اسناد تاریخی ۳۰

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۳ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۷:۵۵ توسط Robofa (بحث | مشارکت‌ها) (ربات: افزودن رده:کتاب جمعه)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۰ صفحه ۱۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۰ صفحه ۱۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۰ صفحه ۱۱۵

جناب آقای مهندس بازرگان

اگر از شما گله کنیم، چنانست که از خود گله کرده باشیم چرا که شما را برگزیدهٔ اکثریت مردم می‌دانیم.

ستم‌ها روا رفت، خون‌ها ریخته شد، تا دوران حکومت‌های تحمیلی بسر آمد، دولت موقت برجای نشست و ملت خسته و رنجیدهٔ ما شما را بعنوان سخنگوی خود در جهت وصل کردن و نه فصل کردن برگزید. امروز همهٔ چشم‌ها بسوی شما، سخنان شما و اعمال شماست. مسئولیت خطیر شما نیز ناشی از این انتظار و اعتماد یکپارچه همگان است کافی است از جانب شما اتهامی ناروا و برآوردی نابجا منتشر شود تا هرکس به تعبیر و تفسیری برآید و چه بسا آن اتحاد ملی که در طی ماههای گذشته شاهدش بودیم به تفرقه گردید، خشونت کور جای شور انقلابی را بگیرد، پیکار با نهادهای امپریالیستی رژیم سابق و کوشش در راه استقرار آزادی و استقلال، به جنگ داخلی مبدل شود، و فاشیسم که هم اکنون مظاهرش هویداست، زیر پوشش شعارهای پوچ و تحریک‌آمیز، بجای نظام دموکراتیک و مترقی مستقر گردد. آنوقت باید گفت: که با ما هر چه کرد آن آشنا کرد.

جناب آقای مهندس بازرگان گفتار اخیر شما (۱۵ فروردین ۵۸) دربارهٔ رفراندوم و وقایع ایران این را برانگیخت. سخنان شما بر خلاف همیشه که آرامش دهنده و نوید بخش بود، این بار شنوندگان شما را شگفت‌زده و نگران بر جای گذاشت.

در رابطه با رفراندوم تعجب و نگرانی از این بود که شما از همهٔ افرادی که رأی «آری» و یا «نه» به صندوق، انداختند تشکر نمودید، حتی به رأی احزاب وابسته هم که نه به استقلال مملکت معتقدند و نه به جمهوری اسلامی صحه گذاشتید. البته دولت خود را نیز از یاد نبردید. اما بی‌مهری شما شامل افراد و گروه‌هائی شد که بیش از دیگران مستحق تشکر بودند. زیرا با صحت و صراحت آنچه را صلاح مردم خویش می‌دانستند به زبان آوردند. از آنجا که می‌دانستند دنباله‌روی خصلت دوران اختناق و صداقت خصیصه انقلاب است. بر خلاف گفتهٔ شما این نیروهای مترقی «مچ خود را باز» نکردند، بلکه چون دولت شما را بر حق می‌دانستند، سکوت را جایز ندیدند. این اقلیت نشان دادند که صاحب فکر و استقلال رأی‌اند. خواستند قبل از رأی دادن از محتوای جمهوری اسلامی و قانون اساسی آگاه شوند و بدانند به چه رأی می‌دهند. در هر جای دنیا نیرو‌های مترقی و صدیق سازندگان جامعه‌اند. فراموش نباید کرد که در آلمان هیتلری به سرکوب این افراد برآمدند و هنوز که هنوز است آلمان از نظر تفکر سیاسی، ادبی و هنری جزو عقب‌مانده‌ترین کشورهای جهان غرب است.

ارزش معنوی هر جامعه به اهل بینش و اهل مبارزه در آن جامعه است به برخورد آزادانهٔ اندیشه‌ها، به پاسداری از آزادی دیگری است، به طرد انحصار‌طلبی «رستاخیزی» است. پس این اقلیت را نباید تهدید کرد که «سرجای خود بنشیند»، بلکه باید این اقلیت را دریافت. دموکراسی واقعی هم ناشی از احترام به رأی این اقلیت است. چنانکه این اقلیت احترام اکثریت را نگاهداشت و حتی در پی آن نشد که بپرسد رقم یک درصد بودن خودش و بیست و‌ اندی ملیون بودن دیگران از کجا بدست آمد. شما خود بعنوان استاد دانشگاه می‌دانید از کل جمعیت ایران بیش از ۱۹ ملیون و اندی حق رأی نداشتند. پس چگونه تعداد رأی دهندگان به ۲۲ ملیون نفر رسید؟ چگونه از جمعیت ۹۵۵ هزار نفری تبریز ۸۵۰ هزار نفر توانستند رأی مثبت به صندوق‌ها بیاندازند؟ آراء کرد‌ها و ترکمن‌ها چه شد؟ و هکذا. امید همگان اینست که این اشتباهات و شتابزدگی در مورد مجلس مؤسسان تکرار نگردد.

