صندوق پستی ۱۱۳۲-۱۵ شمارهٔ ۳۲

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
The printable version is no longer supported and may have rendering errors. Please update your browser bookmarks and please use the default browser print function instead.
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۳۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۳۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۳۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۳۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۴۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۴۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۴۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۴۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۴۴


 • آقای م. انصاری (رفسنجان)

۱) خود را لایق این همه محبت نمی‌دانیم، اما صمیمانه می‌کوشیم شایستگی آن را پیدا کنیم.

۲) متأسفیم که نمی‌توانیم پیام شما را به‌آن‌ها که با نشر چنان رنگین نامه‌هائی «تجارت می‌کنند» برسانیم. لابد به‌عقیدهٔ آن‌هائی که دم از ارشاد خلق به‌راه راست می‌زنند لزوم انتشار چنان «مطبوعاتی» برای مردم و به‌خصوص جوانان لازم‌تر شمرده‌ می‌شود که امتیاز و «جواز انتشار»شان تصدیق می‌شود ولی پس از حدود شش ماه هنوز خبری از امتیاز کتاب جمعه در میان نیست!

۳) مسألهٔ «پا به‌ترمز» حرکت کردن یا از «گرفتار شدن به‌سرنوشت آهنگر ترسیدن» در میان نیست. در «آخرین صفحهٔ تقویم» مسائل با دیدی جدی بررسی می‌شود. همین. مجادله با حسن و حسین - دست‌ کم در روال این مجله - نه کاری منطقی است، نه لزومی دارد. نظر شما را به‌گفت‌وگوی سردبیر مجله با دانشجویان دانشکده علوم ارتباطات جلب می‌کنیم.

۴) دوست عزیز، داستان خوب را داستان‌نویسان می‌نویسند. ما که نمی‌توانیم به‌آن‌ها «سفارش بدهیم». یقین داشته‌باشید هر اثر چشمگیری که به‌دفتر مجله برسید بی‌درنگ به‌چاپ می‌رسد.

۵) این مسأله درمورد مسائل تاریخی هم صادق است. به‌قول شما «خوب است در زمینهٔ حرکت‌ها و جنبش‌های صد سالهٔ اخیر کشورمان هم مقالاتی منتشر کنیم» - البته. اما مرقوم فرموده‌اید که «در این مورد کم‌ لطفی کرده‌اید.» - خیر؛ تحقیق در این زمینه‌ها وقتِ جست‌و‌جو و گردآوری منابع و اسناد می‌خواهد. یعنی کاری که دست کم در این پنجاه سالهٔ اخیر غیرممکن بوده است. و این، کار مورخان و تاریخ‌نویسان است نه کار ما. باید به‌آنان فرصت داد.

۶) چاپ «عکس‌های گویا که اثرش بیش از مقاله است» در مجله آغاز شده امیدواریم مورد پسندتان قرار گیرد.

۷) همکاری که متعهد صفحات «اسناد تاریخی» بود از سفر دور و درازی به‌خارج برگشته است و چنان که ملاحظه می‌فرمائید این بخش از مجله را مجدداً رو به‌راه کرده‌ایم.

۸)‌ شطرنج، بلی،‌ ادامه خواهد یافت. همچنان که خود نوشته‌اید، این «حق گروهی است که خواهان آنند».

۹) در پاسخ این سئوال‌تان که «تا کی می‌شود از احساسات مردم سواری مفت گرفت» در یک کلام باید عرض کنیم تا هر وقت که مردم با احساسات غیرمعقول برای سواری مفت دادن آمادگی نشان بدهند سواری ادامه دارد. سوار، نه خسته می‌شود نه شرم می‌کند. آن که باید به‌حال خود بیندیشد سواری‌دهندهٔ نگون‌بخت است. و تا هنگامی که این «سواری‌دهنده» کاهش را از توبرهٔ «احساسات» بخورد زین بر گرده خود احساس خواهد کرد. باید سرعقل آمد، متأسفانه احساسات کوچک‌ترین جائی برای تعقل باقی نمی‌گذارد. یاد آن باربر راه‌آهن به‌خیر که سال‌ها پیش، هنگامی که جلو ایستگاه تهران به‌عده‌ئی برخوردیم که به‌مناسبتی برای آن دزد سرگردنه زوزهٔ «جاویدشاه» می‌کشیدند زیرچشمی نگاهی به‌من کرد،‌ چمدان مرا از این دست به‌آن دست داد، آهی کشید و فیلسوفانه زیر لب گفت:‌‌ «خدایا، خداوندا، عقل که به‌ما التفات نکردی، محبتی بفرما این احساسات را هم از ما بگیر!»

