از روبه‌رو، با شلاق ۱۹: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (ربات: تغییر خودکار متن (-هء +هٔ , -ﻩٴ +هٔ , -ۀ +هٔ , -هٴ +هٔ , -ﻩٔ +هٔ , -ه‌ی +هٔ ))
سطر ۲۲: سطر ۲۲:
 
{{گلوله}} دیوانه‌ها عاقلان را دیوانه می‌دانند، عاقلان دیوانه‌ها را. و چون (ظاهراً)عاقلان اکثریت دارند، رأی اکثریت سبب می‌شود که اقلیت از دیوانه‌خانه‌ها سردرآورند.
 
{{گلوله}} دیوانه‌ها عاقلان را دیوانه می‌دانند، عاقلان دیوانه‌ها را. و چون (ظاهراً)عاقلان اکثریت دارند، رأی اکثریت سبب می‌شود که اقلیت از دیوانه‌خانه‌ها سردرآورند.
  
'''استناد''': دیوانه، عاقلی است که در اقلیت قرار گرفته باشد. [نقل از قول یک قاضی عالی‌رتبۀ انگلیسی]
+
'''استناد''': دیوانه، عاقلی است که در اقلیت قرار گرفته باشد. [نقل از قول یک قاضی عالی‌رتبهٔ انگلیسی]
  
'''تبصرۀ اوّل''': احمق‌ها به‌گردن ما حق دارند، ما به‌گردن دیوانه‌ها. چرا که ما مالیات می‌دهیم و دیوانه‌ها نه.
+
'''تبصرهٔ اوّل''': احمق‌ها به‌گردن ما حق دارند، ما به‌گردن دیوانه‌ها. چرا که ما مالیات می‌دهیم و دیوانه‌ها نه.
  
'''مسألۀ غیرفکری اوّل''': لطفاً به‌طور محرمانه تعیین بفرمائید '''دیوانه''' کیست و '''احمق''' کدام است.
+
'''مسألهٔ غیرفکری اوّل''': لطفاً به‌طور محرمانه تعیین بفرمائید '''دیوانه''' کیست و '''احمق''' کدام است.
  
'''تبصرۀ ثانی''': دیوانه آن‌چنان کسی است که در انتخابات شرکت نمی‌کند، و خلاص .- و عاقل آن‌چنان کسی است که در انتخابات شرکت می‌کند در حالی که می‌داند لزوماً کسی رأی‌ها را نمی‌خواند.
+
'''تبصرهٔ ثانی''': دیوانه آن‌چنان کسی است که در انتخابات شرکت نمی‌کند، و خلاص .- و عاقل آن‌چنان کسی است که در انتخابات شرکت می‌کند در حالی که می‌داند لزوماً کسی رأی‌ها را نمی‌خواند.
  
'''مسألۀ غیرفکری دوم''': لطفاً معلوم بفرمائید '''عاقل''' کیست و '''عقل''' چیست.
+
'''مسألهٔ غیرفکری دوم''': لطفاً معلوم بفرمائید '''عاقل''' کیست و '''عقل''' چیست.
  
 
'''لزوم مالایلزم''': رئیس دارالمجانین، دیوانه‌ئی را می‌زد. زنش از او پرسید: چرا این فلک‌زده را می‌زنی؟- رئیس گفت: آخر خودش را '''ناپلئون''' جا می‌زند.- زن گفت: باشد. ناپلئون بودن او به‌کی لطمه می‌زند؟- رئیس گفت: به‌من. آخر من '''ژوزفین''' هستم!
 
'''لزوم مالایلزم''': رئیس دارالمجانین، دیوانه‌ئی را می‌زد. زنش از او پرسید: چرا این فلک‌زده را می‌زنی؟- رئیس گفت: آخر خودش را '''ناپلئون''' جا می‌زند.- زن گفت: باشد. ناپلئون بودن او به‌کی لطمه می‌زند؟- رئیس گفت: به‌من. آخر من '''ژوزفین''' هستم!
  
'''نتیجۀ خانوادگی و غیره''': کسی که منطق را نیرومندترینِ نیروها می‌داند، وصلۀ دیوانگی به‌اش نمی‌چسبد.
+
'''نتیجهٔ خانوادگی و غیره''': کسی که منطق را نیرومندترینِ نیروها می‌داند، وصلهٔ دیوانگی به‌اش نمی‌چسبد.
  
 
{{ستاره}}
 
{{ستاره}}
سطر ۴۲: سطر ۴۲:
 
{{ستاره}}
 
{{ستاره}}
  
{{گلوله}} کرۀ زمین، همان طور که '''کوپرنیکوس''' بعدها دستور داد، در مدار بی‌دست اندازخود آن‌قدر به‌گردِ خورشید چرخید تا درکشوری از کشورهای این کُرۀ پرت و غریب پادشاه زاده‌ئی به‌پادشاهی رسید به‌نام'''بردیا'''، که با یکی از مُغان آن سرزمین- به‌نام '''گئوماتا'''- شباهتی توجیه‌ناپذیر (والبته شرم‌آور)داشت. شباهت آن دو به‌حدّی بود که هر کدام‌شان خیال می‌کردند که آن یکی هستند.
+
{{گلوله}} کرهٔ زمین، همان طور که '''کوپرنیکوس''' بعدها دستور داد، در مدار بی‌دست اندازخود آن‌قدر به‌گردِ خورشید چرخید تا درکشوری از کشورهای این کُرهٔ پرت و غریب پادشاه زاده‌ئی به‌پادشاهی رسید به‌نام'''بردیا'''، که با یکی از مُغان آن سرزمین- به‌نام '''گئوماتا'''- شباهتی توجیه‌ناپذیر (والبته شرم‌آور)داشت. شباهت آن دو به‌حدّی بود که هر کدام‌شان خیال می‌کردند که آن یکی هستند.
  