تعجب و نگرانی ما از این است که مسئولان سیاسی میهن ما قبل از اینکه بر مسند قدرت تکیه زنند، دم از آزادگی و آزادی می‌زدند، امروز که بر سر کارند، از آزادی جز لفظ و نقشی باقی نمانده است. واقعیتی است که سانسور در وسایل ارتباط جمعی دورهٔ انقلاب دست کم از دوران ضد انقلاب ندارد. سانسور عامل تحمیق و تحریک است و نه در شأن دولت است و نه در شأن ملت. این فضای جنگ داخلی و خشونت را کرد‌ها، ترکمن‌ها، کارگر‌ها، و نیروهای مترقی براه نینداخته‌اند، این فضای پر مخاطره را اعلامیه‌های ساختگی، گزارشات جعلی مقامات غیر مسئول بر پا کرده است آن نارضائی‌ها را زایل کردن حق مردم و برداشت‌های ارتجاعی از خواستهای بر حق مردم بوجود آورده است.

باید پرسید که مگر اسلام مغایر آزادی است که بنام اسلام اختناق و ترور افکار آفریده‌اند. مگر اکثریت ملت ایران به جمهوری اسلامی رأی نداده‌اند پس ترس از افکار و نوشته‌های آن اقلیت از چیست، مگر نوید آزادی در قانون اساسی آینده به همگان داده نشده پس آغاز سرکوبی معترضان به چه منظور است. انحصارطلبی انقلاب با انحصارطلبی ضد انقلاب چه تفاوت دارد.

دیروز مردم را از کار و زندگی باز می‌داشتند و هر روز بعناوین گوناگون علیه «اجنبی پرستان» و «استعمارگران داخل و خارج» اجتماعات برپا می‌کردند. امروز هم نوجوانان ناآگاه را از درس و مشق باز می‌دارند و با شعار‌های تحریک‌آمیز و در جهت سرکوب‌‌ همان نیرو‌ها به خیابان می‌کشانند.

باید پرسید اگر آزادی بیان و نشر افکار برای همگان است، چرا گروهی حق تهدید و تحمیل عقیده را دارند و گروه‌های دیگر حتی از حق دفاع از خود نیز برخوردار نیستند. اگر آزادی اجتماعات هست چرا برای همه نیست. چرا تظاهرات در انحصار گروهی است که با سلاح‌های آتشبار به چمن دانشگاه می‌ریزند و با شعار‌های تهدید‌آمیز امنیت را از همگان سلب می‌کنند. اما در اصفهان کارگران و یا‌‌ همان «مستضعفان» که فقط با شعار‌های صنفی راه‌پیمائی کردند و به بیکاری اعتراض داشتند به دلائل نا‌معلوم به ضرب گلوله از پای درآمدند.

باید پرسید اگر حق ابراز عقیده هست، چرا ستون‌های روزنامه ‌ها دربست در اختیار گروهی انحصار‌طلب و پندنامه‌نویس قرار گرفته و دیگران مجبورند انتقاد‌ها و نظرات خود را یا در روزنامه‌هائی بیاورند که «تحریم» شده‌اند، و یا باز مانند دوران گذشته خطر جلب و ضرب و شتم را به جان بخرند و به شب‌‌نامه‌ها و اعلامیه‌ها و روزنامه‌های غیررسمی پناه ببرند.

