غروب آفتاب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
The printable version is no longer supported and may have rendering errors. Please update your browser bookmarks and please use the default browser print function instead.
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
نجوا
هر دل آونگیست،
در اثیر خویشتن حیران.
هر نگاه آئینهٔ دردیست،
هر نگاه گرم،
هر نگاه سرد.
هر لب آوائیست.
هر سلوک تند یا آرام، رویائیست.
- بهمن فرسی
غروب آفتاب
رودخانه در زیر آسمان بهخواب میرود.
سایهها را تنگ، بهآغوش میفشرد.
هلال ماه در آسمان پرتوی نمیافشاند
و در تابش دیرگاه، در آسمان مغرب
رنگ زرینش بهخاکستری میگراید
اکنون چکاوک، شادی باز نهاده است و با من
در مرگ روز سوگوار است.
در آن زمان که در جنوب، نخستین ستارهٔ رنگباخته
چهرهٔ سیمگونهاش را بهجانب شب باز میگرداند.
و در آن دوردست، از میان آسمانی که بهخاکستری میگراید
بهماه لبخند میزند؛
و روز، تاج سیه بر سر نهاده
ردای مشکین خویش میتکاند،
از جانب شهر، نجواهای آرامی بهگوش میآید.
- پل لارنس دانبر
- [شاعر سیاهپوست آمریکائی]
- ترجمه حسن فیاد