۱۰) فرموده‌اید با کم کردن صفحات مجله مخالفید «چرا که هفته‌ئی ۱۰۰ تا ۱۵۰ ریال خرج کردن برای فرهنگ و آگاهی، در مقایسه با روزی اقلاً ۸۰ ریال سیگار وینستون و ۵۰ تومان اصلاح موی سر و کرایهٔ ۲۰ تا ۵۰ تومانی تاکسی‌های تهران جای حرف ندارد.»

دوست عزیر، اگر خودتان بی‌درنگ برای رفع اشتباه ما متذکر نشده بودید که با داشتن فوق دیپلم در رشتهٔ راه و ساختمان و هشت سال سابقهٔ کار فقط حقوقی معادل ۱۸۰۰ تومان دریافت می‌کنید که ماشاءالـله در ناز و نعمت غوطه می‌خورید. معذلک باید عرض کنیم همهٔ جامعه را در این چنین محاسبه‌ئی شرکت نباید داد. در این معادله، شما آن عده از جوانان جوادیه را در نظر بگیرید که برای خواندن کتاب جمعه «هر ده نفرشان یک گروه تشکیل داده‌اند» (نامهٔ آن‌ها در بایگانی مجله محفوظ است)؛ آن دانشجوی بی‌بضاعت را در نظر بگیرید که هفته‌ئی یک شب «از شام خود صرف نظر می‌کند» (نامه موجود است) و غیره و غیره ... آن سوزنبان راه‌آهن را در نظر بگیرید که با آه و اسف به‌ما می‌نویسد هر از چندی موفق می‌شود با پس‌انداز ناچیزش یک شمارهٔ مجله را به‌دست بیاورد و هنگامی که همکاران ما مجله را به‌رایگان خدمت این زحمتکش شریف تقدیم می‌کنند در کمال بلندنظری از قبول آن خودداری می‌کند. آن جوان دبیرستانی را در نظر بگیرید که سی و پنج تومان از فلان روستای دورافتاده برای ما می‌فرستد و می‌نویسد «وجدان خودم را ضمانت می‌دهم که دانش‌آموزم اما چنان جَوی از اختناق بر مدرسهٔ ما حاکم است که نمی‌توانم از مدیر مدرسه تصدیق تحصیلی بگیرم» و مجله را به‌نشانی عمویش در روستای مجاور مشترک می‌شود.

ما ناگزیر به‌این عده از خوانندگان خود می‌اندیشیم.

۱۱) دوستانی که جواب نامه‌های‌شان با حروف اختصاری داده می‌شود، بر خلاف تصور شما «ترسی از نوشتن کامل نام خود» ندارند. این نام‌ها را ما مختصر می‌کنیم، و معمولاً هم در مواردی این عمل را انجام می‌دهیم که خواسته باشیم به‌دلیلی «جواب سربالائی» به‌این دوستان داده باشیم. ملاحظه می‌کنید که قضیه تقریباً یک «امر خصوصی» است میان ما و آن خوانندهٔ عزیزمان. به‌عنوان مثال پاسخ آقای فریبرز س. را در نظر بگیرید (کتاب جمعه ۲۷، صفحه ۱۳۷، ستون اول). ما جواب خودمان را داده‌ایم، با قاطعیت تمام. ولی هیچ دلیلی نداشته است باعث شویم دوستان جناب فریبرز‌خان از این طریق وسیله‌ئی برای سر به‌سر گذاشتن با ایشان به‌دست بیاورند.

