موزامبیک، کشوری با رهبران دانا و انقلابی!

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۲۲ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۹:۱۷ توسط Robofa (بحث | مشارکت‌ها) (ربات: تغییر خودکار متن (- به + به‌‌))
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۹۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۹۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۹۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۹۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۹۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۹۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۹۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۹۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۹۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۹۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۹۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۹۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۹۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۹۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۹۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۹۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۱۰۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۱۰۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۱۰۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۱۰۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۱۰۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۱۰۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۱۰۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۱۰۳

مرزهای ژئو - پولیتیک موزامبیک نیز مانند سایر کشورهای آفریقائی زائیدهٔ عصر استعمار کلاسیک است، در حالی که تاریخ این کشور تبلوری است از مبارزات مردم آن علیه چنین نظامی.

پرتغالی‌ها در طول چهارصد و پنجاه سال سلطهٔ تجاری و هفتاد سال استعمار منظم و سازمان‌یافته بر موزامبیک که شامل بیش از شصت گروه و قبیله با سنت‌های و زبان‌های گوناگون است، همواره با مقاومت سنتی - فرهنگی بومیان رو‌به‌رو بوده‌اند. لکن این مقاومت‌ها گرچه جرقه‌هائی در تاریکی بوده است معهذا به‌خاطر پراکندگی قوای مردم این سرزمین و وابستگی قبیله‌ئی و سنتی گوناگون هرگز تا پیش از فرلیمو بارور نشده و فقط حماسه‌های زیبائی در تاریخ ادبیات خلق برجای نهاده است.

نخستین مقاومت سازمان‌یافته مردم مزامبیک در مقابل استعمار از سال ۱۹۲۰ آغاز شد که پرتغالی‌ها بشدت آن‌را سرکوب کردند. شورش با رائواس اولین مبارزهٔ مردم موزامبیک بود که از مرز تضادهای قبیله‌ئی و مقاومت‌های سنتی - فرهنگی فراتر رفته و نطفهٔ مبارزات ملی‌گرایان را در سال‌های بعد در بطن جامعهٔ استعماری موزامبیک به‌وجود آورد. شکست این شورش به‌روشنفکران سیاه‌پوست آموخت که در راه طولانی و پر‌پیچ و خمی که در پیش دارند وحدت ایدئولوژیک و همبستگی خلق‌های موزامبیک با سایر خلق‌های استثمار شدهٔ آفریقائی اجتناب‌ناپذیر است و هرگونه مبارزه انتزاعی ناچار به‌ناکامی می‌انجامد.

نگاهی کوتاه به‌تاریخ موزامبیک از ۱۴۹۸ تا ۱۹۲۰

در طی این دوران سه پدیده در فرآیند تاریخی موزامبیک چشمگیر بوده است.

۱. اِعمال سیستم برده‌داری و کار اجباری

۲. استقرار سیستم اقتصادی پرازوس (PRAZOS)

۳. برپائی کنفرانس برلین در سال ۱۸۸۴ که تعیین کنندهٔ مرزها کنونی آفریقا بود.

از سال ۱۴۹۸، پای پرتغالی‌ها به‌‌موزامبیک باز شد، و تا سال ۱۵۰۹ تقریباً تمام سواحل این سرزمین را اشغال کردند. هدف اصلی آنان ایجاد یک امپراتوری تجاری و تسلط بر دریاهای میان شرق و غرب بود. با ورود پرتغالی‌ها به‌‌سواحل شرقی آفریقا، جنگ‌های طولانی میان آنان و عرب‌ها آغاز شد که تا سال ۱۷۰۰ بیشتر به‌سود اعراب و از آن پس تماماً به‌نفع پرتغالی‌ها می‌چربید. پرتغالی‌ها به‌زودی دریافتند که برده‌فروشی سودآورترین معامله است و با آن‌که موزامبیک در صدور برده هرگز به‌پای آنگولا و گینه نرسید، معهذا از ۱۷۸۰ تا ۱۸۰۰ سالانه در حدود ۱۰۰۰۰ برده به‌‌برده‌داران تحویل می‌دادند. اروپائی‌های تازه وارد که به‌‌این رقم راضی نبودند به‌منظور رونق تجارت جنگ‌های قبیله‌ئی به‌راه انداختند، و بدین‌طریق تعداد بردگان صادراتی را سالانه به‌‌۲۵۰۰۰ تن رساندند. گرچه ظاهراً در سال ۱۸۳۶ خرید و فروش برده در مستعمرات پرتغال ملغی شد، این تجارت نفرت‌انگیز رسماً تا سال ۱۸۶۵ صورت می‌گرفت و از آن به‌بعد هم زیر پوشش کار اجباری همچنان ادامه یافت و همان‌طور که ریچارد گیبسن می‌گوید «آن آفریقائی‌های خیلی خوشبخت بودند که توانستند از کشتی‌های حمل برده با پیکرهای عریان در مزارع پرازوس به‌کار اجباری بپردازند»» [۱]

