بار دیگر کردستان...

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۰۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۰۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۰۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۰۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۰۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۰۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۰۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۰۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۱۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۱۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۱۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۱۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۱۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۱۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۱۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۱۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۱۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۱۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۱۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۱۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۱۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۱۸


در سفر قبلی به کردستان[۱]، صحبت دربارهٔ خودمختاری قسمت عمدهٔ وقت ما را گرفت. همه خودمختاری می‌خواستند اما اندک دقتی کافی بود که برداشت‌های مختلف از این کلمه را نمایان کند. در سفر پیشین، وحدت کلمه‌ئی را که در کردستان وجود داشت فقط یک کر و کور مادرزاد ممکن بود درک نکند. در آن سفر، شعار «خودمختاری برای کردستان و دمکراسی برای ایران» زبان‌زد خاص و عام بود.

کردستان در شش ماه گذشته تجربیات تازه‌ئی بدست آورده، دامنهٔ جنگ‌های پراکنده در این مدت وسعت گرفت و جنگ همه‌جانبه‌ئی به آزادی‌خواهان کرد تحمیل شد و کردستان از بوتهٔ آزمایش روسفید بیرون آمد. در همان اوایل کار، سپاه پاسداران در پاوه شکست خورد و دست به دامن ارتش شد. ارتش هم از اول دودوزه بازی کرد: گاهی منطقه‌ای را بمباران می‌کرد و زمانی جوانان پاسدار را با هلی‌کوپتر به قتلگاهشان می‌برد. در هر صورت، در مدتی کوتاه، شهر‌های کردستان به دست ارتجاع افتاد و «دادگاه‌های» کذائی را براه انداختند. مردم که عملا سبعیّت ارتجاع را لمس کردند و پخته‌تر شدند. چیزی نگذشت که راه‌پیمائی و تحصن و تظاهرات شدت گرفت و جنگ چریکی شهری وسعت یافت. رفتار ارتجاع در کردستان فاشیستی بود. کار را بجائی رساند که خیال تفتیش تک تک خانه‌ها را در سر پروراند اما مردم مجالش ندادند. در روند این نبرد مردم کردستان آب‌دیده‌تر شدند و شناخت بیشتری از خواسته‌هایشان به دست آورند، و دیدیم که ارتجاع در کردستان عقب نشست و وقت گدائی کرد.

فرصتی بود برای سفری دوباره به کردستان و دیدن اوضاع از نزدیک.


***

دوشنبه ۱۰ دی وارد مهاباد شدیم. نسیم سرد صبحگاهی به صورت طراوت می‌داد. خیابانها خلوت بود. گاهی کارگری دست در جیب و سر در گریبان سر کار می‌رفت. قیافه‌ها خواب‌آلود و خسته بود. به دنبال قهوه‌خانه‌ای به راه افتادیم و در راه متوجه لوله تانگ‌های نوک تپه شدم - در اطراف مهاباد تپه‌های مرتفعی وجود دارد که فعلاً، بقول آن افسر گیج و خواب‌آلود، منطقهٔ جنگی شده‌اند. در نوک این تپه‌ها تانگ‌های غول‌آسای آمریکائی مستقر بودند. مهاباد در محاصرهٔ ارتش بود.

در پناه قهوه‌خانه، سرشیر تازه و مربا با چای داغ حیات تازه‌ای بخشید. وقتی وسط میدان بزرگ شهر به تماشای شهر ایستادیم، آفتاب گرم و مطبوع بود. مهاباد بیدار می‌شد و مردم در خیابان‌ها تردد می‌کردند. حضور پیشمرگان کرد، با مسلسل‌های کلاشینکف، جلوه‌ای تازه به شهر داده بود. اکثر مردم مسلح بودند. برنامه مشخصی برای سفر نداشتیم و استفاده از هر فرصت برای گفتگو و پرس‌وجو، برنامهٔ سفر بود. یکی از مسائل جالب این سفر دیدگاه‌های مختلف مردم دربارۀ خودمختاری بود. با اقشار مردم به صحبت نشستیم و نکات تازه‌ای برایمان روشن شد.

در دوره گذشته، ستم ملی انواع مختلف داشت. برای یک کشاورز کُرد، ستم ملی شکل و شمایل ژاندارم به خود می‌گرفت - ژاندارم شکموئی که باج می‌خواست و زبان هم بلد نبود. اکثر ژاندارم‌های منطقهٔ کردستان، خصوصاً درجه‌داران، ترک بودند، جریمه‌ها جنسی بود و دادگاه و این حرف‌ها بی‌معنی، به بهانه‌ای چند کیلو از هر چیز دم دست بود برمی‌داشتند و با فحش خواهر و مادر می‌رفتند. فقر بیش از حد دهات کردستان تاب تحمل این باج‌گیران را نداشت.

سفری به دهات کردستان کثرت پاسگاه‌های ژاندارمری در دهات را مشخص می‌کند. بارزانی با عراق می‌جنگید و منطقه متشنج بود. محمدرضا شاه در آنجا در وظیفه عمده داشت: حمایت از نیروهای شورشی بارزانی و سرکوب آزادیخواهی. رفت و آمد روشنفکران کُرد به دهات کردستان سخت بود و باعث دردسر کشاورزان می‌شد. در این سفر متوجه شدم که برای کشاورز کُرد در وهلهٔ اول خودمختاری نبودن ژاندارم غیرمحلی در دهات کردستان معنی می‌دهد. البته لغو بهرهٔ مالکانه و برنامهٔ عمران و آبادانی و بهداشت جای عمدهٔ خودش را دارد. گسیل جوانان به دهات کردستان در یک سال گذشته و شرکت روستائیان در جنگ‌های اخیر افق دید آنها را بازتر کرده؛ تشکیل شوراهای دهقانی و احیای روش قضاوت و ریش سفیدی در برخی از روستاهای کردستان، شاخص این وسعت دید است.

