شبانه

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۶۴
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۶۴

اکنون، دیگر باره شبی گذشت.

به نرمی از بر من گذشت با تمامی لحظه‌هایش.


چونان باکرهٔ عشقی که با همهٔ انحناهای تنش

از موی تا به ناخن تن به نوازش دستی گرم رها کند،

بانوی دراز گیسو را

در برکه‌ئی که یک دم از گردش ماهی خواب آشفته نشد

غوطه دادم.


به معشوقی می‌مانست، چرا که با احساسی از شرم

در او خیره مانده بودم.

از روشنائی گریزان بود

گفتم سحرگاهان در برابر آفتابش بخواهم دید

و چراغ را کشتم.


چندان که آفتاب برآمد

چنان‌چون شبنمی پریده بود!


آذرماه چهل
ا. بامداد