از خوانندگان ۱۳

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۳۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۳۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۳۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۳۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۳۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۳۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۳۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۳۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۴۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۴۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۴۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۴۱

زبان شعر

زبان شعر

حکایت دیگر دارد.

وقتی که از تمامیِ سینه

شعله سایهٔ روشنی می‌ماند

میان واژه و تو.

آنگاه واژه چندی

زیور آدمی می‌شود

و همین شاعر را بهانه‌ئی است

برای سرودن٬

تا سبک شود.

یارمحّمد اسدپور

بند

ماه بر پنجره می‌تابد

بند در خاموشی رفته فرو

و نگهبانی

می‌دهد پاس در آن خلوت شب

تا مبادا

آب از آب تکانی بخورد.

دور از چشم نگهبان امّا

صبح در صحبت ما

گل کرده

است.

م. راما ۱۳۵۴

این دو قطعه را آقای سعید مرندی فرستاده‌اند. نوشته‌اند «خودم هم نمی‌دانم اسم این‌ها را می‌شود شعر گذاشت یا نه٬ اما انگیزه‌ام در نوشتن آنها تلاشی برای دستیابی به‌راه‌های نوین تفکر و بیان شاعرانه بوده است.»

به‌عقیدهٔ ما این تلاش می‌تواند به‌توفیق انجامد٬ به‌این شرط چند نکته عیناً مورد توجه قرار گیرد:

۱) روحیهٔ حاکم بر این قطعات٬ طنزی شاعرانه است پس به‌دنبال «تفکر شاعرانهٔ نوینی» رفتن پرت شدن از راه است. آقای مرندی بهتر است طنز خود را قوی‌تر کنند.
۲) آنچه به‌شعر تعبیر می‌شود٬ نحوهٔ بیان این تفکرات طنزآمیز است. آقای مرندی نباید به‌جست و جوی «بیان شاعرانه» به‌بیراهه بیفتد و آنچه را که در ذهن‌شان می‌گذرد٬ با انحراف به‌سوی شعر٬ رقیق و کم اثر کنند.
۳) تصور ما این است که باید برای بیان این «طنز شاعرانه» زبان خاصی جست و جو شود٬ این «زبان خاص» از طریق تجربه عملی به‌دست خواهد آمد. فقط باید توجه داشت.

اگر یکروز

یک جفت سبیل دیدی

که قیقاج می‌روند٬

بدان که

سبیل‌های او هستند.

خیابان کوچک تو

همیشه آرام به‌راه خود ‌می‌رود

اما او

کتاب‌هایش را سوار می‌شود

و چهار نعل می‌تازد.

او همیشه از خودش هم

چند متر پیش‌تر است.

اما به سبیل‌هایش

که آن جلوها

قیقاج می‌روند

هرگز نمی‌رسد.


بورژوا

یک روز٬

بورژوا

قالی کاشان خریده بود.

همسرش می‌گفت:

«به‌به٬ چه نقش زیبائی!»

و بورژوا به‌خود می‌بالید.

بورژوا عقیده داشت

که انتخاب قالی

یکی از هنرهای ظریفه است٬

و خود را

در این رشته بسیار خبره می‌دانست

تنها اندوه بزرگ بورژوا این بود

که همسرش هنرمند نیست.

او همیشه گفته بود:

یک زوج هنرمند

یکدیگر را بهتر درک می‌کنند.