تاریخ، چون ارتباط پویای با گذشته

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۸۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۸۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۶



این گفتار، ترجمۀ فارسی فصل اول کتاب………........................Du.passe faisons Table rasel (از گذشته لوح پاکی بسازیم؟) ژان شنو Jean cheseneaux - مورخ نامدار معاصر فرانسوی است. ترجمۀ انگلیسی آن به دو نام گذشته ها و آینده ها یا تاریخ برای چیست؟ توسط schofield Coryell انجام شده و ترجمۀ فارسی از روی متن انگلیسی باتوجه به متن فرانسه صورت گرفته است. امیدواریم که به ترتیب ترجمۀ فصول دیگر این کتاب را نیز در شماره های آینده "کتاب جمعه" چاپ کنیم. نگفته نماند که متن فرانسوی این کتاب در 1976 و ترجمۀ انگلیسی آن در 1978 به چاپ رسیده است. دربارۀ "ژان شنو" مختصری در گفتار :تاریخ: "میسی سی پی عظیم دروغ" (کتاب جمعه شمارۀ 2) سخن گفته ایم.

بسیاری از مورخان در یک حالت رضایت حرفه ئی زندگی می کنند. تاریخ «دکان» آنهاست[۱] «قلمرو» آن هاست[۲]. آن ها صاحبنظرند و بدین لحاظ هم محترمند. مطبوعات، تلویزیون – که این بیش از آن – تودۀ مردم را با موقعیت این مورخان به عنوان صاحبنظران ممتاز (تاریخ) «گذشته» آشنا کرده اند. این رضایت حرفه ئی از ابهام همین کلمۀ «تاریخ» آب می خورد، که هم حرکت بنیادی حوادث را در زمان نشان می دهد و هم پژوهش در آن را. موضوع زیست شناسی «حیات» است و موضوع علم نجوم ستارگان. امّا موضوع «تاریخ» همان «تاریخ» است. این یکی بودن معنا و موضوع تاریخ هم نشان پر مدعائی بیش از حدّ است و هم یک دام مرگبار.

امّا حس می کنیم که تاریخ سخت چیز دیگری است که به همۀ ما مربوط می شود [نه فقط به مورخان]. زبان روزمرّه پر است از اشارات به تاریخ. یک «چرخ تاریخ» هست که با سرسختی می گردد، امّا گاهی هم می ایستد، شتاب می گیرد، راهش را کج می کند. تاریخ «ریشخندها»، «ترفندها»، «دامچاله ها» و «طرح ها» و حتی «اندرون» خاص خودش را دارد که این به کار «دیدزن»های سوراخ کلید می آید.

تاریخ، گویا، ماشین عظیمی است که خود را با [محیطش] سازگار می کند، و می تواند مردم و تاریخ سال و ماه و وقایع را «نگاه دارد» یا «فراموش کند». حتی «زباله دان ها»ی خودش را دارد، زیرا که خوب سازمان یافته است. می تواند «درس» بدهد، و به آن هائی که در «صحنه»اش خوب بازی کنند صله و پاداش می دهد، یا حتی از بالای «دادگاهش» «داوریها»ئی می کند ـ و گاهی هم «اسرار»ش را در دل نگاه می دارد و از گفتن تن می زدند.

پشت این کلیشه های رنگ و رو رفته پیامی هست هم روشن است و هم خطرناک، که خطرش کم تر از ادعای مورخ به انحصار تاریخ نیست. یعنی، این فکر که تاریخ یک فشار بیرونی است، که توسط مرجعیتی بر انسان سلطه دارد که از یک گذشته بی چون و چرا مشتق شده است و هیچ راهی به جز تسلیم باز نمی گذارد. پس، این «گذشته» است که بر حال حکومت می کند.