پرازوس در زبان پرتغالی به‌آن زمین‌های کشاورزی اطلاق می‌شد که پادشاه پرتغال به‌ماجراجویان پرتغالی مستقر در موزامبیک می‌بخشید. این زمین‌ها را با زور از چنگ آفریقائیان در می‌آورددن و خود آنان را به‌زمین‌های خشک و بی‌حاصل می‌راندند و حتی شرط اسکان در آن نقاط هم تعهد مالیات‌های سنگین بود که چون قادر به‌پرداخت آن نبودند سرانجام به‌بردگی و بیگاری می‌افتادند. بر‌طبق مقررات مستعمراتی،‌ سیاه‌پوستانی که از عهدهٔ پرداخت مالیات کلبه‌های‌شان بر نمی‌آمدند می‌بایست در مزارع سفیدپوستان بیگاری کنند.

نظام مستعمراتی پرتغال با دیگر کشورهای استعماری مانند برتانیا و فرانسه تفاوت فاحش داشت، زیرا که پرتغال در عصر انقلاب صنعتی به‌هیچ‌وجه نتوانسته بود به‌جرگهٔ کشورهای صنعتی درآید و اساساً ره‌لطف برتانیا بود که توانست موزامبیک و آنگولا را در کنفرانس برلین به‌چنگ آورد. امیلکار کابرال Amilcar Cabral معتقد است که پرتغالِ عقب‌افتاده، که خود نیمه مستعمرهٔ بریتانیا بود، به‌آن کشور قول داد که مستعمرات پرتغال در واقع مستعمرات بریتانیا خواهند بود [۲].

در واقع مستعرات پرتغال دچار استثمار مضاعف بود، زیرا زیر سلطهٔ کشوری استعمارگر قرار داشتند که خود نیمه مستعمره بود و از نقطه نظر اقتصادی -صنعتی یک از عقب‌مانده‌ترین کشورهای استعمارگر به‌حساب می‌آمد. بدین ترتیب موزامبیک حتی از امتیازات ظاهری و ناچیز سایر مستعمرات آفریقائی غرب هم محروم بود. در تمام این دوران، عقب‌ماندگی فرهنگی - اقتصادی سیاه‌پوستان به‌اندازه‌ای بود که حتی دکتر لیوینگستون، یکی از کارگزاران استعمار بریتانیا، به‌‌سال ۱۸۶۶ از حکومت بریتانیا خواست که برای نجات سیاه‌پوستان موزامبیک از فقر و بیماری شدید، این مستعمره را از پرتغال باز ستاند!

گرچه این واپس‌ماندگی‌ها در طی سالیان دراز خلق‌های موزامبیک را در فقر و بیماری نگه‌داشت، معهذا بذر مبارزه‌ئی طولانی را کاشت و سازمان سیاسی منضبطی را بنیان نهاد. شاید اگر موزامبیک هم مانند کنیا یا ساحل عاج توسط استعمارگران پیشرفته اداره می‌شد، اکنون تحت سلطهٔ بورژوازی وابسته به‌سر می‌برد و در شرایط استعمار نو قرار می‌داشت.