آقای بازرگان، «اتحاد ملی زنان» گر‌چه هزاران سخن دربارهٔ وضع زنان در کارخانجات، ادارات، دفا‌تر وکالت و قضاوت و مدارس و غیره دارد، اما اکنون «گله»‌های جداگانه خود را در مقابل مشکلات بنیادی مملکت مسکوت می‌گذارد. از دولت موقت هم همین انتظار را دارد که اتحاد و یکپارچگی ملت ما را به استناد اخبار و گزارشات نادرست به جدائی مبدل نسازد. و بجای طرد نیرو‌هائی که با خون خود نهال انقلاب را آبیاری کردند و جان بر کف در راه استقلال میهن ما ایستاده‌اند، دست همهٔ نیرو‌های مبارز ملی را در دست هم گذارد و به مشارکت و همکاری در راه سازندگی ایران آزاد و دموکراتیک دعوت نماید.

پاینده باد اتحاد ملت ما
«اتحاد ملی زنان»
۱۵ فروردین ۱۳۵۸




موقعیت زن ایرانی

[در آغاز عصر پهلوی]

کتاب جمعه سال اول شماره ۳۰ صفحه ۱۱۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۰ صفحه ۱۱۷

در میان کشورهای اسلامی، ایران را میتوان از لحاظ استثمار و انقیاد زنان در مقام نخست بشمار آورد. ..... هر مرد مومن میتواند تا «چهار زن مشروع» [عقدی] و بنا بر میلش تعدادی زن نامشروع [صیغه] اختیار کند.

شاهزادگان و زمینداران توانگر و غیره ..... از این قوانین حداکثر استفاده را برده‌اند و نادر نبوده‌اند مواردی که تعداد زنان شاهزاده یا سلطانی به ۱۰۰، ۲۰۰، یا حتی سیصد بالغ گشته است. اما هنگامیکه بدنبال انکشاف مناسبات سرمایه‌داری، محصولات کشاورزی در بازار ارزش معینی یافتند و تجملات─بسبک اروپائی─امکانات مالی کلانی را میطلبید، بیحاصلی [نگهداری] گله‌ای از زنان خود را بر زمیندار ایرانی آشکار ساخت.

نتایج بحران اقتصادی گسترش یابنده پس از جنگ [جهانی اول]، بویژه برای طبقات متوسط، مانع از آن شد که از حق تعدد زوجات استفاده گردد. برای اهالی زحمتکش ایران حتی یک زن نیز جزو تجملات بحساب میآید. این امر بآنجا انجامیده است که در ایران فحشا کمتر از کشورهای اروپائی شکوفان نباشد. در این رابطه، بسختی میتوان تهران امروزی [۱۳۰۱] را از پایتخت‌های اروپائی عقب دانست. طبیعتاً، استثمار و انقیاد زنان، همزمان با این گسترش می‌یابد.

در شهرهای تهران و تبریز─اگر نخواسته باشیم از توانگران سخنی بمیان آوریم─غالباً با خانواده‌های متوسط الحالی برمیخوریم که در مقابل پرداخت چند قران دو یا سه خدمتکار استخدام می‌کنند. هیئت خدمتکاران یکی از زمینداران بزرگ تهران به ۴۰۰ تن بالغ میشود که نیمی از آنان زنان‌اند. در کشتزارهای برنج تنباکو و غیره زنان روزانه ۱۲ ساعت کار می‌کنند و در مقابل آن دستمزد محنت‌بار و ناچیزی دریافت می‌دارند.

در زمینه‌های سیاسی─حقوقی موقعیت زن باز هم وخیم‌تر است. بنا بر مقررات حاکم، وی تقریباً برده شوهر است که میتواند در هر لحظه‌ای که بخواهد او را از خانه بیرون راند. لکن قوانین ..... مانع از آن میشود که زن ایرانی شوهرش را بدون رضایت وی ترک گوید. این مخلوق بدبخت دیگر اجازه ندارد با صورت ناپوشیده به جهان نظر افکند، زیرا طبق قوانین حاکم، وی از این سن ببعد میتواند بعقد درآید. نپوشیدن نقاب [روبند] مستوجب جرایم نظمیه است. تنها در پایتخت است که مقررات در این رابطه به اشد بمورد اجرا گذاشته نمی‌شوند.

در ایران آموزش زنان از سطحی عالی برخوردار نیست. باستثنای پایتخت، بندرت مدرسه دخترانه خوبی میتوان یافت. دختران تا سن ده یا یازده سالگی به مدارس مذهبی [مکتب] میروند و در آنجا بهمان سبک مرسوم هزارساله به قرائت و آموختن می‌پردازند.

