آیا انقلاب الجزایر جنگ دهقانی بود؟

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۱۱ مهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۲:۱۷ توسط Parastoo (بحث | مشارکت‌ها) آیا انقلاب الجزایر جنگ دهقانی بود؟» را محافظت کرد: مطابق با متنِ اصلی است. ([edit=sysop] (بی‌پایان) [move=sysop] (بی‌پایان)))
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۸۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۸۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۸۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۸۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۸۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۸۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۹۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۹۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۹۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۹۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۹۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۹۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۹۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۹۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۹۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۹۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۹۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۹۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۹۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۹۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۹۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۹۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۹۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۹۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۹۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۹۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۱۰۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۱۰۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۱۰۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۴ صفحه ۱۰۱


پس از انتشار کتاب «جنگ‌های دهقانی در قرن بیستم» اثر ولف Wolf در ۱۹۶۹، اکثراً انسانشناسانی که متخصص افریقای شمالی نیستند به‌پیروی از او انقلاب الجزایر را جنگ دهقانی دانستند. چنین نظریه‌ئی در واقع فقط به‌ولف اختصاص ندارد. در خود الجزایر نیز سخنوران سیاسی و نظریه‌پردازان، از هنگام استقلال در سال ۱۹۶۲، تمایل داشته‌اند که از دهقانان، قهرمانان انقلاب بسازند. این دیدگاه فقط از علاقهٔ آن‌ها به‌دقت تاریخی متأثر نشده، بلکه هم‌چنان که در جای دیگر نیز متذکر شده‌ام (کیلسترا ۱۹۷۷) انگیزه‌شان ملاحظات سیاسی کنونی هم بوده است. البته من نسبت به‌ملاحظات سیاسی رژیم کنونی الجزایر به‌کلی بی‌علاقه نیستم، امّا این توجه باعث نمی‌شود که علاقه‌ام را نسبت به‌وضوح تاریخی فراموش کنم. از همین رو، دربارهٔ نسبت دادن «جنگ دهقانی» به‌انقلاب الجزایر تردیدهائی دارم.

ابراز این تردیدها بلافاصله مسأله‌ئی کلی‌تر و مهم‌تر را مطرح می‌کند. مفهوم جنگ دهقانی تا چه اندازه گویاتر و مفیدتر از مفهوم کلی شورش توده‌ئی با انقلاب است؟ آیا مشخصهٔ بارزتری برای متمایزکردن جنگ‌های دهقانی از دیگر انواع جنگ‌های انقلابی وجود دارد؟ و اگر هست آیا همهٔ جنگ‌های دهقانی خصلت‌های مسلّط معینی را مشترکاً دارا هستند، یا باید چند نوع فرعی را از هم تفکیک کنیم؟ بررسی جامع تمام نکات شورش‌ها یا جنبش‌هائی که می‌توان آن‌ها را جنگ‌های دهقانی خواند اصلاً در حوصلهٔ این مقاله نمی‌گنجد. بنابراین انقلاب الجزایر را به‌عنوان موردی کاملاً مستند بررسی کرده و آن را با مواردی که به‌طور اختیاری از بین نوشته‌ها انتخاب شده‌اند مقایسه خواهم کرد. سرانجام، قصد ندارم که در این جا کلیت‌هائی را به‌اثبات برسانم. بلکه می‌خواهم به‌پالایش یک نمونهٔ رایج بپردازم، وظیفه‌ئی که برای انجام دادنش چند نمونه که خوب انتخاب شده، می‌تواند کافی باشد.

شکی نیست که مستعمره نشینان فرانسوی با تصاحب حدود ۲٫۵ میلیون هکتار از بهترین زمین‌های کشاورزی الجزایر، اقتصاد آن را به‌طرز بدی بهم ریختند. ملیا ‌Melia ‏(۱۹۳۵) نشان می‌دهد که سلب مالکیت از زارعین الجزایری‌ئی که دارای قطعات مزروعی کوچکی بودند (این‌کار اساساً به‌منظور درخت‌کاری مجدد انجام می‌شد) هنوز هم تا اوایل دههٔ ۱۹۳۰ وجود داشته و سخت مورد تنفر مردم بوده است. دهقانان الجزایری، به‌علت از دست دادن بهترین زمین‌های‌شان، که معمولاً در دشت‌ها و دره‌ها قرار داشت، مجبور شدند که از زمین‌های باقی ماندهٔ دامنهٔ کوه‌ها و تپه‌ها بهره‌برداری بیش‌تری بکنند، که این کار باعث به‌هم خوردن تعادل اکولوژیکی شکننده‌ئی شد که در دورهٔ ماقبل استعمار حفظ شده بود. نتایج اجتناب‌ناپذیر چنین چیزی نابودی پوشش گیاهی و فرسایش خاک بود که ارزش منابع طبیعی باقی مانده در دست‌ الجزایری‌ها را باز هم کاهش می‌داد، با افزایش مداوم جمعیت در دههٔ ۱۸۷۰، دهقانان الجزایری‌ به‌زودی نه فقط با کمبود نسبی زمین بلکه با کمبود مطلق آن مواجه شدند. بسط اجباری کشت غلات به‌رغم این که تکنیک‌های بهتری در کشاورزی به‌کار گرفته می‌شد، منجر به‌افت بازدهی در هکتار شد. در سال ۱۸۷۱، ۲٬۲۰۰٬۰۰۰ هکتار زمین زیر کشت، ۱۳ میلیون کنتال (هرکنتال = ۱۰۰ کیلو) غلّه تولید می‌کرد، در سال ۱۹۵۴، از ۳٬۸۵۸٬۰۰۰ هکتار بیست میلیون کنتال غله برداشت می‌شد.

در جامعهٔ قبیله‌ئی ماقبل استعمار هم توزیع ثروت نسبتاً نابرابر بود، امّا چنین به‌نظر می‌رسد که تعداد افرادی که مطلقاً فاقد حقوق ارضی باشند معدود بود. هرچند که بعضی‌ها مجبور بودند درآمد زراعی خود را با کار برای دیگران تکمیل کنند. وانگهی، این اشتغال مضاعف نزد ثروتمندان محلی نیز یافت می‌شد، در زمان‌های ماقبل استعمار و در اوایل دوران استعمار، مهاجرت نیروی کار به‌شهرها وجود داشت امّا فقط درصد ناچیزی از جمعیت را در بر می‌گرفت.