و با اینهمه، چنان که مارکس گفته است، «تاریخ دست به کاری نمی زند، ثروت هنگفتی ندارد، در هیچ جنگی نمی جنگد. فقط انسان، (یعنی) انسان واقعی زنده است که عمل می کند، دارنده است و می جنگد...»[۳] گذشته فقط از راه چیزی که برای ما معنائی دارد ارزش پیدا می کند. گذشته، محصول حافظۀ مشترک ماست و بافت ذاتیش را می سازد. این، هم دربارۀ چیزهائی که "مردم" به طور منفعل از آن ها رنج برده اند صادق است – مثلاَ (واقعۀ) وِردَن[۴]، رکود بزرگ اقتصادی دهه 1930 (در آمریکا)، اشغال ناری، (بمباران اتمی) هیروشیما – و هم برای چیزهائی که به طور فعال زندگی کرده اند: مثلاَ، در فرانسه، در جبهۀ توده ئی، مقاومت، (جنبش) ماه مه 1968، امّا این گذشته – چه دور باشد و چه نزدیک – برای ما معنادارد. دست ما را می گیرد تا جامعه ئی را که در آن زندگی می کنیم بفهمیم؛ به ما توانائی می بخشد تا بدانیم که چه چیزش سزاوار دفاع کردن و نگهداشتن است، و چه چیزش را باید دور ریخت یا از میان برد. تاریخ ارتباط فعالِ با گذشته است. گذشته در هر حوزۀ از تجربۀ اجتماعی حاضر است. کار متخصصانۀ مورخان حرفه ئی یک جنبۀ آن است، که به هیچ وجه نه مهمترین جنبۀ آن است، و نه از زمینۀ اجتماعی و ایدئولوژی رایج جداست.

ارتباط مشترک جامعه با گذشته اش، شناخت فعال گذشته، هم چون الزام و هم چون نیاز تجربه می شود. گذشته باری است بر دوش ما، و ما می کوشیم که شانه از زیر این بار خالی کنیم. «از گذشته لوح پاکی بسازید!» - این کلمات از انترناسیونال[۵] همچنان دلنشین است.

در همان حال، بنابر نظر کلود مانسرون – (claude manceron) مورخ «آماتور» معاصر فرانسوی - «در میان مردم اشتهای زیادی به تاریخ وجود دارد.» لوموند (26 ژوئیه 1974) در تفسیری بر نشر همزمان دو کتاب، یکی دربارۀ گل ها (Gaul) و دیگری دربارۀ کابوی های آمریکائی، می نویسد «وقتی که تحمل [زمان] حال سخت است، همیشه به نیاکان نیاز می افتد.» درست است که این «اشتهای به تاریخ می تواند یک احتیاج فوری و اصلی باشد، یعنی جست و جوی مأمنی باشد برای رهائی از درد حال، امّا می تواند ارادۀ به پیکار، و نیز کانونی برای عمل باشد. تیر اعدام مونسگور (Montsegur) – جائی که آخرین پارتیزان های فرقۀ بدعت گذار کاتار (Cathar) را در 1224 در جنوب فرانسه در آتش سوختند و نابود کردند – سخت در دانستگی نهضت بیداری بخش اوکسیتان[۶] زنده است، همان طور هم خاطرۀ برده فروشی در نهضت قدرت سیاه در ایلات متحده... لحظه ئی نامعلموی ها و ابهامات این دو نهضت اجتماعی را کنار بگذارید. تاریخ، که گذشتۀ مشترک ماست – کار همه است. چند مورخ حرفه ئی این را حس کرده و کوشیده اند که از تاریخ و علم تاریخ تعریف کلّی تری به دست دهند که کم تر فنی و کم تر تخصصی باشد.

برای نمونه، ج. بورکهارت (J.Burckhardt) می گوید: (تاریخ، یعنی) «گزارش چیزی که عصری در (عصر) دیگری آن را در خور ذکر می یابد»، یا نظر "لوسین فبور" (Lucien febvre) (که می گوید): «هر گروه انسانی در مرحلۀ از تکاملش این نیاز را حس می کند که باید به جست و جو و تأیید آن واقعیات و حوادث و جهاتی از گذشته برآید که ما را برای حال آماده می کند، و ما را در فهم و زیستن آن توانائی می بخشد.»