برای این که شاه خود را در مُغی گم نکند سرنوشت چنین رقم خورده بود که مُغِ شوربخت، در روزگار نوجوانی به‌علت داشتن هوش سرشاری که در همۀ زمان‌ها آن را '''شرارت'''تلقی می‌کنندگوش‌های خود را از دست بدهد.
+
برای این که شاه خود را در مُغی گم نکند سرنوشت چنین رقم خورده بود که مُغِ شوربخت، در روزگار نوجوانی به‌علت داشتن هوش سرشاری که در همهٔ زمان‌ها آن را '''شرارت'''تلقی می‌کنندگوش‌های خود را از دست بدهد.
  
'''گئوماتای مُغ''' از شباهت با '''بردیا''' سوءاستفاده کرد، او را کشت و به‌نام او به‌اریکۀ سلطنت تکیه کرد (راست و دروغش به‌گردن تاریخ نویسان)و به‌چنان اصلاحات بنیادینی دست زد که بعدها '''افلاتون و مارکس''' همان‌ها را به‌نام خودشان به‌عنوان نظریه ارائه کردند.
+
'''گئوماتای مُغ''' از شباهت با '''بردیا''' سوءاستفاده کرد، او را کشت و به‌نام او به‌اریکهٔ سلطنت تکیه کرد (راست و دروغش به‌گردن تاریخ نویسان)و به‌چنان اصلاحات بنیادینی دست زد که بعدها '''افلاتون و مارکس''' همان‌ها را به‌نام خودشان به‌عنوان نظریه ارائه کردند.
  
باری این '''بردیای''' قلابی  (می‌بینید که '''اصالت فقط''' در نام و نسب شخص است نه در عملی که انجام می‌دهد)در اقدامات خود چندان شورش را درآورد که یک‌سره منکر نظام '''کاست''' شد. حتی وردست‌هایش را هم از طبقۀ فرودستان انتخاب کرد و اشراف را چنان با اشرافیت‌شان تنها گذاشت که هر غلطی می‌توانستند بکنند جز بهره‌کشی از خلایق و دخالت در حکومت. و به‌همین جهت سرانِ هفت خانوادۀ اشرافی بر او شوریدند و ناگهان دست‌هایش را گرفتند و موهای بلندش را بالا زدند و به‌راز گوش‌های بریده‌اش پی بردند و سر از تنش جدا کردند، و بین خودشان قرار گذاشتند روز بعد، کلّۀ سحر جلو قصر جمع بشوند و هر کدام آن‌ها که اسبش زودتر از دیگران شیهه کشید پادشاه بشود.
+
باری این '''بردیای''' قلابی  (می‌بینید که '''اصالت فقط''' در نام و نسب شخص است نه در عملی که انجام می‌دهد)در اقدامات خود چندان شورش را درآورد که یک‌سره منکر نظام '''کاست''' شد. حتی وردست‌هایش را هم از طبقهٔ فرودستان انتخاب کرد و اشراف را چنان با اشرافیت‌شان تنها گذاشت که هر غلطی می‌توانستند بکنند جز بهره‌کشی از خلایق و دخالت در حکومت. و به‌همین جهت سرانِ هفت خانوادهٔ اشرافی بر او شوریدند و ناگهان دست‌هایش را گرفتند و موهای بلندش را بالا زدند و به‌راز گوش‌های بریده‌اش پی بردند و سر از تنش جدا کردند، و بین خودشان قرار گذاشتند روز بعد، کلّهٔ سحر جلو قصر جمع بشوند و هر کدام آن‌ها که اسبش زودتر از دیگران شیهه کشید پادشاه بشود.
  
القصّه، یکی از سران خانواده‌های هفتگانه- به‌نام '''دارَیَواوُشَ''' (داریوش)- برای این که فردا اسبش زودتر از دیگر اسب‌ها شیهه بکشد، شب هنگام مادیانی جلو قصر آورد و برای او چنان مجلس عیش و عشرتی برپا کرد که فردا صبح علی‌الطلوع، به‌مجردی که داریوش به‌نقطۀ مورد نظر رسید، حیوان به‌یادشادکامی دوشین- به‌قول معروف- حالا شیهه نکش کی شیهه بکش! و چنین شد که چنان داریوشی به‌سلطنت رسید.
+
القصّه، یکی از سران خانواده‌های هفتگانه- به‌نام '''دارَیَواوُشَ''' (داریوش)- برای این که فردا اسبش زودتر از دیگر اسب‌ها شیهه بکشد، شب هنگام مادیانی جلو قصر آورد و برای او چنان مجلس عیش و عشرتی برپا کرد که فردا صبح علی‌الطلوع، به‌مجردی که داریوش به‌نقطهٔ مورد نظر رسید، حیوان به‌یادشادکامی دوشین- به‌قول معروف- حالا شیهه نکش کی شیهه بکش! و چنین شد که چنان داریوشی به‌سلطنت رسید.
  
'''نتیجۀ اخلاقی-سیاسی''': سریع‌ترین طریق وصول به‌قدرت، پااندازی و دلاّلی محبت است.
+
'''نتیجهٔ اخلاقی-سیاسی''': سریع‌ترین طریق وصول به‌قدرت، پااندازی و دلاّلی محبت است.
  
 
'''استنتاج تاریخی''': داریوش ده‌ها قرن پیش از '''ماکیاولی''' کشف کرده بود که «هدف، وسیله را توجیه می‌کند»- حالا بازهم دوتا پای‌تان را تئی یک کفش بکنید که فلسفه از غرب به‌شرق آمده.
 
'''استنتاج تاریخی''': داریوش ده‌ها قرن پیش از '''ماکیاولی''' کشف کرده بود که «هدف، وسیله را توجیه می‌کند»- حالا بازهم دوتا پای‌تان را تئی یک کفش بکنید که فلسفه از غرب به‌شرق آمده.
  