پیدایش پرولتاریای ده که کاملاً بی‌زمین بود یا قطعه زمین ناچیزی را که برایش مانده بود، به‌علّت نداشتن اشتغال مضاعف در منطقه، نمی‌توانست مورد بهره‌برداری قرار دهد، در دوران استعمار صورت گرفت. بنابه‌گفته یاکونو (۱۹۵۵ تا ۱۹۵۶) پیدایش پرولتاریای ده برای اولین بار در نخستین دههٔ قرن بیستم در دشت‌های چلیف، منطقه‌‌ئی که تعداد مستعمره‌نشینان فرانسوی قابل توجه بود، صورت گرفت. بنابه‌گفتهٔ ایسنارد Isnard ‏(۱۹۴۷) همین پدیدهٔ پرولتریزه شدن قبل از سال ۱۸۴۱ در دشت میتدژا (Metidja) نزدیک الجزایر اتفاق افتاد که نخستین منطقهٔ مستعمره فرانسویان بود. در سال ۱۹۳۰ در سراسر الجزایر ۱٬۳۳۸٬۷۷۰ الجزایری صاحب زمین زراعی بودند امّا فقط ۶۱۹۵۴۴ نفر آن‌ها کشتکار بودند، درحالی که ۷۱۳۳۸۷ نفر به‌عنوان سهم‌بر و ۴۶۲۴۶۷ نفر به‌عنوان کارگران مزدبگیر روستائی به‌کار گمارده شده بودند. البته پرولتاریای شهری و مهاجران به‌فرانسه در این ارقام به‌حساب نیامده‌اند.

به‌این ترتیب در دههٔ ۱۹۳۰ اکثر مهاجران (خواه مهاجران به‌شهرها و خواه مهاجران به‌فرانسه) و نصف دهقانان از پرولتاریای روستائی کم اشتغال تشکیل می‌شد. الجزایر قبل از استعمار به‌سختی با آن پرولتاریای شهری که در ربع آخر قرن نوزدهم از طریق مهاجرت وسیع به‌شهرها بوجود آمده بود، آشنائی داشت. به‌این ترنیب بخش بزرگی از پرولتاریای شهری فعلی دارای منشاء روستائی نسبتاً جدیدی است که هنوز با خویشاوندان خود در ده رابطه دارد و از نظر جهان‌نگری و فرهنگ از آن‌ها زیاد دور نشده است. همین مطلب در مورد بسیاری از مغازه‌داران کوچک شهری و کارمندان و مأموران جزء صادق است که نمایندهٔ مهاجران روستائی نسبتاً مرفه‌ترند. در الجزایر یک بورژوازی قدیمی ریشه‌دار هم وجود دارد که فقط نمایندهٔ بخشی کوچک (امّا ثروتمند و با نفوذ) از جامعهٔ شهری است. از بین آن دسته از شهرنشینانی که منشاء کم و بیش جدید روستائی دارند، فقط گروه‌های کوچکی (تجار بسیار ثروتمند، روشنفکران آموزش‌دیدهٔ نوع غربی در سطح عالی، گروه‌‌هائی از کارگران ماهر) که از موقعیت نسبتاً بالاتری برخوردارند، پیوندهای فرهنگی و شخصی خود را با روستا از دست داده‌اند. این گروه‌های کاملاً شهری شدهٔ موفق نمایندهٔ تمایلات فراگیر (یعنی گرایش‌های لیبرالی، سوسیالیستی یا کمونیستی) در طی آخرین دهه‌های دوران استعمار بودند. در جامعهٔ استعماری الجزایر معدودی از آرزوهای آن‌ها می‌توانست برآورده شود، بنابراین اکثر آن‌ها سرانجام به‌طرف ملیون رفتند.

برای بخش بزرگی از مردم الجزایر، از جمله پرولتاریای ده (و اکثر دهقانان خرده مالک که نمی‌توانستند با قطعه زمین خود امرارمعاش کنند) و تودهٔ عظیم پرولتاریای شهری بی‌سواد و بی‌مهارت، تمایز شدید جامعهٔ شهری و روستائی گمراه کننده خواهد بود. زیرا بین این گروه‌ها نقل و انتقالات زیاد و تماس‌های شخصی بسیاری وجود داشت. با وجودی که ساکنان شهری و مهاجرین به‌فرانسه کم‌تر از روستائیان در معرض کنترل اجتماعی بوده و بیش‌تر تحت نفوذ غرب قرار داشتند، امّا اکثر آن‌‌ها هرگز از نمونه‌‌‌های فرهنگیِ سنتیِ روستا کاملاً بیگانه نشدند، زنان الجزایری در حفظ این تداوم ایدئولوژیک و فرهنگی نقش مهمی ایفا کرده‌اند. آن‌‌ها خیلی بیش‌تر از شوهران و پسران‌شان از نفوذ فرانسه دور بودند، و با وجودی که تا حدودی قادر به‌جلوگیری از غرب‌زدگی درجنبه‌های خارجی زندگی نبودند، می‌توانستند با تمایلات عمیق‌تری که در بین مردان خانواده در مورد جذب همان تمایلات وجود داشت مبارزه کنند و مبارزه هم کردند.

نخستین جنبش ملی‌گرایانه را پرولتاریای صنعتی آغاز کرد که به‌تازگی شهر شده بود. و قسمت اعظم تاریخ آن تحت رهبری مسالی حاج (Messali Hadj) بود. این جنبش ابتدا در فرانسه در دههٔ ۱۹۳۰ شروع شد، و به‌شهرستان‌ها و شهرهای الجزایر گسترش یافت و از زمان جنگ دوم جهانی به‌روستاها کشیده شد. نخستین‌ تجلی سازمان‌یافتهٔ این جنبش، اتوآل نوردآفریکن بود که در ۱۹۲۴ در میان کارگران مهاجر افریقای شمالی (به‌طور کلی الجزایری‌ها) در پاریس تأسیس شد و تحت نظارت حزب کمونیست فرانسه بود، اما از همان زمان یعنی از اواخر دههٔ ۱۹۲۰ به‌تدریج به‌بریدن از قیمومیت کمونیست‌ها پرداخت و این قطع رابطه در ۱۹۳۶ کامل شد. کارگران صنعتی، که بعدها تعدادی از دانشجویان و روشنفکران مترقی به‌آن‌ها پیوستند و اکثریت اعضای اتوآل را تشکیل می‌دادند، به‌طور قاطعی جهت شهری داشتند امّا به‌جای جهان‌گرائی پولتریِ جنبشِ کمونیستی پیوند خود را با ارزش‌ها و سنت‌های عربی و اسلامی حفظ کردند. جامعهٔ الجزایر مفهوم مبارزهٔ طبقاتی را طرد کرد، زیرا این مبارزه وحدت جنبش ملی‌گرایانه را تضعیف می‌کرد و با مفهوم اسلامی وحدت جامعهٔ مؤمنین (امّت) مغایرت داشت. مسألهٔ مصادرهٔ زمین‌های الجزایر توسط مستعمره‌نشینان فرانسوی یکی از موضوعاتی بود که جنبش مطرح کرد. امّا نظریهٔ جنبش دربارهٔ ساخت اجتماعی - اقتصادی الجزایر مستقل یا خودمختار مبهم باقی ماند. مسألهٔ مالکیت اراضی بزرگ الجزایری‌هائی که به‌اندازهٔ فرانسوی‌ها زمین در تصرف خود داشتند و غالباً کارگران را با مزدی کم‌تر و شرایط کاری بدتر از فرانسوی‌ها به‌کار می‌گرفتند، هرگز به‌روشنی مورد بحث قرار نگرفت.