۱۲) در مورد آن طرح پشت جلد عرض می‌کنیم که به‌هیچ‌وجه مسالهٔ «خود سانسوری» در میان نیست. استفاده از آن طرح را هم، بعدها خود ما پذیرفتیم که اشتباه بوده است. ما حق نداریم به‌کسی دهن‌کجی کنیم. باید حقایق را گفت، گوش شنوا خود به‌خود پیدا خواهد شد و تعقل بر تعصب و احساسات خام خواهد چربید. تردید نداشته باشید.

۱۳) دوستان همکار ما هم دست شما را به‌گرمی تمام می‌فشارند، آقای انصاری. متشکریم.


 • آقای م. د (خوی)

متأسفانه از همهٔ ناراحتی‌هائی که از خدا بی‌خبران متظاهر برای شما فراهم آورده‌اند آگاهیم. با کمال میل نتیجهٔ امری را که از ما خواسته‌اید به‌آگاهی‌تان خواهیم رساند. گزارش‌ها و عکس‌ها را محبت کنید که بررسی کنیم.


رسید متشکریم

 • مهدی سجاده‌چی: من و داداشم در غربت.

 • محمود مؤمنی (گرگان): فنی‌زاده، تاریک‌تاترین حرکت زندگی و مرگ.

 • مهدی شیروانی (اهواز): تف سربالا، رسالت هنر.

 • بهرام شبان (شیراز): امتحان انشاء.

 • م. ا (شیراز): توماج.

 • ک. تیرداد (یزد): شعرواره. خانه در اشغال توفان است.

 • ا. ایراندوست: سفر شعر آزادی است.

 • سیاوش پ: آرش دیگر.

 • حسن الف (کازرون): از راه آمده. گفت‌و‌گوی سرشاری و صبح. ایستگاه بهار، عبور عاطفه ممنوع است. معشوق دریائی. بر محمل شکسته دریابار.

 • ج. م (سنندج): من پیشمرگ کردم. پل می‌زنم.

 • عباس شاهو ردیلو: حلاج. بهار.

 • علی قمی: چهار شعر...

 • م. ر. عبدالملکیان: پشت هراس می‌شکند. شبنامه. خاک یا خاکستر.

 • ح. م: در این ادامه...

 • رحمت‌الـله م: عهد.

 • ت ت: بیداری.

 • ر. (بندر‌عباس): مرثیه در سکوت...




 • آقای فرشید غریب‌نژاد (سنندج)

از وضع شما که با اصابت گلوله در جریان انقلاب گرفتار فلج شده‌اید بسیار متأثر شدیم. لطف کنید و نمونه‌هائی از آثارتان را برای ما بفرستید تا امکان همکاری را بسنجیم.


 • آقای محمود خوارزمی

طبیعی است که اگر مایل باشید می‌توانید تعدادی از نوشته‌های‌تان را برای ما بفرستید اما به‌هیچ وجه وسیله‌ئی برای استرداد آن‌ها نداریم. این که قبلاً «آن قدر نسخه‌های شما را حیف و میل کرده‌اند که دیگر وحشت پیدا کرده‌اید» بحث دیگری است،‌ و این نیز که قصد شما «فقط غنی‌کردن ادبیات ایران است» موضوعی است که به‌خاطرش می‌توانیم شما را تبریک باران کنیم. اما کاری که ما‌ بی‌هیچ شرط و بیعتی می‌توانیم انجام بدهیم مطالعهٔ نوشته‌های شما و، در صورت تصویب شورای نویسندگان، به‌چاپ رساندن و در غیر این صورت بایگانی کردن آن‌هاست. اختیار با شماست.