از یک نظر، این مورخانِ یک نسل پیش خیلی متواضع تر از تکنوکرات های کمپیوتری امروز بودند: دل شان می خواست گوش به زمین بچسبانند و به آن چه مردم آن عصر می گویند گوش فرا دهند. امّا از عباراتی چون «آن چه از گذشته در خور ذکر است» و «فهمیدن» حال، و مانند این ها، معلوم می شود که روشنفکری شان دست نخورده مانده است. برای آن ها درک عقلانی (یا، روشنفکرانۀ) گذشته – حتی وقتی که این گذشته در نظرشان تجربۀ مشترکی بود – به خودی خود یک هدف بود، خواه به شکلی از پراتیک (عمل) اجتماعی، [یعنی] به یک تعهد فعال و واقعی بیانجامد و خواه نیانجامد.

با اینهمه، شناخت ما از گذشته یک عامل پویای تکامل جامعه است، دلبستگی پرمعنائی به مبارزات سیاسی و ایدئولوژیکی امروز است، پیکار گاه روشنی است. آن چه از گذشته می دانیم می تواند یا در خدت نهاد مستقر[۷] باشد یا در خدمت جنبش خلق. تاریخ به مبارزۀ طبقاتی زنجیر شده است. تاریخ هرگز نه خنثی است و نه فراتر از نبرد. کلود مارتی (Claude Marti) – خوانندۀ مبارز اوکسیتان – از موکاران شورشی سال 1907 و از آن سربازان لانگ دوگی[۸] تجلیل می کند که در 1811 از رفتن به آلمان یا روسیه به منظور جنگیدن و مردن در راه ناپلئون سر باز زدند. از طرف دیگر، نیروهای ناسیونالیسم جناح راست و مکتب محافظه کار کلیسای کاتولیک مرتب از خاطرۀ ژان دارک و سالگرد سرگذشت او بهره کشی می کنند. امروز شناخت تاریخی به سود کدام طرف است؟ ارتباط پویای گذشته و حال در خدمت منافع چه کسانی است؟ هیج مورخی، هرقدر هم که دلش بخواهد، نمی تواند از جنگ این سؤال خلاص شود. اگر ارتباط جامعه را با گذشته بنیادِ شناخت تاریخی بگیریم، ارتباط سنتی گذشته و حال وارونه می شود. به این معنا که دیگر گذشته نیست که حکمروائی و قضاوت می کند. حال است که عرضه ها را محدود و تقاضا ایجاد می کند.

امّا حال، فقط آنجا که به آینده توجه دارد به گذشته نیازمند است. مشکل، فقط «حال را بهتر زیستن» نیست، چنان کهلوسین فبور گفته است، بل که تغییر دادن (یا دفاع از) آن است. در آخرین تحلیل، حافظۀ مشترک، که تاریخ مجذوب آن است، فقط به شکل آن چه باید رخ دهد معنا دارد. ارتباط دیالکتیکی گذشته با آینده – که ترکیبی از وحدت و مبارزه، استمرار و تغیر است – همان بافت تاریخ است. چنان که مائوتسه دون می گوید:

تاریخ بشریت، تاریخ تکامل از قلمرو و ضرورت به قلمرو آزادی است. هرگز این فرایند پایان نمی پذیرد. هرگز در جامعه ئی که در آن طبقات وجود دارند مبارزۀ طبقاتی پایان نمی یابد. در جامعۀ بی طبقه مبارزۀ میان کهنه و نو، و میان حقیقت و دروغ هرگز پایان نخواهد یافت... پس، انسان مدام باید تجربه اش را جمع بندی کند و به کشف، اختراع، ابداع و پیشرفت ادامه دهد[۹].

در تأکید ویژگی فعال و مشترکِ شناخت تاریخی، ویژگی ارتباط با گذشته، ما موضوعات قراردادی شیوۀ بیان مورخ و مفروضات[۱۰] غلطی را که تا این اندازه پذیرفته شده – که حتی خیلی ها به خودشان زحمت نمی دهند که با آن مبارزه کنند – قابل تأکید نمی دانیم. [یعنی این موضوعات: روشنفکری گرائی، عینیت گرائی غیرسیاسی، و فرقه گرائی].