جهت‌گیری اسلامی جنبش مسالی حاج نفوذ آن را در روستا امکان‌پذیر ساخت، موفقیتی که کمونیست‌های الجزایری و طرفداران طرز تفکر لیبرالی هرگز نتوانسته بودند، به‌دست آورند. به‌تدریج جنبش پشتیبانی روستائی قابل توجهی در بعضی مناطق مانند کابیلیا، مناطق کوهستانی کانستنتینوای شمالی و آئورس به‌دست آورد، که قرار بود بعدها به‌دژهای مستحکم انقلاب الجزایر تبدیل شود. به‌هرحال از خصوصیات این دژها این بود که مناطق کوهستانی فقیری بود که سکونت زارعین فرانسوی در آن جا فوق‌العاده کم بود. دهقانان ملی‌گرای این‌جا را به‌سختی می‌شد از طریق بازپس گرفتن زمین‌هائی که فرانسوی‌ها غصب کرده‌بودند به‌حرکت درآورد، امّا اغلب می‌شد که دهقانان را از طریق تمایل عمومی به‌بهبود موقعیت اقتصادی و دفاع از خصلت اسلامی جامعهٔ الجزایر، که در آن با پرولتاریای شهری یعنی همرزمان حزبی فعال خود شریک بودند، به حرکت درآورد. در میان فعالان شهری، فقیر شدن بخش بزرگی از مردم روستا ادعانامه‌ئی محکوم‌ کننده علیه استعمار فرانسه بود، امّا به‌نظر می‌رسید که ایدآلیزه کردن زندگی دهقانی یا دهقانان به‌عنوان یک نیروی انقلابی مدّنظر نبوده است[۱].

دومین جنبشی که یکی از سرچشمه‌های جنبش ملی‌گرایانهٔ الجزایر را تشکیل می‌دهد، کم‌تر منشاء دهقانی دارد: جامعهٔ علما که توسط گروهی از شاگردان مذهبی که متأثر از اصلاح‌طلبی خلوص‌گرای محمدعبده در مصر بودند، تأسیس شده بود. بن بادی، رهبر اصلی جنبش مزبور به‌یک خانواده‌ٔ قدیمی بورژوای ثروتمند که قرن‌ها در کنسانتین ذی‌نفوذ بودند، تعلق داشت. علمای برجستهٔ دیگر منشاء اجتماعی پائین‌تری داشتند و غالباً جزو بورژوازی کوچک شهری و روستا محسوب می‌شدند که هنوز فرزندان خود را به‌مؤسسات آموزشی (ارزان‌تر) اسلامی می‌فرستادند نه به‌دبیرستان و دانشگاه‌های فرانسوی.

علما به‌خلاف طرفداران مسالی حاج هرگز سعی نکردند که به‌عنوان یک حزب سیاسی وارد جریان شوند و به‌همین جهت برای مداخله در موضوعاتی که به‌وضوح جنبهٔ سیاسی داشته باشد، تردید داشتند. در عوض آن‌‌ها مؤسسات آموزشی (غیر رسمی) مسلمانان را نو کرده و تحرک بخشیدند و با نفوذ مذهبی روحانیون جزء (که از طریق مقامات فرانسوی آموزش دیده و از آن‌ها حقوق می‌گرفته و تحت کنترل آن‌ها بودند) مبارزه می‌کردند. آن‌‌ها همچنین با نفوذ صنف مذهبی غیرقشری و روحانیون محلی که کانون مذهب روستائیان را تشکیل می‌دادند و فرانسوی‌ها آن‌ها را تحمل می‌کردند و حتی گاهی آن‌ها را به‌عنوان ابزارهای غیررسمی کنترل اجتماعی مورد لطف قرار می‌دادند، مبارزه می‌کردند. آموزش‌های اصلاح‌طلبانهٔ «علما»ی اصلاح‌طلب در روستا نیز از پشتیبانی‌هائی برخوردار شد امّا جنبش آن‌ها، به‌طور قاطعانه همچنان با پایگاه شهری باقی ماند.

به‌این ترتیب، خاستگاه هر دو جنبشی که منشاء ملی‌گرائی رزمندهٔ الجزایری بود، محیط‌های شهری بود: یکی از میان پرولتاریا و دیگری از میان بورژوازی بزرگ و کوچک سنت‌گرا. آن‌ها می‌توانستند در روستا پشتیبان‌هائی به‌دست آوردند زیرا شکاف اجتماعی و فرهنگی عمیقی میان بسیاری ار اهالی شهر و روستا وجود نداشت، امّا عناصر روستائی در هر دو جنبش نقشی انفعالی بر عهده داشتند. مسألهٔ زمین‌های متعلق به‌فرانسوی‌ها موضوع سیاسی مناسبی در مخالفت با نظام استعماری بود، امّا مثلاً منطقهٔ اطراف اوران که کشاورزی در آن جا بیش‌تر از هر جای دیگر تحت سلطهٔ مستعمره نشینان فرانسوی بود، از لحاظ سیاسی نسبتاً انفعالی مانده بود، در حالی که ملی‌گرائی دهقانی در مناطق فقیر کوهستانی که مستعمره‌نشینان فرانسوی در آن‌جا به‌زراعت اشتغال نداشتند، از همه قوی‌تر بود.

