دفاع از ملانصرالدین

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۵۱
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۵۱
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۵۲
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۵۲
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۵۳
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۵۳
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۵۴
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۵۴
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۵۵
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۵۵
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۵۶
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۵۶
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۵۷
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۵۷
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۵۸
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۵۸
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۵۹
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۵۹
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۶۰
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۶۰
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۶۱
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۶۱
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۶۲
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۶۲
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۶۳
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۶۳
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۶۴
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۶۴
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۶۵
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۶۵
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۶۶
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۶۶
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۶۷
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۶۷
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۶۸
کتاب هفته شماره ۳ صفحه ۱۶۸

ابوالقاسم پاینده

از این جلد، به‌چاپ آثاری از نویسندگان بزرگ معاصر ایران می‌پردازیم و با‌این کار، گام دیگری به‌جانب هدف خود برمی‌داریم.

کوشش ما برآن است که این مجموعه را چنان بیارائیم که هر خواننده بتواند در صفحات آن به‌منظور خویش دست یابد و بدین منظور، از کتاب سوم، قسمتی از صفحات را به‌چاپ تازه‌ترین آثار نویسندگان مشهور معاصر اختصاص داده‌ایم و این برنامه را با چاپ نوشتهٔ جالب یکی از معروف‌ترین نویسندگان کشور آغاز می‌کنیم

آقای ابوالقاسم پاینده نویسنده کتاب معروف «در سینمای زندگی» در داستان دفاع از ملانصرالدین بنحو جالبی برافکار متظاهرینی که سعی میکنند در هرچیز خود را باصطلاح متکی به منطق و علم نشان بدهند حمله میبرد و با هزل جذابی اینگونه تظاهرات ابلهانه را بانتقاد میگیرد.

برای دانشجویان و جوانانی که میخواهند با بهترین آثار نویسندگان معاصر ایران آشنائی پیدا کنند و سرمشقی از فکر و قلم این نویسندگان بدست آورند این نوشته بهترین نمونه میباشد.

گمنام زیست و بی‌تشریفات و بدرقه بگور رفت. دکتر احسان را میگویم. شما نمیشناختیدش. نبوغی مشوش بود که چون روغن آب‌آلود سالها سوخت و جرقه زد و چند هفته پیش که بتاریک خانه مرگ افتاد یار و همدل خویشاوندی نداشت که شاهد استتار او در دل خاک باشد. جان ملتهبی بود که در آفاق تفکر اوجها داشت و برای مردم حسابگر دنیا و افکار قالبدارشان خطرناک بود، شعله‌ای نورافکن و نافذ بود، لبخندی بمقیاسات عای ما بود، در آسمان پندار جهشی دورانگیز بود، سخنان دغدغه‌انگیزش مزاحم اهل رویا میشد، دیوانه بود.

این معمای دوران ما و همه دورانها است که مردم دنیا همیشه از گهواره تا گور چون خفتگان شبگرد، همگام اموات سومر و آشور، در دخمه‌های اوهام بدنبال رویاهای خود میروند و چون گاو عصار در همان مسیرها که بمرور قرون و عبور اسلاف معین و هموار شده سرگشته و دوارند. هیچکس نباید اوهامشان را بشکند بت‌شکنی عواقب هول‌انگیز دارد.

در ایام قدیم ناباب را بگور میکردند تا همه‌گیر نشود و بدوران ما که اعدام مردم شوریده‌سر همیشه میسر نیست بلطایف تدبیر ابن مزاحمان آشتی‌ناپذیر را قرنطینه میکنند تا افکار تب‌آلودشان خواب خوش دنیا را مشوش نکند؛ سرنوشت دکتر احسان همین بود.

بیست و چند سال مداوم در آن سلول تیمارستان او بود و یک مشت کاغذ که گاه و بیگاه عباراتی آشتفته‌تر از جان خویش بر آن مینوشت و چند روز پیش که پس از یک سفر چندماهه رفته بودم از او خبری بگیرم از خادم پیر تیمارستان شنیدم که