برای عده کثیر دیگری در کردستان خودمختاری مفهوم دیگری دارد. در مهاباد پای صحبت کارمندان دولت هم نشستیم. یکی از کارمندان شکایت داشت که در گذشته تمام روسای ادارات ترک بودند و از پشت میزهایشان در رضائیه دستور می‌دادند. مهاباد در تقسیمات کشوری تابع رضائیه شد و به زعم او، اجحافات زیادی صورت گرفت: «تمام بودجهٔ استان در رضائیه خرج می‌شد و ته‌مانده‌اش به مهاباد می‌رسید.» این شخص و همکاران اداریش مدافع طرح ۲۶ ماده‌ای هیات نمایندگی خلق کرد بودند و اعتقاد داشتند که اگر کارهای اداری استان کردستان به دست کردها سپرده شود «وضع درست خواهد شد.» وقتی علت را جویا شدم، یکی توضیح داد که «مسلماً طرح‌های عمرانی در منطقهٔ کردستان را بخش خصوصی نمی‌تواند اجرا کند و حکومت خودمختار کردستان هم به کارمند احتیاج دارد.» وقتی تعجب مرا دید ادامه داد: «حکومت خودمختار کردستان لیسانسیه‌ها و دیپلمه‌های بیکار کردستان را استخدام خواهد کرد و سرویس‌های مردمی را رونق خواهد ...» صحبت بر سر توسعه بوروکراسی و رتبه بود اما خودمختاری قالب آن می‌شد. اکثر این آقایان از طرفداران حزب دمکرات کردستان بودند و از مواضع حزب دفاع می‌کردند.

در کردستان کارخانه‌ای وجود ندارد و بطور کلی کارگر به معنی پرولتر کمیاب است. کارگران مهایاد روستائیانی‌اند که اکثراً مدتی در اهواز و تهران و آبادان کار غیرفنی کرده‌اند. وسیله تولید اکثر آنها بیل بود و صحبت با آنان راحت و ساده. با یکی از آنان در وسط میدان بزرگ شهر آشنا شدم و مدتی با هم قدم زدیم. ۳۵ سال داشت و ۵۰ ساله می‌نمود. چون مدتی در اهواز و تهران کار کرده بود فارسی می‌دانست. خیلی آرام و راحت صحبت می‌کرد و وقتی از او دربارهٔ خودمختاری سوال کردم شعار نداد. می‌گفت: «ما کارگریم و زیاد هم کار می‌کنیم» می‌گفت کارگران کرد نیروی زیادی دارند و از نوع کارش شکایت نداشت. از بچگی کار بدنی زندگی‌اش بود. دلش می‌خواست که در محل خودش کار کند. می‌گفت: «ما که می‌سازیم پس همین جا بسازیم.» از طالقانی خیلی تعریف کرد. معتقد بود که طرح شوراهای آن مرحوم همان خودمختاری بود و نتیجه گرفت که «اگر هر کس خانه و اطراف خانه‌اش را آباد کندایران آباد خواهد شد.» خیلی ساده و بی‌تکلف حرف می‌زد. علیرغم بی‌سوادیش درکی عارفانه از سوسیالیسم داشت و خودمختاری را توسعه عمران و آبادانی در کردستان و بالمآل تولید کار در سرزمینش می‌دانست.

در نشست با روشنفکران مهاباد مسائل تازه‌ای مطرح شد. پاره‌ای از روشنفکران کرد طرح دانشگاه کردستان را ریخته‌اند و آن را پاسخ به نیازهای مبرم مردم کردستان می‌دانند طرحی است انقلابی که تسلیم هیئت نمایندگی خلق کرد شده. این دانشگاه انقلابی، در نظر طراحان آن، در واقع شبکه‌ای است از مراکز آموزشی در شهرها و روستاهای کردستان و در طرح این دانشگاه سیار، رشته‌های کشاورزی، دامپروری، صنعتی، بهداشتی–پزشکی و علوم اجتماعی و فرهنگ و زبان منظور شده و از نظر طراحان آن، پاسخی است به نیازهای مبرم مردم کردستان – مردمی که از امکانات رفاهی بسیار محدودی برخوردارند و عمران و آبادانی و توسعه اقتصادی از مهمترین مسائل آنهاست. این طرح سیستم‌های گذشتهٔ دانشگاه‌ها را طرد می‌کند و دانشگاه و دانشگاهیان را در رابطهٔ مستقیم با مردم و نیازهای اساسی آنها قرار می‌دهد و بناست که فرهنگ و زبان کردی را همگام با فرهنگ مردمی رشد بدهد. خودمختاری برای طراحان دانشگاه کردستان رشد فرهنگ ملی و توسعه امکانات مادی و معنوی مردم کردستان معنی می‌دهد.

یکی از طراحان اعتقاد داشت که خواست مردم کردستان با خواست سایر اقوام ایرانی فرق ندارد اما منکر تفاوت‌های ملی و فرهنگی نبود و بینشی طبقاتی داشت.