'''مسألۀ دامپزشکی''': اگر به‌جای اسب داریوش اسب یک بابای دیگر شیهه کشیده بود کار آن کشور به‌کجا می‌کشید و تاریخ آن کشور به‌چه حال و روزی می‌افتاد؟
+
'''مسألهٔ دامپزشکی''': اگر به‌جای اسب داریوش اسب یک بابای دیگر شیهه کشیده بود کار آن کشور به‌کجا می‌کشید و تاریخ آن کشور به‌چه حال و روزی می‌افتاد؟
  
 
'''استفتاء''': شما با ملتی که عقلش را می‌دهد دستِ اسب چه می‌کنید؟
 
'''استفتاء''': شما با ملتی که عقلش را می‌دهد دستِ اسب چه می‌کنید؟
  
'''تنبیه و تنبّه''': بنده شخصاً با چنان ملتی زندگی می‌کنم. مگر نشنیده‌اید این جملۀ حضرت '''جی.دی. سالینجر''' را که فرموده است «زندگی، اسب، پیشکشی است»؟
+
'''تنبیه و تنبّه''': بنده شخصاً با چنان ملتی زندگی می‌کنم. مگر نشنیده‌اید این جملهٔ حضرت '''جی.دی. سالینجر''' را که فرموده است «زندگی، اسب، پیشکشی است»؟
  
'''دکترین''' :احتمالاً '''ژاک پره‌وِر''' شاعرو طنزپرداز فرانسوی- باید پس از مطالعۀ این بخش از تاریخ ایران به‌این کشف بزرگ دست یافته باشد که «بزرگ‌ترین پیروزی انسان، اسب است.»
+
'''دکترین''' :احتمالاً '''ژاک پره‌وِر''' شاعرو طنزپرداز فرانسوی- باید پس از مطالعهٔ این بخش از تاریخ ایران به‌این کشف بزرگ دست یافته باشد که «بزرگ‌ترین پیروزی انسان، اسب است.»
  
'''تز''': اصل سیزدهم از اصول موضوعۀ
+
'''تز''': اصل سیزدهم از اصول موضوعهٔ
  
 
ایده‌آلیسم: «انسان تاریخ را می‌سازد»
 
ایده‌آلیسم: «انسان تاریخ را می‌سازد»
سطر ۹۶: سطر ۹۶:
 
گفتند: او فرض که آقازاده به‌شعر سعدی ناخنک هم نزده باشد، بفرمائید کجای شعر ایشان بر شعر سعدی رجحان دارد؟- پدر مهربان با دلخوری گفت: آخر من به‌شماها که رجحان هشتاد بر هفتاد را درک نمی‌کنید چه بگویم!
 
گفتند: او فرض که آقازاده به‌شعر سعدی ناخنک هم نزده باشد، بفرمائید کجای شعر ایشان بر شعر سعدی رجحان دارد؟- پدر مهربان با دلخوری گفت: آخر من به‌شماها که رجحان هشتاد بر هفتاد را درک نمی‌کنید چه بگویم!
  
'''نتیجۀ ادبی کاملاً خارج از موضوع''': راستی که سعدی چه خوب گفته است که «همه را عقل به‌'''کمال''' نماید و فرزند را به'''جمال'''!»
+
'''نتیجهٔ ادبی کاملاً خارج از موضوع''': راستی که سعدی چه خوب گفته است که «همه را عقل به‌'''کمال''' نماید و فرزند را به'''جمال'''!»
  
 
{{گلوله}}
 
{{گلوله}}
سطر ۱۰۲: سطر ۱۰۲:
 
{{گلوله}} در کشور ما غالب سردَمداران معتقدند که مردم «حالی‌شان نیست». شرط می‌بندم این‌ها فکر می‌کنند خودشان اهل بلژیک‌اند.
 
{{گلوله}} در کشور ما غالب سردَمداران معتقدند که مردم «حالی‌شان نیست». شرط می‌بندم این‌ها فکر می‌کنند خودشان اهل بلژیک‌اند.
  
‌'''تمثیل''': لاتی می‌گفت:- کدام پدرسوختۀ الدنگ می‌گوید لات‌ها بی‌ادبند؟
+
‌'''تمثیل''': لاتی می‌گفت:- کدام پدرسوختهٔ الدنگ می‌گوید لات‌ها بی‌ادبند؟
  
 
{{ستاره}}
 
{{ستاره}}
سطر ۱۱۴: سطر ۱۱۴:
 
یک مرض دیگر سیاستمدارها این است که همیشه «مذاکرات»خود را «ثمربخش»می‌دانند.
 
یک مرض دیگر سیاستمدارها این است که همیشه «مذاکرات»خود را «ثمربخش»می‌دانند.
  
'''نتیجۀ اخلاقی''': عروسی که ننه‌ش تعریقشو بکنه به‌دردِ عمّه‌ش می‌خوره.
+
'''نتیجهٔ اخلاقی''': عروسی که ننه‌ش تعریقشو بکنه به‌دردِ عمّه‌ش می‌خوره.
  
 
'''حکم''': ضرب‌المثل خوب آن است که روی خانم‌ها را کم کند.
 
'''حکم''': ضرب‌المثل خوب آن است که روی خانم‌ها را کم کند.
  
{{گلوله}} تاریخ‌پردازان گفته‌اند که اگر دماغ '''کلئوپاترا''' کمی ظریف تر از آب درمی‌آمد، امروزه نقشۀ جغرافیای جهان طور دیگری بود (لابد مثلاً '''دوسلدورف''' پایتخت '''قرقیزستان''' بود؛ و '''دوشنبه''' شهری بود در محال خمسه، واقع در تنگۀ جبل‌الطارق).
+
{{گلوله}} تاریخ‌پردازان گفته‌اند که اگر دماغ '''کلئوپاترا''' کمی ظریف تر از آب درمی‌آمد، امروزه نقشهٔ جغرافیای جهان طور دیگری بود (لابد مثلاً '''دوسلدورف''' پایتخت '''قرقیزستان''' بود؛ و '''دوشنبه''' شهری بود در محال خمسه، واقع در تنگهٔ جبل‌الطارق).
  