انقلاب سرچشمهٔ بی‌واسطهٔ خود را در ارگانیزاسیون اسپسیال Organisation Speciale (او.اس O.S) سازمان مسلح زیرزمینی نیرومند جنبش طرفداران مسالی یافت که پس از جنگ دوَم جهانی تأسیس شده بود، تاکتیک‌های (او.اس) را می‌توان با تاکتیک‌های جنبش‌های مقاومت اروپا در طی اشتغال آلمان در جنگ جهانی دوّم مقایسه کرد. به‌نظر نمی‌رسد که (او.اس) نقشه‌ئی برای مبارزهٔ مستقیم علیه فرانسوی‌ها تدارک دیده باشد. بلکه انتظار بحران سیاسی در فرانسه یا جنگ‌ جهانی سوم و درهم شکستن اقتدار حکومت فرانسه را می‌کشید، که در این صورت یک سازمان ملی‌گرای مسلح نسبتاً کوچک می‌ةوانست قدرت را به‌دست گیرد. پلیس فرانسه قسمت اعظم شبکهٔ (او.اس) را در سال ۱۹۵۰ متلاشی کرد امّا بعضی از هسته‌های محلّی این شبکه از زیر مراقبت پلیس گریخت. تعدادی از فعّالین منفرد یا به‌خارج گریختند یا در منطقه آئورس که کنترل پلیسی در آن‌ جا بسیار ناچیز بود مخفی شدند. پرونده‌های پلیس فرانسه دربارهٔ (او.اس) که باید وجود داشته باشد، تاکنون در دسترس قرار نگرفته است. امّا از روی اطلاعات موجود، چنین به‌نظر می‌رسد که (او.اس) اساساً یک سازمان شهری بود که اعضایش در بعضی مناطق روستائی هنگامی که پلیس شبکهٔ شهری‌شان را در هم کوبید شروع به‌تبلیغ کردند.

در سال ۱۹۵۴، جنبش طرفدارانی مسالی به‌انشعاب کشیده شد. این انشعاب در نتیجهٔ اختلاف میان هستهٔ اصلی مردم‌گرایِ حول مسالی حاج (به‌اصطلاح مرکزگرایان) و گروه میانه‌روتر روشنفکران شهری بود که امکان همکاری سیاسی با عناصر مترقی‌تر در میان فرانسوی‌ها را می‌دیدند. در آن زمان گروهی از فعالان قبلی (او.اس) که از قانون‌گرائی به‌کلی بریده بودند شروع به سازماندهی مجدد کردند. زیرا می‌ترسیدند که در غیر این صورت ملی‌گرائی الجزایری کاملاً در نتیجه درگیری‌های داخلی دسته‌های مختلف ناتوان شود. بنا به گفتهٔ هاربی ۱۹۷۵ آن‌ها از پشتیبانی مرکزگرایان میانه‌رو برخوردار بودند، که معتقد به‌انقلاب مسلحانه نبوده امّا قصد داشنند که از آن‌ها (ملی‌گرایان) به‌عنوان وزنه‌ئی در مقابل مسالی حاج و طرفدارانش استفاده کنند[۲]. در این گروه از فعالین قبلی (او.اس) که انقلاب را شروع کردند، دهقانی وجود نداشت. آن‌ها اصولاً «افراد حاشیه‌ئی» بودند: تعدادی از کارمندان و مأموران جزء که آموزش متوسطه‌شان ناتمام مانده بود (مانند بن بلا) یک کارفرمای خرده پای شهری (بن بولای) یک روشنفکر بوهمی (هنرپیشهٔ نیمه وقت به‌نام بن‌مهدی) و یک جفت دانشگاهی بی‌طبقه که هرگز در تخصص دانشگاهی خود کار نکردند (بوسف، و بن‌ خدا). آن‌ها برای شروع عمل انقلابی در هر جا که پشتیبانی داشتند برنامه‌ریزی کردند، یعنی هم در مناطق روستائی و هم در شهر الجزیره.

برخوردهای انقلابی واقعی در حد وسیع در مناطق روستائی رخ داد. که آن را می‌توان تا اندازهٔ زیادی از طریق عوامل نظامی توضیح داد. جنبش چریکی در مناطق کوهستانی جنگلی مثل جُرجُره در کابیلیا، کوهستان‌های شمالی کنستنتیوا، آئورس یا اوراسینی بهتر می‌تواند خود را در مقابل نیروهای منظمی که از لحاظ اسلحه و تعداد برترند، حفظ کند. چنین جنبشی را به‌سختی می‌توان در دشت‌های مسطحی که جاده‌های خوب و جمعیت نسبتاً متراکمی دارند، مثل دشت‌های مرتفع اطراف ستیف یا اورانائیس حفظ کرد. به‌همین دلیل در مناطق بیابانی واستپی واقع در جنوب الجزایر، که گروه‌‌های چریکی را به‌راحتی می‌شد توسط هواپیما شناسائی کرد برخوردهای اندکی صورت گرفت. شهرهای الجزایر برای جنگ چریکی موفقیت‌آمیز شهری خیلی کوچک بود. انقلابیون در کازبای الجزیره که اکثر پرولتاریای مسلمان پایتخت در آن‌جا متمرکز بودند، از پشتیبانی توده‌ئی نیرومندی برخوردار بودند، امّا همهٔ کوشش‌هائی که برای به‌راه انداختن جنگ چریکی منظم شهری در شهر الجزیره صورت گرفت طی چند ماه در سال ۱۹۵۷ درهم کوبیده شد. این کار را یک لشکر چترباز فرانسوی انجام داد که به‌طور مداوم محله‌ٔ نسبتاً کوچک مزبور ر زیرورو می‌کرد.

به‌نیروهای چریکی در کوهستان‌ها نیز ضربات شدیدی وارد شد، امّا آن‌ها توانستند با تقسیم شدن به‌واحدهای کوچک و پراکنده بقاء خورد را تأمین کنند، فرانسوی‌ها هرگز دسته‌های کافی برای زیر رو رو کردن و جست و جوی مداوم کوهستان‌ها یا مناطق کوهستانی نداشتند، در اوج جنگ ارتش فرانسه در حدود ۵۰۰٬۰۰۰ نفر در الجزایر نیرو داشت امّا از اکثر آن‌ها فقط می‌شد در انجام وظایف محافظت از پاسگاه‌ها خدمات انتظامی به‌طور مؤثر و مفید استفاده کرد. در واقع فقط معدودی از واحدهای نخبه را می‌شد برای حملهٔ تهاجمی در مناطق کوهستانی به‌طور مؤثر مورد استفاده قرار داد. بنابراین از دیدگاه الجزایری‌ها، نبرد الجزایر به‌عنوان یک حملهٔ اشغالی موفقیت‌آمیز بود، زیرا واحدهای نخبهٔ قلیل فرانسوی را در پایتخت طوری سرگرم می‌کرد، که دیگر نمی‌توانستند در کوهستان‌ها که متعاقب شهرها (در سال ۱۹۵۷) فعالیت چریکی در آن‌‌ها وسعت گرفته بود مورد استفاده قرار گیرند.