  • روشنفکری گرائی: [بنابراین فرض] فهم روشنفکرانۀ گذشته، به خودی خود و جدا از تجربۀ اجتماعی واقعی، هدف شایسته ئی به شمار می آید. این مورخان، بازیرکی، فرق میان «تاریخ سازی» و «تاریخ نویسی» را از خودشان در آورده اند. «تاریخ سازی» قلمرو «سیاستمداران» است با مداخلۀ اتفاقی مردم – چه خوب باشد و چه بد – که بستگس دارد به این که آن نظرگاه چپ باشد یا راست. «تاریخ نویسی» قلمرو دربست مورخان است.
امّا این گونه روشنفکری گرائی ریشۀ عمیقی دارد. مورخان حرفه ئی آن را مسلم گرفته و توده آن را پذیرفته است. مثلاً مارک بلوخ (Mark bloch) وقتی Apologie pour I’histoire را نوشت که او را از "سوربون" (Sorbonne) رانده بودند راه مقاومت زیرزمینی، شکنجه و مرگ را در پیش داشت. با اینهمه او به زبان اریستوکراسی دانشگاهی متوسل می شود:
«تاریخ باید تا جاودان به homo faber [انسان افزار ساز] و homo politicus [انسان مدنی] بی اعتنا باشد و دیگر در دفاع از آن جز این نباید گفت که این (تاریخ) برای تکامل homo sapiens [انسان اندیشنده، انسانی کنونی] لازمِ حیاتی است. تاریخ شادی های زیبای خاص خود را دارد.»
  • عینیت گرائی غیر سیاسی: «یک مورخ خوب به هیچ زمانی و کشوری تعلق ندارد.» وقت که یکی این عبارت فنلون (Francois fenlon) را – که به طور نومیدانه ئی کهنه است – نقل می کند موجب لبخند تحقیرآمیزی می شود. با اینهمه تا همین اواخر در 1968، هنوز پل وین (paul veyne)، که متخصص بسیار محترم تاریخ باستان است، در انسیکلوپدیا اونیورسالیس (Encyclopedia Universalis: دانشنامه جهانی که مجموعۀ مختصر دانش انسانی معاصر فرانسه است) می تواند زیر عنوان «تاریخ» بنویسد که:
«مورخ جدّی – یا به زبان دیگر، بدون دلبستگی، به این دلیل که شاید خودش فرانسوی باشد در تاریخ فرانسه تحقیق نمی کند بل که این کار را از روی عشق به تاریخ می کند.»
کم اند مورخان حرفه ئی که بخواهند به طور جدّی و با حرارت دربارۀ نقش کارشان در زندگی اجتماعی و سیاسی یک کشور تفکر کنند. یا این به سود نهاد مستقر (etabli order یا نظام مستقر) است یا به سود مبارزۀ انقلابی؟ کم اند کسانی که بخواهند به ارتباط میان موضوعاتی که برای تحقیق بر می گزینند – و حتی به روش انجام دادن مطالعات شان – و ثلات نظام موجود بیندیشند. آن ها با مفهوم جدائی بی چون و چرای «پیشۀ»شان و جامۀ بزرگ تر راحت زندگی می کنند.
  • حرفه گرائی: تاریخ، (به معنای) شناخت گذشته، را چون عملکرد (function) شایستگی های فنی و کارکشتگی مورخ حرفه ئی دانسته اند. فرض کرده اند که شناخت تاریخی در انزوای با شکوه آزمایشگاه مورخ ساخته می شود. بعد این محصول تحقیق تخصصی او در سطوح نازلی بررسی می شود و سرانجام به شکل کتاب های درسی، تاریخ «آماتور» [غیرفنی و غیرحرفه ئی]، آثاری برای عموم، و مانند این ها، در میان تودۀ مصرف کننده توزیع می شود.
ردّ این شیوۀ بیان نخبگانی (elitist) به معنی تلویحی فرار از مشکلات خاص واقعی نیست: آیا تخصصی کردن می تواند بدون تلاش به فهمیدن گذشته انجام گیرد؟
آیا می شود که هم از حرفه گرائی تاریخی انتقاد کرد و هم از سوی دیگر در «امانت» علمی پافشاری ورزید؟ معمولاً مورخان از چنین مسائلی فقط در داخل حلقۀ بستۀ حرفۀ شان بحث می کنند و وضع ممتاز آن را طبیعی می دانند. با اینهمه می توان به طور مؤثری به مشکلات خاص پیشۀ مورخ نزدیک شد و این فقط در صورتی است که او در ردّ نقش قراردادی گذشته و مقام معمولی آن در جامعه ئی چون جامعۀ ما که علیه خود تقسیم شده است و تضادهای اجتماعی تند و تیز آن را از هم گسییخته موفق شده باشد.
اخیراً بازده حرفۀ مورخ یعنی، تولید تاریخی دارد گسترش می یابد و بسیاری از حرفه ئی ها این واقعیت را تصدیق می کنند. صدها تز، تولید و تکثیر مجلات تخصصی، آثار بیشماری برای عموم، کنفرانس های علمانه در زمینۀ موضوعات گوناگون، تجدید چاپ مکرر اسناد باستانی و ریسک های انتشاراتی سودآور داریم. امّا این گسترش چشمگیر نیاز به بحص ساسی پیرامون این مسأله را می پوشاند: که معنای تمام این فعالیت ها چیست و در خدمت منافع چه کسانی است؟