در اکثر شهرهای کردستان، روشنفکران در اقلیت محسوسی قرار دارند اما در عین حال از تنوع خاصی نیز برخوردارند. با یکی از این آقایان دیدار دلچسبی داشتم. در خانهٔ او بر خلاف سایر منازل، نوارهای موسیقی مبتذل نبود. گنجینه‌ای داشت از اشعار ترانه‌های فلکلوریک کردی، سالها با نوار و ضبط صوت در کوهها و دهات کردستان بدنبال شعر و منظومه گشته بود تا قطعات کوچک اشعار ملی را از سینهٔ سالخوردگان بیرون بکشد. نگران بود که جوانان فرهنگ و ادب کردی را نمی‌شناسند. می‌گفت اکراد با فرهنگ خود بیگانه‌اند و بی‌فرهنگی را شدیدترین نوع خودبیگانگی می‌دانست. این حرف برایم جالب بود و باید اذعان کنم که مهاباد را از لحاظ هنری عقب‌مانده دیدم. کنار محتوی مردمی و مترقی اکثر برنامه‌های دستجمعی، جای هنر خالی بود. کمبود وسایل و فقر مالی می‌تواند توضیحی برای بی‌توجهی به مسائل هنری باشد. زمانیکه مشاهدات خودم را برای این دوست بازگو کردم، با تایید گفت: « کردها خشن و سرسخت‌اند و کمی لطافت هنری روح را سرشار می‌کند.» علت اصلی این فقر فرهنگی-هنری را سرکوب فرهنگی دوران‌های پیش می‌دانست و برای اثبات این نظریه به تاریخ رجوع می‌کرد. این دوست شاعرپیشه مطالعه زیادی روی تاریخ داشت و خودمختاری برای کردستان را «شناسنامهٔ ملی» می‌خواند.

‌در نشستی که با عده‌‌ای از دبیران و روشنفکران مهاباد داشتم، نگاهی به تاریخ کردستان انداختیم: قبل از شروع جنگ شیعه و سنی در ایران، اقوام کرد همراه با ترک‌های آذربایجانی در جبهه واحدی علیه زورگوئی‌های امپراتوری عثمانی می‌جنگیدند. یکی از سرداران کرد به نام بادپیره با قشون زیادی به نفع شاه اسماعیل صفوی و بر علیه قلدران عثمانی وارد جنگ شد. کردها در جنگ چالدران نقش عمده‌ای داشتند و این جنگ نقطه عطفی در جنگ‌های ایران و عثمانی به نفع اقوام ایرانی بود. دشمن و قدرتمند و فاسدی که همه را تهدید می‌کرد و آزادیخواهی مخرج مشترک اقوامی بود که به مقابله برخاسته بودند. یکی از حاضران با اشاره به اسناد تاریخی عقیده داشت که با روی کار آمدن شاه عباس و سقوط صفویه در منجلاب فساد و حماقت، اختلاف با دولت عثمانی رنگ مذهب به خود گرفت. و در ادامه صحبتش افزود: «جالب اینکه در زمان شاه عباس پای غرب برای اولین بار به ایران باز شد.» می‌دانیم که دو برادر اشراف‌زادهٔ انگلیسی با هیاتی به دیدار شاه عباس آمدند و آنتونی شرلی رئیس هیئت انگلیسی دو وظیفهٔ عمده داشت: تجهیز ایران در برابر دولت عثمانی و انعقاد قرارداد تجاری بین ایران و انگلیس. همین شخص عقیده داشت که مقارن با ورود این هیات، شاه عباس «کلب آستان علی» شد و مذهب رسمی ایران شیعه. وقتی گفتم که ایجاد این رابطه بین شیعه‌گری و نفوذ انگلیس برایم عجیب است، مخاطبم با لبخند گفت: «می‌دانم می‌دانم. اما از قدیم سیاست انگلیس بازی با مذهب بوده است.» همه خندیدیم و از این مطلب گذشتیم. در هر حال، اکراد که در آن زمان از چند طایفهٔ بزرگ تشکیل می‌شدند سنی مذهب بودند. شاه عباس اولین ستم ملی را به اکراد روا داشت و آنها را مجبور به قبول تشیّع کرد. «کلب آستان علی» علیه اکراد خصوصاً طوایفی که اهل سنّت بودند وارد جنگ شد. دو تا از بزرگترین طوایف کرد، دنبلی و پازوگی را مجبور به قبول تشیّع کرد و از منطقه بیرون راند. امیرخان مرادوست و یارانش را که برای اولین بار اعلام خودمختاری کرده بودند شاه عباس نابود کرد و فاجعه قلعه دُم‌دُم بر تاریخ ایران لکه سیاهی باقی گذاشت. به روایتی در این قلعه بیش از ۱۲ هزار کرد و شماری از آزادی‌خواهان مسیحی و آذربایجانی به دست سربازان شاه عباس قتل عام شدند.