به‌این ترتیب محلی شدن دژهای چریکی اساساً به‌علت ملاحظات نظامی صورت می‌گرفت و نشانهٔ اندکی در مورد اختلافات منطقه‌ئی از لحاظ پشتیبانی توده‌ئی انقلاب به‌دست می‌داد، یا حداقل پس از سال ۱۹۵۶، یعنی زمانی که سازمان انقلابی تحکیم شده و شبکهٔ ارتباطی خود را در قسمت اعظمی از الجزایر گسترش داده بود، چنین بود. حتی شاید نقش برجستهٔ آئورس در روزهای اولیهٔ انقلاب اساساً نتیجهٔ محدود شدن غیرعادی کنترل اداری فرانسه بر منطقه باشد.

اطلاعات اندکی در مورد این که چه کسانی به‌عنوان رزمندگان چریک عضوگیری می‌شدند در دست است، امّا شکی نیست که تعداد کثیری از جنگجویان ردهٔ پائین مردان جوانی بودند که دارای منشاء دهقانی بوده در محل عضوگیری شده بودند. این افراد با موقعیت جغرافیائی محل و مردم آن اشنا بوده به‌شرایط سخت زندگی در کوهستان‌ها عادت داشتند. امَا در بین دهقانان چه کسانی عضوگیری می‌شدند؟

از لحاظ تاریخی، می‌توان دو نمونهٔ مطلوب از جنگ‌های دهقانی را تشخیص داد. مشخصهٔ نمونهٔ اول مشارکت اکثریت مردم در جنگ است. این نوع جنگ معمولاً پس از دوران طولانی درگیری‌های دور از خشونت اجتماعی و موقعیت متشنج به‌وقوع پیوسته به‌طور ناگهانی در مقیاس وسیعی گسترش می‌یابد. قیام‌ کنندگان شاید پیروزی‌های نامنتظره‌ئی در مقابل نیروهای نیروهای ضعیف دولتی به‌دست آوردند، امّا زمانیکه نیروهای دولتی کمک کافی دریافت کنند، آن‌ها به‌دام جنگ منظم علیه نیروهائی که از آموزش و تسلیحات بهتری برخوردارند افتاده به‌سختی شکست می‌خوردند. پس از چندین شکست مهم، جنبش دهقانی ناگهان سقوط کرده نهضت دیگر به‌صورت جنگ چریکی درازمدت ادامه نمی‌یابد و در این‌ در حالی است که موقعیت سوق‌الجیشی و پشتیبانی وسیع توده‌ها از قیام ادامهٔ آن را امکان‌پذیر می‌سازد. نبردهای واقعی به‌ندرت بیش از چند ماه ادامه می‌یابد و فقط در صورتی برای مدتی طولانی پایدار می‌ماند که حکومت قادر به‌ارسال دسته‌های کافی برای یک نبرد تعیین کننده نباشد. شورش‌های پی‌درپی دهقانی فرانسه در دههٔ ۱۶۳۰ و دههٔ ۱۶۴۰ که پورشنف (سال ۱۹۶۳) آن‌ها را تجزیه و تحلیل کرده است، از این نوع است. این شورش‌ها معمولاً در ماه مه یا ژوئن شروع شده و هرگز بیش از پائیز طول نمی‌کشید، امّا حکومت سلطنتی فرانسه که در صحنهٔ بین‌المللی در جنگ سی ساله درگیر بود، فقط می‌توانست با بی‌میلی دست به‌اقدامات متقابل بزند، به‌طوری که ممکن بود یک منطقه هر سال دست به‌قیام بزند. دوره‌های شورش با دوره‌های استراحت یعنی زمان میان برداشت و شخم بعدی زمین در دوره‌های سنتی غله کاری منطبق بود. این تنها فصل سال است که در طی آن تعداد کثیری از دهقانان می‌توانند برای دوره‌ئی نسبتاً طولانی از کار دست بکشند.

چیزی شبیه این احتمالاً در مورد ارتش دهقانی زاپاتا در مورلُس در طی انقلاب مکزیک نیز صادق بوده است. چون قسمت اعظم نیروهای حکومت مکزیک درگیر نبرد با ارتش انقلابی فوق‌العاده متحرک و حرفه‌ئی پانچوویلا در مکزیک شمالی بودند و حکومت نمی‌توانست دست به‌لشکرکشی‌های درازمدت و قاطعانه‌ئی به‌مورلُس بزند. افراد زاپاتا هرگز مورلُس را مگر برای حمله‌ئی کوتاه به‌مکزیکوسیتی ترک نکردند.

شورش‌های قبیله‌ئی قرن نوزدهم در الجزایر نیز از این نوع بود، امّا فرانسوی‌ها وسایل نظامی لازم را برای درهم شکستن سریع آن‌ها در اختیار داشتند. شورش نیم بند دهقانی در کنستنتیوا در مه ۱۹۴۵ آخرین نبرد از این نوع نبردها در الجزایر بود. در آن سال روزی که پایان جنگ جهانی دوم را جشن گرفته بودند جنبش طرفداران مسالی تظاهرات ملی‌گرایانه‌ئی در تعدادی از شهرهای شرقی الجزایر برپا کرده بود. در اکثر شهرها، وضعیت نسبتاً بحرانی بود، امّا خون‌ریزی نشد. تا این که در ستیف، یکی از تظاهرکنندگان در درگیری میان تظاهرکنندگان و پلیس تیر خورد. تظاهرات به‌هم خورد، امّا جمعیت خشمگین و برآشفته شروع به‌هجوم به‌خیابان‌ها و حمله به‌اروپائی‌ها کرد و چندین نفر از آن‌ها را کشت تا سرانجام با دخالت ارتش قبل از غروب نظم برقرار شد. اخبار شورش در ستیف به‌سرعت در غالب روستا‌ها پخش شد، و در بسیاری جاها کشاورزان منفرد فرانسوی یا کوچ‌نشین‌های کوچک در روزهای بعد درمعرض حملات خود‌به‌خودی و سازمان نیافته‌ئی قرار گرفتند. نیروهای کمکی نظامی فرانسوی قبل از آن که شورشیانی که حمله به‌کنستنتیوا را در سر می‌پروراندند، فرصت متمرکز شدن پیدا کنند، به این محل‌ها هجوم آورده، و جنبش را با خشونت بسیار زیاد و خونریزی‌های فوق‌العاده درهم کوبیدند. ناآرامی‌ها در عرض یکی دو هفته فروکش کرد و به‌فعالیت‌های چریکی نیانجامید.