دختران این مدارس را زمانی ترک می‌گویند که هنوز کاملاً بیسوادند. تنها در تهران و دو سه شهر دیگر است که چند دبستان نسبتاً خوب برای دختران موجود است. مدارس میسیونهای [مذهبی] فرانسوی و آمریکائی که در بسیاری از شهرهای بزرگ یافت می‌شوند، بمراتب بهترند. در این مدارس جوانان دست کم دروس زبانهای فرانسه و انگلیسی را با هم در کلاسهای مختلط میاموزند. بسیار از زنان که به این مدارس رفته‌اند، نمیتوانند با بردگی که بایشان تحمیل شده است، سازگاری داشته باشند. زنان تهران بمنظور مجتمع ساختن خود و سایر زنان ناراضی، چندین بار از دولت خواسته‌اند که در راه خروج بی‌حجاب آنان سنگ‌اندازی نشود. مع‌الوصف دولت فئودال─مرتجع ..... از..... سرسختانه این تقاضا را رد می‌کنند. به این امر هم اکتفا نشده است؛ در پائیز گذشته مجلهٔ نسبتاً محبوب زنان «عالم زنان» را که غالباً زنان پیشرو تهران تنظیم و منتشر میساختند، توقیف کرد. جالب است که در توقیف این مجله اتحادیه اجتماعیون اسلامی که میخواهند سوسیالیسم را بنا بر اصول قرآن محمدی تحقق بخشند، دست داشت. پس از مدتی، زنان بار دیگر هفته‌نامه تازه‌ای بنام «لسان زنان» منتشر ساختند که بشکرانه تغییر کابینه فعلاً برقرار است. نشریات مشابهی در شهرستان‌ها منتشر می‌شود.[۱] ولی همه آنها تحت پیگرد دائمی مقامات دولتی قرار دارند. این جنبش [زنان متعلق] محافل توانگر را در بر میگیرد. عناصر پرولتری در حال حاضر در آن شرکتی ندارند.

رهائی نهائی زنان ایران از هرگونه بردگی را تنها انقلاب پرولتری جهانی میسر خواهد ساخت.

آ. سلطا‌نزاده
از جلد چهارم اسناد جنبش کارگری ایران
انتشارات مزدک فلورانس ۱۹۷۵




سهم دختران کارگر در ایران

کتاب جمعه سال اول شماره ۳۰ صفحه ۱۱۸

با گذشتن از یک خیابان پهن، به کوچهٔ باریکی پیچیدیم. این کوچه چنان تنگ بود که یک گربه می‌توانست از روی یک بام به روی بام دیگر بپرد. دیوارهای بلند این کوچه در محوطه‌ئی که اطراف خانه‌ها را گرفته بود، محبوس بودند. در چهارم، در خیلی کوتاهی بود و محکم قفل شده بود. بعد از یک تلنگر و یک فریاد «باز کن» کلیدی به آهستگی پیچید و قفل باز شد. توی راهروی فوق‌العاده تاریکی رفتیم و صدائی گفت «خوش آمدید»، «بفرمائید تو، بسم الله.» ما توی حیاطچه‌ئی بودیم که سه اطاق بسیار تاریک و یک چاه در طرف دیگر آن قرار داشت... و فراموش نکنم بوی بسیار بدی می‌آمد. به ایوان اطاق پذیرائی رفتیم─یک زیلوی تکه پاره را تکان دادند که خاکش را بگیرند و بعد از ما خواهش کردند روی آن بنشینیم: «بسم الله». یک زن پیر هم مرتباً می‌آمد و می‌رفت. یک بچهٔ قنداقی هم به نئنو بسته شده بود و دو زن و چند تا بچه روی زمین نشسته بودند و سخت مشغول کار بودند. یکی از زن‌ها چارچوبی داشت که روی آن یک تکه پارچهٔ سفید توری کشیده شده بود و مشغول کاردستی و سوزن‌دوزی فوق‌العاده ظریفی در گوشهٔ این پارچه بود. چی می‌توانست باشد؟ شاید یک تکهٔ کوچک تور برای پوشاندن چشم‌ها روی یک تور عادی یا یک روبنده برای چادر وقتی این زن نیم دوجین از آن‌ها را تمام کند به بازار می‌رود و آنها را می‌فروشد. آن یکی زن و دو تا دختر مشغول دوختن گیوه بودند. تاجرها به وسیله اشخاص رابط پارچه‌ها و لوازم لازم را به دهات می‌فرستند و بعد کار تمام شده را دریافت می‌کنند. هیچ‌یک از این زن‌ها دستمزد کافی برای تأمین خرجشان نمی‌گیرند. بچه‌ها مجبورند ساعات بسیاری کار کنند و اگر خوب کار نکنند و تنبل باشند یا کتک می‌خورند یا گرسنگی می‌کشند. آن‌ها هرگز به مدرسه نرفته‌اند. امّا فهم آن‌ها از زندگی حیرت‌آور است. یکی از آن‌ها گفت: «من می‌خوام با شما بیام.» دیگری گفت: «من می‌خوام دختر باشم.» مادرشان گفت: «ما خیلی فقیریم اما اگر نان این بچه‌ها را بدید می‌توانیم بفرستیمشون پیش شما. پدرشان فقط شکم خودش را پر می‌کند. ما چه کنیم؟»