پس از شکست دولت عثمانی در جنگ اول جهانی، مسئله کردستان ابعاد بین‌المللی پیدا کرد. در قرارداد امپریالیستی ۱۹۲۰ سور sévre کردستان خودمختار در چهارچوب دولت ترکیه منظور شده بود، این قرارداد عملی نشد و کردستان در تقسیمات منطقه‌ای چهار تکه شد: ترکیه قسمت اعظم کردستان را در بر گرفت و ایران و عراق و سوریه نیز قسمت‌هائی از این منطقه و ملت را در خود جای دادند. همگام با این تقسیم‌بندی‌ها سیاست سرکوب خلق کرد در صدر برنامه‌های دول منطقه قرار گرفت. یکی از آقایان در جمع ما اعتقاد داشت که «خودمختاری کردستان در زمان اعلام حکومت شوراها و شکل‌گیری اتحاد جماهیر شوروی می‌توانست خطری جدی برای امپریالیسم غرب محسوب شود.» وجود نزدیک به نیم میلیون کرد در شوروی را دلیل می‌آورد اما صحت این فرضیّه روشن نشد. قدر مسلم آن که امپریالیسم در منطقه، یعنی رضاشاه در ایران و آتاتورک در ترکیه و الدنگی از خاندان هاشمی در آن طرف کردستان مامور سرکوب این ملت شدند. کار به جائی کشید که دولت ترکیه منکر وجود کردها در خاک خودش شد و خواندن کتاب به زبان کردی در دوران پهلوی چندین سال زندان جریمه داشت.

سیاست سرکوب باعث رُشد نهضت‌های مقاومت ملی در کردستان شد. بیشتر هم‌صحبت‌هایم منکر ماهیت ناسیونالیستی این نهضت‌ها نبودند. یکی از آنها معتقد بود که با شکل‌گیری افکار سیاسی چپ و نفوذ شوروی در منطقه، پس از جنگ دوم جهانی، دیدگاه انترناسیونالیستی دامنه وسیع‌تری در کردستان پیدا کرد. باید اضافه کنم که مقارن با این تحولات، سیاست‌بازی‌های ابرقدرتی بالا گرفت و ناسیونالیسم پیوسته بازیچهٔ این نوع سیاست‌ها بوده است. در هر صورت پس از سقوط جمهوری مهاباد و به دار آویخته شدن قاضی محمد و یارانش، پرچم مبارزهٔ خلق کرد به دست ملامُصطفی بارزانی افتاد. این خان‌زاده یک‌چند اندیشه کردستان آزاد را در سر پروراند و نابود شد. با شکست شورش ملامصطفی و بی‌خانمان شدن گروه کثیری از اَکراد، روشنفکران کُرد تجربیات تازه‌ای اندوختند: دریافتند که ناسیونالیزم تنگ‌نظرانهٔ کُردی راه به جائی نمی‌برد و باید با آنها مبارزه کرد و همچنین دریافتند که وابستگی به نیروئی ماوراء تودهٔ مردم سرانجام شومی دارد.

آغاز انقلاب ایران برای تمام اقوام ایرانی، خصوصا اکراد نویدبخش بود. گمان می‌رفت که تمام مردم ایران از ترک و بلوچ و ترکمن تا فارس و کرد، در ساختن ایرانی توسعی خواهند کرد و هر قومی این حق را خواهد داشت که فرهنگ و هنر خود را بپروراند و فرهنگ مردمی خود را قوام دهد. انقلاب ایران روشنفکران کردستان ایران را نیز امیدوار کرد، در همان اوایل انقلاب شعار«کردستان آزاد» یکسره طرد شد و شعار قدیمی «خودمختاری برای کردستان و دمکراسی برای ایران» قوت گرفت. ایران می‌توانست محلی مناسب برای احیای فرهنگ کرد و به رسمیت شناختن حقوق این ملت سرکوب‌شده باشد. اما ارتجاع که دشمن سرسخت هر نوع حق و حقوق است جنگ را به مردم کردستان تحمیل کرد.

یکی از دبیران مهاباد تحولات چند ماه گذشته را چنین توصیف کرد: «مردم کردستان جنگ نمی‌خواستند اما به آنها تحمیل شد. قبل از جنگ روحیه مردم ضعیف بود و شایعات زیادی پخش می‌شد. با هجوم ارتجاع صفوف مردم فشرده‌تر شد و همه یک‌پارچه در مقابل آن قرار گرفتند.» معتقد بود که مردم کردستان از آگاهی سیاسی خوبی برخوردارند و سازمان‌های سیاسی را دنباله‌روی توده مردم می‌دانست. می‌گفت جنگ اخیر باعث رشد اقتصادی مردم کردستان شد و با ناراحتی ادامه می‌داد که «کردستان پنجه در پنجهٔ ارتجاع انداخت.» وقتی از آینده سوال کردم مکثی کرد و چنین جواب داد: «مردم کردستان خودمختاری می‌خواهند. کردستان قسمتی از ایران است و حتی اگر بخواهند به زور هم آن‌ را از ایران جدا کنند مردم زیر بار نمی‌روند. ما اول ایرانی هستیم بعد کرد و در وهلهٔ آخر مسلمان»، معتقد بود که «اگر تمام اقوام ایرانی به حقوق خودشان آگاه شوند و حکومت‌های خودمختار مردمی تشکیل دهند ایران الگوی تازه‌ای برای تمام جهان خواهد شد.» وقتی از امکانات تحقق این آرزو سئوال کردم جواب گنگی گرفتم. معتقد بود که «اگر دمکراسی مردمی در کردستان وسعت پیدا کند و اتحاد توده مردم حفظ شود، کردستان پایگاهی برای تحقق این آرزو خواهد بود» از دمکراسی مردمی پرسیدم. جواب فرموله‌ای نداشت. معتقد بود که قدرت باید در دست مردم باشد و مردم از طریق شورا‌های محلی ناظر به امور باشند. وقتی پی‌جوئی بیشتری کردم گفت: «دمکراسی مردمی یعنی درگیر کردن مردم. حال چگونه این عمل انجام شود خود مسئله‌ایست که باید در هر منطقه عملا مشخص شود. باید با این دید شروع کنیم و تجربه‌آموزی کنیم.» از سیاست‌های ابرقدرت‌ها در منطقه نگران بود و تشکیل هیأت نمایندگی خلق کرد را سرآغاز دمکراسی سیاسی در کردستان و محور اتحاد تودهٔ مردم می‌دانست. اعتقاد داشت که خواست مردم در یک دمکراسی مردمی بهتر برآورده خواهد شد و روی همین اصل هم انحصار‌طلبی یک فرد یا گروه یا حزب را محکوم می‌کرد. می‌گفت: «اگر احزاب وابسته به خارج از صفوف مردم طرد شوند و سازمان‌ها خواست‌های گروهی و مسلکی خود را در درجه دوم اهمیت قرار دهند و برای نیازهای مردمی اولویت قائل شوند، یک ملا و یک دمکرات و یک کمونیست می‌توانند با هم توافق داشته باشند و دمکراسی مردمی را عملاً تجربه کنند.» با او توافق داشتم اما اگرهای زیادی در کار بود.