'''برهان خُلف''': این تاریخ‌پردازان دست از جفنگ گفتن برنمی‌دارند. مثلاً از یک طرف گفته‌اند سلطان محمود در تمام عمرش چهار نهل از ماوراء '''جیحون''' به‌ماوراء سند تاخت و تاز می‌کرده و از ماوراء سند به‌ماوراء '''جیحون'''، و از یک طرف گفته‌اند بتخانۀ '''سومنات''' را هفده بار فتح کرده. مگر می‌شود این هر دو تا کار را با هم انجام داد، آن هم در طول عمر یک تخم و ترکۀ بابا آدم؟- می‌گوئید می‌شود؟ بفرمائید حساب کنید: این شما، این اسب، این هم رقم هفده. (توضیح: در این استدلال، موقعیت '''جغرافیائی سومنات''' گرفتار «سگ محلی شده است»
+
'''برهان خُلف''': این تاریخ‌پردازان دست از جفنگ گفتن برنمی‌دارند. مثلاً از یک طرف گفته‌اند سلطان محمود در تمام عمرش چهار نهل از ماوراء '''جیحون''' به‌ماوراء سند تاخت و تاز می‌کرده و از ماوراء سند به‌ماوراء '''جیحون'''، و از یک طرف گفته‌اند بتخانهٔ '''سومنات''' را هفده بار فتح کرده. مگر می‌شود این هر دو تا کار را با هم انجام داد، آن هم در طول عمر یک تخم و ترکهٔ بابا آدم؟- می‌گوئید می‌شود؟ بفرمائید حساب کنید: این شما، این اسب، این هم رقم هفده. (توضیح: در این استدلال، موقعیت '''جغرافیائی سومنات''' گرفتار «سگ محلی شده است»
  
'''تداعی فاقد معانی''': یکی نیست از این آقای '''آرمسترانگ''' (اولین کسی که ماه بی‌گناه را کثیف کرد)بپرسد چه به‌سرت زد که برای دومین بار خطر کنی و بروی به‌کرۀ ماه، درحالی که در سفر اول با چشم‌های خودت دیده بودی که آنجا خالیِ خالی است؟
+
'''تداعی فاقد معانی''': یکی نیست از این آقای '''آرمسترانگ''' (اولین کسی که ماه بی‌گناه را کثیف کرد)بپرسد چه به‌سرت زد که برای دومین بار خطر کنی و بروی به‌کرهٔ ماه، درحالی که در سفر اول با چشم‌های خودت دیده بودی که آنجا خالیِ خالی است؟
  
'''نتیجۀ کرونولوژیکوس''': بعضی‌ها می‌گویند علت این که سلطان محمود مدام از پایتخت '''به‌سومنات''' و از '''سومنات''' به‌پایتخت لشکرکشی می‌کرده این بوده است که وقتی '''به‌سومنات''' می‌رسیده یادش می‌افتاده که اسبِ اَبرشِ خود را در پایتخت جا گذاشته، و وقتی به‌پایتخت برمی‌گشته یادش می‌افتاده که اسبش زیر رکابش بوده است.- به‌هر صورت حقش بود که هفدهمین لشکرکشی این سلطان غزنوی مبداء سال شمسی گرفته شود؛ البته سالِ شمسیِ ترکی.
+
'''نتیجهٔ کرونولوژیکوس''': بعضی‌ها می‌گویند علت این که سلطان محمود مدام از پایتخت '''به‌سومنات''' و از '''سومنات''' به‌پایتخت لشکرکشی می‌کرده این بوده است که وقتی '''به‌سومنات''' می‌رسیده یادش می‌افتاده که اسبِ اَبرشِ خود را در پایتخت جا گذاشته، و وقتی به‌پایتخت برمی‌گشته یادش می‌افتاده که اسبش زیر رکابش بوده است.- به‌هر صورت حقش بود که هفدهمین لشکرکشی این سلطان غزنوی مبداء سال شمسی گرفته شود؛ البته سالِ شمسیِ ترکی.
  
 
{{ستاره}}
 
{{ستاره}}
  
{{گلوله}} بدبختی گربۀ سیاهی است که اگر از در بیرونش کنی خودش را از سر دیوار توی خانه می‌اندازد. و، خب دیگر، مگر تا کجا می‌شود دیوارها را بالا برد؟
+
{{گلوله}} بدبختی گربهٔ سیاهی است که اگر از در بیرونش کنی خودش را از سر دیوار توی خانه می‌اندازد. و، خب دیگر، مگر تا کجا می‌شود دیوارها را بالا برد؟
  
 
{{ستاره}}
 
{{ستاره}}
سطر ۱۴۴: سطر ۱۴۴:
 
به‌این‌ها باید جواب داد:- برای فهمیدن، گاهی سی روز چیز خواندن کفایت می‌کند درحالی که هیچ وقت سی سال چیز نوشتن برای این کار کافی نیست. فرق میان '''فهمیدن''' و مثلاً '''سپاهیگری''' در این است که اگر کسی سی سال چیز بفهمد به‌هیچ جا نمی‌رسد درحالی که اگر همین مدت دوش فنگ پا فنگ کند می‌شودفیلدمارشال.
 
به‌این‌ها باید جواب داد:- برای فهمیدن، گاهی سی روز چیز خواندن کفایت می‌کند درحالی که هیچ وقت سی سال چیز نوشتن برای این کار کافی نیست. فرق میان '''فهمیدن''' و مثلاً '''سپاهیگری''' در این است که اگر کسی سی سال چیز بفهمد به‌هیچ جا نمی‌رسد درحالی که اگر همین مدت دوش فنگ پا فنگ کند می‌شودفیلدمارشال.
  