پیدائی سازمان‌های سیاسی انقلابی

نخستین کانون سیاسی سیاه‌پوستان موزامبیک به‌نام لیگا آفریکانا (Liga Africana) در سال ۱۹۲۰ در لیسبُن به‌وجود آمد. این کانون متشکل از بیست سی روشنفکر سیاه‌پوست بود که بازتاب گسترده‌ئی در تمام مستعمرات پرتغال در آفریقا داشت و به‌دنبال آن کانون‌های دیگری هم در این سرزمین نضج گرفت. از کارکردهای این کانون‌ها، یکی احیای فرهنگ و میثاق دیرین بود که روشنفکران و شاعران سیاه‌پوست و دورگه مانند خوزه کراویرینا و ماچلینو دوس سانتوس در قالب اشعار و نوشته‌های خود حماسهٔ غم‌انگیز زندگی سیاه‌پوستان را مجسم می‌کنند.

همزمان با تشکیل این کانون‌ها، برای نخستین بار هفته‌نامهٔ برادو آفریکانا منتشر شد که از حقوق سیاه‌پوستان دفاع می‌کرد و البته پس از انتشار اولین شماره توسط رژیم سالازار توقیف شد. در سال ۱۹۴۷، کارکنان بندر لورنسو مارکز اعتصاب کردند که با سرکوب خونین رژیم استعماری پایان یافت. بار دیگر در ۱۹۶۳ اعتصاب همه‌جانبهٔ کارکنان بنادر لورنسو مارکز، بیرا و ناکالا با خشونت سرکوب گردید. شکست اعتراضات سیاسی به‌مبارزان انقلابی نشان داد که راهی جز جنگ مسلحانه در پیش ندارند.

نخستین سازمان سیاسی واقعی به‌نام اتحاد دموکراتیک ملی موزامبیک تحت رهبری آدِلینو گوامبه در دوم اکتبر ۱۹۶۰ در دارالسلام به‌وجود آمد. همزمان با این واقعه، گروه تبعیدی دیگری در مومبا، واقع در کنیا، اتحاد ملی‌گرایان آفریقائی موزامبیک را به‌وجود آوردند و دیری نپائید که سازمان سومی به‌نام اتحاد آفریقائی موزامبیک آزاد پا به‌عرصه نهاد.

در کنفرانس سازمان ملی‌گرایان مستعمرات پرتغال که در آوریل ۱۹۶۱ در رباط برگزار شد، به‌لطف کوشش‌های جولیوس نیرره،‌ سه‌سازمان سیاسی در یک‌دیگر ادغام شد که حاصل آن جبههٔ آزادی‌بخش موزامبیک یا به‌اختصاد: فرلیمو FROLIMO بود. با آن‌که تضادهای درونی فرلیمو گاه جنبه‌های متخاصم به‌خود می‌گرفت، معهذا پایمردی جولیوس نیرره و رهبری قاطع ادواردو موندلانه این سازمان را از تلاشی نجات بخشید.

از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۴، تصفیه‌های دامنه‌داری در داخل جنبش صورت گرفت و چند تن از بلندپایگان جنبش مانند گومان و مابودا از سازمان اخراج شدند. و در پی آن جنبش دیگری در قاهره به‌وجود آوردند و موندلانه را به‌همکاری با سیا متهم کردند. لکن این شایعات و مبارزه‌طلبی‌هانتوانست ضربه‌ئی کاری به‌‌جنبش فرلیمو، که می‌رفت نهادهای انقلابی قاطعی را پی‌ریزی کند وارد آورد.


ساختار فِرُلیمو

کمیته مرکزی هر شش‌ماه یکبار به‌منظور رهبری جنبش انتخاب می‌شود. این کمیته نیز خود یک کمیته اجرائی به‌مدت دو ماه بر‌می‌گزیند. کمیتهٔ اجرائی خود دارای یک کمیته سیاسی - نظامی است که تصمیمات روزانه با آن است، و قبل از استقلال هم رهبری جنگ‌های مسلحانه از وظایف آن بود.