تشکیل هیأت‌ نمایندگی خلق کرد برای بسیاری نوید بخش بود. در یک سال گذشته ایران برای اولین بار دمکراسی سیاسی را تجربه کرد. مردم کردستان خواهان جنگ نبودند و خودمختاری در چهارچوب ایرانی دمکراتیک خواست انکار‌ناپذیر آنها بود. این خواست مردمی مشترک بود و مایهٔ تجمع نمایندگی سیاسی-مذهبی سر میز مذاکره شد. برای اولین بار در طول تاریخ انقلاب اخیر ایران، یک روحانی با کمونیست و دمکرات توافق کرد و مصالح مردم را مقدم بر دیدگاه عقیدتی خود قرا رداد. ایران دمکراسی سیاسی را تجربه کرد و انحصارطلبان به دست و پا افتادند.

از همان اول کار هیأت اعزامی از تهران کارشکنی را شروع کرد و زمانیکه متوجه یک‌پارچگی مردم شد، به فکر تفرقه افتاد. عمال خارجی زیرکانه به درون نهضت نقب زدند و تشتت افکار را باعث شدند. اختلافات در درون هیأت نمایندگی وسعت گرفت و چیزی نمانده بود که مردم مقابل هم بایستند.

روز دومی که در مهاباد بودیم شاهد عینی این اختلافات شدیم. گردانی از هنگ ژاندارمری رضائیه برای تعویض پرسنل خود وارد مهاباد شد و پیش‌مرگان کومه‌له و چریک‌های فدائی سد راهشان شدند. وقتی از فرمانده گردان جریان را سئوال کردم، گفت که قبل از حرکت از رضائیه مراتب را به اطلاع حزب دمکرات رسانده بودند و حتی ورقه عبور از حزب در دست داشتند. پرسیدم چرا به حزب دمکرات اطلاع دادید، مگر هیئت نمایندگی خلق کرد تشکیل نشده است؟ جوابی نگرفتم. در مدت کوتاهی حدود ۴۰۰ محصل و دانش‌آموز با شعارهائی از قبیل: «هر نوع سازش با ارتش خیانت است به ملت» و «ارتش خلقی ایجاد باید گردد» وارد صحنه شدند. قضیه بعد از مدتی مذاکره فیصله یافت و مردم پراکنده شدند اما معلوم بود که این رشته سر دراز دارد.

فردای آن روز دفتر سیاسی حزب دمکرات اعلامیه‌ای خطاب به مردم منتشر کرد که حاوی مطالب تازه‌ای بود. در این اعلامیّه ضمن توجیه اقدام یک جانبهٔ حزب دمکرات در تماس با ارتش آمده بود که «حزب دمکرات رهبر مبارزات خلق کرد در کردستان ایران است» و از مردم کردستان خواسته شده بود تا «جناب شیخ عزالدین حسینی و کومه‌له را در مقابل مسئولیت‌هایشان قرار دهند.» در قسمت دیگری از این اعلامیّه آمده بود که «وقتی که دولت اعلام کرد که می‌خواهد مسئلهٔ کردستان را از راه مذاکره حل و فصل کند ما ضمن استقبال از این تغییر روش دولت به ماموستا (شیخ عزالدین) پیشنهاد کردیم که مشترکاً با هیئت ویژه دولت به مذاکره بنشینیم و با دو گروه دیگر(کومه‌له و چریک‌های فدائی) نیز مشورت و تبادل نظر کنیم. اما جناب شیخ عزالدین با اصرار از ما خواستند که دو گروه دیگر با حقوق مساوی در هیأت نمایندگی شرکت داشته باشند.» و در ادامه آمده بود که «جای تأسف است که ماموستا از سیاست کومه‌له سرسختانه دفاع کرده و حتی اعمال آشوب‌طلبانه افرادی بی‌مسئولیت نیز مورد تأیید ماموستا و کومه‌له بوده است.»

این اعلامیه حملهٔ مستقیمی بود به هیأت نمایندگی خلق کرد و شخص شیخ عزالدین حسینی، رئیس آن. دفتر عزالدین حسینی در جوابیه‌ای با عنوان «آیا اعلامیّهٔ حزب دمکرات در جهت وحدت خلق کرد است؟» ضمن تشریح اوضاع منطقه و حساسیت زمان اعلام کرد که «شیخ عزالدین از ماه‌ها پیش در راه هم‌آهنگ کردن نیروهای سیاسی کردستان، خواه در جنبش مقاومت خلق کرد و خواه در میدان مذاکره، کوشش کرد و در این راه با تک‌روی، رهبری‌طلبی و شیوهٔ‌ مذاکرات جداگانه و هر گونه امکان بند و بست غیراصولی مبارزه کرده است تا بالاخره با تلاش ایشان هیأت نمایندگی خلق کرد تشکیل شد و بر خلاف ادعای حزب دمکرات اصرار ماموستا در این بود که کومه‌له و فدائیان را قانع کند تا بخاطر مصالح عالی خلق کرد از حقوق متساوی صرف‌نظر کرده و با سخنگوئی هیأت نمایندگی موافقت کنند.»

