را رامش ابهری برای ما فرستاده است. همراه نامه‌ئی که در آن می‌نویسد «این شعر را خودم سروده‌ام» و بعد توضیح داده است که می‌داند بعضی از بچه‌های دیگر شیطنت می‌کنند «از بزرگ‌تران خود می‌خواهند تا برای آن‌ها شعر بگویند»! – رامش یازده سال دارد و در کلاس پنجم (۱) دبستان دخترانهٔ ذوقی درس می‌خواند.


چه قدر نامت زیبا بود

چه قدر نامت پرمعنا بود.

من نامت را در کلاس بر روی تخته نوشتم

نامت آن قدر زیبا بود که بچه‌ها مانند گل شکفتند.

اولین بار نامت را زِ پرستوئی دربند کشیده شنیدم

دومین بار نامت را زِ بهار که از فرسنگ‌ها دورتر فریادی زد شنیدم.

نامت در تاریکی برای من نور بود

در زمستان برای من بهار بود

در همان حال که محو نامت بودم

دست‌های سپید در برابر دست‌های سیاه پدیدار گشت.

جز سپید و سیاه چیزی نمی‌دیدم

چیزی سیاه‌تر از سیاهی در بالا سرم بود

نام آن چیز خورشید استبداد بود.

دست‌های سپید، مرا همراه خود برد

دست‌های سیاه، استبداد را همراه خود برد

بعد هوا دلپذیر شد

هزاران گل بردمید و آفتاب درخشید.

دیگر من فقط نامت را نمی‌دیدم.

من در خودت زندگی می‌کردم.

بهار [که] تو را به‌ما هدیه داد دیگر صدایش دور نبود

پرستوی دربند کشیده آزاد شده بود

دیگر بچه‌ها معنی واقعی تو را می‌دانستند

در انشاها و حرف‌ها و کارهای‌شان نام تو را می‌آوردند.

باز دست‌های سیاهی در داخل دست‌های سپید پدیدار گشت

اما کوچک‌تر بود و تک تک.

دست‌های سپید نمی‌توانست آن را نابود کند.

ما با تمام وجود آن دست‌های پلید را نابود ساختیم

کوفتیم و کوفتیم و کوفتیم

پرستو را در حال آواز دیدم

بهار را در حال آواز دیدم

پس بیائید ما هم آواز بخوانیم

از انقلاب و از پیروزی.

نامت را فریاد می‌زنم: آزادی.

پرستو را در حال پرواز دیدم

بهار را در حال پرواز شادی دیدم

پس بیائید با هم پرواز کنیم

یکصدا آواز بخوانیم و یکپارچه پرواز کنیم.

اما فقط جای دوستی که آزادی را برایم معنی کرد خالی بود.

او از این روزها برای من می‌گفت

از مبارزه، از پیروزی، از انقلاب و

زِ آواز و پرواز و آزادی.

جایش بسیار خالی‌ست

من او را زنده نگه می‌دارم و [زنده‌اش] می‌کنم. زیرا حرف‌هایش را فریاد می‌زنم

حرف‌های او یک کلمه است

بیائید آن کلمه را فریاد زنیم یکصدا با هم: آزادی.


رامش ابهری شعرش را با دقت تمام نقطه‌گذاری و اعراب‌گذاری هم کرده است. آن هم با قلم قرمز، برای جلب توجهِ ما و جلوگیری از اشتباه. مثلاً زیر حرف «زِ» را کسره گذاشته تا احتمالاً آن را «از» نخوانیم یا تصور نکنیم که الف آن از قلم افتاده است. تنها دو نکته هست که باید به‌رامش توجه بدهیم: یکی در سطر ۱۲ و ۱۳ که نوشته است «چیز سیاهی بالای سرم بود که نامش خورشید استبداد بود». باید رامش توجه می‌کرد که استبداد «خورشید» نیست، و اگر خورشید شد دیگر «سیاه» نمی‌شود. البته می‌دانیم که منظورش مثلاً «کسوفِ خورشیدِ استبداد» بوده، ولی مفهوم همیشه باید روشن و واضح بیان شود. یکی هم در سطر ۲۷، ترکیب «نابود ساختن» که مطلقاً قابل قبول نیست. به‌جای «ساختن» می‌شود گفت «کردن» - چون یک معنیش همین است: عمارت کردن یعنی ساختن یک خانه. اما عکسش نمی‌شود: نمی‌توان به‌جای «کردن» در همه جا «ساختن» گفت. چون کردن می‌تواند هم مثبت باشد هم منفی، اما ساختن فقط یک کار مثبت است. پس به‌جای نابود کردن نمی‌شود گفت نابود ساختن – البته در جائی که نویسندگان صاحب نام و نشان و اسم و رسم‌دار یک چنین اشتباهات عجیب و غریبی را مرتکب می‌شوند و باد هم به‌آستین می‌اندازند که ادبیات فرموده‌اند، از رامش خانم که تازه قلم به‌دست گرفته و ادعائی هم ندارد نباید متوقع توجه به‌این نکات بود. در واقع ما هم داریم به‌در می‌گوئیم که دیوار بشنود!