کمیته مرکزی دو بخش دارد، که یک بخش آن را هر سه‌سال یکبار شوراهای ایالتی انتخاب می‌کنند و بخش دیگر را شوراهای ولایتی، به‌مدت دو سال.

شورای محلی نیز به‌منظور انتخاب کمیتهٔ محلّی سالی یک‌بار تشکیل مجمع می‌دهد. کمیته‌های محلی مسئول رسیدگی به‌امور محلی و اختلاف حقوقی‌اند. به‌عبارت دیگر، کمیته‌های محلی کار دادگاه‌های بخش را انجام می‌دهند.

این کمیته‌ها در دوران مبارزات رهائی‌بخش، به‌هیچ وجه قادر به‌انجام وظایف خود نبودند و نفوذ وابستگی‌های قبیله‌ای و جاه‌طلبی‌های فردی روسای قبایل سد راه‌شان بود. لکن مشی سیای فرلیمو به‌عنوان یک مشی دموکراتیک متمرکز، به‌گونه‌ئی روشن و قاطع، در دومین کنگرهٔ جنبش (از ۲۰ تا ۲۵ ژوئیه ۱۹۶۸ در تانزانیا) بود که تعیین شد.

از این تاریخ به‌بعد کمیتهٔ مرکزی، مرکب از اعضای منتخب ارگان‌های ایالتی و نمایندگان خلق‌ها بود.

پس از ترور موندلانه در دارالسلام (سوم فوریه ۱۹۶۹) تضادهای درونی جنبش بیش از پیش نمودار شد و احتمال از هم پاشیدن فرلیمو زنگ خطری بود برای رهبران متعهد آن. کمیتهٔ مرکزی در ۲۱ آوریل ۱۹۶۹ طی یک گردهم‌آئی،‌ شورای رهبری شامل مارچلینودوس سانتوس، سامورا ماشل و اوریاسیمانگو را به‌وجود آورد.

ترکیب شورای رهبری نیز دیری نپائید و اوریاسیمانگو، همسر آمریکایی موندلانه و سامورا ماشل را متهم به‌‌خیانت کرد. بار دیگر فرلیمو رو در روی تهدید داخلی قرار گرفت و سرانجام کمیتهٔ اجرائی با شتاب دست به‌تصفیهٔ دیگری زد و کمیتهٔ مرکزی، مه ۱۹۷۰، سامورا ماشل را به‌ریاست و مارچلینودوس سانتوس را به‌معاونت جنبش فرلیمو برگزید.


مشی سیاسی

فرلیمو از بدو پیدایش خود همواره بر عدم وابستگی به‌شرق و غرب تاکید می‌وزید و موندلانه همان‌گونه که از بلوک سوسیالیست‌ سلاح می‌گرفت از کمک‌های مادی غرب هم برخوردار بود. در این رابطه این‌طور استدلال می‌شد که فرلیمو با دشمن خود یعنی پرتغال می‌جنگد و در این راه یاری هر کشور یا ارگان سیاسی که دست کمک پیش آورد می‌پذیرد و در این مرحله از مبارزه ماهیت ایدئولوژیک و سیاسی یاری‌دهنده نمی‌تواند مطرح باشد. مشی فرلیمو صرفاً مبارزه علیه استعمار نبود بلکه برای نخستین‌بار در تاریخ نوین مبارزات آفریقا، مبارزه با قبیله‌گرائی را نیز در استراتژی مبارزاتی خود قرار داد. در رابطه با این موضوع، سامورا ماشل در دومین کنفرانس آموزش و فرهنگ فرلیمو در آوریل ۱۹۷۵ گفت:‌«باید قبیله‌گرائی در فرهنگ ما بمیرد تا ملت تازه‌ئی زاهد شود» و حتی از این هم فراتر رفت و ادامه داد: «آگاهی به‌ضرورت تبدیل مبارزات مسلحانهٔ رهایی‌بخش به‌انقلاب، پیروزی بزرگ ما خواهد بود.»