دومین نمونه «جنگ دهقانی» که انقلاب‌الجزایر از آن نوع است، مشخصه‌اش به‌خلاف نمونهٔ اول جنگ چریکی درازمدت است. که در آن چریک‌ها از نبردهای منظم علیه نیروهای برتر خودداری کرده کار خود را محدود به‌تاکتیک‌های «ضربه بزن و فرار کن» می‌کنند. آن‌ها امیدی به‌شکست دشمن در میدان نبرد ندارند امّا می‌کوشند که تا جائی که می‌توانند دسته‌‌های بیش‌تری از آن‌ها را برای مدتی هرچه طولانی‌تر سرگرم کنند. انقلابیون به‌این طریق می‌کوشند که منابع اقتصادی دشمن را تحلیل برده یا موقعیت او را در مقابل دشمنان خارجی تضعیف کنند، به‌طوری که یا وادار به‌تسلیم شده یا در نتیجهٔ بحران خارجی درهم شکسته شود.

این نوع جنگ انقلابی مستلزم وجود سازمانی انقلابی است. دسته‌های منفرد شاید در عملیات‌شان از خودمختاری زیادی برخوردار باشند، امّا باید سازمانی مرکزی وجود داشته باشد که هدف‌های سیاسی را تعیین کرده به‌عنوان طرف مذاکره با دشمن یا با متحدان خارجی عمل کند. اکثر جنبش‌های مقاومت، از جنگ وانده در طی انقلاب فرانسه تا جنگ چریکی علیه ناپلئون و جنبش مقاومت یوگسلاوی در جنگ جهانی دوّم تا ملی‌گرایان الجزایری، یا سازمانی مرکزی تأسیس کرده یا با حکومتی تبعیدی پیوند برقرار کرده‌اند.

راهزنی احتمالاً به‌طور خودبه‌خودی به‌وجود آمده ضرورتاً سازمانی برتر از سطح دارودستهٔ راهزنان ندارد. چنین موردی مضمون‌های سیاسی مستقیمی ندارد، اگرچه گسترش آن یقیناً نشانه‌ئی است از کشمکش‌ها و اغتشاشات اجتماعی. به‌هرحال شاید یکی از رهبران راهزنان به‌دلیل مقاصد سیاسی به‌تدریج اقتدارش را بر دارودسته‌های بیش‌تر و بیش‌تری برقرار کند. شورش‌های پی در پی دهقانی که چین را بین سال‌های ۱۶۲۷ تا ۱۶۴۶ به‌آشوب کشاند و دودمان مینگ را سرنگون کرد، نمونه‌ئی است از این نوع. شورش‌های مزبور با فعالیت تعدادی از دارودسته‌‌های راهزنان محلی شروع شد. پس از چند سال یکی از رهبران موفّق این دارودسته‌ها توانست خود را به‌عنوان رهبر مرکزی تثبیت کرده دودمان حاکم را سرنگون کند و سپس خود به‌‌عنوان امپراطور به‌تخت نشیند. این امپراطوری در نتیجهٔ جنگ‌ها و کشمکش‌های داخلی به‌اندازه‌ئی تضعیف شده بود که نتوانست در مقابل حملهٔ دشمن خارجی، منچوها، مقاومت کند. منچوها علاوه بر پشتیبانان دودمان کهن مینگ، حامیان امپراطوری جدید یعنی راهزنان را نیز شکست داده، دودمان خود را برقرار کرده نظم و قانون را به‌کشور بازگرداندند.

احتیاج به‌نوعی سازمان مرکزی معمولاً خصلت صرفاً دهقانی چنین جنبش‌هائی را از بین می‌برد، حتی اگر اکثریت افراد رده‌های پائین و هواداران آن دهقانان باشند. ماهیت پرکش و قوس این نوع نبرد چریکی که غالباً سال‌ها طول می‌کشد، شرکت فعال دهقانان زمیندار را در آن مشکل می‌کند، هرچند که ممکنست این دهقانان هوادار جنبش باشند. همچنان که در بالا ذکر کردم، دهقان مرفه جنگ‌جو فقط می‌تواند چندماه یا حداکثر یک سال از کار دست بکشد. به‌این ترتیب جنگ درازمدت چریکی فقط می‌تواند توسط گروهی که کار دیگری برای انجام دادن ندارند صورت گیرد یعنی پرولتاریای بیکار یا کم کار ده یا گروهی از پسران مجرد دهقانانی که کارشان مطلقاً در مزرعهٔ پدرشان مورد احتیاج نیست. هر دو مقوله در زمان انقلاب به‌طور وفور در دهات الجزایر وجود داشت، و انقلابیون معمولاً می‌توانستند داوطلبانی بیش‌تر از آنچه که قادر به‌سازمان‌دهی بودند، عضوگیری کنند. بسائو ارقامی را در مورد تلفات الجزایری‌ها ذکر می‌کند: در منطقهٔ تیزی اوزو (کابیلیا) ۸۸۰۰۰ رزمندهٔ چریک کشته شدند و ۳۰۰۰۰ بیوه از خود باقی گذاشتند، در منطقهٔ تلموئن ۱۸٬۰۰۰ نفر کشته شدند و ۱۰۰۰ بیوه از آن‌ها باقی ماند، در منطقهٔ اوران ۲۹۰۰۰ نفر کشته شدند و ۷۰۰۰ بیوه از آن‌ها باقی ماند. بنابراین تعداد کثیری از رزمندگان چریک هنوز ازدواج نکرده و باید افراد نسبتاً فقیری باشند زیرا در غیر این صورت در جوانی ازدواج کرده بودند.