'''ارشادالعوام''': اگر زیاد نوشتن دلیل زیاد فهمیدن بود، '''خودکار'''، می‌شد '''فهیم‌الملک'''. درحالی که همه می‌دانند نویسندۀ فهمیده، می‌شود '''مطیع‌الدوله'''.
+
'''ارشادالعوام''': اگر زیاد نوشتن دلیل زیاد فهمیدن بود، '''خودکار'''، می‌شد '''فهیم‌الملک'''. درحالی که همه می‌دانند نویسندهٔ فهمیده، می‌شود '''مطیع‌الدوله'''.
  
'''نتیجۀ گیاه‌شناسی''': کسانی که زیاد می‌نویسند، نه خوانندگان گرامی را دوست می‌دارند نه درخت‌ها را.
+
'''نتیجهٔ گیاه‌شناسی''': کسانی که زیاد می‌نویسند، نه خوانندگان گرامی را دوست می‌دارند نه درخت‌ها را.
  
 
'''برهان''': نوشتن، توطئه سیاهی است برای قتل درختان سپیدار و افرا و زردآلوئی که می‌باید در کارخانه‌های کاغذسازی به‌کاغذهای سفید و قرمز و زنگاری و آبی و زرد و لیموئی تبدیل شوند.
 
'''برهان''': نوشتن، توطئه سیاهی است برای قتل درختان سپیدار و افرا و زردآلوئی که می‌باید در کارخانه‌های کاغذسازی به‌کاغذهای سفید و قرمز و زنگاری و آبی و زرد و لیموئی تبدیل شوند.
  
'''نتیجۀ ریاضی در سلسلۀ''': کسی که زیاد می‌نویسد ثابت می‌کند که کم می‌خواند.
+
'''نتیجهٔ ریاضی در سلسلۀ''': کسی که زیاد می‌نویسد ثابت می‌کند که کم می‌خواند.
  
 
'''برهان''': فیزیک ثابت کرده است که انسان در یک لحظه نمی‌تواند در دو لحظه زندگی کند.
 
'''برهان''': فیزیک ثابت کرده است که انسان در یک لحظه نمی‌تواند در دو لحظه زندگی کند.
  
'''نتیجۀ غیراخلاقی''': نویسندگان از خواندن نفرت دارند: زیرا وقتی را که می‌شود صرف خواندن کرد صرف نوشتن می‌کنند.
+
'''نتیجهٔ غیراخلاقی''': نویسندگان از خواندن نفرت دارند: زیرا وقتی را که می‌شود صرف خواندن کرد صرف نوشتن می‌کنند.
  
'''استنتاج سوسیولوژیک''': بعضِ نویسندگان از همۀ خوانندگان نفرت دارند، همۀ خوانندگان از بعضِ نویسندگان. (خوشا به‌حال ناشران و کتابفروشان که همۀ نویسندگان وهمۀ خوانندگان به‌طور مساوی از همۀ ایشان نفرت دارند و مع‌ذلک بازهم کار و بارشان سکّه است!)، (توضیح: تحقیقی که به‌استنتاج فوق منجر شده پیش از چند ماهۀ اخیر صورت گرفته است.)
+
'''استنتاج سوسیولوژیک''': بعضِ نویسندگان از همهٔ خوانندگان نفرت دارند، همهٔ خوانندگان از بعضِ نویسندگان. (خوشا به‌حال ناشران و کتابفروشان که همهٔ نویسندگان وهمهٔ خوانندگان به‌طور مساوی از همهٔ ایشان نفرت دارند و مع‌ذلک بازهم کار و بارشان سکّه است!)، (توضیح: تحقیقی که به‌استنتاج فوق منجر شده پیش از چند ماههٔ اخیر صورت گرفته است.)
  
'''ادبیات مقایسه‌ئی''': سعی کنید هیچ گاه چنان نویسندۀ بزرگی از آب درنیائید که آثارتان در یک انقلاب اجتماعی مؤثر باشد، مگر این که خودتان را آماده کرده باشید از کلفت‌تان پس گردنی بخورید که مثلاً چرا آش را روی لباس‌تان می‌ریزید. مصداق قضیه، '''ژان ژاک روسو''' که کتاب معروفش'''قرارداد اجتماعی''' زیر پای سلسلۀ سلطنتی '''بوربون''' را روفت و دست کلفتش را به‌روی او دراز کرد!
+
'''ادبیات مقایسه‌ئی''': سعی کنید هیچ گاه چنان نویسندهٔ بزرگی از آب درنیائید که آثارتان در یک انقلاب اجتماعی مؤثر باشد، مگر این که خودتان را آماده کرده باشید از کلفت‌تان پس گردنی بخورید که مثلاً چرا آش را روی لباس‌تان می‌ریزید. مصداق قضیه، '''ژان ژاک روسو''' که کتاب معروفش'''قرارداد اجتماعی''' زیر پای سلسلهٔ سلطنتی '''بوربون''' را روفت و دست کلفتش را به‌روی او دراز کرد!
  
 
'''تحقیقات پاتولوژیکوس''': بعضی از منتقدان را عقیده بر این است که '''وُلتر'''، از سر بدنهادی، کلفت روسو را به‌ادب کردن او تحریک می‌کرده است. (ادب از که آموختی؟ از بی‌ادبان!)
 
'''تحقیقات پاتولوژیکوس''': بعضی از منتقدان را عقیده بر این است که '''وُلتر'''، از سر بدنهادی، کلفت روسو را به‌ادب کردن او تحریک می‌کرده است. (ادب از که آموختی؟ از بی‌ادبان!)