استراتژی مبارزات انقلابی

امیلکار کابرال بر رابطه پویای درونی جنبش و جهان خارج و اثرات آن بر بالندگی جنبش انقلابی، هموراه تاکید می‌ورزد «باید دیوار سکوتی را که استعمار پرتغال به‌دور خلق‌های ما کشیده است ویران کرد»[۳].

در این‌جا روشنفکر سیاه‌پوست انتخاب دشواری پیش‌روی داشت یا می‌بایست به‌فرهنگ سنتی آفریقائی بازگردد یا فرهنگ استعماری سفیدپوستان پرتغالی را بپذیرد. بسیاری از روشنفکران سیاه‌پوست در این سردرگمی دست و پا می‌زدند چنان که اتوآهوما، خبرنگار مشهور گینه‌ئی می‌گوید: «ما را یاری کنید تا از آفریقای سیاه به‌در آئیم.» امّا روشنفکران می‌توانند از بند برهند در حالی که توده‌ها در بندند؟ در این صورت باید از پشتیبانی خلق‌ها برخوردار بود و همگام با آنان معیارهای کهن را فرو ریخت. فقط در این فرآیند است که روشنفکران از توده جدا نمی‌افتند. شگرد فرلیمو آن بود که هرگز مبدل به‌یک جنبش اساساً روشنفکرانه نشود و همگام با تداوم مبارزات مسلحانه در سرزمین‌های اشغالی به‌مردم آموزش سیاسی - فرهنگی می‌داد. با آن‌که مبارزات مسلحانه با گروه کوچکی آغاز شد، معهذا، برعکس فرآیند مبارزاتی زیمبابوِ که همواره از خارج عمل می‌کند، پایگاه مردمی پیدا کرد و هدف این جنبش همه‌گیر کردن مبارزات مسلحانه بود. در ۱۹۶۶ ژنرال آریگا، رئیس ستاد ارتش پرتغال در موزامبیک گفت:‌ «خرابکاری بیش از هر چیز نیاز به‌هوش و فراست دارد که کم‌تر کسی قادر به‌انجام آن است، به‌ویژه سیاه‌پوستان که کدون‌ترین مردم جهانند»[۴] اما همین کودن‌ها چنان عرصه را بر پرتغالی‌ها تنگ کردند که ژنرال کُستاگومِز در ۱۱ مه ۱۹۷۴ کفت: «ارتش پرتغال در آستانهٔ از هم پاشیدگی‌ئی قرار گرفته است که نتیجهٔ یک یاش عمیق روانی است». شگفت آن که چنین حالتی را اکنون در ارتش سفیدپوست رودزیا می‌بینیم.

نفوذ انقلابیون در کشاورزان به‌مراتب مشکل‌تر از بسیج کارگران و خرده‌پاهای شهری بود، زیرا طبقهٔ دهقان آفریقائی فقط از رئیس قبیلهٔ خود حرف‌شنوی دارد، که در بیش‌تر مواقع، این روسای قبایل خود از کارگزاران حکومت‌های استعماری‌اند. مبارزان فرلیمو به‌‌منظور آگاهی دادن به‌تودهٔ کشاورز جلسه‌های مخفی در بوته‌زارها تشکیل می‌دادند، و بدین وسیله آنان را بسیج می‌کردند. به‌قول یکی از فعالان جنبش فرلیمو «بسیج کردن خلق‌ها کاری به‌مراتب مشکل‌تر از نبرد مسلحانه است.»


مناسبات خارجی فرلیمو

فرلیمو طی مبارزات مسلحانهٔ خود، هرگز کمک‌های خارجی هیچ کشوری را رد نکرد و از سوی دیگر به‌هیچ وجه زیر نفوذ قدرت خاصی قرار نگرفت، هرچند که از سوی رژیم غاصب جنوب آفریقا همواره به‌جانبداری از شوروی متهم می‌شد. ماشل در سال ۱۹۷۲، همزمان با دریافت کمک‌های مادی از کشورهای اسکاندیناوی اعلام داشت: «گرچه کمونیست‌ها تنها کسانی هستند که به‌نیازهای ما پی‌می‌برند، لکن این احمقانه است که بگویند فرلیمو به‌مسکو یا پکن گرایش دارد.»[۵].