چریک‌های فدائی خلق (شاخهٔ‌ کردستان) هم طی اعلامیه‌ای با عنوان «چرا مردم مهاباد مانع ورود ستون نظامی شدند؟» حرکات تحریک‌آمیز ارتش در شهرهای کردستان را غیر مسئولانه خواند و عمل حزب دمکرات را تقبیح کرد. در قسمتی از اعلامیّه آمده بود که «ارتش باید نقل و انتقالات خود را به هیأت نمایندگی خلق کرد اطلاع دهد و در این موارد حزب دمکرات یا هر نیروی دیگر به تنهائی نمی‌تواند تصمیم بگیرد، زیرا این مسئله‌ایست مربوط به عموم خلق کرد و در مسائل عمومی تنها هیأت نمایندگی خلق کرد حق تصمیم‌گیری دارد. و در رابطه با واقعهٔ مهاباد اعلام کرد: «حزب دمکرات با اصرار خواستار ورود ستون نظامی به شهر بود و می‌گفت جز حزب، در این موارد کسی حق دخالت ندارد.»

در صحبت‌هائی که با افراد مختلف داشتم مطالب تازه‌ای دستگیرم شد. حزب دمکرات بزرگترین سازمان سیاسی کردستان از لحاظ کمّی، نیروی عمده در کردستان است. این حزب در چند ماه گذشته با سیاست درهای باز عده زیادی را درون خود جای داد و مسلح کرد. در نبردهای اخیر، حزب دمکرات به مراتب بیشتر از سایر سازمان‌ها و نیروهای سیاسی در جنگ شرکت داشت و این مطلبی بود که همه به آن معترف بودند. اطلاع یافتم که حزب دمکرات کنگرهٔ چهارم خود را می‌گذارند و گویا دو خط در مقابل یکدیگر قرار داشتند. از ماهیت این خطوط اطلاع دقیقی نیافتم. مسائل درون حزبی بود و راه بردن به آنها مشکل. همین قدر فهمیدم که جناح طرفدار حزب توده در مقال جناح طرفدار دکتر قاسملو قرار داشت.

می‌دانیم که حزب توده از همان اوایل تشکیل هیأت نمایندگی خلق کرد با حمله‌های سخت به کومه‌له و انتقادهای شدید از سازمان چریک‌های فدائی، حزب دمکرات را نصیحت می‌کرد. دامنهٔ این نصیحت‌ها بالا گرفت تا جائی که در نامه‌ای به کمیتهٔ مرکزی حزب دمکرات کردستان، حزب توده از رهبران حزب دمکرات خواست تا «هرچه سریع‌تر خود را از جبههٔ‌ همکاری با کومه‌له و شخصیت‌ها و گروه‌های دیگر وابسته به آن و هم‌چنین گروه‌های حادثه‌جو و آنارشیست که با جنگ و آشوب بازی می‌کنند، جدا شود و...» حتی در این نامه درخواست «اقدام عملی و همه‌جانبه‌ای علیه گرو‌ه‌های ضدانقلابی و وابسته به دشمنان انقلاب ایران»‌ شده بود.

در مدتی که ما در کردستان بودیم این مقدار برایمان روشن شد که مردم خواهان انحلال هیأت نمایندگی خلق کرد نیستند. تحصن سنندج که از سوی هیأت نمایندگی خلق کرد و به تشویق عزالدین حسینی ترتیب داده شده بود حمایت کامل مردم را با خود داشت. اعلام راهپیمائی پشتیبانی از تحصن سنندج از سوی آقای حسینی، با استقبال مردم روبرو شد و علیرغم شرکت حزب دمکرات در این تظاهرات، عدهٔ زیادی در مهاباد راهپیمائی کردند. بروز اختلافات درون هیأت نمایندگی خلق کرد مردم مهاباد را نگران کرد. هر کس چیزی می‌گفت و آشفتگی فکری مشخص بود. وخامت اوضاع گیج‌کننده بود. به دیدار رئیس هیأت نمایندگی خلق کرد و رهبر سیاسی–مذهبی کردستان، عزالدین حسینی می‌روم.

با اینکه می‌خواستم نظر او را دربارهٔ اوضاع کنونی در کردستان بدانم، فرصت را غنیمت شمردم و مقداری از خود او و افکارش پرس و جو کردم: عزالدین حسینی ۵۸ سال دارد و از سادات برزنجه است. پدرش از شخصیت‌های روحانی بود و مدتی در بانه قضاوت می‌کرد: حسینی در جوانی زیر تأثیر یکی از روحانیان کرد بنام ملاسید‌حسین قرار گرفت. عزالدین این شخص را عالم و دانشمند و متقی معرفی کرد و اعتقاد داشت که ملاسیدحسین «واقعاً با مردم بود. لباس کارگری به تن می‌کرد و بیشتر از همه کار می‌کرد. در آبادی‌هائی که مسجد نداشت یا مسجدش خراب بود با دست خودش به ساختن یا ترمیم مساجد می‌پرداخت. سنگ و گل می‌آورد، مردم را تشویق می‌کرد... شخصیت بزرگی بود، مدرّس بود،‌ مورد احترام بود، اهل فضیلت و تقوا بود اما با دست خودش کار می‌کرد».