نسخهٔ ‏۲۹ اکتبر ۲۰۱۱، ساعت ۰۳:۱۹

کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۱۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۱۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۱۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۱۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۱۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۱۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۱۴۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۱۴۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۱۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۱۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۱۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۱۴۷

کیومرث منشی‌زاده

از روبه‌رو با شلاق

 • ضرب‌المثل معروفِ «در شهر کورهایکچشمی پادشاه است»احتیاج به‌جراّحی دارد، چرا که دموکراسی ایجاب می‌کند در کشور کورها یک کور پادشاه باشد.

اشتراط: البته رد یا قبولِ این نظریه بستگی دارد به‌این که شما ضرب‌المثل را بیش‌تر دوست داشته باشید یا دموکراسی را.

تعریف علمی: کاندیدای مجلس کسی را گویند که کورها را بیش از ضرب‌المثل‌ها دوست بدارد؛ چرا که به‌هرحال ضرب‌المثل نمی‌تواند رأی بدهد.

***

 • دیوانه‌ها عاقلان را دیوانه می‌دانند، عاقلان دیوانه‌ها را. و چون (ظاهراً)عاقلان اکثریت دارند، رأی اکثریت سبب می‌شود که اقلیت از دیوانه‌خانه‌ها سردرآورند.

استناد: دیوانه، عاقلی است که در اقلیت قرار گرفته باشد. [نقل از قول یک قاضی عالی‌رتبهٔ انگلیسی]

تبصرهٔ اوّل: احمق‌ها به‌گردن ما حق دارند، ما به‌گردن دیوانه‌ها. چرا که ما مالیات می‌دهیم و دیوانه‌ها نه.

مسألهٔ غیرفکری اوّل: لطفاً به‌طور محرمانه تعیین بفرمائید دیوانه کیست و احمق کدام است.

تبصرهٔ ثانی: دیوانه آن‌چنان کسی است که در انتخابات شرکت نمی‌کند، و خلاص .- و عاقل آن‌چنان کسی است که در انتخابات شرکت می‌کند در حالی که می‌داند لزوماً کسی رأی‌ها را نمی‌خواند.

مسألهٔ غیرفکری دوم: لطفاً معلوم بفرمائید عاقل کیست و عقل چیست.

لزوم مالایلزم: رئیس دارالمجانین، دیوانه‌ئی را می‌زد. زنش از او پرسید: چرا این فلک‌زده را می‌زنی؟- رئیس گفت: آخر خودش را ناپلئون جا می‌زند.- زن گفت: باشد. ناپلئون بودن او به‌کی لطمه می‌زند؟- رئیس گفت: به‌من. آخر من ژوزفین هستم!

نتیجهٔ خانوادگی و غیره: کسی که منطق را نیرومندترینِ نیروها می‌داند، وصلهٔ دیوانگی به‌اش نمی‌چسبد.

***

 • خفاش اشتباهاً جزو پستانداران است و خانم گلدامایر اشتباهاً جزو زنان.

***

 • کرهٔ زمین، همان طور که کوپرنیکوس بعدها دستور داد، در مدار بی‌دست اندازخود آن‌قدر به‌گردِ خورشید چرخید تا درکشوری از کشورهای این کُرهٔ پرت و غریب پادشاه زاده‌ئی به‌پادشاهی رسید به‌نامبردیا، که با یکی از مُغان آن سرزمین- به‌نام گئوماتا- شباهتی توجیه‌ناپذیر (والبته شرم‌آور)داشت. شباهت آن دو به‌حدّی بود که هر کدام‌شان خیال می‌کردند که آن یکی هستند.

برای این که شاه خود را در مُغی گم نکند سرنوشت چنین رقم خورده بود که مُغِ شوربخت، در روزگار نوجوانی به‌علت داشتن هوش سرشاری که در همهٔ زمان‌ها آن را شرارتتلقی می‌کنندگوش‌های خود را از دست بدهد.

گئوماتای مُغ از شباهت با بردیا سوءاستفاده کرد، او را کشت و به‌نام او به‌اریکهٔ سلطنت تکیه کرد (راست و دروغش به‌گردن تاریخ نویسان)و به‌چنان اصلاحات بنیادینی دست زد که بعدها افلاتون و مارکس همان‌ها را به‌نام خودشان به‌عنوان نظریه ارائه کردند.

باری این بردیای قلابی (می‌بینید که اصالت فقط در نام و نسب شخص است نه در عملی که انجام می‌دهد)در اقدامات خود چندان شورش را درآورد که یک‌سره منکر نظام کاست شد. حتی وردست‌هایش را هم از طبقهٔ فرودستان انتخاب کرد و اشراف را چنان با اشرافیت‌شان تنها گذاشت که هر غلطی می‌توانستند بکنند جز بهره‌کشی از خلایق و دخالت در حکومت. و به‌همین جهت سرانِ هفت خانوادهٔ اشرافی بر او شوریدند و ناگهان دست‌هایش را گرفتند و موهای بلندش را بالا زدند و به‌راز گوش‌های بریده‌اش پی بردند و سر از تنش جدا کردند، و بین خودشان قرار گذاشتند روز بعد، کلّهٔ سحر جلو قصر جمع بشوند و هر کدام آن‌ها که اسبش زودتر از دیگران شیهه کشید پادشاه بشود.

القصّه، یکی از سران خانواده‌های هفتگانه- به‌نام دارَیَواوُشَ (داریوش)- برای این که فردا اسبش زودتر از دیگر اسب‌ها شیهه بکشد، شب هنگام مادیانی جلو قصر آورد و برای او چنان مجلس عیش و عشرتی برپا کرد که فردا صبح علی‌الطلوع، به‌مجردی که داریوش به‌نقطهٔ مورد نظر رسید، حیوان به‌یادشادکامی دوشین- به‌قول معروف- حالا شیهه نکش کی شیهه بکش! و چنین شد که چنان داریوشی به‌سلطنت رسید.

نتیجهٔ اخلاقی-سیاسی: سریع‌ترین طریق وصول به‌قدرت، پااندازی و دلاّلی محبت است.