دامنهٔ افتراق‌های چین و شوروی و جانبداری چین از جنبش‌های رقیبی که رویاروی جنبش‌های پشتیبانی شده از سوی شوروی قرار می‌گرفت، به‌موزامبیک هم کشانده شد. در کنفرانس همبستگی با خلق‌های آفریقای استوائی و مستعمرات پرتغال (که در سال ۱۹۶۹ در خارطوم برگزار شد) اتحاد جماهیر شوروی رسماً پیوندهای نزدیگی با فرلیمو برقرار کرد. لکن تا سال ۱۹۷۰، چینی‌ها از جنبش‌های رقیب فرلیمو که در قاهره مستقر بودند حمایت می‌کردند و فقط در این تاریخ بود که به‌اشتباه خود پی‌برده همزمان با فعالیت ساختمانی راه‌آهن تانزام، که حضور آنان را در تانزانیا ایجاب می‌کرد، در این شهر با فرلیمو رابطهٔ نزدیکی برقرار کردند.

شگفت آن‌که فرلیمو و مپلا (یکی از سه جنبش آزادی‌بخش آنگولا که از سوی شوروی حمایت می‌شد) با چینی‌ها که از جنبش‌های رقیب یعنی اونیتا و زامبیا نیز در تدارک کمک‌های لوژستیک و دادن پایگاه‌های استراتژیک نقش ارزنده‌ئی در پیشبرد اهداف انقلابی فرلیمو به‌عهده داشتند، در حالی که کشوری مانند مالاوی مشخصاً در رابطه با رژیم دیکتاتوری پرتغال بود.

رودزیا و آفریقای جنوبی نه تنها از نظر اقتصادی به‌رژیم پرتغال کمک می‌کردند، بلکه در حملات هوائی و دستگیری چریک‌ها در خارج از موزامبیک نیز که به‌طور ضمنی با پرتغال ستاد مشترک عملیاتی تشکیل داده بودند. این مثلت به‌طور کامل از کمک‌های نظامی ناتو برخوردار بود.

سازمان وحدت آفریقا که از بدو تاسیس پیوسته دچار تضادهای تخاصمی میان کشورهای نواستعمار زدهٔ آفریقائی و چند کشور مترقی بود، در جریان رهائی‌بخش موزامبیک، مانند آنگولا و زیمبابوِ، هرگز نتوانست وزنهٔ چشمگیری باشد و تازه اگر معدود کشورهای کم‌تر وابستهٔ جهان سوم و به‌ویژه کشورهای آفریقائی خواهان محکوم کردن سیاست مستعمراتی پرتغال در آفریقا بودند،‌با وتوی قدرت‌های غربی و اسرائیل مواجه می‌شدند.

سرانجام کودتای ۲۵ آوریل ۲۹۷۴ نقطه پایانی بود بر دیکتاتوری پنجاه‌سالهٔ رژیم سالازار که پیامد آن گینهٔ بیسائو، موزامبیک و آنگولا استقلال یافتند.

گرچه سازمان تبلیغاتی غرب در آفریقا از رژیم‌های موزامبیک و آنگولا تصویر غم‌انگیز و در عین حال مضحکی ارائه می‌دهند و هر دو کشور را از اقمار شوروی و لِه شده در زیر بار دیکتاتوری سوسیالیستی قلمداد می‌کنند، لکن واقعیت آن است که فقط باید موزامبیک را با کشور همسایه‌اش مالاوی و آنگولا را با زئیر مقایسه کرد.

در آن هنگام که پرزیدنت موبوتو برای ساختن آرامگاه همسرش ۲۲ میلیون فرانک فرانسه هزینه می‌پردازد و تمام سنگ‌ها و مواد ساختمانی آن را از فرانسه و ایتالیا وارد می‌کند، فرلیمو با تمام کاستی‌هایش در دورافتاده‌ترین روستاها و بوته‌زارها و به‌آموزش و بازسازی مشغول است.