فرانسوی‌ها از طریق سیاستی که در پیش گرفتند به‌ملی‌گرایان در مورد عضوگیری کمک می‌کردند. این سیاست آن بود که مردمی را که در جنگ مشارکت نداشتند از مناطق تحت نفوذ چریک‌ها به‌مراکز تجدید گروه‌بندی انتقال می‌دادند. آن‌ها امید داشتند که به‌این طریق چریک‌ها را از مردمی که جنگ نمی‌کردند، جدا کنند، امّا در همان حال اشتغال به‌کار کشاورزی را از بین بردند که در واقع یکی از عوامل بازدارنده در پیوستن بسیاری از دهقانان به‌چریک‌ها بود. به‌زودی مشاهده شد که افراد خیلی جوان ۱۵ تا ۳۵ ساله به‌مراکز تجدید گروه‌بندی وارد شده‌اند.

'ولف (۱۹۷۳) از لائی نقل قول می‌کند که در منطقه‌ئی عین تموسُن نزدیک اوزان، دهقانان متوسط پشتیبانان اصلی انقلاب بودند، امّا در صفحه بعدی همان کتاب لانی اظهار می‌دارد که جای دیگری در اورانائیس کارگران صنعتی و کشاورزی نیز در انقلاب فعال بوده‌اند. به‌علاوه، اورانائیس، که سکنه زیاد و زمین‌های مسطحی داشت و ارتباطات در آن به‌راحتی صورت می‌گرفت، از مناطق اصلی جنگ نبود اکثر جنگ‌های آن جا از نوع جنگ‌‌های چریکی دائمی کوهستانی نبود بلکه به‌شکل عملیات گاه‌ گاهی شبانه بود که توسط مردمی که پس از آن به‌کار عادی خود برمی‌گشتند، صورت می‌گرفت.

هم نتیجه‌گیری منطقی و هم شواهد موجود نشان دهنده این واقعیت است که انقلاب الجزایر را کسانی آغاز و رهبری کردند که پایگاه طبقاتی متوسط شهری داشتند. در حالی که نیروی رزمی آن را به‌طور کلی مردان جوان و پرولتاریای بیکار روستا تشکیل می‌دادند.

جوانان و پرولتاریای بیکار روستا حتی ملی‌گرا هم نبودند، بلکه اساساً در جست‌وجوی شغل و دورنمائی برای آینده بودند. فرانسوی‌ها نیز خدمه الجزایری خود را از میان این طبقه استخدام می‌کردند، و برای پیدا کردن داوطلب روی تعصبات عشیره‌ئی سنتی، تضاد طبقاتی آن‌‌ها با زمین‌داران بزرگ ملی‌گرای الجزایر و بدشانسی‌‌های فردی و نابسامانی‌ها اجتماعی انگشت می‌گذاشتند.

دهقانان متوسط هم احتمالاً طرفدار انقلاب بودند. گروهی که به‌نظر می‌رسید در جامعهٔ الجزایر برای همکاری با فرانسوی‌ها اغوا شده باشد، از یک طرف بورژوازی کوچک ده بود که در بعضی مناطق صاحب نفوذ هم بود و از طرف دیگر زمینداران بزرگ بودند که قبلاً هم تحت نظام استعماری موقعیتی ممتاز داشتند. زمینداران بزرگ تصور می‌کردند در اثر اصلاحات برنامه‌ریزی شدهٔ فرانسوی‌ها که می‌خواستند یک طبقهٔ متوسط الجزایری به‌وجود آورده آن را تقویت کنند، وضع‌شان حتی از این هم بهتر خواهد شد. در سه ماه اول و پر هرج و مرج پس از استقلال، به‌هرحال، افراد مسلح یعنی چریک‌های سابق قدرت را در دست داشتند. این واقعیت که حتی در این دورهٔ پر هرج و مرج و بی‌امنیتی عمومی، آن‌ها به‌ندرت کوشیدند که زمین‌های متعلق به‌فرانسوی‌ها را اشغال کنند. بازگوی آرزوها و خواست‌های غیر دهقانی این چریک‌ها سابق است. مستعمره‌نشینان فرانسوی که در الجزیره مانده بودند بی‌گفت و گو زمین‌های خود را همچنان در اختیار داشتند تا اینکه حکومت این زمین‌ها را نیز پائیز سال ۱۹۶۳ ملی کرد. مدیریت مزارع فرانسوی‌ها را که متروک مانده بود کمیته‌ئی از کارگران دائمی الجزایری که روی این مزارع کار می‌کردند، به‌دست گرفتند فقط در معدودی از موارد ارتش آزادی بخش مزارع فرانسوی‌های سابق را اشغال کرد، در معدودی موارد دیگر، کارگران قبلی که روی این مزارغ کار می‌کردند مجبور به‌قبول چند نفر از چریک‌های سابق درمیان خود شدند. نویسندگان چپ‌گرائی مثل کلگ (۱۹۷۱) که از این عملیات ارتش آزادی بخش اظهار تأسف می‌کنند در واقع تنها جنبهٔ واقعاً دهقانی انقلاب الجزایر را مورد نکوهش قرار می‌دهند. این مهم نیست که چنین وقایعی صورت گرفته، بلکه مهم این است که تعداد آن‌ها بسیار اندک بوده است[۳]. به‌عکس ۵۰۰٬۰۰۰ روستائی به‌محض پایان جنگ به‌شهرها هجوم آوردند تا جای فرانسوی‌هائی که الجزایر را ترک می‌کردند، بگیرند.

بعضی از رهبران موفق چریک‌ها در مناطق عملیاتی خود در طی هفت سال و نیم جنگ نفوذ سیاسی عظیمی بهم زدند و امکان داشت که ساخت سیاسی الجزایر پس از استقلال بر مبنای کنترل بر چنین «فیف‌های*» روستائی قرار گیرد، امّا این قبیل چیزها اصلاً رخ نداد. بین سال‌های ۱۹۵۶ و ۱۹۵۸ شبکهٔ چریک‌ها در داخل تعداد کثیری افراد جدیداً عضوگیری شده را برای آموزش به‌تونس و مراکش فرستاد. در سال ۱۹۵۸ ارتش فرانسه توانست مرزها را به‌طور نسبتاً مؤثری ببندد و در نتیجه اکثر افراد نظامی که در تونس و مراکش بودند نتوانستند به‌الجزایر برگردند. این ارتش «برون مرزی» فقط می‌توانست برای هرچه بیش‌تر سرگرم کردن سربازان فرانسوی در مرزها مورد استفاده قرار گیرد. پس از چند سال، این افراد به‌نسبت دسته‌های چریکی داخلی سازمان‌‌یافته‌تر و آموزش دیده‌تر بود تلفات خیلی کم‌تری داده بودند. پس از استقلال در مبارزه بر سر کسب قدرت، این «ارتش برون مرزی» یعنی رهبران آن‌ها و سیاستمداران غیرنظامی وابسته به‌آن‌ها بودند که کنترل سیاسی الجزایر را به‌دست گرفتند.