 • آقای ج. ذ. (تهران)

دوست عزیز. در سراسر تاریخ شعر جهان امکان ندارد شاعری بیابید که نخستین و دومین شعری که سروده «چیز به درد بخوری» از آب در آمده باشد. چنین چیزی امکان ندارد. اگر پدری مدعی شد که برای فرزند چهار ساله‌اش ویلونی خریده و کودک در همان نخستین مجلس چنان استادانه نواخته که بی‌درنگ برای اجرای کنسرتی از او دعوت کرده‌اند باورتان می‌شود؟ اگر نقاشی ادعا کرد نخستین باری که قلم‌مو به دست گرفته آنچنان تابلوی خلق کرده که هم اکنون در موزهٔ ارمیتاژ پشت شیشهٔ ضد گلوله نصبش کرده‌اند از او می‌پذیرید؟ - این مثال‌ها در مورد شعر نیز مصداق دارد. البته منکر نبوغ نمی‌توان شد، ولی آخر مگر نوابغ شعر و نقاشی و موسیقی، در اولین خطوط الخ‌پلخی که با ذغال روی دیوار کشیده‌اند، یا با اولین آرشه‌ئی که اره‌وار به‌سیم ساز آشنا کرده‌اند، یا با اولین کلماتی که روی کاغذ آورده‌اند نبوغ خود را نشان داده‌اند؟ یعنی بدون آموختن نت، بدون تعلیم گرفتن علم مناظر و مرایا، و بدون تجربهٔ زبان؟

در هر هفته چندین نامه به دفتر مجله می‌رسد که: «با سلام و درود، اولین شعری را که سروده‌ام جهت چاپ ارسال می‌دارد، لطفاً در صورت عدم چاپ عیوب آن را برای من بنویسید و راهنمائیم بفرمائید».

این نکته مسلم است که بزرگترین شاعران جهان نیز کار خود را با نخستین شعری که نوشته‌اند آغاز کرده‌اند و طبیعی است که شاعران بزرگ فردای ما نیز اولین اشعار خود را همین دیروز و امروز نوشته‌اند یا می‌نویسند. ولی سئوال این است: آیا واقعاً این بزرگان آیندهٔ شعر فارسی آن قدر به نبوغ خود اطمینان دارند که لازم نمی‌بینند پیش از ارسال «نخستین شعری» که رقم می‌زنند دست‌کم یکی دو سالی نزد خود تمرین کنند؟


 • خانم آسیهٔ ن. ش. (تهران)

نوشته‌اید که «در کمال خجالت من شعر می‌گویم». خوب، چرا در کمال خجالت؟ دیگران نیز معمولاً درست از همان نقطه‌ئی شروع کرده‌اند که امروز شما شروع کرده‌اید، و نخستین نوشته‌های هیچ یک از شاعران بزرگ دنیا بهتر از شعر‌هائی که برای من فرستاده‌اید نبوده است. بنویسید و پیش بروید فقط سعی کنید در شعر خود تنها نمانید. اگر از «خود» سخن می‌گوئید سعی کنید «خود» شما ضمیر مشترک دیگران نیز باشد. «منِ» شاعرانهٔ خودتان را چنان گسترش بدهید که همهٔ انسان‌ها را در بر بگیرد. موفق باشید. نوشته‌های دیگرتان را هم بفرستید.


 • خانم یا آقای ب. ت. (اصفهان)

۱) با لطف و پشتیبانی روزافزون خوانندگان کتاب جمعه مسلم است که نخواهیم گذاشت چشم‌زخمی به‌آن برسد.

۲) خود ما نیز در صدد هستیم خلاصهٔ یکی از مهم‌ترین کتاب‌هائی را که در افشای فعالیت‌های سازمان «سیا» نوشته شده است در مجله منعکس کنیم.

۳) متأسفانه تنگی وقت مجالی باقی نمی‌گذارد که نظر پاره‌ئی از دوستان را که به نقد نوشته‌ها و سروده‌های خود علاقه‌مندند تأمین کنیم.

آثار خود را بفرستید، چنانچه در سطح مجله باشد طبیعی است که با سپاس فراوان از آن‌ها استفاده خواهیم کرد.


 • آقای جهانشاه آل‌ محمود (اهواز)

وحشت نداشته باشید دوست عزیز من، ما چندان آسان یکدیگر را به دست نیاورده‌ایم که چنین آسان از دست بدهیم. و این خوشخیالی نیست. آنچه ما را به یکدیگر می‌پیوندد زنجیر نیست که با همه سختی، به هر حال قابل گسیختن باشد. ما از شمار کلّی هستیم که توده و جامعه است، و این نه مفهومی ذهنی است نه امیدی به یأس گراینده. همین همدلی عمیق که علیرغم تفاوت سنی چشمگیر میان ما هست می‌تواند بهترین دلیل تداوم باشد. من سال‌های دراز در تو زنده خواهم ماند، تو در دیگری، و دیگری در دیگران... که می‌تواند صدای ما را خاموش کند؟ - باز هم نوشته‌های خود را برای من بفرستید.