از نیروی تاریخ از مدافتادۀ (شرح) وقایع چیزی کم نشده هیچ، بل که دو جریان تازه هم دارد در میان مورخان فرانسوی در رسانه های توده ئی، خصوصاً در تلویزیون، پیدا می شود. جریان اول موسوم به « تاریخ نو» است که بهترین نمونه اش کار مشترک پیرنورا (pierre Nora) و ژاک لوگوف(jague le Goff) است (در کتاب Faire del’Histoire’ parid’ 1937’ 3vols) سعی این مکتب بر این است که از راه رسانه های توده ئی در تودۀ مردم نفوذ کند؛ می کوشد جالب باشد، و به مسائل انسانی، راه های گوناگون تفکر، و به مسائل زندگی و مرگ توجه داشته باشد. جریان دوم ، تاریخ دانشگاهی مارکسیستی است که بر اساس اعتبار و مصالح مادی تاریخ آکادمیک شوروی و نیز بر اساس موقعیت هائی که حزب کمونیست فرانسه از 1968 به بعد در نهاد مستقردانشگاه به دست آورده قرار دارد، (مانند) ایجاد بخش های تازه، مجلات عالمانه، کنفرانس های، و غیره این هر دو جریان، که درگیر یک بازی پیچیدۀ رقابت و همکاری بودند، مفروضات غلط شیوۀ بیان مورخ و قواعد و مقرراتی را که بر کار تاریخ در جهان دانشگاهی حاکم است می پذیرند. هر دو مکتب – که ما برخوردشان را بارها در فصول بعدی این کتاب تأکید خواهیم کرد – آن مفهومی از مکانیسم های تاریخ را نموّ می دهند که بر بنیاد اصل گام به گام[۱۱] و بر شالودۀ فرایندهائی نهاده شده است که نسبت به جنبش فعال توده های خلق بیرونی است. بافت بنیادی گروه اول، «نظر آینده نگر»[۱۲] است که پروفسور فرنان برودل (Fernand Braudel) آن را در فرانسه رواج داده است؛ برای گروه دوم، این بافت مفهوم نیروهای تولیدکننده است که آهسته، امّا با سرسختی، با مناسبات تولید راه تضاد در پیش می گیرد، چنان که لوئی آلتوسر (Louis althusser) در جدالش با فیلسوف مارکسیست انگلیسی، جان لوئیس (John Lewis) این نکته را به طور عالمانه ئی روشنگری کرده است. نتیجۀ هر دو جریان این است که تاریخ را از تملک خلق دور کند، و آنان را از قلمرو تاریخی بیرون براند، و این کار با محدود کردن تحقیق تاریخی به صاحبنظران ممتاز و ایجاد شک در قابلیت خلق به مداخلۀ فعالانۀ آنان در «ساختن» تاریخ صورت می گیرد. آن چه میان دست اندرکاران «تاریخ نو» و استادان مارکسیست دانشگاهی و نیز با «تاریخ وقایع» کهنه مشترک است همان ناتوانی در تشخیص ارتباط بنیادی میان شناخت تاریخی و پراتیک (عمل) اجتماعی است.