هیچ دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم که پایگاه طبقاتی اعضای این «ارتش برون مرزی» تفاوت خیلی زیادی با رزمندگان چریک داخلی داشته است. از دیدگاه منطقه‌ئی، افراد مناطق مرزی در این ارتش خیلی زیاد بودند، و اهالی بخش‌های مرکزی کشور (الجزیره و اطراف آن، کابیلیا) در میان آن‌ها کم بودند. امّا این افراد فرصت نداشتند که شبکه‌ئی از پیروان و هواداران سیاسی در مناطق زادگاه خود ایجاد کنند. به‌این ترتیب طبقهٔ سیاسی امروز الجزایر یک طبقهٔ ملی است و قدرت خود را بر پایهٔ هواداران و پیروان مناطق مختلف در الجزایر قرار نداده است، به‌نظر من این برای کشور هیچ عیبی ندارد.

به‌طور کلی می‌توان گفت که تصویر انقلاب الجزایر به‌عنوان یک جنگ دهقانی نادرست است. واقعیت این است که در دورهٔ استعماری حداقل در حدود نیمی از مردم پرولتریزه شده بودند، بخشی از پرولتاریا به‌شهرها مهاجرت کرد، امّا خط فاصل شدیدی میان بخش روستائی و شهری آن‌ها وجود نداشت. اکثر رهبران انقلابی را قشر بالا و شهری این پرولتاریا تشکیل می‌داد و اکثریت رزمندگان واقعی آن را قشر پائین روستائی. اهداف و مقاصد این پرولتاریا اساساً شهری و غیر روستائی بود. بورژوازی شهری و روستائی چه بزرگ و چه کوچک، بعداً (با موفقیت‌های گوناگون) کوشید که لگام سیاسی الجزایر را به‌دست گیرد، در حالی که در انقلاب نقشی حاشیه‌ئی داشت. تعمیم دوم و حتی عمومی‌تر، این که جنگ‌های درازمدت چریکی را فقط پرولتاریائی که با سازمانی انقلابی و حداقل تا اندازه‌ئی دارای مبنای شهری، در ارتباط باشد می‌توان از پیش برد نه دهقانان خرده مالک یا کوچک و یا متوسط.

مفهوم بیکاری پنهان روستائی مفهوم نسبتاً جدیدی است و مطالعات تاریخی اغلب اطلاعات کمی دربارهٔ این نکته به‌دست می‌دهد، به‌طوری که در حال حاضر نمونه‌های تاریخی فراوانی برای این تعمیم نمی‌توان ذکر کرد. تیلی نشان داده است که جنگ ونده را دسته‌های جوانان بیکار شروع کردند و حداقل ۴۰ درصد شرکت‌کنندگان در ضد انقلاب ونده منشاء کارگری داشته و در بین آن‌ها درصد قابل توجهی بیکار بودند. دست کم همین تعداد از شرکت‌کنندگان منشاء دهقانی داشتند. تا حال اطلاعاتی در مورد سطح کم کاری (اشتغال ناقص) در بخش کشاورزی در این زمان و در این منطقه به‌دست نیاورده‌ام، امّا حضور تعداد کثیری از صنعتگران خرده‌پا در ونده بازگوی آن است که کم‌کاری (اشتغال ناقص) در بخش کشاورزی وجود دارد. پارسونز اطلاعات ناچیزی به‌دست می‌دهد که در ایالات شنسی که شورش‌های چینی در پایان دوران مینگ از آن‌جا آغاز شد کمبود زمین وجود داشته است. دهقانان بی‌زمین، سربازانی که حقوق‌شان پرداخت نشده بود و کارمندان اخراجی ایستگاه‌های دیده‌بانی امپراطوری که تعطیل شده بود در بین اولین دسته‌‌های شورشی بودند.

به‌هرحال کارهای زیادی باقی مانده که برای تحلیل مجدد نمونه‌‌های تاریخی بیش‌تری در مورد جنگ‌های دهقانی از این قبیل باید انجام شود.


یادداشت‌ها

  1. ^  ایدآلیزه کردن دهقانان انقلابی اصولاً کار خود الجزایری‌ها نبوده است بلکه کار فانون بود که هوادار خارجی این انقلاب محسوب می‌شد.
  2. ^  لیبرال‌های تحت رهبری فرهت عباس که سرانجام وقتی که امیدشان به‌اصلاحات مسالمت‌آمیز به‌یأس مبدل شد به‌انقلاب پیوستند فقط در بین روشنفکران شهری و بورژوازی جدید پایگاه داشتند. این لیبرال‌ها با دهقانان تماس اجتماعی نداشته و آن‌ها را از لحاظ فرهنگ درک نمی‌کردند.
  3. ^  مرکزگرایان در آغاز انقلاب شرکت نداشتند امّا اکثر آن‌‌ها بعداً به‌انقلاب پیوستند. حال‌ آن که مسالی حاج هرگز با انقلاب کنار نیامد و سرانجام هم خود را در اختیار فرانسوی‌ها قرار داد تا با استفاده از او بکوشند که سیاست «تفرقه بیانداز و حکومت کن» را عملی کرده و انقلاب را خرد کنند.
  4. ^  در سال ۱۹۶۶ دولت یومدین ۴۰۰٬۰۰۰ هکتار از زمین‌هائی را که قبلاً در دست فرانسوی‌ها بود در میان تعاونی‌های سربازان قدیمی جنگ استقلال که دارای ۱۰۰۰۰ عضو است تقسیم کرد. به‌هرحال این تعاونی‌ها از لحاظ تعدد اعضاء مشکلاتی داشته و غالباً به‌عنوان پناه‌گاههائی برای افرادیکه نمی‌توانند شغل بهتری به‌دست آوردند در نظر گرفته می‌شود.
*^  فیف (fief) یا فئود (Feod) در اروپای غربی تقریباً معادل و مطابق اقطاع در ایران بوده است. در دورهٔ فئودالیسم فیف زمینی بود که فئودال به‌ازای دریافت خدمات نظامی و بعضی تعهدات دیگر به‌سینیور یا واسال تفویض می‌کرد. (ک. ج.)