اکنون پس از چهارسال استقلال، به‌رغم بحران‌های مرزی موزامبیک با رودزیا که سبب شده است آن کشور در روستاهای مرزی خرمن‌های روستائیان موزامبیک را به‌آتش بکشد و علیرغم جنگی فرسایشی که رودزیا علیه آن به‌راه انداخته، محصول غلهٔ موزامبیک از ۳۲۰۰۰ تن در سال ۱۹۷۷ به‌‌۵۶۰۰۰ تن در سال ۱۹۷۹ رسیده است که انتظار می‌رود در سال آینده به‌‌۶۰۰۰۰ تن بالغ شود. یک سوم از سه‌میلیون نفر روستائیان این کشور در مزارع اشتراکی، و ده درصد آن‌ها در مزارع دولتی به‌کار مشغولند. در این باب سامورا ماشل می‌گوید:‌ «کارشان، کار ساده‌ئی نیست و این مزارع اشتراکی هم فقط نموداری از کار دسته‌جمعی نیست، بلکه نقطه عطفی است بر فرآیند کار کشاورزی سنتی. این نظام بر مناسبات سوسیالیستی تولید مبتنی است. فقط با تقسیم کار است که می‌توان حاصل بیش‌تری برداشت و کشاورزی را مکانیزه کرد»[۶].

پس از اوت ۱۹۷۸ که ژاکوئیم کاروالهو وزیر کشاورزی وقت از حزب طرد شد بخش دولتی در کشاورزی حق تقدم پیدا کرد.

در حدود صد میلیارد اسکودوس به‌ایجاد روستاهای اشتراکی اختصاص داده شده است که پایه‌های قدرت خلق در کشور خواهند بود.

در واقع رشد کشاورزی سر لوحهٔ هدف‌های فرلیمو است،‌ زیرا این جنبش به‌خوبی دریافته است که کشورهای جهان سوم، به‌ویژه کشورهای آفریقائی،‌ تا زمانی که از نثطه نظر نیازمندی‌های مواد غذائی تامین نشوند هرگز نمی‌توانند در راه پیشرفت اقتصادی گام بردارند و گسترش کارخانه‌های مونتاژ نیز فقط راه استعمار نوین را هموار می‌کند، همچنان که معمولاً کمپانی‌های بزرگ صنعتی غرب به‌منظور بهره‌برداری هر‌چه بیش‌تر از کارگر ارزان قیمت در این گونه کشورها کارخانه‌های مونتاژ به‌وجود می‌آورند. موزامبیک که زیربنای اقتصاد خود را اقتصاد سوسیالیستی قرار داده، همگام با تاکید بر مسائل کشاورزی و دست‌یابی به‌خودکفائی در این زمینه، کارخانه‌های مونتاژ، یعنی میراث استعمار را، بر می‌چیند،‌ چنان که فی‌المثل یکی از بزرگ‌ترین کارخانجات مونتاژ اتومبیل نزدیک شهر بیرا تبدیل به‌کارخانهٔ تهیه مواد خوراکی شده است.

بیش‌تر مزارع پرتغالی‌ها و شرکت‌های بزرگ کشاورزی خارجی را که پس از استقلال موزامبیک دولتی اعلام کردند اکنون مکانیزه کرده‌اند.

گسترش کشاورزی مستلزم ایجاد راه‌های شوسه است که روستاها را به‌مراکز شهرها متصل کند. حکومت موزامبیک در سال جاری بیش از شش میلیون دلار به‌احداث یک جادهٔ ۱۵۰ کیلومتری اختصاص داده است که مرکز کشاورزی آنگونیا، واقع در استان تِتِه Tete را به‌جاده‌های کوچک روستاهای پراکنده متصل می‌کند.