 • خانم کبری پرتوآذین (خیرآباد ورامین)

۱) از محبت شما بسیار متشکریم. متأسفیم که آنچه فرستاده‌اید و در نهایت ذوق و سلیقه گردآورده‌اید قبلاً در جاهای دیگر به چاپ رسیده است. اما عکس‌ها اگر قبلاً چاپ شده باشد نیز اشکالی ندارد و قابل استفاده است، پیشاپیش از لطف شما و زحمتی که قبول می‌فرمائید سپاسگزاریم.

۲) نام مجموعهٔ شعری که استفسار کرده‌اید ترانه‌های کوچک غربت است که به زودی منتشر خواهد شد. ایشان نیز به شما و دوستان پر محبت‌تان سلام می‌رسانند.


 • آقای احمد مکتبی

از مطالب ضد و نقیض شما دربارهٔ کاوه [کتاب جمعهٔ ۲۰] چیزی در نیافتیم. نخست نوشته‌اید «من به این مسأله معتقدم که هر گاه مردم یک سرزمین بر علیه حاکمی ظالم قیام کنند و حاکمی دیگر را به تخت بنشانند، هر چند فردی مردمی و پاک باشد به دیکتاتوری ظالم تبدیل خواهد شد» - و بعد بی‌ درنگ افزوده‌اید که: «برداشتن فریدون به سلطنت با تصمیم مردم صورت گرفته» و الخ. که معلوم نیست بالاخره به کدام یک معتقدید.

در مورد ضحاک هم باید عرض کنم داستان پدرکشی او و دیگر مظالمش در شمار همان «غول بی‌شاخ و دم ساختن از اوست» و حرکت انقلابی او که بعداً در فصل به تخت نشستن فریدون متوجه می‌شویم، در هم ریختن بساط اشراف و دیگر اقدامات اوست، یعنی همان اقداماتی که باعث می‌شود تصور کنیم مولفان خداینامک، افسانهٔ او را براساس وقایع دوران سلطنت کمبوجیه و اقدامات ضد اشرافی بردیا و ماجرای تاریخی کودتای داریوش بر علیه بردیا ساخته‌اند. این وقایع را می‌توانید در ترجمهٔ کتیبهٔ بیستون که در کتاب دیاکونوف آمده است ملاحظه کنید. در هر صورت، اگر فرصتی پیش آمد نظر خود را در این باره مفصل‌تر و مستدل‌تر خواهم نوشت.


 • آقای سیروش رادمنش (مسجد سلیمان)

با تشکر از حسن ظن آن دوست عزیز، نامه‌تان به کانون نویسندگان ایران ارسال شد.


 • آقای رضا علی پور

نامهٔ محبت‌آمیزتان بسیار جالب بود.

۱)‌ برای آن قرار لطف کنید و یک روز عصر با اشاره به این یادداشت به شماره ۶۶۰۷۶۵ تلفنی بفرمائید.

۲)‌آن برنامه، کاملاً حق با شماست، نقایص بسیار داشت. من عمداً نخواستم در کار آنها دخالت کنم. انسان نمی‌داند تا کی زنده است. متن‌ها غلط خوانده شد و غیره و غیره... ولی، به هر حال، برنامه‌ئی بود بیشتر برای فرانسوی‌ها یا فرانسه‌دان‌ها. و قصد اصلی اجرای یک شب شعر برای شنوندگان ایرانی نبود.

۳) به‌این مورد که نسبت به‌ادبیات و شعر در مجله نسبتاً کم توجهی شده است معترفیم، ولی نقایص و نارسائی‌های کار را بر‌طرف کرده‌ایم و امیدواریم از این پس موردی برای گلایهٔ خوانندگان مجله پیش نیاید.