پاورقی‌ها

  1. ^ ابن‌رسته ibn-Rostah جغرافی‌دان عرب (حدود ۹۰۰-۹۵۰ میلادی مطابق با ۲۸۷-۳۳۹ هجری قمری) [صفحهٔ ۲۴۹ و ۲۶۰ سفرنامهٔ جکسن].
  2. ^  چنان که می‌دانیم شبدیز اسم اسب خسرو پرویز بوده است که به‌صورت کنده‌کاری در «طاق بستان» نزدیک کرماشان وجود دارد.
  3. ^  ابودلف مسعر ابن المهلهل (۹۴۰ میلادی مطابق ۳۳۰-۳۲۹ هجری شمسی) [صفحهٔ ۲۵۹ سفرنامهٔ جکسن].
  4. ^  مسعودی نویسندهٔ قرن چهارم (۹۴۴ میلادی مطابق ۳۳۳ هجری قمری) [صفحهٔ ۲۶۰ سفرنامهٔ جکسن].
  5. ^  سفرنامهٔ ابن فضلان (احمد بن فضلان بن العباس بن راشد بن حماد) تألیف: قرن چهارم هجری ترجمه: سید ابوالفضل طباطبائی، انتشارات شرق، چاپ دوم، شهریور ۱۳۵۵، [صفحهٔ ۱۲۱].
  6. ^  یاقوت حَمَوی (یاقوت رومی)، ۵۷۵-۶۲۶ هجری قمری، دایرةالمعارف‌نویس معروف عرب است، [صفحهٔ ۲۶۵ حاشیه متن عربی سفرنامهٔ جکسن].
  7. ^  روزنامهٔ کرماشان شمارهٔ اول.
  8. ^  دائرةالمعارف فارسی، جلد دوم (به‌سرپرستی دکتر غلامحسین مصاحب)، [صفحهٔ ۲۲۰۲]، آمده است: «جغرافیانویسان اسلامی آن را قرمیسین می‌شناسند و این نام تا قرن دهم میلادی بر آن اطلاق می‌شد، سپس نام کرمانشاه جای آن را گرفت».
  9. ^  روزنامهٔ کرماشان شمارهٔ اول.
  10. ^  گورانی یا ترانه‌های کُردی، تألیف: دکتر محمد مکری، کتابخانهٔ دانش، ۱۳۲۹، معنی ابیات به‌ترتیب: کرماشان می‌روم بیستون بر سر راهم است/قتلگاهِ فرهاد، شب منزلگاهم است [صفحهٔ ۶۲]/راه کرماشان پر از گل و گلدسته است/بگوئید به‌دوستم غریبی بس است [صفحهٔ ۲۲]
  11. ^  سفرنامهٔ جکسن (ایران در گذشته و حال)، نوشتهٔ: ابراهم و. ویلیام جکسن، ترجمهٔ: منوچهر امیری، فریدون بدره‌ای. شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، [صفحهٔ ۲۶۶].
  12. ^  لغت‌نامهٔ دهخدا «ک»، صفحهٔ ۴۷۲، ستون اول سطر ۲۰ و سطر ۳۵.
  13. ^  لغت‌نامهٔ دهخدا «ک»، صفحهٔ ۴۷۲، ستون اول سطر ۲۰ و سطر ۳۵.
  14. ^  نزهة‌القلوب تألیف: حمداللـه مستوفی (۷۴۰ هجری قمری) به‌کوشش: محمد دبیر سیاقی ناشر کتابخانهٔ طهوری اسفندماه ۱۳۳۶ خورشیدی.
  15. ^  قرماسین (قرماشین) منظور همان (قرمیسین) است که در مسالک و ممالک (تألیف اصطخری) نیز (قرمسین) ذکر شده.
  16. ^  آثار عجم، تألیف: میرزا آقای فرصت حسینی شیرازی. چاپ دوم، بمبئی [صفحهٔ ۳۸۷].