رژیم سوسیالیستی فرلیمو می‌کوشد که فاصلهٔ اقتصادی میان شهر و روستا را از میان ببرد، و در این رابطه سامورا ماشل می‌نویسد:‌‌ «دیگر شهرهای بزرگ مرکز تجمع روستائیان و روستاها مخزن تدارک کارگر ارزان‌قیمت برای سرمایه‌داران صنعتی نخواهد بود. بی‌تردید مناطق شهری و روستائی تا کنون به‌گونه‌ئی نامتساوی رشد کرده‌ایم. لکن این روال ادامه پیدا نخواهد کرد. کار کارگران، تولید ماشین‌های صنعتی و مطالعات کشاورزی، همه به‌سود کشاورزان است. بهترین بذرها به‌آن‌ها داده می‌شود و با احداث سد‌ها و کانال‌های آبی جدید و بهره‌برداری از سدهائی که از پیش وجود داشته و نیز افزایش امکانات بهداشتی و بهزیستی کشاورزان، آنان بهتر می‌توانند از زمین‌های خود بهره‌برداری کنند.»[۷]

بدین ترتیب فرلیمو با یکی از اساسی‌ترین مشکلات کشورهای جهان سوم - یعنی هجوم روستائیان به‌‌شهر‌های بزرگ - به‌مبارزه برخاسته و به‌درستی دریافته است که بدون حصول پیروزی در این راه پیاده کردن هر نوع برنامهٔ اقتصادی بی‌معناست.

از نظر سیاسی، حکومت موزامبیک، پس از استقلال، جنبش رهائی‌بخش فرلیمو را همچنان زنده نگه‌داشت که در سومین کنگرهٔ آن (به سال ۱۹۷۷) به‌صورت حزب درآمد. از سال ۱۹۷۸ این حزب نو‌پا به‌فعالیت‌های تازه‌ئی دست زد و اعضای جدیدی پذیرفت و برخی از اعضای قدیمی را که نمی‌توانستند با بالندگی استراتژیگ فرلیمو پیش بروند کنار گذاشت. سلول‌های حزب در کارخانه‌ها، مزارع اشتراکی، مدرسه‌ها، بیمارستان‌ها، ارتش و پلیس به‌وجود آمده به‌آموزش سیاسی مردم پرداخته است.

در سال ۱۹۷۸ قانون اساسی موزامبیک دوباره بررسی شد و به‌توده‌های مردم این فرصت را داد که دربارهٔ آن اظهارنظر کنند و در یک کشور آفریقائی از یک رژیم دموکراتیک خلقی سخن گفته شود.

گرچه کشور نوزاد موزامبیک با معضلات اقتصادی بیشماری روبه‌روست با این‌همه می‌باید بار جنگ آزادی‌خواهان زیمبابوِه را نیز بدوش بکشد و در این راه هدف حملات هوائی مزدوران رودزیائی قرار گیرد. با همهٔ این مشکلات، باز پیشرفت‌های کشاورزی و اقتصادی موزامبیک در این مدت کوتاه در تاریخ دههٔ اخیر آفریقای سیاه بی‌سابقه بوده است. موزامبیک نه تنها در سیاست داخلی از مشی انقلابی پیروی می‌کند، بلکه در سیاست خارجی خود نیز در شمار یکی از پنج کشور خط مقدم جبهه، با سرسختی تمام در مقابل رژیم رودزیا و آفریقای جنوبی با استعمار و امپریالیزم به‌مبارزه برخاسته است.


پاورقی‌ها

  1. ^  رجوع شود به‌انتشارات اکسفورد Richard Gibson African Liberation Movements
  2. ^  رجوع کنید به‌‌کتاب Mnite Et Lutte
  3. ^  رجوع کنید به‌مقدمه کتاب The Liberation of Guine اثر بازیل دیویدسن.
  4. ^  مراجعه شود به‌مقدمه کتاب Southern Africa، اثر بازیل دیویدسن.
  5. ^  روزنامهٔ استار چاپ ژوهانسبورگ ۳۱ اکتبر ۱۹۷۲.
  6. ^  مجلهٔ آفریک - آزی، ۵ اوت ۱۹۷۹.
  7. ^  مجلهٔ آفریک - آزی، ۵ اوت ۱۹۷۹.