آفتاب سبز: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
 
سطر ۲: سطر ۲:
 
[[Image:KHN008P161.jpg |thumb|alt= کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۶۱|کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۶۱]]
 
[[Image:KHN008P161.jpg |thumb|alt= کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۶۱|کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۶۱]]
  
{{ناقص}}
+
{{بازنگری}}
  
  
سطر ۹: سطر ۹:
 
[[رده:شعر]]
 
[[رده:شعر]]
 
[[رده:رؤیا]]
 
[[رده:رؤیا]]
 +
 +
 +
از چشم من طنین تماشا برخواست
 +
 +
در چشم او طنین تماشا بنشست
 +
 +
موجی ز بیگناهی من برخواست
 +
 +
با عمق بیگناهی او پیوست.
 +
 +
 +
 +
در آفتاب سبز نگاه او،
 +
 +
تکرار نور بود و گریز رنگ،
 +
 +
سودای جان و همهمه ی دل بود،
 +
 +
پرواز دور زورق صد آهنگ.
 +
 +
آن بیکرانه، ظهر زمستان بود
 +
 +
- سرشار از حرارت دلخواه -
 +
 +
با جلوه های عاطفه در تغییر
 +
 +
 +
 +
هر لحظه از درخشش ناگاه.
 +
 +
موجی درآن دیار نمی آشفت
 +
 +
آن بیگناهی ساکت را
 +
 +
در ماوراء های نهان، لیک
 +
 +
روئیده بود رقص علامت ها
 +
 +
تا در من انتظاری را
 +
 +
ویران کنند،
 +
 +
و انتظاری دیگر را
 +
 +
عریان.
 +
 +
 +
 +
اینک گریز بی خبر دل را
 +
 +
زنگ کدام کوچ دمیده ست؟
 +
 +
سوی کدام جاده، نیاز نور
 +
 +
راهم به اشتیاق بریده ست؟
 +
 +
در نقش بیقرار دو چشم من،
 +
 +
تنهائی غریب، شکسته ست
 +
 +
در خلوت بزرگ دو چشم او
 +
 +
تصویر اعتماد نشسته ست.
 +
 +
 +
در تنگه های کوچک و دورش،
 +
 +
هر لحظه روشنی هائی،
 +
 +
تکرار میشود.
 +
 +
 +
از دور دست ها،
 +
 +
از تابش اشعه ی نمناک،
 +
 +
گودال بینهایت،
 +
 +
همواره می شود.
 +
 +
 +
تا من نگاه میکنم،
 +
 +
زان بیکرانه مزرع سبز،
 +
 +
رنگی پریده می شود.
 +
 +
 +
تا او نگاه می کند،
 +
 +
بر روی قلب من، ابدیت
 +
 +
گوئی، شنیده می شود.
 +
 +
 +
{{چپ چین}}
 +
مهرماه ۱۳۴۰
 +
 +
رؤیا
 +
{{پایان چپ چین}}

نسخهٔ ‏۲۹ مارس ۲۰۱۳، ساعت ۰۲:۴۲

کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۶۰
کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۶۰
کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۶۱
کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۶۱


از چشم من طنین تماشا برخواست

در چشم او طنین تماشا بنشست

موجی ز بیگناهی من برخواست

با عمق بیگناهی او پیوست.


در آفتاب سبز نگاه او،

تکرار نور بود و گریز رنگ،

سودای جان و همهمه ی دل بود،

پرواز دور زورق صد آهنگ.

آن بیکرانه، ظهر زمستان بود

- سرشار از حرارت دلخواه -

با جلوه های عاطفه در تغییر


هر لحظه از درخشش ناگاه.

موجی درآن دیار نمی آشفت

آن بیگناهی ساکت را

در ماوراء های نهان، لیک

روئیده بود رقص علامت ها

تا در من انتظاری را

ویران کنند،

و انتظاری دیگر را

عریان.


اینک گریز بی خبر دل را

زنگ کدام کوچ دمیده ست؟

سوی کدام جاده، نیاز نور

راهم به اشتیاق بریده ست؟

در نقش بیقرار دو چشم من،

تنهائی غریب، شکسته ست

در خلوت بزرگ دو چشم او

تصویر اعتماد نشسته ست.


در تنگه های کوچک و دورش،

هر لحظه روشنی هائی،

تکرار میشود.


از دور دست ها،

از تابش اشعه ی نمناک،

گودال بینهایت،

همواره می شود.


تا من نگاه میکنم،

زان بیکرانه مزرع سبز،

رنگی پریده می شود.


تا او نگاه می کند،

بر روی قلب من، ابدیت

گوئی، شنیده می شود.


مهرماه ۱۳۴۰

رؤیا