پاورقی ها

  1. [۱۳] قلمرو تخصصی یا حافظۀ مشترک (Collective memory) ـ اشتهای به تاریخ ـ شناخت تاریخی به سود کدام جانب است؟ ـ دامهای روشنفکری گرائی و حرفه ئی گرائی ـ گسترش کاذب.
  2. [۱۴]

10 M. Bloch apologie pour l,historire ou le métier d,historien 20 E.LE Roy Laduier Le lerrritoire de l,histoirien

  1. [۱۵] کارل مارکس، «خانواده مقدس».
  2. [۱۶] Vedun نام شهری در شمال شرقی فرانسه، که در جنگ جهانی اول (1916) در حدود 000/21 نفر جمعیت داشت و صحنۀ نبرد طولانی خونینی بوده است که در حدود یک میلیون نفر در آن نابود شدند. م.
  3. [۱۷]Internationale : سرود سوسیالیستی انقلابی، که اوژن پوتیه (Eugene Pottier) در 1871 نوشته، و موسیقی آن را ادلف دگی تر (Adolfph Degeyter) ساخته است. م.
  4. [۱۸] در پانزده سال اخیر در جنوب فرانسه - از گاسکونی تا پرووانس - یک نهضت بیداری بخش پیدا شده است که کنتر به اصطلاح «استعماری» سانترالیسم پاریس را از نظر زبانی، فرهنگی و توسعۀ افتصادی به مبارزه می طلبد، و خواهان آن است که با دولت مرکزی به نوع دیگری ارتباط داشته باشد. این نهضت از نظر جغرافیائی شامل یک سوم جنوب فرانسه می شود؛ رهبران اصلی نهضت این منطقه را occitania نامیده اند، اگرچه این منطقه در گذشته هرگز یک واحد سیاسی یکپارچه نبوده است. (زیرنویس ص 7 متن انگلیسی) م.
  5. [۱۹] در متن فرانسوی آمده است. Conservtisme Social (محافظه کاری اجتماعی) و در متن انگلیسی Establishment (= نهاد مستقر) . این واژه نیاز به توضیح دارد. نهاد مستقر یا نظام مستقر یعنی: 1. گروه ها یا نهادهای (institution) حاکم بر یک کشور؛ «ساخت قدرت» یک ملت، به عبارت دیگر، مراجع قدرت، بزرگ ها، ساستمدارها، دستگاههای نُه توی نظامی ـ صنعتی، دولت، مطبوعات، امنای دانشگاه، مالکان و به طور کلی «سیستم» را نهاد مستقر خوانند. 2. محفل یا محافل حاکم درونی هر نهاد (که معمولاً در این معنا با صفتی یا مضاف الیه همراه است)، مثلاً، نهاد مستقر نظامی (Military establishment). 3. جامعۀ قراردادی. رویهمرفته Establishment در معنی 1 و 2 یعنی گروه یا گروه هائی که پوشش خوبی از پشت پرده ها سرنخ های جامعه را در دست دارند. و به کسی هم که وابسته به نهاد مستقر باشد Establishmentarian گفته می شود. م.
  6. [۲۰] Languedoc منطقه ئی در جنوب فرانسه، که از قرن شانزدهم تا هجدهم صحنۀ اعدام پروتستان ها بود تا آن که این کار در جنگ Camisardها (سال های5-1702) پایان یافت. م.
  7. [۲۱] سخنانی ار صدر مائوتسه دون («کتاب سرخ کوچک») ص 203
  8. [۲۲] در متن انگلیسی assumptions و در متن فرانسوی evidences آمده است.
  9. [۲۳] در متن انگلیسی academic Establishment و در متن فرانسه institution Universitaire.
  10. [۲۴] در متن انگلیسی gardualism، و در متن فرانسوی Continuite lente (استمرار آرام) آمده است.
  11. [۲۵] در متن انگلیسی «long – range view » یعنی نظری که آینده را در برمی گیرد، و در متن فرانسوی «Longue duree» آمده است به معنای استمرار زمانی طولانی.