۴) این عبارت نامهٔ‌تان را عیناً نقل می‌کنم: «طی دو هفته‌ئی که فروشندهٔ کتاب جمعه شده‌ام گفت‌وگوها و بحث‌هائی با خریداران آن داشته‌ام... کسانی کتاب جمعه را متهم به محافظه‌کاری می‌کنند و این‌ها معمولاً افرادی هستند که برای مقالات مهیج و تحریک کننده بیش از مطالب آگاهی دهنده و بنیادی ارزش قائلند.» - این نکته کاملاً درست است و شورای نویسندگان کتاب جمعه به همین سبب موافقت کرده است از گفت‌و‌گوئی که چند تن از دانشجویان دانشکدهٔ علوم ارتباطات برای نشریهٔ داخلی خود با من انجام داده‌اند بخش‌هائی که به این مسأله پاسخ می‌دهد در مجله نقل شود که لابد ملاحظه کرده‌اید.

۵)‌کتاب جمعه به هیچ وجه به هنر سینما «کم بها نمی‌دهد». گیرم تا‌ کنون نتوانسته‌ایم نویسندهٔ صاحب‌نظری بیابیم. همکاران کتاب جمعه هیچ‌یک «سینما شناس» نیستند. پس می‌ماند برای موقعی که یکی از در بیاید و مطالبی دراین باره ارائه کند که ارزش چاپ شدن داشته باشد. اما این که سئوال کرده‌اید «چه موانعی بر سر راه مهرجوئی‌ها و امیرنادری‌هاست که این‌گونه سکوت اختیار کرده‌اند» جوابش آسان است: رژیم سرنگون شده، هنر را در خدمت خود می‌خواست و هنرمند را مبلّغ و مداح گردنه‌ گیر اعظم، اما رژیم معاصر از بیخ و بن منکر هنر است. درهر حال، برای این جامعه آدمی نظیر پرویز کیمیاوی چه ارزشی می‌تواند داشته باشد؟ فیلم‌ساز پر استعدادی است؟ برود فیلمش را برای قرتی‌های غرب بسازد! - فریدون شهبازیان آهنگ‌ساز بی‌نظیری است؟ بیخود! باید بیاید تعهد بسپارد که «چیزهای لهو و لعب» نمی‌سازد! - نهاد معاصر، در کل، به مسألهٔ هنر به عنوان توطئه‌ئی بر علیه «ناموس بشریت» نگاه می‌کند. موزارت و باخ یک عمر تمبک زده‌اند که دخترهای بی‌گناه مردم را برقصانند و ناموس خلق را به‌باد بدهند! خوب،‌ با یک چنین برداشت‌هائی از موسیقی، از سینما، و به طور کلی از هنر، شما فکر می‌کنید مهرجوئی و امیر نادری و دیگران چه باید بکنند؟ آیا شنیده‌اید که در دانشکدهٔ علوم اقتصادی و سیاسی «استادانی» پیدا شده‌اند که «اقتصاد نوح» (!) درس می‌دهند؟ - از جامعه‌ئی که در انتهای قرن بیستم علم و اقتصاد را این گونه به ریشخند گرفته است توقع دارید با هنر چه‌گونه معامله‌ئی بکند؟

۶) در مورد «گروه پنج‌ نفری» خودتان پاسخ داده‌اید. اجازه بدهید خوانندگان مجله نیز این بخش از نامهٔ شما را بخوانند: «دو تن از این حضرات اولین کسانی بودند که دادشان از وجود سانسور در رژیم حاضر بالا رفته بود. سال گذشته همین موقع‌ها بود که آن دو تن طی سخنرانی‌های متعددشان به سانسور موجود در رادیو و تلویزیون و حتی مطبوعات اعتراض می‌کردند و متأسفانه چون آن موقع دست‌شان برای حقیر رو نشده بود در تمامی سخنرانی‌های‌‌شان شرکت می‌کردم... البته حیرتم بی‌معناست زیرا وقاحت و دوروئی یکی از شرایط عضویت در حزب طراز نوین کذائی است.»‍

۷) سئوال کرده‌اید «بوجار لنجان» به چه معنا است. - اصطلاحی قدیمی داریم که می‌گوید: «فلانی مثل بوجارهای لنجان است: از هر طرف که باد بیاید بادش می‌دهد!» - از باد دادن عمل جدا کردن دانه از کاه در نظر است، در شیوهٔ‌ کشاورزی سنتی ایران.