وقتی به یک کارگاه بزرگ قالیبافی تحت نظارت اروپائی‌ها رفتیم، دیدیم که هیچ بچه‌ئی کمتر از ۵ ساله در آنجا کار نمی‌کند.

درکارگاه دیگری، مالک کارگاه، کارهای یک دختر قالیباف پنج ساله را که در کارش تخصص داشت به همه نشان می‌داد. یک مرد انگلیسی پرسید. «مزد کار به این زیبائی برای این بچه چقدر است؟» وقتی فهمید چقدر این مبلغ ناچیز است پرسید: «آخر او می‌تواند با این مزد زندگی کند؟» جواب داده شد: «البته که نه، اما او یک بچهٔ یتیم است.»

یک روز دخترکی را به بیمارستان محل آوردند که پاهاش مثل حرف Z پیچ خورده بود. آنقدر وضع عمومی او بد بود که لازم شد تحقیقاتی در مورد او بشود. کارگاهی که در آن کار می‌کرد متعلق به برادرش بود. دختر که نمی‌توانست پیاده به خانه برگردد و برادرش هم حاضر نبود او را حمل کند، می‌کشیدش روی زمین و بهمین دلیل بود که وضع او اینقدر خراب بود. با این که او قالیبافی ماهر بود اما چون یک دختر بود، اهمیتی نداشت!

از: روزنامهٔ «رهبر زنان»، چاپ انگلستان، اوت ۱۹۲۲ به نقل

از اسناد تاریخی «وضع طبقهٔ کارگر در ایران» (به زبان انگلیسی)

گردآوردنده‌: خ. ش.

برگردان به فارسی‌: آزاده



گوشه‌ای از تاریخ مشروطه و ادبیات توده

واقعهٔ زنوز

کتاب جمعه سال اول شماره ۳۰ صفحه ۱۱۹


در روزهائی که تبریز از چهار طرف در محاصره و زیر فشار مستبدان قرار داشت در قریهٔ «زنوز» نیز که طرفدار مشروطه‌خواهان بود حوادثی می‌گذشت به این ترتیب که از طرف شجاع نظام مرندی─یکی از گردن کلفتان استبداد─عده‌ای به سرکردگی «فرج» نامی به آنجا حمله برده عرصه بر اهالی تنگ کرده بودند. سالخوردگان روایت می‌کنند که زنها و دخترها را برای این که به دست نوکران استبداد نیفتند در مسجد جامع جمع کرده چند پیت نفت جلو در مسجد گذاشته بودند تا در صورت شکست، آنان را آتش بزنند چرا که مادر فرج به او گفته بود: «باید از زنّوز برای من از آن لحاف‌های ضخیم و برای خودت از دختران زنّوزی که مثل سیب‌های آنجا سرخ و سفیدند بیاوری!»

به‌انتخاب بهرام─حق پرست

پاورقی

  1. ^  مقصود سلطانزاده، «پیک سعادت» رشت است که خانم روشنک نوع‌دوست مؤسس مدرسه سعادت رشت منتشر ساخت و «زنان ایران» خانم صدیقه دولت‌آبادی در اصفهان، و نیز «زنان ایران» منتشره خانم شهناز آزاد است که در اثر حمله بدولت در نشریه خود حتی بزندان افکنده شد.