وقتی از افکار دوران جوانی عزالدین حسینی سئوال کردم، خنده‌ای کرد و گفت: «من در طول زندگی‌ام تحت افکار و عقاید خرافی قرار نگرفته‌ام. بعضی از خرافات مذهبی و جمود فکری را در منطقه کنار زدم و حتی زمانی که طلبه بودم مطالبی می‌گفتم که فتنه‌انگیز بود. بعضی می‌گفتند که این ملا حرف‌هائی می‌زند که با عقاید دیگران فرق دارد و حتی گاهی به من حمله می‌کردند. راجع به مطالعاتشان سئوال کردم. گفتند: «از زمان جوانی کنجکاو بودم و چیزی را دربست پذیرا نبودم. اگر مطلب تازه‌ای بود، دنبالش می‌رفتم تا با آن آشنا شوم. زمانی که تدریس می‌کردم مطالعه را هم دنبال کردم. کتاب‌های تاریخی و فلسفی و علوم اجتماعی و حتی روانشناسی را مطالعه کرده‌ام». پرسیدم کی با افکار مارکس آشنا شد. پاسخ آمد که «من کم و بیش راجع به این مکتب شنیده بودم. بعداً هم با بعضی از رفقا بحث می‌کردم و کتاب‌های آنها را مطالعه می‌کردم. روز بروز در اثر این مطالعات افق فکری من بازتر شد اما همگام با این مطالعات اعتقاد من به معنویت و روحانیت نیز تقویت شد.» از نگاه من متوجه حیرتم شد و توضیح داد: «من در سطوح فلسفی به معنویت معتقد هستم. به این معنی که جهان مادهٔ محض نیست. یک روح و حقیقت عالی و فوق‌ماده در جهان بر ماده حکومت می‌کند. عقیدهٔ من بر این است که انسان اصل است و همه چیز باید انسان باشد. قانون، مذهب، صنعت و هرچه شما در این جهان تصور می‌کنید باید در خدمت انسان باشد.» و بعد از مکثی ادامه داد: «بله مذهب باید در خدمت انسان باشد. برای تعالی و ترقی روح فکری انسان باشد. هیچ چیز نیست که انسان برای آن ساخته شده باشد. همه چیز برای انسان ساخته شده.» صحبت را به نوع حکومت در صدر اسلام کشاندم و نظرش را پرسیدم. معتقد بود که:‌ «در هر مذهب و قانونی دو چیز وجود دارد. یکی روح و حقیقت آن قانون، و دیگری شکل ظاهری که به اقتضای زمان پیاده می‌شود. ما اگر بخواهیم شکل ظاهری اسلام آن زمان را پیاده کنیم امکان ندارد چون جامعه تحول یافته و فاصله ما و آن زمان خیلی زیاد است. اگر روح اسلام را دریابیم مطلب دیگری است. روح قرآن عبارت است از ایمان به خدا و ایمان به معنویت و فضیلت اخلاقی و عدالت اجتماعی و آزادی و مساوات و برابری برای تمام ادیان. روح قرآن یعنی افکار و عقاید و مذاهب و عدم اعمال زور حتی در عقاید مذهبی. روح قرآن یعنی همه چیز برای مردم باشد و حکومت مردمی باشد.» آیا تفسیر مجددی از قرآن را ضروری می‌داند؟ با صراحت جواب می‌دهد: «مسلما اصل انسان است. خدا انسان را برای این نیافریده که او را ستایش کند. چون انسان را آفرید و انسان موجودی اجتماعی است و احتیاج به معنویت و فضیلت و اخلاق دارد، برایش مذهب فرستاد. پس هر چیزی را که با منافع جامعه انسانی اصطکاک داشته باشد می‌توان بر مبنای این اصل اصلاح کرد.» از جامعهٔ دلخواهش سئوال کردم. با حرکات تند و مرتب چندین بار تسبیح را در دست چرخاند و گفت: «جامعه باید بر فرد حکومت کند و نگذارد که فرد بر علیه جامعه قدرتمند شود. البته منظور این نیست که جامعه افراد را بازیچه و آلت دست قرار دهد. جامعه نباید آنقدر بر افراد مسلط باشد که افراد نتوانند فردیت خود را تجربه کنند. منافع جمعی باید بر منافع شخصی ارجحیت داشته باشد. جامعه مورد نظر من نوعی است که در آن فرد از روی تربیت و پرورش فکری جامعه، وظیفهٔ خودش را بشناسد و به اقتضای آن تربیت، منافع جامعه را بر منافع شخصی خود ترجیح دهد. اگر کسی کار می‌کند و بعضی منافعش را فدای جامعه می‌کند برای روح معنویت و تقوا و فضیلت کار کند، نه برای زور اجتماع. درست این است که افراد تشخیص دهند که یک کار انسانی برای جامعه انجام می‌دهند و از آن لذت ببرند.»