برای این کار، نخست ساقه‌های گندم و جو را خرمن می‌کنند و با عبور دادن چارپایان با دستگاهی به‌نام خرمنکوب بر آن، سبب می‌شوند که ساقه‌ها خرد و دانه‌ها آزاد شود. اما اکنون کاه و دانه‌های غله با هم مخلوط است و باید ترتیبی داد و از هم تفکیک شان کرد. باد دادن مربوط به این بخش از کار است:

بوجار (بر وزن تودار، به معنی کسی که کارش پاک‌کردن غلات و حبوب است) در جهت وزش باد، آن سوی خرمن کوفته شده قرار می‌گیرد و با چنگک مخصوصی مخلوط کاه و دانه را برداشته به هوا می‌افشاند. دانه که سنگین‌تر است مستقیم به زمین می‌آید و کاه که بسیار سبک است بر اثر وزش باد اندکی دورتر بر زمین می‌نشیند و به این ترتیب، کاه و دانه از هم تفکیک می‌شوند.

لنجان (بر وزن فنجان) از توابع اصفهان است و از مثل چنین بر می‌آید که بوجارهای اهل این ناحیه در کار خود چنان ورزیده‌اند که تغییر جهت مانع کارشان نمی‌شود و از هر طرف که باد بیاید آن‌ها امر خود را از پیش می‌برند.

مفهوم این اصطلاح، تبعیت کردن از جریان روز و پیروی از شیوهٔ فرصت‌‌طلبی و ابن‌ الوقتی است، یعنی به هیچ اصل و عقیده‌ئی پای‌بند نبودن و با هر قدرت حاکمی ساختن و با هر پیشامدی به سود خود همراه و همصدا شدن. - مترادف‌های این اصطلاح را هم اگر خواسته باشید این‌ها هستند: ابن الوقت * نوکر بادمجان نبودن * باد موجود باد داره؟ بله، بع‌له! / باد زیاد داره؟ بله، بع‌له! * هر کی دره ما دالونیم / هر کی خره ما پالونیم! * نان را به نرخ روز خوردن.


 • خانم نازیلا بکائی

با معذرت‌ خواهی فراوان از این که چنین دیر به نامه‌تان پاسخ می‌دهم. - علتش این است: نوشته‌ئی که مرقوم داشته‌اید برای ما فرستاده‌اید پیوست نامه نبود و این تصور که اشتباهاً به نامهٔ دیگری سنجاق شده است سبب شد که نامه‌تان نیز میان مطالب و نوشته‌های دیگر مفقود شود. به این ترتیب متأسفانه نوشته‌تان را ندیده‌ام، لطف بفرمائید و دوباره بفرستید. اما پیشاپیش می‌توانم به شما بگویم که این اندازه علاقه به نوشتن، بی‌گمان بزرگترین پشتوانهٔ موفقیت است، بخصوص که احساس مسئوولیتی چنین عمیق نیز پشت این علاقه ایستاده باشد. اشتباهات دستوری و فنی و جز این‌ها، چیزهائی است که به مرور و با تجربه بر طرف می‌شود. از آن نباید هراس به دل راه داد.


 • آقای فریدون بهرام حسینی (سنندج)

توزیع و پخش مجله در اختیار ما نیست و سازمان مستقلی دارد. می‌توانید بهای شماره‌های ناقص خود را توسط شعبهٔ هر یک از بانک‌ها که به محل کار یا سکونت شما نزدیک‌تر است به حساب ۴۲۰ بانک سپه (شعبهٔ اتوبانک باشگاه) واریز کنید و اصل رسید یا فتوکپی آن را ضمیمهٔ نشانی خود و با ذکر شماره‌های مورد نیاز به نشانی پستی مجله بفرستید. موسسهٔ ابتکار با دریافت رسید بانکی بی‌درنگ نسخ درخواستی را برای شما می‌فرستد.