استنتاج تاریخی: داریوش ده‌ها قرن پیش از ماکیاولی کشف کرده بود که «هدف، وسیله را توجیه می‌کند»- حالا بازهم دوتا پای‌تان را تئی یک کفش بکنید که فلسفه از غرب به‌شرق آمده.

مسألهٔ دامپزشکی: اگر به‌جای اسب داریوش اسب یک بابای دیگر شیهه کشیده بود کار آن کشور به‌کجا می‌کشید و تاریخ آن کشور به‌چه حال و روزی می‌افتاد؟

استفتاء: شما با ملتی که عقلش را می‌دهد دستِ اسب چه می‌کنید؟

تنبیه و تنبّه: بنده شخصاً با چنان ملتی زندگی می‌کنم. مگر نشنیده‌اید این جملهٔ حضرت جی.دی. سالینجر را که فرموده است «زندگی، اسب، پیشکشی است»؟

دکترین :احتمالاً ژاک پره‌وِر شاعرو طنزپرداز فرانسوی- باید پس از مطالعهٔ این بخش از تاریخ ایران به‌این کشف بزرگ دست یافته باشد که «بزرگ‌ترین پیروزی انسان، اسب است.»

تز: اصل سیزدهم از اصول موضوعهٔ

ایده‌آلیسم: «انسان تاریخ را می‌سازد»

آنتی تز: اصل چهارم از اصول موضوعۀ

مارکسیسم: «تاریخ انسان را می‌سازد».

سن تز: اصل اول از اصول موضوعۀ

رآلیسم: «در بعضی مواقع اسب تاریخ را می‌سازد نه انسان.»

برهان: اگر داروینیسم را بپذیریم، پذیرفته‌ایم که پیدایش انسان در دوران چهارم زمین‌شناسی صورت گرفته است در حالی که اسب، در دوران سوم پدید آمده؛ و بدین ترتیب باید اعتراف کنیم که اسب پیش از انسان به‌کار تاریخ‌سازی اشتغال داشته است. (با عرض معذرت از حضور سروران عظام، هرودوت و پلوتارک).

خط و نشان: اگر بحران فوق را نپذیریم معلوم می‌شود هنوز نفهمیده‌ایم که دوران سوم قبل از دوران چهارم بوده است.

تمثیل: یکی گفته بود: پسر من شعری گفته است بهتر از شعر سعدی- گفتند: چه گفته است پسرت؟ جواب داد: پسرم گفته است

سروقدی میان انجمنی

به که هشتاد سرو در چمنی

گفتند: مگر سعدی چه گفته است؟-

گفت: سعدی گفته

سروقدی میان انجمنی

به که هفتاد سرو در چمنی

گفتند: او فرض که آقازاده به‌شعر سعدی ناخنک هم نزده باشد، بفرمائید کجای شعر ایشان بر شعر سعدی رجحان دارد؟- پدر مهربان با دلخوری گفت: آخر من به‌شماها که رجحان هشتاد بر هفتاد را درک نمی‌کنید چه بگویم!

نتیجهٔ ادبی کاملاً خارج از موضوع: راستی که سعدی چه خوب گفته است که «همه را عقل به‌کمال نماید و فرزند را بهجمال

 •

 • در کشور ما غالب سردَمداران معتقدند که مردم «حالی‌شان نیست». شرط می‌بندم این‌ها فکر می‌کنند خودشان اهل بلژیک‌اند.

تمثیل: لاتی می‌گفت:- کدام پدرسوختهٔ الدنگ می‌گوید لات‌ها بی‌ادبند؟

***

 • در دنیا هیچ چیز خیلی مضحک نیست، چون که فی‌الواقع همه چیز به‌یک اندازه مضحک است.

***

 • سیاستمداران هم مرض‌های خاص خودشان را دارند. مثلاً تا امروز هر سیاستمداری که پیدا شده گفته است: «امروز کشور در موقعیت بسیار حساسی قرار دارد».- معلوم نیست چه وقت موقعیت کشور حساس نیست. آخر حساسیت زیاد مرضی است که به‌آن هیپرسانسی بیلیته می‌گویند.

یک مرض دیگر سیاستمدارها این است که همیشه «مذاکرات»خود را «ثمربخش»می‌دانند.

نتیجهٔ اخلاقی: عروسی که ننه‌ش تعریقشو بکنه به‌دردِ عمّه‌ش می‌خوره.

حکم: ضرب‌المثل خوب آن است که روی خانم‌ها را کم کند.

 • تاریخ‌پردازان گفته‌اند که اگر دماغ کلئوپاترا کمی ظریف تر از آب درمی‌آمد، امروزه نقشهٔ جغرافیای جهان طور دیگری بود (لابد مثلاً دوسلدورف پایتخت قرقیزستان بود؛ و دوشنبه شهری بود در محال خمسه، واقع در تنگهٔ جبل‌الطارق).

برهان خُلف: این تاریخ‌پردازان دست از جفنگ گفتن برنمی‌دارند. مثلاً از یک طرف گفته‌اند سلطان محمود در تمام عمرش چهار نهل از ماوراء جیحون به‌ماوراء سند تاخت و تاز می‌کرده و از ماوراء سند به‌ماوراء جیحون، و از یک طرف گفته‌اند بتخانهٔ سومنات را هفده بار فتح کرده. مگر می‌شود این هر دو تا کار را با هم انجام داد، آن هم در طول عمر یک تخم و ترکهٔ بابا آدم؟- می‌گوئید می‌شود؟ بفرمائید حساب کنید: این شما، این اسب، این هم رقم هفده. (توضیح: در این استدلال، موقعیت جغرافیائی سومنات گرفتار «سگ محلی شده است»