از جریان‌های سیاسی اخیر در کردستان سئوال کردم. تاریخ تشکیل این هیأت را چنین شرح داد: «از اول اختلاف فکری و سلیقه‌ای بین افراد هیأت نمایندگی بود و دیدگاه‌های سیاسی با هم تفاوت داشت. ما تلاش زیادی برای تشکیل این هیأت کردیم. بارها جلساتی داشتیم که به هم خورد. بالاخره فشار افکار عمومی روی سازمان‌ها باعث تشکیل این هیأت شد. کردها بنا بر تجربیات گذشته از بروز اختلاف و چندپارچگی در درون صفوف خود خصوصاً در زمان مذاکره بیم دارند و روی همین اصل بود که من دو سازمان دیگر (کومه‌له و چریک‌های فدائی) را راضی کردم که با دادن امتیاز به حزب دمکرات موافقت کنند.» نوع امتیاز را پرسیدم. گفت: «حزب دمکرات سخنگو باشد.» و ادامه داد که «البته حزب دمکرات مرا به عنوان رئیس هیأت نمایندگی خلق کرد قبول کرد. بعد از تشکیل هیأت، برای مذاکره با دولت همان طرح ۸ ماده‌ای و بعداً طرح کامل ۲۶ ماده‌ای تدوین و تسلیم دولت مرکزی شد. در هر حال قرار شد که حزب دمکرات سخنگو باشد و آن دو سازمان دیگر هم عضو هیأت باشند. اما حزب دمکرات از اول این مطلب را کاملاً قبول نکرد. در اوایل کار می‌گفتند که تنها حزب دمکرات است و هیچ کس دیگری نیست. البته این نظر آنها بعلت سابقهٔ تاریخی آنها بود. در سالهای ۴۷–۴۶ جناح مترقی حزب دمکرات کردستان ایران دست به انقلاب زد اما شکست خورد و سرانش نظیر ملاآواره و شریف‌زاده و معینی کشته شدند. در آن زمان نیروی سیاسی دیگری در کردستان نبود. از سال ۴۸ به بعد سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران (کومه‌له) درست شد و بعد از مدتی چریک‌های فدائی نیز فعالیت در کردستان را شروع کردند و حزب دمکرات در مقابل دو نیروی دیگر قرار گرفت.» و با خنده اضافه کرد که: «این یک سنت قدیمی است. اگر کسی مدتی رهبری را داشته باشد نمی‌خواهد از دست بدهد. مثل بچهٔ‌ اول».

در اعلامیهٔ حزب دمکرات کردستان، که پیشتر به آن اشاره شد، آمده بود: «اکنون بیش از دو هفته است که توافق‌نامه‌ای در این مورد که هیأت نمایندگی خلق کرد تنها نماینده مردم است و از ذکر نام گروه‌ها و سازمانها در رابطه این هیأت خودداری گردد، از جانب حزب ما و ماموستا و چریک‌های فدائی امضاء شده است ولی دوستان کومه‌له حاضر به امضای این موافقت‌نامه نشده‌اند. و در این رابطه ماموستا بی‌طرفی کامل اختیار کرده و مهر سکوت بر لب زده است.» نظر عزالدین حسینی را در این مورد پرسیدم. خیلی صریح جواب داد: «نه برادر این طور نیست. بعد از آمدن هیأت ویژه و اشکال‌تراشی روی اسامی سازمان‌ها، هیأت نمایندگی کردستان تصمیم گرفت که اعضای این هیأت همه جا فقط از هیأت نمایندگی صحبت کنند و اعلامیه‌ها و بیانیه‌ها به همین نام منتشر شود. همه این موافقت‌نامه را امضاء کردند. بعداً حزب دمکرات درخواست کرد که هیچ سازمانی حتی حضور اعضایش را در هیئت نمایندگی اعلام نکند. یعنی مثلاً اگر مخبری از کومه‌له بپرسد که آیا شما در هیأت نمایندگی شرکت دارید، کومه‌له باید بگوید نه». و ادامه داد: «حتی من از کومه‌له خواسته‌ام با این درخواست هم موافقت کند. چون اشکالی ندارد.» پرسیدم چرا حزب دمکرات چنین درخواستی را عنوان می‌کند. گفت: «حزب دمکرات می‌خواهد هیأت نمایندگی به هم بخورد و بهانه‌گیری می‌کند.»

نوع رهبری مطلوب عزالدین حسینی آن است که «رهبری از درون انقلاب بجوشد. دستگاه رهبری باید تدریجاً از بطن انقلاب بیرون بیاید و تا آن زمان دیدگاه‌های مردمی باید در درون هیأتی جمع شود. هیچ کس حق ندارد که خود را بعنوان رهبر بر مردم تحمیل کند.» حسینی تذکر می‌دهد که به نظر او «حزب دمکرات در بعضی موارد اشتباه کرده است» و معلوم بود که نمی‌خواهد صحبت‌هایش را حمل بر خصومت با حزب دمکرات بکنم. دربارهٔ شایعهٔ نفوذ حزب توده در حزب دمکرات و برخوردهای درون کنگرهٔ چهارم این حزب، گفت: «مسائل حزب دمکرات به ما ربطی ندارد ما برای آنها آرزوی موفقیت می‌کنیم و امیدواریم که حزب دمکرات به آن چهرهٔ اصلی خودش بازگردد و خودش را از درون تصفیه کند.» نظری را دربارهٔ حزب توده و فعالیت‌های آن در کردستان پرسیدم. پیدا بود که میل ندارد زیاد از آن صحبت کند. فقط گفت: «ما نمی‌دانیم جمهوری اسلامی در خدمت حزب توده است یا حزب توده در خدمت جمهوری اسلامی.»

پاورقی

  1. ^  بخشی از این سفرنامه با عنوان «کردستان در گذری شتاب‌آلود» در شمارۀ ۱۷ کتاب جمعه چاپ شده است.