تداعی فاقد معانی: یکی نیست از این آقای آرمسترانگ (اولین کسی که ماه بی‌گناه را کثیف کرد)بپرسد چه به‌سرت زد که برای دومین بار خطر کنی و بروی به‌کرهٔ ماه، درحالی که در سفر اول با چشم‌های خودت دیده بودی که آنجا خالیِ خالی است؟

نتیجهٔ کرونولوژیکوس: بعضی‌ها می‌گویند علت این که سلطان محمود مدام از پایتخت به‌سومنات و از سومنات به‌پایتخت لشکرکشی می‌کرده این بوده است که وقتی به‌سومنات می‌رسیده یادش می‌افتاده که اسبِ اَبرشِ خود را در پایتخت جا گذاشته، و وقتی به‌پایتخت برمی‌گشته یادش می‌افتاده که اسبش زیر رکابش بوده است.- به‌هر صورت حقش بود که هفدهمین لشکرکشی این سلطان غزنوی مبداء سال شمسی گرفته شود؛ البته سالِ شمسیِ ترکی.

***

 • بدبختی گربهٔ سیاهی است که اگر از در بیرونش کنی خودش را از سر دیوار توی خانه می‌اندازد. و، خب دیگر، مگر تا کجا می‌شود دیوارها را بالا برد؟

***

 • لذتی که در خواندن هست، در نوشتن نیست.

تعریف علمی: نوشتن، انتقامی است که نویسنده از خواننده می‌گیرد. وگرنه، آدمیزاد چرا باید روزها و ماه‌ها و سال‌ها عمرِ عزیز خودش را برای تلف کردن وقتِ عزیز دیگران تلف کند؟

پرانتز: آلکساندر دوما (پدر)آن‌قدر مزخرفات نوشت و توی قصه‌های دورودرازِ چند جلدیش آدم اختراع کرد و به‌جانِ هم انداخت، که در اواخر عمر اسم کم آورد، به‌طوری که ناچار شد اسم پسر خودش را هم بگذارد آلکساندر دوما (لابد پسر)

توضیح واضحات: بچه دیگر از این حلال‌زاده‌تر نمی‌شود.

تکمله: بعضی از نویسندگان که به‌نافهمی متهم شده‌اند این جوری از خودشان رفع اتهام می‌کنند که «بعد از سی سال قلم زدن و چیز نوشتن چه طور ممکن است که نفهمیم؟»

به‌این‌ها باید جواب داد:- برای فهمیدن، گاهی سی روز چیز خواندن کفایت می‌کند درحالی که هیچ وقت سی سال چیز نوشتن برای این کار کافی نیست. فرق میان فهمیدن و مثلاً سپاهیگری در این است که اگر کسی سی سال چیز بفهمد به‌هیچ جا نمی‌رسد درحالی که اگر همین مدت دوش فنگ پا فنگ کند می‌شودفیلدمارشال.

ارشادالعوام: اگر زیاد نوشتن دلیل زیاد فهمیدن بود، خودکار، می‌شد فهیم‌الملک. درحالی که همه می‌دانند نویسندهٔ فهمیده، می‌شود مطیع‌الدوله.

نتیجهٔ گیاه‌شناسی: کسانی که زیاد می‌نویسند، نه خوانندگان گرامی را دوست می‌دارند نه درخت‌ها را.

برهان: نوشتن، توطئه سیاهی است برای قتل درختان سپیدار و افرا و زردآلوئی که می‌باید در کارخانه‌های کاغذسازی به‌کاغذهای سفید و قرمز و زنگاری و آبی و زرد و لیموئی تبدیل شوند.

نتیجهٔ ریاضی در سلسلۀ: کسی که زیاد می‌نویسد ثابت می‌کند که کم می‌خواند.

برهان: فیزیک ثابت کرده است که انسان در یک لحظه نمی‌تواند در دو لحظه زندگی کند.

نتیجهٔ غیراخلاقی: نویسندگان از خواندن نفرت دارند: زیرا وقتی را که می‌شود صرف خواندن کرد صرف نوشتن می‌کنند.

استنتاج سوسیولوژیک: بعضِ نویسندگان از همهٔ خوانندگان نفرت دارند، همهٔ خوانندگان از بعضِ نویسندگان. (خوشا به‌حال ناشران و کتابفروشان که همهٔ نویسندگان وهمهٔ خوانندگان به‌طور مساوی از همهٔ ایشان نفرت دارند و مع‌ذلک بازهم کار و بارشان سکّه است!)، (توضیح: تحقیقی که به‌استنتاج فوق منجر شده پیش از چند ماههٔ اخیر صورت گرفته است.)

ادبیات مقایسه‌ئی: سعی کنید هیچ گاه چنان نویسندهٔ بزرگی از آب درنیائید که آثارتان در یک انقلاب اجتماعی مؤثر باشد، مگر این که خودتان را آماده کرده باشید از کلفت‌تان پس گردنی بخورید که مثلاً چرا آش را روی لباس‌تان می‌ریزید. مصداق قضیه، ژان ژاک روسو که کتاب معروفشقرارداد اجتماعی زیر پای سلسلهٔ سلطنتی بوربون را روفت و دست کلفتش را به‌روی او دراز کرد!

تحقیقات پاتولوژیکوس: بعضی از منتقدان را عقیده بر این است که وُلتر، از سر بدنهادی، کلفت روسو را به‌ادب کردن او تحریک می‌کرده است. (ادب از که آموختی؟ از بی‌ادبان!)

قاطیغوریاس: بدبختی بزرگ روسو دو تا بود: یکی به‌دنیا آمدن در کشوری که ولتر هم در آن به‌دنیا آمده بود، و دیگری این که اصرار داشت پایش را جای پای ولتر بگذارد؛ غافل از این که فرانسه برای دو تا ولتر داشتن محیط بسیار کوچکی است. ضمناً اِشکال تاکتیکی روسو این بود که علیه خودش مدرک جمع می‌کرد و از این راه آتو دست ولتر می‌داد.

***